(عکس) فیلم‌های «جان سخت»؛ از بدترین تا بهترین

(عکس) فیلم‌های «جان سخت»؛ از بدترین تا بهترین

برای ساخت فیلم «یک روز خوب برای جان سخت»، استودیوی فاکس قرن بیستم استعدادی را انتخاب کرد که با این مجموعه آشنا نبود. پنجمین قسمت از سری فیلم‌های «جان سخت»، ۲۵ سال پس از نسخه اصلی از راه رسید، در دورانی که خاطرات طرفداران قدیمی کمرنگ شده بود، و حتی بسیاری از مخاطبان نسل جدید هرگز چهار فیلم اول را ندیده بودند.

کد خبر : ۲۰۶۰۶۵
بازدید : ۱۰۰

«جان سخت» (Die Hard) یکی از محبوب‌ترین مجموعه فیلم‌های اکشن تاریخ است که با نقش‌آفرینی به‌یادماندنی بروس ویلیس پیوند خورده است. هنگامی که قسمت اول وارد مرحله‌ی توسعه شد، استودیوی فاکس به دنبال آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه بود و وقتی که این نقش به یک بازیگر جوان گمنام به نام بروس ویلیس رسید، تحلیلگران این انتخاب را یک اشتباه بزرگ و فیلم را محکوم به شکست دانستند.

نمایش‌های اولیه هم موفقیت‌آمیز نبود و فاکس امیدی به فروش فیلم نداشت. اما ناگهان همه‌چیز تغییر کرد، «جان سخت» به یک پدیده‌ی جهانی تبدیل شد، به فروش بالایی رسید، چهار نامزدی اسکار به‌دست آورد و بروس ویلیس را به عنوان یک ستاره‌ معرفی کرد.

قسمت اول به کارگردانی جان مک‌تیرنان حالا یکی از بهترین فیلم‌های اکشن تمام دوران محسوب می‌شود که در چند دهه‌ی اخیر، صدها فیلم با تقلید از آن تولید شده است اما تعداد معدودی از آن‌ها توانسته‌اند به این فیلم نزدیک شوند. با موفقیت تجاری فیلم، بدیهی بود که شاهد یک مجموعه سینمایی جدید باشیم و برای «جان سخت» چندین دنباله ساخته شد که اگر از طرفداران جان مک‌کلین هستید، ارزش تماشا دارند.

۵- یک روز خوب برای جان سخت (A Good Day to Die Hard)

34

  • سال اکران: ۲۰۱۳
  • کارگردان: جان مور
  • بازیگران: بروس ویلیس، جای کورتنی، سباستیان کخ، راشا باکویچ، کول هاسر، یولیا اسنیگر، مگالین اچیکاوکی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۵ از ۱۰۰

برای ساخت فیلم «یک روز خوب برای جان سخت»، استودیوی فاکس قرن بیستم استعدادی را انتخاب کرد که با این مجموعه آشنا نبود. پنجمین قسمت از سری فیلم‌های «جان سخت»، ۲۵ سال پس از نسخه اصلی از راه رسید، در دورانی که خاطرات طرفداران قدیمی کمرنگ شده بود، و حتی بسیاری از مخاطبان نسل جدید هرگز چهار فیلم اول را ندیده بودند. این فیلم می‌توانست این افراد ناآشنا را هم عاشق «جان سخت» کند، اما یک اثر سینمایی افتضاح، هرگز توانایی انجام چنین کارهایی را ندارد.

چه توضیح دیگری برای فیلمی به این آشفتگی با تمام ویژگی‌های یک فیلم اکشن بد وجود دارد؟ هیچ‌چیز در این فیلم شبیه «جان سخت» به نظر نمی‌رسد؛ حتی بازیگر نقش اصلی آن، بروس ویلیس. او در قسمت چهارم هم چندان جان مک‌کلین نبود اما سکانس‌های اکشن حیرت‌انگیز آن فیلم کمبود عناصر «جان سخت» را جبران کرد، اما اینجا چنین نیست.

کل تولید فیلم شبیه یک سوءاستفاده‌ی هالیوودی از یک برند قدیمی است. در واقع، از نظر تهیه‌کنندگان، همین که با یک برند محبوب روبه‌رو هستیم، کافی است و دیگر اهمیتی ندارد که محصول نهایی چقدر بی‌کیفیت باشد، زیرا فاکس مطمئن بود که بودجه‌ و هزینه‌هایی که کرده است، جبران خواهد شد.

اکثر فیلم‌های «جان سخت» توسط کارگردانان سرشناس ژانر اکشن ساخته شد‌ه‌اند. قبل از ساخت نسخه اصلی، جان مک‌تیرنان (کارگردان)، آرنولد شوارتزنگر را در «غارتگر» (۱۹۸۷) کارگردانی کرد؛ بعدها، «شکار برای اکتبر سرخ» و بازسازی «حادثه توماس کراون» را ساخت. لن وایزمن قبل از اینکه تولید «آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر» را برعهده بگیرد، فرنچایز موفق «دنیای مردگان» را راه‌اندازی کرده بود.

اما برای قسمت پنجم (که نقطه‌ی پایانی این مجموعه با حضور بروس ویلیس است، اما شاید در آینده با یک بازیگر جدید بازسازی شود)، استودیو به سراغ جان مور رفت که پروژه‌های بی‌روح گذشته‌اش نشان‌دهنده جایگاه او به عنوان گزینه‌ی آخر فاکس برای کارگردانی آثار درجه‌دو است؛ او در واقع هر چیزی که به او بدهند را می‌سازد، و تقریبا هر بار، فاجعه می‌آفریند، از «پشت خط دشمن» (۲۰۰۱) و بازسازی «پرواز ققنوس» (۲۰۰۴) تا بازسازی «طالع نحس» (۲۰۰۶) و اقتباس لایواکشن بازی ویدیویی محبوب «مکس پین» (۲۰۰۸). توجه داشته باشید که همه‌ی این فیلم‌های ضعیف توسط فاکس تولید و توزیع شده‌اند.

او سبک و امضای مشخص ندارد و از تکنیک‌های سینمایی مایکل بی استفاده می‌کند، اما حتی در اجرای همان تکنیک‌ها هم ناموفق است. دوربین‌ او بی‌وقفه در حال لرزیدن است، نماها آن‌قدر سریع برش می‌خورند که اصلا متوجه نشوید چه خبر است و داستان‌گویی هم در فیلم‌های او اهمیتی ندارد.

دیگر گزینه‌ی محبوب فاکس برای سرهم کردن پروژه‌ها با صرف کمترین زمان و انرژی در آن دوران، اکیپ وودز بود، فیلمنامه‌نویسی که تعدادی از بدترین فیلم‌های دو دهه‌ی اخیر مانند «هیتمن» و «خاستگاه مردان ایکس: ولورین» را نوشته است. سناریوی وودز برای «یک روز خوب برای جان سخت» آنقدر پوچ و خالی از اتفاقات جالب است که دلمان برای آن نسخه‌هایی که از کتاب‌های بی‌ربط به مجموعه اقتباس می‌شدند تنگ می‌شود.

از بین تمام ایده‌های ممکن، وودز به سراغ داستانی می‌رود که در آن، جان مک‌کلین نیویورکی برای پیدا کردن پسرش، جک (جای کورتنی)، که در زندان روسیه در حال پوسیدن است، سوار هواپیما می‌شود. مک‌کلین نمی‌داند اما جک در واقع یک مامور مخفی سیا وسط یک عملیات ۳ ساله است که برای به دست آوردن یک فایل مخفی از افشاگر زندانی به نام کاماروف (سباستین کوخ) به زندان قدم گذاشته است. این فایل حاوی شواهد مهمی درباره یک مقام دولتی به نام چاگارین (سرگی کولسنیوف) است.

مک‌کلین -که پسرش اعتقادی به توانایی‌های او ندارد- با حضور خود و لو دادن هویت جک، عملیات را خراب می‌کند. در همین حال، گروهی از ارازل و اوباش چاگارین به رهبری یک شرور مضحک اروپایی به نام آلیک (راشا بوکویچ) همزمان با مک‌کلین از راه می‌رسند. افراد او وقتی کاماروف را می‌گیرند، با شکنجه از محلی که فایل مخفی شده است آگاهی پیدا می‌کنند، و یک تعقیب و گریز میان مک‌کلین و پسرش، و آدم‌های اجیرشده‌ی آلیک شکل می‌گیرد که هر دو به دنبال یک چیز هستند. نتیجه؟ تیراندازی، انفجار و مرگ‌های بی‌معنا و کسل‌کننده.

35

با پیشرفت داستان، ویلیس و کورتنی از یک سکانس اکشن به سکانس بعدی حرکت می‌کنند و حالات بی‌تفاوتشان لحن فیلم و روحیه ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. آن‌ها وظیفه دارند دیالوگ‌های قابل پیش‌بینی‌ متعددی را درباره گذشته‌شان -و درگیری‌های پدر و پسری- بیان کنند که بازتابی از رابطه پرتنش مک‌کلین با دخترش لوسی (مری الیزابت وینستد، که حضوری کوتاه در اول و آخر فیلم دارد) در فیلم «یک روز خوب برای جان سخت» است. درگیری‌های کلامی آن‌ها در جریان تیراندازی‌ها و تعقیب و گریزها مثلا قرار است کمدی باشد اما جواب نمی‌دهد.

