مورینیو و ماکس وبر؛ معضل اقتدار کاریزماتیک
تسلط روانشانسی مورینیو بسیاری از بازیکنان را ترغیب به بازی کردن زیر نظر او می کند، اما این رویه هرگز پایدار نیست.
کد خبر :
۴۹۱۲۸
بازدید :
۱۰۷۳
سال گذشته ادن هازارد در مورد تفاوت های کونته و مورینیو گفت: "در زمان مورینیو، او سیستمی را اتخاذ می کرد اما ما خیلی با آن روش تمرین نمی کردیم. گرچه به علت اینکه ما فوتبال بازی می کنیم می دانیم باید چه کار کنیم اما حرکت غیر ارادی کمی متفاوت است."
مورینیو خط دفاعی خود را سازماندهی کرده اما از مهاجمان می خواهد خودشان خلاقیت به خرج دهند. برخی مدعی شدند که چنین شواهدی باعث می شود که دیگر نتوان مورینیو در صف مربیان برتر قرار داد (شاید اینگونه باشد)، اما شاید همین نکته را بتوان توضیح بخشی جزئی از کل فلسفه مربیگری آقای خاص دانست.
هنگامی که مورینیو در دانشگاه مشغول تحصیل بود، تحت تاثیر شخصی به نام پروفسور مانوئل سرجیو قرار گرفت که معتقد بود تنها دانش مربیگری برای تبدیل شدن به یک سرمربی بزرگ کافی نیست و یک سرمربی باید یک روانشناس و یک سخنور ماهر بوده و به دیگر علوم نیز نیم نگاهی داشته باشد. به طور خاص، یک سرمربی باید راه اداره احساسات را بداند و مورینیو نیز این تئوری را طبق نظر پروفسور سرجیو اینگونه دنبال کرد؛ شکار پرندگان توسط گربه ها.
تحقیقات مورینیو در زمینه روانشناسی، باعث شد یک متخصص مغز و اعصاب پرتغالی به نام آنتونیو داماسیو نتایج زیادی در خصوص مطالعات مورینیو گرفته و نویسنده مقدمه کتاب "متدهای مورینیو" که به دست 4 محقق پرتغالی گردآوری شده لقب گیرد.
در دوران هدایت پورتو، مورینیو در مصاحبه ای گفته بود: "برای ما گفتن اینکه یک بازیکن از نظر فیزیکی در شرایط خوبی قرار دارد، اشتباه است. یک بازیکن یا آماده است یا نیست اما منظور ما از آمادگی بدنی چیست؟
اینکه یک بازیکن از لحاظ روحی در شرایط مطلوبی بوده و بخشی از تاکتیکی تیمی باشد، میزان آمادگی او را مشخص می کند. در صورت برخورداری از آمادگی روحی که بخشی لاینفک و ضروری برای بازی کردن در بالاترین سطح است، یک بازیکن با اعتماد به نفس در میدان ظاهر شده، با همبازیانش همکاری کرده، به آنها امید و اعتقاد خواهد داشت و در مسیر حرکت تیم با دیگران متحد خواهد بود. جمیع این جهات باعث می شود یک بازیکن را آماده بدانیم و این آمادگی در روند تیمی نیز انعکاس خواهد یافت."
مبنای این تئوری فکری توسط ویتور فراده، مدرس پرتغالی مطرح شده است که تاثیر زیادی روی یک نسل از مربیان این کشور گذاشته و هسته اصلی متد مورینیو در دوران هدایت پورتو نیز بوده است.
این تفکر معتقد است که برای بهبود شرایط استقامتی هیچ تمرینی وجود نداشته و هرگز یک بازیکن در باشگاه بدنسازی از شر آسیب دیدگی رهایی نمی یابد؛ در یک کلام این تئوری بدین معناست که هیچ عملی بدون دخالت فرآیند انسانی و بصورت اتوماتیک انجام نخواهد شد.
سیلاس، هافبک سابق ولورهمپتون که در گذشته شاگرد مورینیو بود در مصاحبه ای اذعان داشت هنگامیکه مورینیو کار مربیگری را آغاز کرد، کمتر گروهی از همکاران او چنین روشی را پیاده می کردند اما حالا شاهد آن هستیم که بسیاری از مربیان اینگونه کار خود را انجام می دهند. تمرینات مورینیو تماما متمرکز بر موقعیت های مختلف و خاصی که در جریان بازی رخ می دهد، بنا شده است.
