تصاویر؛ ۱۰ سکانس برتر فیلمهای تارانتینو که نبوغ او را به تصویر کشیدند

صحنه تاورن در “Inglourious Basterds” (۲۰۰۹) در اوج خود به یکی از ماهرانهترین صحنههای تارانتینو (حتی تاریخ سینما) تبدیل میشود! ۲۵ دقیقه تعلیق خالص، تنش زبانی و جنبش انفجاری که نمونهای از استادی او در ساختار سینماتیک ارائه میدهد.
بدون شک وقتی نام کارگردانهای نابغه و خلاق سینما به میان میآید، کوئنتین تارانتینو ماننده ستاره شمال میدرخشد؛ حالا نوبت به آن رسیده تا نگاهی دقیقتر به بهترین سکانسهای ساخته شده توسط این کارگردان استثنایی بیندازیم.
سکانس تعقیب و گریز فیلم Death Proof (2007): تارانتینو پشت رول
صحنه تعقیب و گریز فیلم “Death Proof” (۲۰۰۷) ممکن است میان منتقدان بحثبرانگیز باشد اما بدون شک یکی از مهیجترین لحظات فیلمنامه اوست؛ نمونهای استادانه از کارهای بدلکاری عملی، تعلیق و بازی با ژانر. برخلاف صحنههای اکشن امروزی که پر از جلوههای کامپیوتری هستند، این صحنه خام، خشن و ترسناک است. گواهی بر عشق تارانتینو به فیلمسازی قدیمی را به نمایش میگذارد. صحنه نشان میدهد که زوئی بل (در نقش خودش) روی کاپوت یک دوج چلنجر در حال حرکت چسبیده است. ناگهان بدلکار مایک با ماشین ضدگلولهاش به آنها میکوبد.
آنچه این صحنه را خارقالعاده میکند، خشونت طبیعی آن است؛ بل واقعاً این حرکت را انجام داد. بدنش با هر پیچ و برخورد ماشینها به کاپوت کوبیده میشود. آن هم بدون هیچ جلوه دیجیتالی که ضربه را کاهش دهد. کارگردانی تارانتینو هراس را تشدید میکند؛ با نماهای تنگ و زوایای پایین که تماشاگر را دقیقاً کنار شخصیتها میگذارد و هر تکان و نزدیکشدن به تصادف را دردناک میکند. فراتر از مهارت فنی، این صحنه کلیشههای اسلشر را کنار میگذارد. بدلکار مایک که ابتدا شکارچی بود، حالا طعمه شده، و زنان، آبرناتی، کیم و زوئی، با خشم به تعقیب او میپردازند.
وارونه شدن خشونتآمیز قدرت که تعقیب را از یک اثر هیجانی بقا به یک تصفیهحساب پیروزمندانه تبدیل میکند، واقعاً لذتبخش است. موسیقی، ترکیبی تپنده از آهنگهای دهه ۷۰، آدرنالین را بالا میبرد و تماشاگر را در کشتار شریک میکند؛ ما خواهان تصادف هستیم. برای انتقام زنان هورا میکشیم. نبوغ تارانتینو در این است که چگونه ادای دین به گذشته را با نوآوری ترکیب میکند. این صحنه یادآور کلاسیکهای تعقیب و گریز دهه ۷۰ مثل “Vanishing Point” بوده اما در اجرا تازه و منحصربهفرد است؛ ترکیبی از خشونت فیلمهای قدیمی با دیالوگ و عمق شخصیتپردازی همیشگی تارانتینو.
این صحنه تصویری کوچک از خود فیلم “Death Proof” است؛ ناقص، بحثبرانگیز، اما بیپروا. به خاطر جسارت، مهارت فیلمسازی عملی و هیجان سینمایی محض، این تعقیب و گریز نهتنها یکی از بهترین صحنههای تارانتینو، بلکه یکی از بزرگترینها در سینمای اکشن است.
