(تصاویر) نقد فیلم خون در مقابل غبار با بازی جان اسنو؛ زمستان میکشد!
خون در برابر غبار یک فیلم جنایی است. اثری که میتوان به طرز کارگردانی و تصویربرداریاش دلخوش بود و تا انتها پایش نشست. خون در برابر غبار شاید از لحاظ داستان و قصه چیز زیادی برای ارائه نداشته باشد اما از لحاظ عناصر سبکی برای مخاطب قطعا میتواند تجربهی تازهای را ایجاد کند.
فیلم خون در برابر غبار (Blood for Dust)، اثری جنایی با بازی کیت هرینگتون است که بیش از هر چیز روی عناصر سبک بصری سرمایهگذاری میکند. مخاطب این روزهای سینما با حجم بزرگی از تولیدات آثار جنایی روبهروست.
روایتهایی که دهها سال است هم در ادبیات و هم در سینما تکرار میشوند و در پلتفرمها و بازارهای هنری جای میگیرند. فیلمهای معمایی و جنایی آنقدر تعدادشان زیاد است که همانند آثار وسترن نیاز به بازسازی دوباره خود دارند وگرنه نمیتوانند همانند گذشته مخاطبان را در چنگ داشته باشند.
حال در این میان تریلرها و فیلمهای جنایی کرهای و نوردیک بیش از بقیهی کشورها از نوع کلاسیک این گونهی سینمایی فاصله گرفته و توانستهاند میان مخاطبان جدی و عام سینما خودی نشان دهند.
درواقع تریلرهای نوردیک و کرهای باعث شدند تا ژانر جنایی خود را دوباره از نو بسازد. حال فیلم خون در برابر غبار نیز، یکسری نوآوریهای جذاب همراه خود دارد و همانند گونهی کلاسیک معمایی و جنایی عمل نمیکند. با اینحال Blood for Dust را میتوان اثری متوسط در نظر گرفت. اگر فیلمساز به پیچشهای داستانی قدرتمند و قوی گونههای تعلیقزا وفادار بود، اکنون میتوانستیم اثری فوقالعاده را به تماشا بنشینیم.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
تیتراژ ابتدایی فیلم بالا میآید و بعد از آن دوربین روی یک قاب عکس خانوادگی ثابت میشود. صدای آماده شدن اسلحهای برای شلیک در فضا میپیچد و ناگهان خون زیادی روی قاب عکس میپاشد. دوربین زومبک میکند و تصویر جسد خونآلودی در قاب نقش میبندد. فیلم با استفاده از این اتفاق و قاببندی روایت خود را با تعلیق هرچه تمامتر آغاز میکند و سعی دارد تا در ذهن مخاطب معمای یک خودکشی را شکل بدهد. جسد روی صندلی، مارک حسابدار شرکت مریدین است.
عدم نمایش چهرهی زنده و سالم مارک، زومبک و پرش به چند ماه آینده نشاندهندهی مصیبتی است که این اتفاق به بار خواهد آورد. از همین ابتدا و با نمایش جسد خونآلود مارک که بیشتر شبیه زامبیها میماند، خواهیم فهمید که جهانی مالیخولیایی انتظارمان را میکشد. فضاسازی مقدماتی فیلم، مانند شوکی برای تماشاگر عمل میکند و از همین ابتدا به او میفهماند که قرار است، جهانی خشن و نهچندان دلچسب را تجربه کند.
بعد از این مقدمهی تنشزا عنوان فیلم بالا میآید و تصویر یک منطقهی برفی و سرد بهعنوان نمای معرف در قاب شکل میگیرد. بعد از این پلان ما با کلیف همراه میشویم، شخصی که باید برای درمان پسرش پول جور کند. در این سکانسها خبری از خون و قتل نیست و گویی آن مرگ ابتدای فیلم به فراموشی سپرده شده است.
کلیف دوست مارک فروشندهی دستگاه شوک الکتریکی است و به ازای فروش هرکدام از آنها پولی از سمت شرکت تولیدکننده گیرش میآید. اما همهی اینها تنها یک روایتسازی و آرامش قبل از طوفان است و قرار است که ریکی و کلیف بدون مارک دوباره با یکدیگر شریک شوند.
بعد از اینکه رئیس جدید کلیف از رسوایی مریدین مطلع میشود او را اخراج میکند و هیچ شرکت دیگری نیز حاضر به استخدام او نمیشود. حتی دوستان نزدیکاش نیز کلیف را پس میزنند. همین ماجرا تبدیل به حادثهی محرک فیلم میشود، اتفاقی که کلیف را بهسمت ریکی میکشاند.
ریکی برای یک باند موادمخدر کار میکند و حالا شخصیت اصلی قصه ماموریت پیدا میکند تا مقدار زیادی مخدر را برای معامله به شهر دیگری ببرد. کلیف بههمراه یک محافظ خشن به محل معامله میرسد اما اتفاقی دور از ذهن در آنجا رخ میدهد، شرایطی پیش میآید و برای یکبار دیگر ریکی و کلیف تبدیل به شریکانی بسیار نزدیک میشوند، شراکتی که همانند دفعهی قبل خوشیمن نخواهد بود.
ایدهی اصلی فیلم از همینجا شروع میشود و یک خطی پیرنگ خودش را شکل میدهد. ریکی و کلیف باید جنسها را آب کنند و از دست رئیسشان جان سالم بدر ببرند، چراکه مافیایی که این دو نفر برایشان کار میکنند از خانوادههایشان نیز انتقام خواهد گرفت.
