نقد فیلم راست (Rust)؛ الک بالدوین به دنبال رستگاری

فیلم راست (Rust) وسترنی تجدیدنظرطلبانه با بازی الک بالدوین است. همان فیلمی که فیلمبردارش سر صحنه کشته شد.
چند وقت پیش بود که رسانهها اعلام کردند، الک بالدوین، فیلمبردار فیلماش هالینا هاچینز را به قتل رسانده است. بالدوین در لوکیشن فیلمبرداری این فیلم وسترن، ماشه را میکشد اما به جای گلولهی مشقی یک گلولهی واقعی از آن شلیک میشود. در این اتفاق جوئل سوزا کارگردان فیلم هم زخمی شد و الک بالدوین هم به جرم قتل غیرعمد مورد بازجویی قرار گرفت. بعد از مدتها کشمکش مسئول تجهیزات و مهمات فیلم بخاطر سهلانگاری و عدمتوجه به مسائل امنیتی مقصر شناخته شد و بالدوین بازیگر و تهیهکننده فیلم Rust از اتهاماتش تبرئه شد.
فیلم راست، تبدیل به یکی از فیلمهای پرحاشیهی هالیوودی شد و پای بحثهای داغی دربارهی ممنوعیت استفاده از اسلحههای واقعی در هالیوود را باز کرد. بعد از مرگ هالینا هاچینز و مشخص شدن جزئیات پرونده و بیگناهی الک بالدوین ادامهی فیلمبرداری از سر گرفته شد و جوئل سوزا این فیلم را به هالینا هاچینز تقدیم کرد. حالا این فیلم بهعنوان یک خاطرهی تراژیک و سرد در تاریخ هالیوود همیشه باقی خواهد ماند، فیلمی که حواشی و اتفاقات پیراموناش بهطرز عجیبی شبیه داستانی است که در فیلم اتفاق میافتد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود

حادثهی محرک این فیلم بسیار شبیه چیزی است که در جریان فیلمبرداریاش رخ داده و داستان لوکاس، یکی از شخصیتهای اصلی فیلم و الک بالدوین در جائی به یکدیگر گره میخورد
فیلم راست یک وسترن تجدیدنظرطلبانه است و جز دستهی ضدوسترنها قرار میگیرد. البته به جز چند ویژگی محدود چندان نمیتوان بهدنبال پیدا کردن المانهایی بود که اثر را به سمت جریان ضدوسترنها بکشاند. در سینمای سنتی وسترن و آثار جان فورد میبینیم که سرخپوستان دشمنان سفیدپوستان تلقی میشوند اما در این فیلم و در وسترنهای تجدیدنظرطلبانه، دیگر سرخپوستان وحشیهایی نیستند که نشود باهاشان حرف زد، چنانچه لوکاس با آنها مذاکره میکند و اسبی را با یک تفنگ تاخت میزند. صحرای سوزان و کاکتوسهای غولپیکر بخش عمدهای از فضاسازی وسترنهای کلاسیک را روی دوش میکشیدند اما در وسترنهای تجدیدنظرطلبانهای مثل برخاسته از گور و همین فیلم برف و سرما هم نقش خودشان را ایفا میکنند و بستری برای کنشهای قهرمان میشوند.
فیلم راست در آمریکای سال ۱۸۸۲ اتفاق میافتد. لوکاس نوجوان تنهایی است که سرپرستی تنها برادرش را برعهده دارد. او ناخواسته مرتکب قتلی غیرعمد میشود و حالا در انتظار مجازات اعدام است. حادثهی محرک این فیلم بسیار شبیه چیزی است که در جریان فیلمبرداریاش رخ داده و داستان لوکاس، یکی از شخصیتهای اصلی فیلم و الک بالدوین در جائی به یکدیگر گره میخورد. الک بالدوین در این فیلم پدربزرگ لوکاس است و برای کمک به نوهاش بعد از سالها از مخفیگاه خود بیرون آمده است تا فرزند تنها دخترش را نجات دهد. از اینجا به بعد به جز همان دو موردی که پیشتر گفتم همه چیز طبق پارادایمهای وسترنهای کلاسیک پیش میرود و فیلمساز همان سنتها را ادامه میدهد.