صحنه آغازین Reservoir Dogs: یکی از بهترین معرفیهای تاریخ سینما
سکانس آغازین “Reservoir Dogs” (۱۹۹۲) استادانه شخصیتها را معرفی، آینده را پیشبینی و داستانگویی دیالوگمحور امضای تارانتینو را رونمایی میکند. این صحنه گروهی از خلافکاران، آقای سفید، آقای صورتی، آقای بلوند و دیگران، را از طریق یک گفتگوی بهظاهر معمولی صبحانه معرفی میکند. آن هم در حالی که پر از تنش، طنز و اشارههای ظریف به سرنوشت آنهاست. هوشمندی صحنه در این است که تارانتینو از موضوعات پیشپاافتاده، مثل آهنگ مدونا یا اخلاقیات انعام دادن، برای آشکارکردن ویژگیهای اصلی هر شخصیت استفاده میکند.
مثلاً، امتناع آقای صورتی از انعام دادن به پیشخدمت، خودخواهی او را نشان میدهد که بعداً در حین سرقت خرابشده به شکل ذهنیت «بقا اولویت دارد» ظاهر میشود. تمایل سریع آقای نارنجی به «لو دادن» آقای صورتی، هویت واقعی او به عنوان یک پلیس مخفی را نشان میدهد. دیالوگ طبیعی صحنه احساس واقعگرایی ایجاد میکند و این خلافکاران را به جای کلیشه، افرادی واقعی نشان میدهد. از نظر بصری، تارانتینو از نماهای تنگ و چرخشی دور میز رستوران استفاده کرده تا هم صمیمیت ایجاد کند و هم تنش کلاستروفوبیک بعدی فیلم در انبار را تقویت نماید.
فیلمبرداری دستی و نورپرداری کمنور، خشونت پنهانی به صحنه میدهد که با تصاویر روشن و آفتابی راه رفتن آرام گروه و آهنگ “Little Green Bag” در تضاد است. عدم وجود توضیحات داستانی آشکار در صحنه عمدی است؛ به جای توضیح واضح گذشته، تارانتینو به تماشاگر اعتماد میکند تا خودش روابط را کشف کند. روابطی مانند محبت پدرانه آقای سفید یا خشونت خونسردانه آقای بلوند.
آنچه این مقدمه را به یکی از بهترینهای تارانتینو تبدیل میکند، توجه آن به جزئیات است: در تنها ۱۰ دقیقه، لحن، مسیر شخصیتها و درونمایههای فیلم (وفاداری، خیانت، حرفهایگری) را تعیین میکند. این صحنه تصویری کوچک از خود فیلم است، خشن، باهوش و با دقت ساختهشده، و اعلامیهای جسورانه از صدای تارانتینو به عنوان یک فیلمساز را ارائه میدهد
سکانس رقص Pulp Fiction: حرکاتی که دههها بعد هنوز در خاطر سینماگران ماندهاند
صحنه رقص در “Pulp Fiction” (۱۹۹۴) یکی از شناختهشدهترین لحظات فیلم است اما رقص وینسنت وگا، به عنوان یکی از جذابترین، و به ظاهر ساده اما عمیقاً معنادار، صحنههای تارانتینو میدرخشد. صحنه مذکور سرگرمی محض است: تراولتا، با همان حالوهوای “Saturday Night Fever”، روی زمین میچرخد و با تورمن در یک رقص بازیگوش و کاملاً تنظیمشده به آهنگ “You Never Can Tell” چاک بری حرکت میکند. این صحنه نشاندهنده مهارت تارانتینو در ترکیب نوستالژی با انرژی تازه است.