رویکرد مورینیو بر پایه کشف حقیقت* بنا شده است و او معتقد است تمرینات بر اساس تئوری باعث می شود احساس نادرستی به بازیکنان دست بدهد که در برابر رقبای بزرگتر و حریفات سرسخت تر بر ملا شده و باعث باختن تیمش شود. با درک اثربخش بودن مدل فکری مورینیو، بازیکنان به طور غریزی متقاعد می شوند تا به دنبال یافتن راه حل های این سرمربی پرتغالی بروند.
آقای خاص در این خصوص گفت: "تبدیل کردن این تئوری ها به تمرینات، آن هم برای بازیکنان سطح بالایی که قرار نیست هرچیزی را به صرف اینکه من می گویم اجرا کنند، هرگز آسان نیست. من جلسات آموزشی را در مسیر مشخصی هدایت خواهم کرد، آنها شروع به احساس آن خواهند کرد و در نهایت همه با یکدیگر، به یک نتیجه واحد می رسیم."
در چنین شرایطی بازیکنان حس می کنند به نتایجی که مورینیو از آنها می خواسته دست یافته اند. شاید این یک نوع از شستشوی مغزی و سبک کاری و فکری بوده که اغلب اوقات رابطه مورینو با بازیکنانش، طرفداران و روزنامه نگاران خاص را مشخص می کند.
این روش همچنین یک رویکرد عاطفی و همچنین یک فرایند فنی است که در "قدرت کاریزماتیک" مورینیو ریشه دارد که در سخنرانی ماکس وبر جامعه شناس در سال 1919 با عنوان "سیاست به مثابه یک حرفه"، مورد استفاده قرار گرفته است.
هر دو نفر بر وجود یک دشمن خارجی تاکید دارند؛ مسئولین دنیای فوتبال، داوران، کارشناسان، هر کسی ممکن است مشمول این دایره شود یا حتی موش ها*؛ افرادی از داخل که به درست یا غلط، خارج از آن حلقه درونی تعیین شده قرار گرفته اند.
تسلط روانشناسی مورینیو به او اجازه می دهد تا به عنوان مثال از ساموئل اتوئو به عنوان یک مدافع کناری کمکی استفاده کرده یا در آن 18 روز سال 2011 که 4 ال کلاسیکو بین بارسلونا و رئال مادرید برگزار شد، ژابی آلونسو در مقابل برخی هم تیمی های اسپانیایی خود قرار گیرد.
اما در این میان یک مشکل بزرگ وجود دارد؛ ماکس وبر ادعا کرد که در برخی موارد، اقتدار کاریزماتیک پایدار نخواهد ماند و یا به سمت سنتگرایی، یا عقلگرایی و یا ترکیبی از هر دو مفهوم سوق پیدا خواهد کرد.
این توضیح شاید بهترین دلیل برای تبیین این موضوع باشد که چرا مورینیو همیشه در یک بازه زمانی کوتاه مدت، موفقیت چشمگیری داشته است؛ اما در ادامه، هنگامی که قدرت کاریزماتیک او رنگ باخته و بازیکنان برابر تسلط و قدرت سرمربی خود که تبدیل به عادت شده مقاومت کنند، دوران ناکامی کلید خواهد خورد.
در گذشته و هنگامی که تئوری "سندروم فصل سوم" در مورد آقای خاص مطرح شده بود، اگر اخباری در مورد قرارداد 5 ساله او منتشر می شد شگفت انگیز بود. اما در حال حاضر نشانه هایی از احتمال رخ دادن این اتفاق در اولدترافورد دیده شده است و باید دید سرنوشت این سرمربی پرافتخار در این تجربه چه خواهد بود.
در روش اکتشافی، مدرس به یادگیرنده کمک می کند تا خودش حقیقت را کشف کند. مورینیو در فصل آخر حضور خود در چلسی برخی بازیکنان و اعضای باشگاه را به موش های کثیف تشبیه کرد که او به خیانت کرده اند.
در روش اکتشافی، مدرس به یادگیرنده کمک می کند تا خودش حقیقت را کشف کند. مورینیو در فصل آخر حضور خود در چلسی برخی بازیکنان و اعضای باشگاه را به موش های کثیف تشبیه کرد که او به خیانت کرده اند.
منبع: ورزش 3
۰