Blood for Dust، از نظر ایدهی ابتدایی شبیه همهی فیلمهای جنایی و گنگستری است که تاکنون ساخته شده است اما چیزی که فیلم را از دیگر آثار اینچنینی متمایز میکند، فضاسازی و سبک پرداخت آن است. درواقع هر عنصر جذابی که در این فیلم وجود دارد متعلق به فرم و دستکاریهای ژانری است، وگرنه داستان فیلم چیز زیادی برای ارائه ندارد.
اولین عنصر فرمیکی که توجه مخاطب را به خود جلب میکند، موسیقی فیلم است. موسیقی در Blood for Dust، شخصیت دارد، حسابشده کار میکند و همچون قالبی قصه را درون خود جای میدهد. موسیقی بخش مهمی از روایت این اثر است و اگر نباشد، فیلم چیزی کم خواهد داشت. از همان ابتدا موسیقی به کمک فضاسازی میآید، تنشهای متعددی را خلق میکند، تاثیر جنایات بر مخاطب را بالا میبرد، به شدت تعلیق میافزاید، و جوی مالیخولیایی بوجود میآورد.
استفادهی سینما از موسیقی هم میتواند ماهیت فیلم را به چالش بکشد و هم اینکه میتواند به عمیق شدن اثر کمک کند. اگر موسیقی روی روایت سوار باشد، فیلم اصالتش را از دست خواهد داد اما اگر موسیقی عقبتر از روایت پرداختشده حرکت کند و همگام با داستان ساخته شده باشد، تبدیل به المانی کمککننده و قابل ستایش خواهد شد که در این فیلم موسیقی همینگونه رفتار میکند.
جهانی که Blood for Dust در آن اتفاق میافتد، جهانی سرد و بیروح است. لحن تلخ و بیرمق این دنیا از ابتدا تا انتهای روایت با مخاطب و شخصیتها همراه است. این جهان آنقدر سرد و یخزده است که مخاطب تا مدتی تاثیرش را روی ذهن و فکر خود حس خواهد کرد. تصویر برفی فیلم همانند موسیقی آن، دومین المان اثر است که خیلی زود به چشم میآید و روایت را در بر میگیرد. گویی هیچ چیز خوشحالکنندهای در این میان وجود ندارد و کارکترها در دنیایی یخزده مجبورند تنها نفس بکشند و خودشان را به کورسویی از گرما راضی نگه دارند.
تریلر خون در مقابل غبار، به جهان نوآرهای کرهای و نوردیک تعلق دارد. گفتیم که فیلم ایدهای ساده و سرراست دارد اما چیزی که در این میان باعث تمایز این اثر با دیگر فیلمهای جنایی این روزها میشود، نوع فرم آن است که ژانر نیز در زیر مجموعهی فرم قرار میگیرد.
در دنیای این فیلم قهرمانی وجود ندارد و این تنها ضدقهرمانها هستند که در جهانی خشن میتازند. جهان این کارکترها، همانند تریلرهای کرهای جهانی فروپاشیده است، دوستی در میانشان جایگاهی ندارد و هر لحظه باید منتظر خیانتی از سمت دیگری باشند. کلیف هم مارک را به کشتن میدهد، هم با همسرش وارد رابطه میشود و هم درنهایت با اسلحه ریکی را به قتل میرساند.
در فیلم خون در برابر غبار، این فضای سرد و تلخ است که بیش از هر چیزی ذهن تماشاگر را به خود مشغول میکند
زنها نیز در این میان همانند زنان تریلرهای کرهای هیچ اختیاری از خود ندارند، آنها یا همانند همسر کلیف به کلیسا میروند و کارشان دعا خواندن است و یا شبیه همسر مارک منتظر میمانند تا کسی از راه برسد و نجاتشان دهد. دنیایی که این روایت در آن غلط میزند، جهانی مردانه و خشن است، زنها در این میان بدون اینکه هیچ واکنشی از خود نشان دهند، نقش قربانی را بازی میکنند.
آنها همچون زنهای فیلمهای وسترن و تریلرهای کرهای یا در فاحشهخانهها هستند و یا ضعیف و ناتوان. شخصیتهای این فیلم گویا جهان غرق در مرداب خود را پذیرفتهاند و با سرنوشت محتومشان کنار آمدهاند. آنها هرچه بیشتر تقلا میکنند، بیشتر در گنداب این مرداب فرو میروند. جهان کلیف و ریکی، پر از زشتی و نابودی است، درواقع آنها هیچ انتخاب دیگری ندارند و باید در این مبارزه پیروز شوند.
در فیلمهای جنایی کلاسیک، این معما و تعلیق است که مخاطب را به دنبال خود میکشاند و او را نسبت به پایان پیرنگ و سرنوشت کارکترها مضطرب نگه میدارد. اما در فیلم خون در برابر غبار، این فضای سرد و تلخ است که بیش از هر چیزی ذهن تماشاگر را به خود مشغول میکند. درواقع چیزی که در این میان بیش از هر عنصری برای فیلمساز مهم است، دنیایی است که شخصیتها در آن گرفتار آمدهاند. زندگی آدمهای این روایت، حس خفقانآوری را به مخاطب میدهد و باعث میشود که او قبل از هر چیز مشتاق این باشد که ببیند، چه زمانی این رنج بیپایان برای کارکترها به پایان خواهد رسید.