این رقص یک مثال هوشمندانه از تنش و داینامیک شخصیتهاست. میا وینسنت را میآزماید تا ببیند چقدر میتواند او را به مرز خطر بکشاند. رابطهشان یک بازی مرگ و زندگی است اما نمیتواند در برابر هیجان لحظه مقاومت کند. نحوه فیلمبرداری تارانتینو از حرکات آنها، نمای نزدیک از پاهای لغزان، دستهای درهمقفلشده، نگاههای عمیق، رقص را به یک بازی فریبنده از قدرت و کنترل تبدیل میکند. این صحنه عشق تارانتینو به استفاده از فرهنگ عامه به عنوان ابزار داستانگویی را نشان میدهد.
رستوران قدیمی، مسابقه رقص، حتی انتخاب تراولتا برای نقش، همه اینها به تاریخ سینما اشاره دارند، در حالی که به روایت خدمت میکنند. این رقص فقط سرگرمکننده نیست؛ آرامش قبل از طوفان است، لحظهای زودگذر از شادی قبل از اینکه فیلم دوباره به خشونت و هرجومرج بازگردد. به همین دلیل این صحنه یکی از بهترینهای تارانتینو است: هم سبک، هم پرتعلیق و هم لایهلایه! ثابت میکند که حتی در فیلمی پر از تیراندازی و مونولوگ، گاهی بهیادماندنیترین لحظات از حرکت دو نفر به موسیقی خلق میشود.
صحنه مزرعه Once Upon a Time in Hollywood: نگرانی فضایی اشباع شده به سبک تارانتینو
صحنه مزرعه در “Once Upon a Time in Hollywood” (۲۰۱۹) یکی از پرتنشترین و ناخوشایندترین صحنههای تارانتینو است؛ یک فرود آهسته در دنیای ترس که توانایی او در استفاده از جو برای ایجاد اضطراب را نشان میدهد. وقتی کلیف بوث به این مزرعه مخروبه، که زمانی محل فیلمبرداری وسترنها بود و حالا پناهگاه خانواده منسون شده، میرسد، کارگردان به راحتی ژانر را تغییر میدهد و نوستالژی آفتابسوخته هالیوود ۱۹۶۹ را به چیزی نزدیک به یک فیلم ترسناک تبدیل میکند.
این سکانس استادانه تعلیق را به تصویر میکشد؛ نه با دیالوگ (که مشخصه تارانتینو است) بلکه با سکوت مرموز، تصاویر ناراحتکننده و اضطراب فزاینده کلیف که در میان ساختمانهای در حال فروپاشی مزرعه حرکت میکند. آن هم در حالی که اعضای خانواده منسون با نگاهی شکارچیوار او را زیر نظر دارند. کارگردان اینجا، با الهام از فیلمهایی مثل “Night of the Living Dead” یا “The Texas Chainsaw Massacre”، قدمزدن ساده کلیف را به یک سفر عصبیکننده تبدیل میکند.
طراحی صحنه باورنکردنی است؛ ساختمانهای فرسوده و مسیرهای خاکی مزرعه مثل قبرستانی برای هالیوود قدیم به نظر میرسند، استعارهای از تغییرات صنعت سینما، در حالی که حضور وحشیگونه دختران منسون به خشونت پنهان در زیر نقاب صلح و عشق آن دوران اشاره دارد. نقطه اوج صحنه هم خندهدار است و هم عمیقاً ناراحتکننده و ترکیبی عالی از سبک کوئنتین را به نمایش میگذارد.
آنچه این صحنه را به یکی از بهترینهای تارانتینو تبدیل میکند، زیر پا گذاشتن انتظارات است: این سکانس نه یک پایان خونین، بلکه لحظهای روانشناختی و پرتنش است که در ذهن میماند. گواهی بر توانایی او در زندهکردن تاریخ و ترساندن ما، حتی وقتی میدانیم داستان چگونه پایان مییابد.