و متاسفانه در تمام این مدت، جان مک‌کلین دوست‌داشتنی تبدیل به نقش مکمل می‌شود و جایگاه خود را به جک، یک شخصیت بی‌اهمیت و یکنواخت می‌دهد که نمی‌تواند توجه کسی را به خود جلب کند. در عین حال، مک‌کلین شکایت می‌کند که «قرار بود در تعطیلات باشم!» اما اینطور نیست؛ او برای نجات پسرش از زندان به روسیه سفر کرد، نه برای تعطیلات. جالب است بدانید که بعضی از این دیالوگ‌ها در مرحله‌ی نهایی تولید و به‌واسطه‌ی صداگذاری در فیلم قرار گرفته‌اند!

تبهکاران نیز به همان اندازه کم‌عمق هستند و شاید نیازی به گفتن نباشد اما یک شرور جذاب برای فیلم‌های «جان سخت» ضروری است. آلیک، یک نوچه بی‌اهمیت، به شیوه‌ای عجیب‌و‌غریب مانند یک شرور می‌رقصد و می‌گوید: «می‌دونی از چه چیز آمریکایی‌ها متنفرم؟ … همه‌چیز. مخصوصا کابوی‌ها.» این قرار است به ما کمک کند تا انگیزه‌های او را درک کنیم؟ شرورهای دیگر فیلم وضعیت به مراتب بدتری دارند و به تک‌بعدی‌ترین شکل ممکن ترسیم شده‌اند.

به نظر می‌رسد چاگارین مغز متفکر این ماجراها باشد، اما سپس چند پیچش داستانی رخ می‌دهد تا این فرضیه هم به جایی نرسد. البته نه اینکه «افشای بزرگ» تعجب‌آور باشد. یکی از مشکلات عمده «یک روز خوب برای جان سخت» فقدان یک شرور اصلی از ابتدا تا انتها است. هیچ معادلی برای شرورهای به‌یادماندنی نسخه‌های پیشین وجود ندارد و این آدم‌ها مشخص نیست چه هدفی را دنبال می‌کنند، ما فقط می‌دانیم که خوب نیستند.

فیلم‌های «جان سخت» سابقه‌ای طولانی در عرضه‌ی جنایتکاران خطرناک با انگیزه‌های پنهان دارند، اما جان مور اینجا توانایی انجام چنین کارهایی را ندارد، و وقتی هم می‌خواهد اندکی به این شرورها بپردازد، دیگر دیر است و برای ما اهمیتی ندارد که نقشه‌ی آن‌ها چیست و می‌خواهند چه کار کنند.

با مدت زمان ۹۷ دقیقه، این کوتاه‌ترین فیلم «جان سخت» است؛ احتمالا به این دلیل که تهیه‌کنندگان می‌خواستند تعداد نمایش‌های روزانه آن را بالاتر ببرند. این باعث شده است تا احساس کنید در نسخه‌ی تدوین‌شده‌ی نهایی، بخش‌های زیادی از فیلم حذف شده‌اند؛ حتی این مسئله در تریلر فیلم هم مشخص است، زیرا بسیاری از نماهای آن در فیلم وجود ندارد.

از طرف دیگر، به خاطر این تدوین عجولانه، گویی قصه و سکانس‌های اکشن هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. «یک روز برای جان سخت» در گیشه شکست نخورد، اما نه به این خاطر که فیلم خوبی است، تنها به این دلیل که سینمادوستان عاشق «جان سخت» هستند و برای ملاقات با او به سینماها قدم گذاشتند. با این حال، اگر روزی قسمت دیگری ساخته شد، با قاطعیت می‌توان گفت که به مسیر دیگری می‌رود.

این مجموعه به نویسندگان و فیلمسازان ماهری نیاز دارد که درک درستی از «جان سخت» داشته باشند، دلایل محبوبیت آن را بدانند و از کلیشه‌ها دوری کنند. «یک روز برای جان سخت» در میان فیلم‌های این مجموعه، بدترین است و متاسفانه یک پایان غم‌انگیز برای بروس ویلیس که به خاطر بیماری از بازیگری بازنشسته شد.

۲- جان‌ سخت ۲ (Die Hard 2: Die Harder)

36

  • سال اکران: ۱۹۹۰
  • کارگردان: رنی هارلین
  • بازیگران: بروس ویلیس، ویلیام سدلر، آرت ایوانز، بانی بدیلیا، دنیس فرانز، جان آموس، فرانکو نرو، رجینالد ول‌جانسون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰

عجله‌ی استودیوی فاکس قرن بیستم، برای درآمدزایی و تکرار فرمول قسمت اول، فیلم متوسطی به نام «جان سخت ۲» را به وجود آورد، یک دنباله‌ی معمولی هالیوودی که بدترین ویژگی‌های یک دنباله را در خود دارد. در حالی که نسخه‌ی اصلی، با کنار گذاشتن کلیشه‌های فیلم‌های اکشن به یک اثر منحصربه‌فرد تبدیل شد، این دنباله یک قدم به عقب برمی‌دارد و در تله‌ی فیلم‌های اکشن درجه ب پیش از «جان سخت» می‌افتد، و گاهی هم که می‌خواهد نوآوری به خرج دهد، شکست می‌خورد.

بدتر از آن، آسیب‌پذیری‌هایی که جان مک‌کلینِ بروس ویلیس را به یک قهرمان اکشن غیرمعمول تبدیل کرده بود، از بین رفته‌اند. به جز چند خراش و کبودی، او بدون هیچ خراشیدگی از این یکی بیرون می‌آید. جای تعجب نیست، زیرا او با ورود به درگیری فیلم کار دیگری جز نجات دیگران ندارد. برخلاف قسمت اول، که هدف او این بود که مردانگی خود را به همسرش هالی (بونی بدیلیا، که دوباره ظاهر می‌شود) ثابت کند، اینجا برای قهرمان بودن، مک‌کلین فقط به مردم شلیک و با مقامات بحث می‌کند. در طول فیلم، او یک قهرمان شکست‌ناپذیر شبیه شوارتزنگر است، از آن ارتش‌های یک‌نفره که هرگز برایش نگران نمی‌شویم، چون می‌دانیم هیچکس ممکن نیست برایش چالشی ایجاد کند.

قسمت دوم بر اساس کتابی ساخته شده است که در حقیقت ارتباطی با «جان سخت» ندارد، اقتباسی از رمان «۵۸ دقیقه» نوشته‌ی والتر وانگر که آن را تغییر دادند و جان مک‌کلین را قهرمان اصلی‌اش کردند. استیون ئی. د سوزا، نویسنده قسمت اول، در کنار داگ ریچاردسون، به طور مشترک این فیلمنامه‌ را نوشته‌اند و آن را با دیالوگ‌های کمدی و شوخی‌های بد پر کرده‌اند.

به جای بازگرداندن جان مک‌تیرنان که آن روزها فیلم‌های خوبی می‌ساخت، تهیه‌کننده جوئل سیلور، به سراغ رنی هارلین فنلاندی رفت و او را به عنوان کارگردان پروژه انتخاب کرد. البته، مک‌تیرنان گزینه‌ی اول سیلور بود اما او برای کارگردانی «شکار برای اکتبر سرخ» قرارداد بسته بود و سیلور نمی‌توانست تا به اتمام رسیدن آن پروژه منتظر بماند. هارلین آن روزها، فیلم «کابوس در خیابان الم ۴: استاد رؤیایی » (۱۹۸۸) را ساخته بود که به اثر ناموفقی تبدیل شد، اینکه چرا سیلور و قرن بیستم فاکس فکر می‌کردند هارلین قادر به مدیریت فرنچایز ترسناک پرفروش آن‌ها است را نمی‌دانیم.

با وجود این، آن‌ها به رویکرد سوال‌برانگیز خود ادامه دادند و «جان سخت ۲» را هم به هارلین سپردند، او فیلم را به سختی در زمان مقرر تکمیل کرد، بودجه‌ از حد تصور بیشتر شد و فیلم با عجله روی پرده رفت. هارلین سه سال بعد، «صخره‌نورد» (۱۹۹۳) را ساخت که شباهت‌های زیادی به «جان سخت ۲» دارد اما فیلم به مراتب بهتری است و حتی سه نامزدی اسکار به‌دست آورد.

فیلم در داخل -و اطراف- فرودگاه بین‌المللی دالاس در واشینگتن، دی.سی. (اگرچه عمدتا در میشیگان فیلمبرداری شده است) اتفاق می‌افتد و در شب کریسمس دیگری آغاز می‌شود و مک‌کلین را دوباره در حال مبارزه با گروهی از تروریست‌ها می‌بینیم. هوای برفی غالب، با محیط «جان سخت» اصلی که در لس آنجلس اتفاق می‌افتاد، تفاوت زیادی ندارد.

اکشن تقریبا بلافاصله آغاز می‌شود، زیرا تروریست‌های سابق نظامی به دلایلی که در بیشتر مدت زمان فیلم توضیح داده نمی‌شود، به دالاس نفوذ کرده‌اند. آن‌ها کنترل برج مراقبت را در دست می‌گیرند و تمام هواپیماهای ورودی را مجبور می‌کنند که در مدار بچرخند و سوخت آن‌ها تمام شود. خوشبختانه مک‌کلین متوجه حضور تروریست‌ها می‌شود و مطابق انتظار، سعی می‌کند در مقابل آن‌ها ایستادگی کند.