قهرمان این قصه مثل قهرمانان سینمای وسترن اسپاگتی در جهانی مملو از ناامیدی و تاریکی قدم برمیدارد
زنان قربانی و بدکاره هم در این فیلم حضور دارند. آنها شبیه همهی زنان فیلمهای وسترن کلاسیک گرفتار تقدیرشان هستند. هیچ اختیاری از خود ندارند و در نقش موجودات ضعیفی ظاهر میشوند که منتظرند مردی نجاتشان دهد و یا پولی بهشان برساند. اما مسئلهی اصلی فیلم رابطهی میان لوکاس و راست است. زندگی آنها بیشباهت به هم نیست. هردویشان برای حفاظت از خانوادهی خود دست به کارهای نامعقولی زدهاند. لوکاس و راست با یکدیگر همسفر میشوند و انتظار میرود که آنها در این مسیر کشمکشهای زیادی را برای درام خلق کنند. سرنوشت این دو نفر در جائی به یکدیگر گره خورده است. گرهای که از همانجا فیلمساز میبایست دراماش را بسط میداد.
آنها شبیه یکدیگر هستند، هردویشان دست به قتل زدهاند و از همه مهمتر اینکه هر دو قربانی یک بیعدالتی سیستماتیک شدهاند. فیلمساز متاسفانه به این بخش از درام اهمیتی نمیدهد. برای او اهمیتی ندارد که کاشتهایش نیاز به بارور شدن و پرداختن دارند. دو نسل از یک خانواده درگیر سرنوشت مشابهی هستند که ایدهی کمی نیز نیست، مسئلهای که میتوانست در درام به شکل عمیقی تنیده شود و مضمون ارتباط بیننسلی را گسترش دهد. اصلا همین تکرار سرنوشت پتانسیل فراوانی برای تقویت شیمی بین دو قهرمان قصه را همراه خود دارد که از سوی فیلمساز به هدر رفته است.

ایدههای هدر رفتهی زیادی در این بین وجود دارد. از رستگاری شخصیتهای اصلی گرفته تا عمق وجودی راست، سفر قهرمانی لوکاس و مسئلهی عدالت و فساد سیستماتیک
تنها مسئلهای که برای مخاطب مشخص است، این است که لوکاس باید به نیومکزیکو برسد . در چنین شرایطی که قهرمان قصه دچار تغییر و تحول نمیشود و سفر قهرمانیاش را بهدرستی نمیپیماید مخاطب باهاش احساس راحتی نمیکند. این فیلم میتوانست خیلی بهتر از اینها پیش برود. ایدههای هدر رفتهی زیادی در این بین وجود دارد. از رستگاری شخصیتهای اصلی گرفته تا عمق وجودی راست، سفر قهرمانی لوکاس و مسئلهی عدالت و فساد سیستماتیک.
از طرف دیگر قوانین انسانی و مدنی هم ایدههای دیگر این فیلم هستند. مسائلی که نسبت به دیگر ایدههای فیلم به پرداخت بهتری رسیدهاند. اوج این دیدگاه را میتوان در پایانبندی فیلم دید. زمانی که راست قبل از اینکه به دار آویخته شود، میمیرد. قوانین مدنی در این سکانس به سخره گرفته میشوند و شخصیت راست ارزش پیدا میکند. قوانین انسانی پیروز میشود و قضاوت نهایی با موفقیت راست به پایان میرسد. ضدقهرمانان حتی به جسد راست هم رحم نمیکنند و او را دوباره میکشند!
ژانر وسترن برای ادامهی حیات خود مجبور به نوزایی است. این سینما باید برخی از ویژگیهایش را تغییر دهد و با ژانرهای دیگر ترکیب شود. فیلم راست ادامهای است بر آنچه که قبلا در این سینما گفته شده، حتی در وضعیتی بسیار ضعیفتر. مخاطب عاشق این ژانر دوست دارد که چیزهای جدیدی را در این سینما ببیند، ایدههایی کمتر دیده شده همراه با چالشهایی تعلیقبرانگیز. این فیلم چیزی به ژانر وسترن اضافه نمیکند و تنها خاطرهای که از آن باقی خواهد ماند مرگ تراژیک فیلمبردارش است.
منبع: زومجی