صحنه تابوت در Kill Bill: Vol. 2: بدترین کابوس افرادی که ترس از فضای بسته دارند
سکانس تابوت در Kill Bill: Vol. 2 (2004) یکی از وحشتناکترین و استرسآورترین سکانسهای نبوغ تارانتینویی است؛ ترکیبی خشن از ترس روانی، مقاومت فیزیکی و پرداخت روایی که آن را فراتر از یک اکشن ساده قرار میدهد. تنش بیامان است: صدای تقتق چوب و نور درحالمرگ چراغ قوه؛ همه اینها تماشاگر را مجبور میکنند تا هراس شخصیت اصلی داستان را احساس کنند.
آنچه این صحنه را فراموشنشدنی میکند، واقعگرایی جدی آن در تقابل با اراده افسانهای قهرمان آن است. برخلاف خشونت مشهور Vol. 1، این لحظه تمام شکوه را کنار میگذارد و بئاتریکس را به غریزه بقای خالص میرساند. فلشبک به آموزش او زیر نظر پای می (گوردون لیو) فقط یک توضیح نیست؛ یک بمب ساعتی روایی است که ما را برای فرار او با تکنیک کمترشناختهشده «مشت پنجنقطهای انفجار قلب»، این بار برای شکستن تابوت، آماده میکند. تارانتینو انتظارات را وارونه میکند و تهدید را نه فقط فیزیکی، بلکه وجودی نشان میدهد. تصمیم باد برای گذاشتن چراغ قوه کنار بئاتریکس یک شکنجه است؛ اطمینان از اینکه او گور خود را ببیند.
قدرت این صحنه در دوگانگی آن است: هم ادای دینی به فیلمهای ترسناک قدیمی است و هم یک مطالعه عمیق شخصیت. تقلای بئاتریکس فقط با خاک و چوب نیست؛ با ناامیدی است. فیلم بررسی میکند که آیا انتقام ارزش تبدیل شدن به یک هیولا را دارد یا نه. فرار نهایی او، از گور بیرون آمدن مانند یک روح، نه به خاطر واقعگرایی، بلکه به خاطر حس افسانهای آن رهاییبخش است
در میان آثار تارانتینو، تعداد کمی از صحنهها به این زیبایی تنش، درونمایه و جسارت را ترکیب میکنند؛ این سکانس یک آزمایش است که بئاتریکس را از قربانی به انتقامجو تبدیل میکند.
صحنه جابهجایی پول Jackie Brown: هوش کارگردانی خالص در مدیریت المانهای داستانی
سکانس انتقال پول داخل مرکز خرید فیلم “Jackie Brown” (۱۹۹۷) یکی از هوشمندانهترین اعمال تارانتینو است؛ جایی که تعلیق، شخصیتپردازی و دقت کارگردانی به اوج میرسند. برخلاف خشونت انفجاری دیگر فیلمهایش، این صحنه با ریتم حسابشده و بازی روانشناختی مخاطب را میرباید! نبوغ تارانتینو در استفاده از تدوین متقابل است که همان سکانس را از سه دیدگاه، جکی، اوردل و مأمور ری نیکولت، نشان میدهد و هر بار لایههای جدیدی از فریب را آشکار مینماید.
مرکز خرید به صحنه نمایشی برای اجرای جکی تبدیل میشود، هر حرکتش معنایی دارد: راه رفتن عمدی، عوض کردن لباسها، انتقال پنهانی پول. بازی گرییر مسحورکننده است؛ در حالی که روی لبه تیغ بین اجرای قانون و دنیای جنایتکاران حرکت میکند، هم آسیبپذیری و هم کنترل فولادین را نشان میدهد. تارانتینو تعلیق را نه با موسیقی بلکه با سکوت و صداهای محیطی میسازد. جیرجیر کفش روی کاشی و خش خش کیسههای خرید هر نگاه و حرکت را پر از خطر میکند. طول غیرمعمول صحنه (نزدیک به ۱۰ دقیقه) انتخابی جسورانه است که نتیجه داده و اجازه میدهد تماشاگر همان حس پارانویای شخصیتها را تجربه کند.