سوالاتی درباره صلاحیت قضایی و دست نزدن به صحنه جرم نیز مطرح می‌شود زیرا مک‌کلین با مقام پلیس سرسخت فرودگاه، کاپیتان کارمین لورنزو (دنیس فرانز) که همیشه داد می‌زند، سرشاخ می‌شود. اما صرف نظر از اینکه مک‌کلین چقدر خودش را به این موقعیت حساس تحمیل می‌کند و می‌خواهد مثل یک قهرمان رفتار کند، اینجا حضوری خنثی دارد و کارهایی که انجام می‌دهد هم بیهوده به نظر می‌رسد. در واقع گاهی از خودتان می‌پرسید که او اصلا چرا اینجاست و با چه انگیزه‌ای اصرار دارد که خودش را وسط مخمصه پرتاب کند.

در «جان سخت» اصلی، هالی (همسر جان) برای ارتقاء به لس آنجلس نقل‌ مکان کرده و عملا خود را مستقل از او اعلام کرده بود. در زیرمتن فرویدی فیلم اول، مک‌کلین برای بازپس‌گیری کنترل خود بر همسر و خانواده‌اش تلاش می‌کند و با خودِ مردانه و زنانه‌اش صلح می‌کند تا رابطه‌اش را با همسرش دوباره برقرار کند. تضاد بین این زوج متاهل در طول فیلم آشکار و نه تنها برای داستان بلکه برای طنین عاطفی فیلم نیز حیاتی بود. (به آن بیشتر خواهیم پرداخت.) با این حال، در «جان سخت ۲» چنین تضادی وجود ندارد.

مک‌کلین چیزی برای اثبات کردن ندارد. هرگونه «پیشرفت» او در دستیابی به جایگاه مرد آلفا در فیلم اول اساسا کنار رفته و شاهد تحولی در او نیستیم، در واقع همان درک تازه‌ای که در انتهای فیلم اول به آن رسید هم اینجا به چشم نمی‌خورد. اکنون مک‌کلین در مقابل هالی تسلیم شده و او خرج خانه و زندگی آن‌ها را می‌دهد؛ جان مک‌کلین حتی هویت نیویورکی خود را رها کرده و به یک پلیس لس آنجلسی تبدیل شده است.

وقتی فیلم شروع می‌شود، او مانند یک شوهر خوب، منتظر رسیدن هواپیمای همسرش است و حتی با ماشین مادرزنش رانندگی می‌کند. هر چقدر هم که تبدیل شدن مک‌کلین به یک مرد خانواده تحسین‌برانگیز باشد، این، رشد شخصیتی او در فیلم اول را تضعیف می‌کند.

37

فیلمنامه کلیشه‌ای و خنثی ریچاردسون و د سوزا آسان‌ترین راه ممکن را انتخاب کرده است و روی این ایده تمرکز می‌کند که چگونه همان موقعیت -فیلم اول- می‌تواند دو بار برای مک‌کلین اتفاق بیفتد. حتی مک‌کلین هم متوجه تکرار در فیلم می‌شود و این دیالوگ را می‌گوید: «چطوری همون چرت و پرت می‌تونه دو بار برای یه آدم اتفاق بیفته؟» ما باید همین سوال را از فیلمنامه‌نویسان بپرسیم.

البته همه اینها با شوخ طبعی انجام شده است، اما آن‌ها در این زمینه هم افراط‌گری کرده‌اند. اگر آن‌ها یک بار به تشابه رویدادها اشاره می‌کردند، می‌توانست بامزه باشد اما وقتی به پایان فیلم می‌رسیم، آن‌ها حداقل پنج بار این شوخی را تکرار کرده‌اند تا کاملا بی‌مزه شود. (حتی در لحظات پایانی فیلم، هالی بار دیگر این سوال را می‌پرسد: «چرا این اتفاق برای ما میفته؟») از جهاتی، بامزه است که آن‌ها با آگاهی، به تکرار رویدادها اشاره می‌کنند و در قصه خودآگاهی به چشم می‌خورد، اما بی‌تردید بخشی از شخصیت مک‌کلین علاقه او به شوخی‌های طنزآمیز و کنایه‌های پی‌درپی در لحظات خطرناک است. اما «جان سخت ۲» آن‌قدر به ما یادآوری می‌کند که دنباله‌ی یک فیلم پرفروش است که هرگونه احساس درگیری را از بین می‌برد تا نه لحظات حساسش، حساس باشند و نه لحظات کمدی‌اش، کمدی.

تروریست‌های «جان سخت ۲» نیز درگیرکننده نیستند، به‌ویژه در مقایسه با هانس گروبر (شرور باهوش و کاریزماتیکِ آلن ریکمن فقید). ویلیام سدلر (او نقش‌های کوچک خوبی در کارنامه دارد) نقش سرهنگ استوارت را بازی می‌کند، یک خائن که همراه با گروهی از همکاران خیانتکارش، می‌خواهد شرایط را برای فرار یک زندانی سیاسی فراهم کند.

اینکه دقیقا انگیزه‌اش چیست را نمی‌دانیم اما انگیزه‌های او چندان اهمیت ندارد، استیوارت به فیلم اضافه شده تا مک‌کلین یک دشمن برای کشتن داشته باشد. در یکی از نماهای فیلم، ما استوارت را در حال تمرین حرکات رزمی می‌بینیم که مثلا قرار است نمایش قدرت مردانه‌ای او باشد و بفهمیم تهدیدی جدی برای مک‌کلین است، اما این صحنه‌ها بیشتر کمدی از آب درآمده‌اند تا استوارت را چندان جدی نگیریم. او را مقایسه کنید با گروبر که پیچیده بود و نقشه‌ی تروریستی‌اش در واقع یک سرقت پیچیده است.

استوارت اما یک شرور سنتی از نوع مضحک جلوه می‌کند. در یکی از بخش‌های فیلم، او باعث سقوط یک هواپیما و مرگ ده‌ها مسافر می‌شود، برای چه؟ برای کمک به فرار یک فرد سیاسی؟ اینکه ما هرگز انگیزه استوارت را درک نمی‌کنیم، حساسیت بسیاری از کشمکش‌های فیلم را از بین می‌برد.

چند چهره آشنا هم در این دنباله حضور دارند، مانند پاول (رجینالد ول‌جانسون) که از شخصیت‌های به‌یادماندنی قسمت اول بود اما اینجا حضوری بی‌اهمیت دارد. (احتمالا به همین دلیل بود که هیچکس متوجه عدم حضور او در قسمت سوم نشد.) ویلیام آترتون در نقش خبرنگار متکبر، ریچارد تورنبورگ نیز از فیلم اول بازمی‌گردد اما کاملا بی‌دلیل. هیچ کدام از این شخصیت‌ها ضروری نیستند و اگر از فیلمنامه حذف می‌شدند، فقط می‌توانست داستان را بهبود ببخشد، زیرا حضورشان اجباری به نظر می‌رسد و نقشی هم در پیشبرد قصه ندارند.

حتی خود هالی هم حضورش سوال‌برانگیز است، زیرا اغلب از پنجره‌ی هواپیما به بیرون نگاه می‌کند و امیدوار است که شوهرش همه را نجات دهد. و هنگامی که سرانجام این اتفاق رخ می‌دهد و او و مک‌کلین در آغوش یکدیگر قرار می‌گیرند، به‌هیچ‌وجه تاثیرگذار و دراماتیک نیست. این بار، مک‌کلین نه رشد کرده و نه مشکلات ازدواج خود را حل کرده است.

حتی اینکه فیلم با نام «جان سخت‌تر» اکران شد، تنبلی و ضعف خلاقانه‌ی تیم سازندگان را نشان می‌دهد، این مشکل در دیگر بخش‌ها هم به چشم می‌خورد. کارگردانی رنی هارلین فاجعه نیست، صحنه‌های اکشن هم چندان بد نیستند، اما فیلم چیزی ندارد که آن را از نمونه‌های مشابه متمایز کند و به معنای واقعی کلمه، کلیشه‌ای و معمولی است.

«جان سخت» هیچ علاقه‌ای نداشت که فرمول‌های رایج آن روزهای ژانر اکشن را تکرار کند، اما «جان سخت ۲» کاملا مبتنی بر فرمول‌ها است، و در مقایسه با نسخه‌ی اصلی، هیچ حرفی برای گفتن ندارد. مجموعه‌های سینمایی اغلب با قسمت سوم یا چهارم به چنین بن بستی می‌رسند اما استودیوی فاکس موفق شد تا این فرنچایز را با قسمت دوم به مرز نابودی بکشاند، خوشبختانه فروش فیلم کمک کرد تا در سال‌های بعدی، شاهد نسخه‌های باکیفیت‌تری باشیم.

«جان سخت ۲» مهم‌ترین ویژگی قسمت اصلی را هم فراموش کرده است، آن فیلم می‌خواست از الگوهای آشنا دوری کند اما این فیلم به تکرار مکررات بسنده می‌کند و از اینکه نوآورانه باشد، ترس دارد. «جان سخت ۲» نمونه‌ای بارز از دنباله‌سازی‌های بی‌دلیل هالیوودی و استعداد ویژه‌ی آن‌ها در احترام نگذاشتن به آثار بزرگ است.

