نقد سریال Undone؛ دنیای آشفته یک اسکیزوفرنی
سریال Undone در نگاه اول اثری بسیار خاص، منحصر به فرد و جالب به نظر میرسد که در مدیوم خاصی نیز قصد روایت یک داستان شاید مهم را داشته باشد.
اما در طول داستان ما با اثری بسیار آشفته و سردرگم طرف میشویم که اثر را عملا از هرگونه لذت تهی میکند. سریال Undone بیشتر از اینکه یک روایت فلسفی-علمی باشد، صرفا دنیای نه چندان جذاب یک اسکیزوفرنی است. برای روایتِ مثلا خاص نیز، سریال Undone از لحاظ فرم آسیب بسیار جدی دیده است. به نظر من ایراد اصلی سریال Undone آشفتگی آن است که در اصل بیس داستان را شکل میدهد.
شاید این روزها سفر در زمان پُر پلاتترین داستانی باشد که در فیلم و سریالها ریشه دوانده است. بنده به شخصه در همین چند ماه اخیر چندین اثر با این موضوع را نقد کرده و در هفتههای آینده نیز سریال مشابهی را نقد خواهم کرد. پس چنین میشود نتیجه گرفت که سفر در زمان و یا حتی خود مسئله زمان، به پلاتی کاملا کلیشهای تبدیل شده است. سریال Undone نیز بر روی این موضوع استوار است و برای تابوشکنی کمی به آن فلسفه شرق اضافه کرده است. داستان این سریال درباره دختری به نام آلما (رزا سلزار) است که پس از تصادفی هولناک که نزدیک به مرگش میشود؛ توانایی رابطه با زمان را پیدا میکند و از این رابطه برای کشف حقیقت در مورد مرگ پدرش استفاده میکند و…
با اینکه در خلاصه داستان پلات اصلی پدر است؛ اما در طول روایت و همچنین در میان دیالوگها؛ داستان بسیار به بی راهه رفته و با اضافه کردن عنصر آشفتگی سعی میکند داستانش را غنی کند. اما این آشفتگی بیش از حد، هرگونه ارتباط با اثر را قطع میکند. مخاطب حواسش پشت سر هم پرت میشود و اصلا نمیتواند همراه داستان و همراه کاراکتر اصلی یعنی آلما شود. این نوع روایت نیز دقیقا برعکس تبارشناسی هنر است.
هنر از پس سرگرمی میآید. یعنی اولین هنرهای جهان از تراژدیهای یونان باستان گرفته تا شکسپیر و غیره هدف سرگرمی را داشتند. حال شاید در میان این سرگرمی اتفاقات بسیاری میافتاد؛ اما هدف اصلی سرگرمکردن مخاطب و دور کردن او از دنیای خودش بود. برای دور کردن مخاطب از دنیای خود نیز ما نیازمند داستان و کاراکتری هستیم که بتواند مخاطب را با خودش همراه کرده و در دنیای خودش، داستانش را بگوید.
اما سریال Undone در همان ابتدای داستان عاجز است از اینکه مخاطب را همراه خودش بکند. اصلیترین عامل نیز همین آشفتگی بیش از حد است. داستان با مونتاژ بسیار آشفته و روایت غیر خطی عجیب، چنان از این اتاق به آن اتاق میرود که در روایت سریع داستان، مخاطب جا میماند. دومین عامل نیز به نظر من آرت استایل Rotoscope است. این نوع آرت استایل به نظر من اصلا مناسب سریال Undone نیست.
چرا که یکی از پایههای اصلی سریال Undone سرعت است. داستان روایت بسیار سریعی دارد و اتفاقات نیز سریع و پشت سر هم به وقوع میپیوندند. اما از طرفی آرت استایل Rotoscope فُرمِ اسلوموشنی دارد. یعنی در ذهن منِ مخاطب همهچیز سریع در حال اتفاق افتادن بود و در دیدگانِ من همهچیز آرام و کند حرکت میکرد. پس قبل از نوشتن از هر چیزی درباره این سریال؛ چنین فکر میکنم که سریال Undone با تمام ریزکاریهایش، هیچ لذت هنری را ندارد.
هیچ اثر هنری داستانی، بدونِ استقرار یک شخصیت درست، امکان پذیر نیست. در سریال Undone نیز شخصیت اصلی ما دختری سمپاتیک به نام “آلما” است. دختری که برخلاف ادعای نخستین خود اثر، اصلا و ابدا دچار نیهیلیسم نشده و این پوچانگاری به او سنجاق شده است. در اصل آلما دختری بازیگوش و مهمتر از آن، اسکیزوفرنی است.