وقتی نماها سرانجام در صحنه دستشویی با ملانی به هم میرسند، نتیجه هم شوکهکننده و هم تاحدودی خندهدار است؛ تعادلی کامل از سبک تارانتینو. این سکانس نشاندهنده بلوغ او به عنوان یک فیلمساز است. نشان میدهد که میتواند بدون تکیه بر خشونت همیشگی خود سینماگرا را جذب کند. این ادای دینی به فیلمهای جنایی دهه ۷۰ مثل “The Taking of Pelham One Two Three” است با صدای منحصربهفرد تارانتینو! تمامی جزئیات مهم هستند و اکشن واقعی در فاصله بین دیالوگها رخ میدهد. از نظر کنترل روایت، صحنه مبادله در مرکز خرید یکی از آندرریتدترین و حرفهایترین سکانسهای اوست.
سکانس قهوه مسموم در The Hateful Eight: طعم تلخ این قهوه از مرگ میآید
صحنه قهوه مسموم در “The Hateful Eight” (۲۰۱۵) تنش را از همان لحظات اول میجوشاند اما هیچ سکانسی پارانویای خفقانآور آن را بهتر از این صحنه نشان نمیدهد. ماجرا به ظاهر ساده است: وقتی سرگرد مارکیس وارن و جان راث در تاورن از همسفرانشان بازجویی میکنند، وارن قهوه درست میکند، غافل از اینکه قوری توسط همدست مخفی دیزی دومرگ مسموم شده است.
آنچه پیش میآید سمفونی وحشت فزاینده است؛ تارانتینو لحظه را تا حد غیرقابل تحملی میکشد و تماشاگر را مجبور میکند با وحشت تماشا کند که مردان بیخبر سرنوشتشان را مینوشند. قدرت صحنه از صمیمیت دردناک آن میآید، موسیقی تیکتاکمانند انیو موریکونه، صدای تختههای کف چوبی، نحوه ماندن دوربین روی قوری مثل اسلحهای آماده شلیک. هر عنصر به تعلیق میافزاید: بخار از فنجان شوم بلند شده، هم زدن شکر مثل شمارش معکوس حس میشود و تشنج مردان مسموم زمانی شوکهکنندهتر است که مجبور بودهایم منتظرش بمانیم.
دیالوگ تارانتینو اینجا مثل تیغ تیز است؛ با پنهان کردن اجتنابناپذیری صحنه در لایههای روابط شخصیتها، غرور وارن، لافزنی راث، تئاتری بودن اسوالدو موبری. اما نبوغ واقعی در وارونه کردن انتظارات است. برخلاف خشونت ناگهانی “Reservoir Dogs” یا پیچشهای آشفته “Pulp Fiction”، این مرگ حسابشده است! حتی میتوان گفت مودبانه به نمایش گذاشته میشود.
این مدرک رشد تارانتینو به عنوان فیلمساز است که میتواند از یک استراحت قهوه چنین وحشتی بیرون بکشد! عملی روزمره را به یکی از بهیادماندنیترین لحظاتش تبدیل میکند. صحنه فقط روایت را پیش نمیبرد؛ تجسم مضامین فیلم از اعتماد و خیانت است… جایی که حتی مهماننوازی هم میتواند سلاح باشد. از نظر تعلیق خالص و نگرانکننده، تعداد کمی از سکانسهای تارانتینو با این مورد برابری میکنند.
نبرد شخصیت عروس با Crazy 88 در Kill Bill Vol. 1: نهایت اکشن بیرحم تارانتینویی
مبارز عروس با Crazy 88 در “Kill Bill Vol. 1” (۲۰۰۳) در اوج خود به بالاترین حد میرسد؛ بالهای ابرخشونتآمیز و زیبا که خشونت سینمایی را به سطح هنر والا ارتقا میدهد. از لحظهای که عروس تنها میایستد، محاصره شده توسط ارتش سیاهپوشان، این سکانس به نمونهای ایدهآل از میزانسن تبدیل میشود: راهروی قرمز رنگ که خطر از گوشههای آن میچکد، باغی که مصممبودن او را منعکس میکند و نورپردازی صحنه که کشتار را به یک ورزش خونین تماشایی بدل مینماید.