۳- آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر (Live Free or Die Hard)

38

  • سال اکران: ۲۰۰۷
  • کارگردان: لن وایزمن
  • بازیگران: بروس ویلیس، جاستین لانگ، تیموتی اولفینت، مگی کیو، مری الیزابت وینستد، کوین اسمیت، کلیف کرتیس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰

دنباله‌ها عموما از قانون «هرچه بزرگتر بهتر» پیروی می‌کنند. در یک فرنچایز پرفروش، جلوه‌های ویژه یا شیرین‌کاری شگفت‌انگیز فیلم‌های قبلی هر چه که هستند، فیلمسازان باید تلاش کنند تا در نسخه‌ی جدید از آن‌ها پیشی بگیرند. در یک مجموعه‌ی سینمایی اکشن، این فرآیند اغلب منجر به انفجارهای بیشتر می‌شود، زیرا قسمت‌های پیشین احتمالا شخصیت‌های اصلی را توسعه داده‌اند و فیلم بعدی می‌تواند روی اکشن تمرکز بیشتری داشته باشد.

این در مورد «آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر» هم صدق می‌کرد. چهارمین قسمت از فیلم‌های «جان سخت» که می‌توانست به اثری معمولی تبدیل شود اما از قضا بسیار سرگرم‌کننده است، با اینکه اکشن و نگرش خاص «جان سخت» به دلیل درجه‌بندی نامناسب پی‌جی‌-۱۳ (مناسب برای همه‌ی اعضای خانواده) کم‌رنگ شده است و حتی با اینکه کارآگاه جان مک‌کلینِ اداره پلیس نیویورک، شبیه مک‌کلینی که می‌شناسیم و دوستش داریم به نظر نمی‌رسد، اما کارگردان لن ویزمن آنقدر در طراحی سکانس‌های تیراندازی‌، مبارزات و تعقیب و گریز عالی عمل می‌کند که نیازهای اساسی سرگرمی ما برآورده می‌شود.

چهارمین فیلم هم مانند دو قسمت قبلی، بر اساس فیلمنامه‌ای ساخته شد که در ابتدا برای استفاده در فیلم‌های «جان سخت» در نظر گرفته نشده بود. فیلمنامه در ابتدا توسط دیوید مارکونی، فیلمنامه‌نویس «دشمن دولت»، بر اساس مقاله‌ای در وایرد درباره اینکه اگر هکرها اینترنت را خاموش کنند، چه اتفاقی می‌افتد، نوشته شد. اما در حالی که قسمت سوم، این کار را به بهترین شکل انجام داده بود، فیلم‌نامه‌ی بازنویسی‌شده توسط مارک بامبک، متأسفانه درک درستی از جان مک‌کلین ندارد.

نه اینکه نیاز باشد برای مطابقت با آنچه به عنوان «جان سخت» در نظر می‌گیریم، یک توطئه تروریستی را تبدیل به سرقت کند، بلکه بومباک آن حس و حال مک‌کلین را که این مجموعه را به آن چیزی که هست تبدیل کرد، در نظر نمی‌گیرد. وایزمن، کارگردان مجموعه «دنیای مردگان»، انرژی خاصی به صحنه‌های اکشن خود می‌بخشد، اما بازیگران او به الهام نیاز دارند. با این حال، حتی جان مک‌تیرنان، کارگردان دو فیلم اول و سوم، نمی‌توانست این فیلم را از عدم ارتباط با پیشینیانش نجات دهد، مگر اینکه ویژگی‌های شخصیتی جان مک‌کلینِ کلاسیک را پررنگ می‌کرد.

بروس ویلیس تقریبا بیست سال پس از خلق مشهورترین نقش خود به عنوان کارآگاه جان مک‌کلین -نقش‌آفرینی‌ای که او را به یک ستاره تبدیل کرد- بازمی‌گردد. با ویژگی‌های شوخ طبعی، بدبینانه و آسیب‌پذیر انسانی، مک‌کلینِ ویلیس در طول چهار فیلم تغییر چندانی نکرده، به همین دلیل است که شخصیت او همچنان قابل اعتماد است و به همین دلیل، این فرنچایز تا حد زیادی از نظر خلاقانه موفق بوده است. اما اینجا چیزی کم است. مک‌کلین که معمولا در زمان و مکان اشتباه قرار دارد، اینجا به طرز عجیبی خود را در محل کار می‌یابد و از هکر رایانه‌ای مت فارل (جاستین لانگ) در برابر گروهی از تروریست‌های سایبری محافظت می‌کند.

لانگ در طول فیلم نظرات خنده‌دار اما مبتدیانه‌ای ارائه می‌کند که نقش‌آفرینی ویلیس را در مقایسه با فیلم‌های قبلی «جان سخت» نسبتا بی‌روح می‌کند. لهجه نیویورکی مک‌کلین تقریبا از بین رفته است. علاقه او به فحاشی از بین رفته است. سیگار کشیدن یا نوشیدن الکل وجود ندارد، هیچ عوضی یا احمقی وجود ندارد. مک‌کلین حتی موهایش را از دست داده است!

سناریوی تروریست‌های سایبری فیلم، نشان می‌دهد که آن‌ها‌‌ در سراسر ایالات متحده، هکرهای باهوش را به قتل می‌رسانند تا کسی نتواند طرح اصلی رهبرشان را خنثی کند. هدف چیست؟ اینکه اینترنت، سوابق مالی، منابع انرژی و اطلاعات شخصی خراب یا پاک ‌شوند تا آمریکا به عصر حجر برگردد.

این بار، تروریست‌ها توسط توماس گابریل (تیموتی اولفینت)، مامور سابق بخش تکنولوژی وزارت دفاع ایالات متحده، رهبری می‌شوند. او ممکن است پیچیدگی هانس گروبر یا برادرش سایمون (به ترتیب آلن ریکمن و جرمی آیرونز در فیلم‌های اول و سوم) را نداشته باشد. با این حال، جهنمی پشت چشم‌های اولفینت وجود دارد.

شخصیت او به شدت سعی می‌کند کنترل را حفظ کند. در همین حال، مک‌کلین برنامه‌های او را خراب و توماس گابریل را پریشان و خشمگین می‌کند. اولفینت با آرامشی ترسناک دیالوگ‌ها را ارائه می‌کند، به ندرت صدایش را بلند می‌کند و هرگز لحن تهدیدآمیز خود را از دست نمی‌دهد. البته مک‌کلین شوخی‌های معمول خود را دارد، اما با دوز کمتر نسبت به فیلم‌های قبلی «جان سخت». گابریل که سرد و محاسبه‌گر است، با ربودن لوسی (مری الیزابت وینستد) دختر مک‌کلین، مسئله را شخصی می‌کند تا جان برای رویارویی با او، انگیزه‌ای شخصی هم داشته باشد.

39

فیلم‌های قبلی «جان سخت» با درجه سنی «آر» (بزرگسالان) اکران شدند. این فیلم برای دلایل تجاری یک درجه سنی امن‌تر گرفت. فاکس با هدف حفظ برند و معرفی جان مک‌کلین به مخاطبان جوان‌تر، تصمیم گرفت یک دنباله با درجه سنی پی‌جی-۱۳ بسازد. طرفداران نسبت به این رویکرد انتقاد کردند و ویلیس بهترین عملکرد خود را در جریان کمپین‌های تبلیغاتی ارائه داد که در آن استدلال کرد درجه‌بندی سبک‌تر لذت ما از فیلم را تغییر نخواهد داد. مطمئنا، بدون خون‌وخونریزی هم اکشن تزلزل نمی‌کند، اما آنچه از دست می‌دهیم شیطنت‌های رکیک مک‌کلین است.

و در حالی که می‌توان تمایل فاکس برای معرفی این مجموعه به یک گروه سنی جوان‌تر را درک کرد، اما احتمالا فیلم با درجه سنی بالاتر هم به موفقیت مشابهی می‌رسید، زیرا جوانان همراه با والدینشان -که هنوز عاشق نسخه‌های اصلی هستند- به سالن‌های سینما می‌آمدند. در هر صورت، فاکس می‌خواست بیشترین تعداد بلیت را بفروشد و به هدفش هم رسید، اگرچه در این میان، دیالوگ‌های ماندگار و خاطره‌انگیز جان مک‌کلین حذف شد.

در گذشته، مک‌کلین همیشه با زبانی رکیک با تروریست‌ها از طریق بیسیم یا تلفن حرف می‌زد، اما اینجا وقتی متوجه می‌شود دخترش توسط اعضای گروه گابریل ربوده شده است، حتی یک «لعنتی» یا مشتقات آن را بیان نمی‌کند تا متوجه شویم که چیزی در مک‌کلین تغییر کرده است. هر چه باعث این تغییر شده، در فیلمنامه توضیح داده نشده است.

شاید مذهبی شده، شاید دیگر انرژی فحاشی ندارد. هر چه که هست، ویلیس انرژی مک‌کلین را کم می‌کند. شاید بتوان آن را با سن مک‌کلین یا شاید با سن ویلیس توضیح داد. اما متاسفانه، حتی اگر نسخه‌ی دی‌وی‌دی فیلم بدون درجه‌بندی منتشر و فحاشی‌ها را هم شامل می‌شد، «آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر» آن جان مک‌کلین آشنای نسخه‌ی اصلی -یا سوم- را ندارد.

علاوه بر این، فضای فیلم هم آن چیزی نیست که ما از فیلم‌های «جان سخت» قبلی به یاد داریم. البته اگر به آن فکر کنید، هیچ‌کدام از قسمت‌های این مجموعه واقعا خط داستانی «مرد تنها در برابر تروریست‌ها در فضای محدود» را در آغوش نگرفته‌اند. «جان سخت ۲» به مک‌کلین یک فرودگاه کامل داد که می‌توانست هر زمان از آن خارج شود. «جان سخت ۳» به مک‌کلین کل شهر نیویورک را برای جستجوی بمب ساعتی سایمون داد. «آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر» مک‌کلین را در حال سفر به سراسر سواحل شرقی نشان می‌دهد.