دختری که در ارتباط با اطرافیانش خوب و سازنده است. یعنی در میان این رابطههاست که میشود آلما را شناخت و حتی دوستش داشت. او بازیگوشی خود را سر خواهر و مادرش خالی کرده و آن بُعد احساسیاش را در ارتباط با نامزدش آشکار میکند. آلما حتی در ارتباط با پدرش نیز خوب است.
در میان دیالوگها میشود آلما را شناخت. اما مشکل در این است که تمامی این روابط مستقل از داستان بسیار خوب هستند، اما در میان این داستان و در میان این دنیا، اصلا و ابدا چنین نیست! اضافه کردنِ بُعد مرتاضی به آلما و متصل کردنِ او به سفر در زمان و فلسفه شرق و همچنین آشفتگی در روایت داستان، اصلا مخاطب را همراه آلما نمیکند. گویی ما در سریال Undone دو آلما داریم؛ یکی سمپاتیک که درباره جهان کوچکش صحبت میکند و دیگری دختری به عروج رسیده که نه فلسفهاش خوب است و نه سفر در زمانش.
یکی دیگر از مشکلات عجیب داستان در سریال Undone اضافه شدن راوی به اثر است. در قسمت چهارم فصل اول، یک راوی به اثر اضافه میشود و تا پایان فصل یک نیز حضور پیدا میکند. اما در فصل دوم این راوی به کنار رفته و دوباره سریال بر محوریت آلما میچرخد و در میان دیالوگها داستان روایت میشود.
البته مشکل فصل دوم سریال Undone به همینجا ختم نمیشود. این سریال در فصل دوم خود نیز همین آشفتگی در روایت را دارد و با خود چنین استدلال میکند که حتما در طول فصل اول، مخاطب به این فضا عادت کرده است، اما این در حالی است که اصلا مخاطب به این آشفتگی عادت نمیکند. هرباری که نمایی به شکل سورئال به مدیوم جدید کات میشود و فضا را گُنگتر میکند، منِ مخاطب سردرگم شده و اصلا لذتی را تجربه نمیکنم.
از سوی دیگر بسیاری از دوستان گولِ حرفهای مثلا بزرگ و مهمِ Undone را میخورند. شاید استفاده از عناوین شمنیسم، فلسفه شرق، روشنایی، روشنبینی و این قبیل چیزها، برای مخاطب اعتبار اثر را بالا ببرد. اما واقعیت این است که این عناوین و مفاهیم را میتوان در کتابها و مستندهای مربوطه جست.
اما از مدیوم سینما که بیس اصلیاش سرگرمی است؛ سریال Undone چیزی برای ارائه ندارد. فلسفهاش چیزی نیست و تمام مفاهیمش صرفا دور کردنِ مخاطب از عنصر سرگرمی است. البته لازم به ذکر است که اصلا این مفاهیم در سریال ساخته نمیشوند که بخواهیم درباره معنای آنها بحث کرده و مثلا رمزگشایی کنیم.
در پایان چنین میشود گفت که سریال Undone اثری بسیار به حاشیه رفته و آشفته است که همین دو مورد اثر را از هرگونه لذت تهی میکنند. سریال Undone عملا سینمایی نیست و آرت استایل Rotoscope نیز دقیقا برعکس فرم روایت سریع آن است، چرا که همانطور که در نقد نوشتم، این آرت استایل فُرمِ اسلوموشنی دارد و سریال Undone بر سرعت اتفاقات تاکید دارد.
سریال Undone روایتی بسیار گنگ از شمنیسم شرقی و همچنین موضوع سفر در زمان است که شاید بتواند مخاطبین خاص این سبک را راضی کند اما برای کسی که با هدف اصلی سینما یعنی سرگرمی به تماشای این سریال نشسته، مفاهیم Undone هیچ لذتی را ندارد. پس برای تماشای این سریال دو جبهه دارم. اگر مخاطب جدی هستید و سینما برایتان لذتِ سرگرمی است؛ سریال Undone را نبینید.
اما اگر به موضوعاتی مثل سفر در زمان آن هم به صورت چهار بعدی و همچنین روشنبینی فلسفه شرقی و این قبیل مفاهیم علاقه دارید، سریال Undone گزینه خوبی برای شماست.