تارانتینو از سمبولیسم رنگ بهره میبرد؛ لباس زرد عروس، آلوده به خون، نشانگر جستجوی او برای خوشبختی است در حالی که سیاهپوشی و ماسکهای Crazy 88 فردیت آنها را محو کرده و این گروه را به انبوهی بیچهره تبدیل میکند. با وجود انتقاد استادان شمشیر از غیرواقعی بودن، حرکتها عمداً نمایشی هستند؛ فوارههای خون انیمهای و اعضای بدن که به پرواز درآمدهاند، ادای دینی به فیلمهای قدیمی و حماسههای سامورایی که لذت غریزی را بر واقعگرایی ترجیح میدهند.
کوئنتین خشونت را با کمدی سیاه میآمیزد و هرجومرج را با تغییر ناگهانی به سیاهوسفید قطع میکند. این حرکت هم برای فرار از سانسور و هم برای زیبایی قطرات خون انجام میشود. تا زمانی که او در برف با او-رن روبرو میشود، مبارزه فراتر از انتقام است؛ تصفیهحسابی کاتارتیک است با موسیقی متن که با شکوه سرجیو لئونه میتپد.
این سکانس کوئنتین را تعریف میکند: خشونت به عنوان شعر، انتقام برای تماشا و سینما به عنوان آدرنالین ناب و بیانتها.
صحنه بریدن گوش در Reservoir Dogs: سفری به اعماق وحشتناک ذهن کوئنتین تارانتینو
هیچ سکانسی بهتر از بریدن گوش در “Reservoir Dogs” (۱۹۹۲) تنش خشن و نبوغ تاریک فیلم را نشان نمیدهد؛ اتصالی ترسناک از سبک وحشت و درام تاریک که جسارت سینمایی را بازتعریف کرد. در انبار کثیف، آقای بلوند (مایکل مادسن/خدا بیامرزتش)، دیوانهترین عضو گروه، یک افسر پلیس بستهشده را با آهنگ شاد “Stuck in the Middle with You” شکنجه میکند. تقابل موسیقی پاپ شاد با خشونت سادیستی تضادی سوررئال و ناراحتکننده ایجاد میکند که تماشاگر را به غرق شدن در صحنه وامیدارد.
کارگردانی عمداً محدود است: دوربین هنگام بریدن گوش میچرخد و عمل را به تخیل بیننده میسپارد، انتخابی که ترس را بسیار مؤثرتر از تصاویر واقعگرایانه تقویت میکند. بازی مادسن بینقص است. مخصوصاً با رقصی خودجوش و آرام که جنون بلوند را باورپذیرتر میکند. قدرت سکانس در نمادگرایی آن هم نهفته است؛ بریدن گوش، عضوی برای ارتباط، بازتاب مضامین فیلم درباره خیانت و اعتماد ازبینرفته میباشد. حتی متن آهنگ، «دلقکها سمت چپم، جوکرها سمت راستم»، به درماندگی افسر و از هم پاشیدن وفاداری گروه اشاره دارد.
میراث این سکانس انکارناپذیر است: بحثهایی درباره خشونت در سینما به پا کرد، در حالی که الهامبخش فیلمسازان بیشماری برای استفاده از موسیقی طعنهآمیز شد. صحنه گوش تجسم توانایی تارانتینو در بههمریختن مخاطب از طریق وارونهسازی است؛ ترکیب لذتهای سطحی با عمق روانشناختی. هیچ شکی وجود ندارد که این لحظه در خاطر مخاطب باقی خواهد ماند.