حس خفقان -که در نسخه‌ی اول پررنگ بود- در قسمت چهارم فقط به عنوان یک مفهوم ظاهر می‌شود، مانند آنچه در «جان ‌سخت ۳» وجود داشت، اما اینجا انتزاعی‌تر است. هیچ تایمر دیجیتالی برای افزایش تعلیق ما وجود ندارد. مک‌کلین نه توسط زیرساخت فیزیکی ساختمان ناکاتومی (در فیلم اول) و نه توسط زمانِ محدود و معضل حمل و نقل در «جان سخت ۳» بلکه با کمبود فناوری -به خاطر هکرها- محدود می‌شود. مک‌کلین که نمی‌تواند از تلفن‌های همراه استفاده کند و توسط دوربین‌های متصل به رایانه‌ها در معرض دید قرار دارد، جایی برای پنهان شدن از اراذل و اوباش سایبری گابریل ندارد.

شاید با خواندن پاراگراف‌های فوق، به این نتیجه برسید که «آزادانه زندگی کن یا سخت بمیر» فیلم چندان خوبی نیست اما باید اعتراف کرد که به شدت سرگرم‌کننده است، یکی از بهترین فیلم‌های تجاری تابستان ۲۰۰۷، سالی که با اکران آثار ناامیدکننده‌ای همچون «مرد عنکبوتی ۳» و حتی «دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان» همراه بود. اگر سخت‌گیر باشیم، از جهاتی، قسمت چهارم «جان سخت» را هم می‌توان یک فیلم ناامیدکننده دانست اما حس ملایمی که دارد، باعث نمی‌شود تا از صحنه‌های اکشن آن لذت نبرید و جلوه‌های ویژه‌ و لحظات تعلیق‌آمیزش با گذشت چندین سال، هنوز هم جذابیت‌های خود را حفظ کرده‌اند.

ویلیس مثل گذشته دوست‌داشتنی است، حتی با اینکه برداشت متفاوتی از مک‌کلین ارائه می‌دهد که چندان مک‌کلین نیست. واقعیت این است که اگر نام جان مک‌کلین در این فیلم تغییر می‌کرد، شاید کسی متوجه نمی‌شد که با قسمت جدید «جان سخت» روبه‌رو هستیم، با وجود این، فیلم خوب است، با اینکه توانایی نزدیک شدن به قسمت‌های اول و سوم را ندارد.

۲- جان سخت ۳ (Die Hard with a Vengeance)

40

  • سال اکران: ۱۹۹۵
  • کارگردان: جان مک‌تیرنان
  • بازیگران: بروس ویلیس، جرمی آیرونز، ساموئل ال. جکسون، لری بریگمن، گراهام گرین، کالین کمپ، استیون پرلمن
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۹ از ۱۰۰

وقتی به دنباله‌های سینمایی می‌رسیم، «فرمول‌ها» به یک چالش بزرگ تبدیل می‌شوند. یک دنباله‌ی خوب، نه تنها باید به فرمول‌های نسخه‌های پیشین احترام بگذارد و آن‌ها را به کار بگیرد، بلکه باید چیزی جدید هم ارائه دهد که به‌هیچ‌وجه آسان نیست. بهترین مثال، شاید «بیگانه‌ها» باشد، جایی که جیمز کامرون با افزودن قوانین و پیچیدگی‌های جدید به قهرمان اصلی و هیولای مشهور فیلم، جهان «بیگانه» را به بهترین شکل گسترش داد.

اما در حالی که «بیگانه‌ها» یک دنباله‌ی بی‌نقص است، «جان سخت ۲» نتوانست کار مشابهی را برای مجموعه فیلم‌های «جان سخت» انجام دهد؛ همان‌طور که بالاتر اشاره کردیم، آن فیلم نه تنها عناصر مهم نسخه‌ی اصلی را کنار گذاشت، بلکه اساسا سبک و لحنی خنثی داشت و بر کلیشه‌های ژانر تکیه کرده بود تا جان مک‌کلین و تروریست‌ها بی‌اهمیت جلوه کنند. خوشبختانه، «جان سخت ۳» به مسیر کاملا متفاوتی می‌رود؛ قسمت دوم، مک‌کلین را به یک ابرقهرمان شکست‌ناپذیر معمولی تبدیل کرد که در فیلم‌های اکشن مشابه او را زیاد دیده‌ایم اما قسمت سوم، انسانیت را به این شخصیت بازمی‌گرداند.

فیلم از فیلمنامه‌ای به نام «سایمون می‌گوید» نوشته جاناتان هنزلی متولد شد. زمانی که پیشنهاد شد این سناریو ممکن است برای این فرانچایز مناسب باشد، این نویسنده فیلمنامه را برای تطابق با نیازهای داستان مخصوصِ «جان سخت» اقتباس کرد. البته در طرح کلی تغییرات زیادی ایجاد نشده است اما فیلمنامه‌ی هنزلی به طرز عجیبی به نسخه‌ی اصلی وفادار است (بیشتر از دیگر دنباله‌ها) و از بسیاری از تله‌های رایج دنباله‌های پرفروش تجاری دوری می‌کند.

شخصیت‌های همیشگی مانند هالی (همسر مک‌کلین)، خبرنگار ریچارد تورنبرگ و همکار مورد اعتماد مک‌کلین، سروان پاول، همگی حذف شده‌اند، گرچه به هالی در طول فیلم اشاره می‌شود. دیالوگ‌های بی‌وقفه مک‌کلین درباره بودن در جای اشتباه در زمان اشتباه هم از بین رفته‌اند. محدودیت‌های محیطی هم کنار گذاشته شده‌اند؛ داستان نه در یک محیط کوچک بلکه در تمام نیویورک اتفاق می‌افتد.

با این حال، هنزلی با بازگرداندن مک‌کلین به ریشه‌هایش و نشان دادن آسیب‌پذیری شخصیت، او را به همان شخصیت فیلم اول نزدیک می‌کند. وقتی فیلم آغاز می‌شود، مک‌کلین دوباره در نیویورک است، جایی که به آن تعلق دارد، اما ازدواجش تقریبا به پایان رسیده است؛ او از اداره پلیس نیویورک تعلیق شده و سقوط آزاد زندگی شخصی‌اش، او را به مرز اعتیاد به الکل کشانده است. و تمام روز را با سردرد دست‌وپنجه نرم می‌کند.

وقتی برای اولین بار مک‌کلین را می‌بینیم، او پشت یک کامیون پلیس نشسته و در حال بهبودی از یک خماری شدید است. ما می‌دانیم که یک بمب در مرکز شهر نیویورک منفجر شده است که با اتفاقات تروریستی دو دهه‌ی اخیر، حالا ترسناک‌تر به نظر می‌رسد. با دستورالعمل‌های مبهمی از یک بمب‌گذار آلمانی‌زبان به نام سایمون، مقامات مجبور می‌شوند مک‌کلین را از تعلیق خارج کنند تا خواسته‌های این مرد دیوانه را انجام دهد، کسی که می‌گوید اگر مک‌کلین کارهای او را انجام ندهد، بمب دیگری در یک مکان عمومی منفجر خواهد شد.

اولین ماموریت، مک‌کلین را به هارلم می‌برد، جایی که فقط زیرشلواری پوشیده و یک تابلو روی سینه دارد که روی آن نوشته شده است «من از سیاه‌پوستان متنفرم». این لحظه به طرز مشکل‌سازی خطرناک‌تر از رویارویی‌های متعدد مک‌کلین با گروهی از تروریست‌های بی‌تفاوت «جان ساخت ۲» نشان داده می‌شود. با وجود این ، یک آغاز منحصربه‌فرد را ارائه می‌دهد. (نکته جالب این است که در نسخه تدوین‌شده برای تلویزیون، پیام روی تابلو به «من از مردم متنفرم» تغییر کرد. اینکه یک گروه از خلافکاران آفریقایی-آمریکایی اینقدر از نفرت کلی یک مرد نسبت به «مردم» عصبانی شوند، خنده‌دار است.)

مک‌کلین توسط زئوس کارور (ساموئل ال. جکسون)، صاحب مغازه تعمیرات که با لحنی خاص و بی‌تعارف حرف می‌زند، در خیابان دیده می‌شود. وقتی مک‌کلین توضیح می‌دهد که این موضوع مربوط به پلیس است، زئوس با درک بیشتری برخورد می‌کند. او حتی چاقو می‌خورد تا از مک‌کلین در برابر یک گروه خشمگین دفاع کند که به دلیل تابلو تبلیغاتی روی سینه‌ی مک‌کلین ناراحت بودند. هنزلی با ظرافت موضوع نژادپرستی را در تمام گفتگوهای مک‌کلین و زئوس مطرح می‌کند که ممکن است باعث شود تعجب کنید چرا مک‌کلین همیشه در فیلم‌های «جان سخت» یک همدم سیاه‌پوست دارد.

این موضوع ارزش بررسی دارد، اما به نظر می‌رسد صرفا تصادفی باشد. رجینالد ول‌جانسون در نقش سروان پاول، روحیه مک‌کلین را در «جان سخت» بالا نگه داشت؛ پاول به طور خلاصه در قسمت دوم بازمی‌گردد، اما لزلی بارنز، مهندس سیاه‌پوست (آرت ایوانز) در فرودگاه دالاس مک‌کلین را همراهی می‌کند تا ارتباطات فرودگاه را تعمیر کند. حالا در قسمت سوم، زئوس کارورِ جکسون، دوست سیاه‌پوست مک‌کلین است که در هارلم متولد شده، اما در قصه نقش مهم‌تری نسبت به پاول یا بارنز دارد.