سکانس شام در Django Unchained: ترکیب نبوغ تارانتینو با مهارت خالص دیکاپریو
صحنه شام جایی است که تارانتینو یک وعده غذایی متمدن را به میدان مین نفرت نژادی، فریب و خشونت انفجاری تبدیل میکند. در مزرعه کالوین کندی، این سکانس با ظاهری اشرافی آغاز میشود: لیوانهای کریستالی، زمزمههای آلمانی بین دکتر کینگ شولتز (کریستوف والتز) و برومهیلدا (کری واشینگتن)، و ادعاهای فرانکوفیل کاندی.
زیر این لایه سطحی، هر حرکت قدمی نزدیک یک مین است: جنگو باید نقش بردهدار را بازی کند، آن هم در حالی که استیون، برده خانهدار، با شکی سمی او را زیر نظر دارد. چشمانش هر ریزحرکتی را تحلیل میکند. نبوغ سکانس در آهستهسوزی آن است؛ تارانتینو وحشت را از طریق دیالوگ آشکار میکند. مثل سخنرانی مشمئزکننده کندی درباره جمجمهشناسی که در آن جمجمه بردهای را میشکافد تا «برتری سفیدپوستان» را ثابت کند. این صحنه شبهعلم را به شکنجه روانی بدل مینماید.
تعلیق زمانی به اوج میرسد که استیون فریب جنگو و شولتز را فاش و کندی را از میزبان جذاب به مستبدی غیرقابلپیشبینی تبدیل میکند. بازی دیکاپریو فراموشنشدنی و تکرارنشدنی است! دستش را با لیوان میشکند (حادثه واقعی که در فیلم ماند) و خونش را روی صورت برومهیلدا پخش میکند. کشتن کندی توسط شولتز فقط انتقام نیست؛ عدالتی شاعرانه است که همه تماشاگران منتظر آن بودند.
عواقب آن، دستگیری جنگو، مرگ شولتز، خشم پوچگرایانه فیلم را آزاد میکند اما صحنه شام هسته مفهومی آن باقی میماند. این محکومکنندهترین نگاه تارانتینو به بردهداری آمریکاست. نشان میدهد چگونه خشونت زیربنای «ادب» آن دوران بود و چگونه نژادپرستی در فاصله بین جرعههای ش**ب میگندید. از نظر جسارت، بازنگری تاریخی و تعلیق نفسگیر، این صحنه را نه تنها یکی از بهترینهای تارانتینو بلکه نقطه عطفی در تحریک سینمایی است.
صحنه آغازین Inglourious Basterds: هانز از راه میرسد و وحشت را معرفی میکند
بازجویی ترسناک هانز لاندا از یک کشاورز فرانسوی، سکانسی است که تعلیق را از طریق دیالوگ، بازی و ساختار دقیق بازتعریف میکند. از لحظهای که لاندا به مزرعه میرسد، ادب ناخوشایندش، درخواست شیر مثل یک مهمان معمولی، نه یک افسر نازی، ماهیت شکارچی او را پنهان کرده و تضادی ایجاد میکند که مثل طناب دار تنگ میشود.
فیلمنامه تارانتینو یک دوئل روانشناختی آهسته به طرفداران نشان میدهد. سوالات به ظاهر پراکنده لاندا درباره گاوها و نامهای مستعار کمکم کشاورز را به تله میاندازد تا خانواده یهودی مخفی زیر کف چوبی را فاش کند. تعلیق با کارگردانی تارانتینو تشدید میشود: او قانون ۱۸۰ درجه را وسط صحنه میشکند، به صورت بصری «جدول را برمیگرداند» تا تسلط لاندا را نشان دهد، در حالی که نمای نزدیکهای حسابشده فروپاشی کشاورز بیگناه و لبخند گرگوار لاندا در لحظه افشا را ثبت میکند.