آن‌ها عمدتا برای ایجاد کمدی و کسی برای صحبت کردن با مک‌کلین در حین انجام کارها بودند، اما زئوس فرمول سنتی «مرد تنها» در «جان سخت» را تغییر می‌دهد و فیلم را به اثری دونفره تبدیل می‌کند. زئوس مسلسل به دست می‌گیرد و در چند لحظه خنده‌دار با سایمون تعامل دارد اما در درجه اول، نقش یک همراه انسانی برای قهرمانِ سرشار از نقصِ ویلیس را بازی می‌کند.

41

حدود چهل و پنج دقیقه زمان می‌برد تا متوجه ‌شویم که سایمون در واقع سایمون گروبر، برادر هانس گروبر است و توسط بازیگر بریتانیایی جرمی آیرونز به طرز فوق‌العاده‌ای بازی شده است. آیرونز که معمولا یک بازیگر کلاسیک است، تمام وجود جذاب سینمایی خود را در این نقش می‌ریزد و به شخصیتی که ممکن است یک‌بعدی به نظر برسد عمق می‌بخشد. مانند برادرش، سایمون نقشه‌ی انتقام پیچیده‌ی خود را به عنوان حواس‌پرتی از طرح واقعی‌اش طراحی کرده است؛ یک سرقت پیچیده برای سرقت میلیاردها شمش طلا از بانک فدرال نیویورک.

صدای آیرونز به تنهایی حضور سایمون گروبر را در بخش اول فیلم حفظ می‌کند؛ وقتی او به صورت فیزیکی روی پرده ظاهر می‌شود، تقریبا به اندازه برادرش جذاب و شیطانی است. سایمون همراه با گروهی از بنیادگرایان اروپای شرقی، از آن دسته مغز متفکرانی است که برای رسیدن به اهدافش، به همه‌ی افراد درگیر خیانت می‌کند و قدم‌های بعدی‌اش قابل پیش‌بینی نیست.

و همه‌چیز همان‌طور که سایمون می‌خواهد پیش می‌رود، حداقل برای مدتی. ریتم دیوانه‌وار فیلم، مک‌کلین و زئوس را به همه جای شهر می‌برد تا وظایف سایمون را انجام دهند و در عین حال نقشه‌ی اصلی او را کشف کنند. وقتی سایمون اعلام می‌کند که بمبی در یکی از مدارس نیویورک کار گذاشته، پلیس نیویورک (به سرپرستی لری بریگمن، گراهام گرین و کولن کمپ) همراه با آتش‌نشان‌ها و نیروهای دیگر برای پیدا کردن بمب به آنجا می‌روند.

نیویورک به یک شخصیت اصلی تبدیل می‌شود؛ ما به همه جا برده می‌شویم: پارک مرکزی، وال استریت، ورزشگاه یانکی و حتی زیر شهر برای یک انفجار مترو شگفت‌انگیز؛ فیلم فقط یک نبرد در بالای مجسمه آزادی کم دارد. بهتر اینکه، همه‌ی سکانس‌ها در لوکیشن واقعی فیلمبرداری شده‌اند، بنابراین هر صحنه واقعی به نظر می‌رسد.

مک‌کلین «جان سخت» نماینده پلیس نیویورک بود، در «جان سخت ۲» برای پلیس لس آنجلس کار می‌کرد و به دلایلی (که هرگز توضیح داده نمی‌شود)، در «جان سخت ۳» دوباره به پلیس نیویورک بازمی‌گردد. شاید علاقه‌ی عمومی به شهر نیویورک باعث شده است که فیلم‌های اول و سوم بهتر باشند؛ ما در این دو فیلم بیشتر با مک‌کلین همدردی می‌کنیم زیرا او از جایی آمده که همه به آن احترام می‌گذارند و علاقه‌ دارند؛ نیویورک همیشه حس‌وحال متفاوتی دارد.

جان مک‌تیرنان، کارگردان «جان ساخت» اصلی، پس از کناره‌گیری از «جان سخت ۲»، برای ساخت «شکار برای اکتبر سرخ»، به عنوان کارگردان بازمی‌گردد. مهارت او به عنوان استاد تعلیق و خلق فضاهای خفقان‌آور در سراسر فیلم مشهود است. در چند لحظه از شروع فیلم، احساس می‌کنیم دوباره در ساختمان ناکاتومی هستیم، اما محدودیت‌ها به اندازه یک شهر بزرگ است.

قبل از اینکه از هویت واقعی سایمون آگاه شویم، بمب مدرسه همیشه در ذهن ماست. یک تایمر دیجیتالی شمارش معکوس در مغز ما وجود دارد و یادوخاطره‌ی ناکاتومی را زنده می‌کند. به تدریج، محیط اطراف مک‌کلین از یک ساختمان به کل یک فرودگاه و تمام شهر نیویورک گسترش یافته است. اگرچه مک‌کلین در فیلم دوم به فرودگاه محدود شده بود، اما هرگز سطح محدودیت زمانی یا محیطی را که در قسمت‌های اول یا سوم احساس می‌کنیم، تجربه نکردیم.

برنامه سایمون هر ثانیه در حال پیشرفت است و مک‌کلین و پلیس نیویورک همیشه یک قدم عقب‌تر هستند، تا اینکه سرانجام سایمون متوقف می‌شود تا موفقیت‌هایش را جشن بگیرد و اینجا است که قهرمانان قصه به او نزدیک می‌شوند. جذابیت اصلی فیلم، سرعت بالای آن است که به ما اجازه نمی‌دهد تا نگران چیزهای بی‌معنی باشیم، اهمیتی ندارد که بعضی از عناصر قصه بی‌معنا هستند، ما نشسته‌ایم و از ماجراجویی‌های مک‌کلین و زئوس لذت می‌بریم.

برخی شاید بگویند که وسعت محیط «جان سخت ۳» -که نقطه‌ی مقابل محیط بسته و کوچک فیلم اول است- باعث می‌شود تا از ریشه‌های مجموعه دور شود. با این حال، این دنباله به اندازه کافی خوش‌ساخت و راضی‌کننده است که با تبدیل شدن به فیلمی مستقل -به جای پایبندی بی‌شرمانه به تمام اجزای قسمت اول- گسترش یابد.

اینجا نحوه تشخیص موفقیت این دنباله را بیان می‌کنیم: ویلیس همچنان مانند جان مک‌کلین اصلی احساس می‌شود، اما ایده کلیشه‌ای «گیر کردن جان سخت در یک محیط خاص» را از دست می‌دهد که تا اواسط دهه ۱۹۹۰ دیگر کاملا رایج شده بود و آثار سینمایی دیگر هم از آن الگوبرداری کردند. در مقابل، ناتوانی «جان سخت ۲» در توسعه یا حداقل انتقال دقیق شخصیت مک‌کلین از فیلم اول بزرگترین شکست آن بود.

قسمت سوم، به جز پایان‌بندی نسبتا عجولانه، روحیه اکشن سری فیلم‌های متولد شده در سال ۱۹۸۸ را تجسم می‌بخشد. به طور کلی، «جان سخت ۳» یکی از بهترین فیلم‌های مجموعه است که چندان دیده نشد اما همین حالا هم اگر به سراغ آن بروید، سرگرم‌کننده و هیجان‌انگیز خواهد بود.

۱- جان سخت (Die Hard)

42

  • سال اکران: ۱۹۸۸
  • کارگردان: جان مک‌تیرنان
  • بازیگران: بروس ویلیس، آلن ریکمن، بانی بدیلیا، رجینالد ول‌جانسون، الکساندر گودونوف، پال گلیسون، تیلور فرای
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰

«جان سخت» ویژگی‌هایی را در خود جای داده است که پیش از اکران آن، در قهرمانان اکشن وجود نداشت: کاستی‌های شخصی، آسیب‌پذیری و خطاپذیری. در یک کلمه، انسانیت. اینها اجزایی هستند که جان مک‌کلینِ بروس ویلیس را به دوست‌داشتنی‌ترین و قابل درک‌ترین قهرمان اکشن روی پرده تبدیل کرده‌اند. مک‌کلین یک پلیس قهرمان است که بینندگان در سال ۱۹۸۸ هرگز شبیه‌اش را ندیده بودند، درست همانطور که فیلم در ژانر خود بسیار منحصربه‌فرد و نوآورانه بود.

این فیلم که توسط قرن بیستم فاکس با موفقیتی حیرت‌انگیز منتشر شد، ویلیس را به یک ستاره سینمایی تبدیل و یک فرنچایز سرگرم‌کننده را آغاز کرد که با چندین دنباله همراه بود و تعداد بی‌شماری آثار تقلیدی برای اساس آن ساخته شدند که می‌خواستند همان جادوی خفقان‌آور و هیجان‌انگیز نسخه اصلی را تکرار کنند. اما اولین فیلم همچنان استاندارد طلایی برای فیلم‌سازی اکشن است؛ فیلمی که امضاهای قدیمی ژانر اکشن را کنار می‌گذارد یا آن‌ها را متحول می‌کند یا حتی امضاهای جدید خودش را دارد، چیزی که هیچکدام از فیلم‌های بعدی نتوانستند به خوبی آن انجامش دهند.

جوئل سیلور (تهیه‌کننده) و جان مک‌تیرنان (کارگردان)، که «غارتگر» را روی پرده فرستادند، به دنبال یک پروژه‌ی جدید برای همکاری بودند و قرعه به نام «جان سخت» افتاد، اقتباسی از رمان «هیچ‌چیز برای همیشه ماندگار نیست» نوشته‌ی رادریک ترپ. بودجه‌ی آن‌ها برای تولید فیلم به طرز شگفت‌آوری کم بود (۳۰ میلیون دلار)؛ اگر امروز تولید می‌شد، «جان سخت» مطمئنا از مرز صد میلیون دلار عبور می‌کرد. استخدام بازیگران ارزان قیمت هزینه‌ها را پایین نگه داشت.

بروس ویلیس، به جز فیلم کمدی عاشقانه‌ی «قرار ملاقات دو ناشناس» (۱۹۸۷) و ۵ سال حضور در سریال تلویزیونی «مون‌لایتینگ»، یک بازیگر نسبتا گمنام بود که تنها پس از رد شدن نقش مک‌کلین توسط آرنولد شوارتزنگر، سیلستر استالونه و ریچارد گی‌یر انتخاب شد. آلن ریکمن، بازیگر تئاتر، توسط سیلور برای اولین فیلم سینمایی خود انتخاب شد و با هانس گروبر یک شرور معمولی اروپایی ایجاد کرد و در سال‌های آینده برای نقش‌های شرور دیگر در «رابین هود: شاهزاده دزدان» (۱۹۹۰) و «کویگلی در استرالیا» (۱۹۹۱) استخدام شد.

نمایش‌های اولیه‌ -و آزمایشی فیلم- بازخورد ضعیفی دریافت کردند، که فاکس آن را به دلیل وضعیت ثابت نشده ویلیس به عنوان یک ستاره اکشن می‌دانست. این واکنش‌های منفی به این معنی بود که فاکس تقریبا «جان سخت» را به‌عنوان یک شکست قطعی کنار گذاشته بود. اما فیلم بهتر از آنچه تصور می‌کردند، فروخت، درآمد نهایی ۱۴۰ میلیون دلاری فیلم در مقایسه با فرنچایزهای محبوب امروزی کم به نظر می‌رسد، اما بیشتر از سه برابر بودجه‌ی آن بود و همه را با عملکرد خوب خود شگفت‌زده کرد.

چیزی که «جان سخت» را به یک تجربه منحصربه‌فرد تبدیل می‌کند، این احساس است که مک‌کلین یک قهرمان اکشن نیست؛ او فقط یک آدم معمولی است که در زمان و مکان اشتباه قرار دارد. او که شکست خورده و مسلح است، در مورد بدشانسی خود گله می‌کند و با کنایه با شرایط غیرممکن خود کنار می‌آید. مدت‌ها قبل از اینکه مک‌کلین از راه برسد، قهرمانان اکشن مانند شوارتزنگر، استالونه و جیمز باندهای مختلف شیرین‌کاری‌های مشابهی را در سکانس‌های اکشن انجام می‌دادند و بدون خراش، ضربه‌های بی‌پایان را تحمل می‌کردند.

مک‌کلین اما یک جنگجوی آسیب‌ناپذیر نیست که بر اساس الگوی خدایانِ فناناپذیر فیلم‌های اکشن ساخته شده باشد. مک‌کلین که توسط ویلیس با انسانیت پیوند خورده است، خونریزی می‌کند، از درد و ناامیدی عاطفی رنج می‌برد و نقص‌هایی دارد که انتظار نداشتیم در یک قهرمان ببینیم. یکی از ویژگی‌های به‌یاد‌ماندنی فیلم این است که مک‌کلین چقدر مجازات بدنی را تحمل می‌کند و چگونه چنین فرسودگی در طول فیلم روی او جمع می‌شود.

آسیب‌پذیری جسمی و روانی و نقص‌های عمیقش چیزی است که او را قابل باور و ماندگار می‌کند. سناریوی ایستادگی یک مرد، به تنهایی در برابر گروهی تروریستی شاید حالا کلیشه‌ای به نظر برسد اما فراموش نکنید که خود «جان سخت» این کلیشه را ایجاد کرد.

مک‌کلین، یک پلیس نیویورکی، کریسمس را برای دیدار با همسرش -که چند مدت اخیر بین‌شان فاصله افتاده- هالی (بانی بدیلیا)، در لس آنجلس می‌گذراند و در همین حین، گروهی از تروریست‌های بین‌المللی به رهبری هانس گروبرِ ریکمن، محل کار هالی را در ساختمان ناکاتومی تصرف می‌کنند. مک‌کلین که مخفی شده، تروریست‌ها را یکی پس از دیگری از بین می‌برد. درگیری‌های مک‌کلین با اکثر نبردهای ژانر اکشن آن روزها متفاوت است، زیرا او نه تنها با تروریست‌ها می‌جنگد، بلکه می‌خواهد اقتدار مردانه خود را پس بگیرد.

سرکوب تروریست‌ها صرفا وسیله‌ای برای رسیدن به این هدف است. وقتی جان به ناکاتومی می‌رسد، متوجه می‌شود که هالی با نام خانوادگی قبلی خود، جنرو، در یک نقش اجرایی خوب عمل کرده و برای کار سختش، جایزه رولکس دریافت کرده است، نمادی برای موفقیت یک زن مدرن که ظاهرا نیازی به شوهر ندارد.

اینکه هالی می‌خواهد به جای نیویورک در لس آنجلس زندگی کند، اینکه جان احساس می‌کند مرد ضعیفی است، اینکه هالی از نام خانوادگی اصلی خودش استفاده می‌کند، اینکه هالی به زن موفقی تبدیل شده و احساس می‌کند نیازی به جان ندارد، این‌ها مهم‌ترین مشکلاتی هستند که مک‌کلین باید حل کند. تهدید تروریست‌ها، صرفا به مک‌کلین این فرصت را می‌دهد تا خود را کنترل کند (هرچند غیر مستقیم)؛ خوشبختانه، هالی در موقعیتی است که نیاز به نجات دارد و برای زنده ماندن، این بار نمی‌تواند به جان پشت کند.

جان مک‌کلین، ذاتا قهرمان، دلسوز و دارای ویژگی‌هایی است که از نیویورکی بودن او سرچشمه می‌گیرند. در واقع، «جان سخت»، «جان سخت» نمی‌شد اگر مک‌کلین اهل یک شهر دیگر بود. مردانگی و حساسیت انسانی مک‌کلین بیشتر با بدن او تعریف می‌شود. وقتی تروریست‌ها وارد می‌شوند، مک‌کلین بعد از یک پرواز طولانی در حال شستن لباس بوده و فقط یک زیرپیراهن سفید و شلوار پوشیده است و کفش هم ندارد.

مک‌کلین که توسط جلیقه ضد گلوله یا زره‌ی پلیس آهنی محافظت نمی‌شود، از هر نظر برهنه شده است. او در این شکل خام، بدون بهره‌مندی از محافظت، دشمنان خارجی را شکست می‌دهد، گویی ساده‌ترین طبیعت و مردانگی او برای سرکوب تهدیدات تروریستی کافی است. البته اینکه قهرمانان اکشن تا دندان مسلح نیستند و لباس بر تن ندارند، خودش یک کلیشه قهرمانی دیگر است که خوشبختانه مک‌کلین از آن اجتناب می‌کند.

از ظاهر برهنه سایبورگ‌های آینده که در فیلم‌های «ترمیناتور» به گذشته سفر کرده‌اند تا بدون پیراهن بودن جان رمبو، قهرمانان اکشن مرد اغلب به عضلات قابل توجه بصری خود نیاز دارند و می‌خواهند با فیزیک، مردانگی‌شان را به بیننده ثابت کنند. ویلیس اما شخصیت خود را به یک بدن عضلانی در ظاهر جذاب تقلیل نمی‌دهد. بدنش شاید قوی و قابل قبول باشد، اما او فاقد بدن عضلانی هرکول‌مانند شوارتزنگر یا استالونه است.

43

مک‌کلین در مقایسه با سایر قهرمانان اکشن دست بالاتر را ندارد و فیزیک ساده و حالت پابرهنه‌اش چالش‌هایش را بیشتر می‌کند، همان‌طور که باید زنانگی را هم درک کند. در یکی از صحنه‌های اول فیلم، یک مسافر هواپیما پیشنهاد می‌کند که مک‌کلین برای رفع پرواززدگی (جت لگ) انگشتان پایش را فشار دهد (و مانند دست، مشت کند). مک‌کلین با شک و تردید به زن می‌نگرد، شاید به دلیل ماهیت مضحک یا زنانه‌ی این عمل. انگشتان پا -یا به طور کلی پا- اغلب استعاره‌ای برای زنانه بودن هستند.

با وجود این، چند دقیقه بعد، مک‌کلین در دفتر هالی پابرهنه است و انگشتان پایش را جمع می‌کند. فشردن پاها نشان می‌دهد که مک‌کلین در برابر ایده‌های کلیشه‌ای و مطلق مرد خشن مقاومت می‌کند اما وجه‌ی زنانه شخصیت او در این عمل خصوصی تسلیم می‌شود (کاری که او مطمئنا جلوی هالی یا گروبر انجام نخواهد داد). به نظر می‌رسد که وجه‌ی مردانه و زنانه‌ی مک‌کلین در حال جنگ هستند. در حالی که او می‌تواند انگشتان پایش را برای رفع پرواززدگی جمع کند، هنوز هم باید همسرش را نجات دهد و موقعیت خود را به عنوان مرد آلفا در رابطه‌ی عاشقانه‌اش تثبیت کند.