بازی والتز (برنده اسکار) سمفونی ترس را به ارمغان میآورد؛ با آهنگ کلام شیرین و تظاهر به ادب که هر کلمه را به تله تبدیل میکند. طراحی صدا حس ترس از فضای بسته را تشدید میکند؛ تقتق چوب، به هم خوردن لیوان شیر، و غیبت ناگهانی موسیقی که دستور نهایی لاندا را مثل ضربه چکش مینشیند. تارانتینو از «تئوری بمب» هیچکاک بهره میبرد. تماشاگر را از خانواده مخفی آگاه میکند تا گفتگوی پیشپاافتاده را به اضطرابی غیرقابل تحمل تغییر دهد.
نتیجه وحشتناک اما به طرز عجیبی زیباست: بخشش تئاتری لاندا خشونت دمدمیمزاجانه او را برجسته میکند. اینگونه است که او جایگاه خود را به عنوان یکی از شرورترین چهرههای سینما به دست میآورد. این سکانس فقط روایت داستان نیست! یک اثر هیجانی مستقل است! به خاطر ترکیب بینقص فیلمنامه، بازی و صنعت سینما، معرفی لاندا یکی از بزرگترین دستاوردهای تارانتینو بود.
سکانس تاورن در Inglourious Basterds: شاهکار باورنکردنی و تکرارنشدنی تارانتینو
صحنه تاورن در “Inglourious Basterds” (۲۰۰۹) در اوج خود به یکی از ماهرانهترین صحنههای تارانتینو (حتی تاریخ سینما) تبدیل میشود! ۲۵ دقیقه تعلیق خالص، تنش زبانی و جنبش انفجاری که نمونهای از استادی او در ساختار سینماتیک ارائه میدهد. در زیرزمین کلاستروفوبیک لا لوئیزیان، این سکانس افسر بریتانیایی تحت پوشش و دو نفر از تیم Basterds را در مقابل تاورنی پر از نازیهای مس* قرار میدهد. یکی از آنها هلستورم است.
آنچه به عنوان ملاقات پرتنش با جاسوس دوطرفه بریجیت فون همرسمارک آغاز شده، به بازی مرگ موش و گربه تبدیل میشود. هر کلمه، حرکت یا لهجه اشتباه میتواند به مرگ بینجامد. نبوغ تارانتینو در تشدید یافتن آهسته صحنه است! بازجویی هلستورم مثل گفتگویی مودبانه پنهان شده و بازی «من کیستم؟» او با تهدیدهای پنهان درباره بردهداری آمریکا و برتری آلمان آمیخته است.
تعلیق بیانتهای صحنه مثل سمفونی حماسی شده: موسیقی حلال تاورن (که هلستورم کنترل میکند) ناگهان با برداشتن سوزن گرامافون قطع میشود… این موضوع نشانه تسلط او بر صحنه است… دوربین روی ریزبازیها باقی میماند؛ نگاه وحشتزده بریجیت، اشاره سهانگشتی مرگبار هیکاکس (که هویت بریتانیایی او را لو میدهد). وقتی خشونت شعله میگیرد، آشفته اما دقیق رخ میدهد… رگباری از گلوله که تاورن را غرق خون میکند؛ تضادی شاعرانه و شدید با بازی شطرنج کلامی پیش از آن.
عواقب صحنه در سراسر فیلم طنینانداز میشود. کشف کفش بریجیت توسط لاندا، سرنوشت او را مهر میکند. فراتر از مهارت فنی، این سکانس تجسم مضامین تارانتینو درباره اجرا و هویت است! شخصیتها نقش بازی میکنند تا زمانی که ماسکها میافتند و بقا بستگی به این دارد که چه کسی زبان دشمن را بهتر صحبت میکند. به خاطر جسارت در کش دادن تعلیق تا نقطه شکست، سکانس تاورن نه تنها بهترین تارانتینو بلکه الگویی برای تعلیق سینمایی است.
منبع: گیمفا