جدا از پذیرش پنهانی زنانگی نهفته در مرد، کل صعود مک‌کلین به بالای ساختمان ناکاتومی نشان دهنده یک رشد شخصیتی بی‌سابقه است که با یک «اوج‌گیری انفجاری» کامل می‌شود. مک‌کلین به جای پذیرش اسارت توسط حضور تهدیدآمیز مردانه‌ی گروبر، فرار می‌کند. او با اثبات مردانگی خود، از یک ساختمان به شکلی نمادین بالا می‌رود و در طول مسیر تروریست‌ها را یکی یکی می‌کشد.

معضل مردانگی و تلاش برای اثبات آن به درون‌مایه‌ی اصلی و تضاد مرکزی «جان سخت» تبدیل می‌شود و قصه‌ی اصلی پیرامون «شکست شرور و نجات بی‌گناهان» به حاشیه می‌رود. مک‌کلین این تضاد را با رسیدن به اوج لذت ناشی از انفجار نهایی، نجات دادن بانوی در خطر، و بازگرداندن استحکام به ازدواج شکسته خود با هالی حل می‌کند.

خود ساختمان، یک برج شیشه‌ای، شکنندگی مردانگی را توصیف می‌کند؛ اینکه گاهی یک چالش چقدر می‌تواند برای خودباوری مردانه تهدیدآمیز باشد. چالش‌ها اینجا این‌ها هستند: گروبر، نیروهای ویژه‌ی پلیس و هلیکوپترهای اف‌بی‌آی. در هر لحظه مک‌کلین ممکن است خرد شود، اما با وجود شیشه‌های شکسته اطرافش، او با پای برهنه و خون‌آلود روی آن‌ها راه می‌رود. اگرچه پای برهنه‌ی او ممکن است آسیب‌پذیری یا زنانگی را در یک قهرمان دیگر نشان دهد، اما مک‌کلین با دویدن روی شیشه‌ها در حالی که از گلوله‌ها فرار می‌کند، می‌گوید که نمی‌خواهد تسلیم شود.

پای او به طرز واضحی خونریزی می‌کند، اما مک‌کلین در حالی که با پاول (رجینالد ول‌جانسون) از طریق بیسیم صحبت می‌کند، آرام و خونسرد باقی می‌ماند. ما صورت او را می‌بینیم که از درد می‌نالد. مک‌کلین حتی شانه‌ای برای گریه کردن پاول می‌شود، زمانی که او اعتراف می‌کند که به طور تصادفی به یک کودک شلیک کرده است، و این اجازه می‌دهد تا لحظه‌ای از پیوند مردانه ایجاد شود که ویژگی‌های زنانه را در هر دو نفر آشکار می‌کند.

مک‌کلین زمانی که شیشه را از پایش بیرون می‌کشد، ضعیف‌ترین حالت خود را دارد و در نهایت در حالی که پیام خداحافظی و عذرخواهی خود را به پاول مخابره می‌کند تا بعد از مرگش، آن‌ها را به گوش هالی برساند، اشک می‌ریزد؛ پیامی که البته هالی هرگز نمی‌شنود زیرا مک‌کلین زنده می‌ماند. اگر هالی چنین اعتراف اشک‌باری را می‌شنید، شاید غرور مردانه مک‌کلین از بین می‌رفت. در پایان فیلم، مشکلات هر دو افسر حل شده و غرور مردانه آن‌ها پابرجا است: پاول برای رسیدن به رستگاری، آخرین تروریست بازمانده را می‌کشد و مک‌کلین هالی را پس می‌گیرد.

در کنار تمام تفسیرهای فرویدی که این فیلم ارائه می‌دهد، یک تفسیر ملی‌گرایانه هم در آن به چشم می‌خورد: استثناگرایی آمریکایی (این باور که آمریکا در میان تمام کشورها منحصربه‌فرد است) در فیلم حضور پررنگی دارد و به شدت با استثناگرایی مردانه‌ی قصه مرتبط است، زیرا گفتگوی بین مک‌کلین و گروبر «جان سخت» را به یک وسترن مدرن تبدیل می‌کد که در آن مک‌کلین یک کابوی آمریکایی خوب و گروبر یک مهاجم خارجی شرور (شاید حتی یک بومی آمریکایی) است.

پس از اشاره به فیلم «ماجرای نیمروز» (۱۹۵۲)، غیر آمریکایی بودن گروبر و در نتیجه جنایتکار بودن او تقریبا منحصرا از طریق دانش او در مورد اطلاعات بی‌اهمیت فیلم‌های هالیوودی ثابت می‌شود. گروبر، یک بریتانیایی متولد آلمان، ادعا می‌کند که جان وین در «ماجرای نیمروز» بازی کرده است، و مک‌کلینِ آمریکایی، او را تصحیح می‌کند که این گری کوپر بوده است. با این ارتباط، سناریوی «خوب در مقابل بد» وسترن‌ها، و رویارویی کلاسیک «ماجرای نیمروز» بین مارشال ویل کین و جنایتکار فرانک میلر به ذهن می‌آید.

این نشان می‌دهد که کابوی مک‌کلین و جنایتکار گروبر در یک مبارزه کلاسیکِ خیر مطلق در مقابل شر مطلق شرکت دارند و در نتیجه تضاد آن‌ها از نوع «کلاسیک» است. با توجه به اینکه «ماجرای نیمروز» تمثیلی برای مک‌کارتیسم هم بود، اگر استعاره‌ای به «جان سخت» بنگیریم، در حقیقت درباره‌ی دوئل خلوص آمریکاییِ مک‌کلین و ناخالصی ضدآمریکایی گروبر است.

در سال‌های بعدی، فیلم‌های متعددی از جمله «تحت محاصره» (۱۹۹۲) و «درد» (۲۰۱۲) از سبک اکشن و فضاهای بسته‌ی «جان سخت» کپی‌برداری کردند. این آثار تقلیدی اغلب به عنوان «جان سخت در…» (اتوبوس، هواپیما، قایق، قطار و غیره) توصیف می‌شوند. این نه تنها به دلیل موفقیت تجاری فیلم یا ارزش سرگرمی محض و نفس‌گیر آن است، بلکه به این دلیل است که کارگردان مک‌تیرنان فیلمی ساخت که شاید در ظاهر اکشن است -ژانری که اغلب به سطحی بودن متهم می‌شود- اما درون‌مایه‌ی عمیقی دارد و به شدت سمبلیک به نظر می‌رسد.

فارغ از نمادگرایی که در سراسر فیلم به چشم می‌خورد، فیلمبردار، یان ده بونت (که سال ۱۹۹۴ فیلم «سرعت» را کارگردانی کرد، به عبارتی «جان سخت در اتوبوس») برای جذاب نگه‌ داشتن فیلم تکنیک‌های جالبی را به کار می‌برد: او نور را از طریق کرکره‌ها و توری‌ها پرتاب، و از بخار و شعله عدسی برای پر کردن قاب استفاده می‌کند. او حتی نور را روی آب می‌پراند تا یک اثر بازتابی درخشان ایجاد کند.

کار فوق‌العاده‌ی تدوین‌گران، جان اف لینک و فرانک جی اوروست را هم نباید نادیده گرفت، آن‌ها به ما اجازه می‌دهند تا صحنه‌های اکشن را به وضوح ببینیم، دقیقا نقطه‌ی مقابل استانداردهای این روزها که فیلمسازان سعی می‌کنند با لرزش دوربین و برش‌های سریع، هیجان کاذب ایجاد کنند. اینکه فیلم، ساختمان را هم به یک شخصیت تبدیل می‌کند، ارزش بررسی دارد که یک مقاله جداگانه می‌طلبد. به طور کلی، مک‌تیرنان یک فیلم درخشان ساخته است که تاثیر آن بر ژانر اکشن همچنان مشهود است.

اگرچه «جان سخت» کمتر یک فرار به سمت اکشن بی‌مغز و بیشتر یک ماموریت ناامیدانه‌ی مردی معمولی برای بازپس‌گیری همسر و جایگاه خودش است، اما پشت کردن آن به کلیشه‌های استاندارد اکشن هالیوودی -آن روزها- است که فیلم را بزرگ، حتی جاودانه می‌کند. «جان سخت» مخاطبان را در معرض تلاش‌های سخت و خستگی‌ناپذیر جان مک‌کلین برای به رخ کشیدن مردانگی خود از طریق ویژگی‌های زنانه گاه به گاه قرار می‌دهد. البته، اگر فیلم را از دیدگاه فمینیستی نقد کنیم، ممکن است به درون‌مایه‌ی آن انتقاد وارد باشد.

با این حال، حضور پررنگ درون‌مایه‌های پیچیده در مورد قهرمانی که تضاد اصلی او بین جنبه‌های مردانه و زنانه اوست، فیلم را از دنباله‌هایش و نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند. «جان سخت» ژانر اکشن را برای همیشه تغییر داد و پیروزی آن در پیچیدگی شخصیتی جان مک‌کلین نهفته است. هر قهرمان دیگری را جایگزین او کنید، فیلم شکست می‌خورد یا کلیشه‌ای و معمولی می‌شود. به ندرت یک بلاک‌بستر اکشن چنین ریسک‌هایی می‌کند و قهرمانی ارائه می‌دهد که آسیب‌پذیری و انسان‌دوستی او بر خشونت تصویر غلبه کرده است. «جان سخت» فوق‌العاده است زیرا به یک هارمونی و تعادل غیرممکن دست یافت.

منبع: خبرآنلاین

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید