«مغزهای کوچک زنگزده»: فاشیسم و فردیتزدایی
در آغاز و انجام فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» عباراتی راهگشا روایت میشود: «میگن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن، چون مغز ندارن، هر کسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز.» پروبلماتیک یا امر مساالهساز روایت سینمایی «مغزهای کوچک زنگزده» مغز داشتن / نداشتن است و نسبت آن با چوپان ـ. پدر، و همچنین فردیتی که منطق میل پدرانه در فرزند تولید میکند، فرزندی که در چرخهی بیپایان دلالتهای منطق میل در جستوجوی قدرتیابی پدرسالارانه خواهد بود...
کد خبر :
۶۳۳۷۵
بازدید :
۶۴۹۹
فراموش نکنیم که زایندگی نه در سکونت گزیدن، که در کوچیدن است.
میشل فوکو
فرادید | مجتبی گلستانی؛ «مغزهای کوچک زنگزده»، ساختهی هومن سیدی، فیلمی است در هجو فاشیسم، در نکوهش زندگی تودهای و گلهوار، در دفاع از فردیت(زدایی). فردیتزدایی اصطلاحی است که میشل فوکو ، فیلسوف فرانسوی، در مقابل آن نوع از فردیتیابی به کار میگیرد که به تعبیر خودش، «زاییدهی قدرت» است، یعنی همان فردیتیابی در جامعهی مدرنِ سرمایهداری که بر پیوند ارگانیک افراد در شکلهای تودهای و سلسلهمراتبی استوار است. او در مقدمهای که بر کتاب «آنتیادیپِ» ژیل دلوز و فلیکس گتاری نوشته است، فاشیسم را یکی از حریفان و دشمنانی معرفی میکند که این کتاب با آن گلاویز شده است «و اینجا منظور تنها فاشیسم تاریخی هیتلر و موسولینی نیست که توانست چنان ماهرانه بسیاری از تودهها را بسیج کند و از میل آنها استفاده کند. منظورم همچنین فاشیسمی است که در همه ما وجود دارد، فاشیسمی که در رفتارهای روزمره تکتک ما خانه میکند، فاشیسمی که عشق به قدرت را در ما زنده میکند، که میل به قدرت، همان قدرتی را که بر وجودمان سلطه دارد و استثمارمان میکند، در ما دامن میزند».
از نظر فوکو، ضدیت با ادیپ و در نتیجه، مخالفت با اولویت مقوله نام پدر در فرآیند دلالت (و همچنین ستیز با منطق میل در معنای مورد نظر روانکاویِ لکانی، که البته در کتاب «آنتیادیپ» مورد نقد دلوز و گتاری نیز بوده است) نوعی روش اندیشیدن و زیستن است؛ و بنابراین، پرسش اصلی مبارزی که با شیوههای قدرتطلبانه (منطق) میل درگیر میشود، این است که چگونه در «مبارزه انقلابی» خود از فرو غلتیدن به دامان فاشیسم اجتناب کند یا مهمتر از آن، احساس خود را از فاشیسم و قدرتطلبی فاشیستی پاک سازد؛ و به تعبیر صریح فوکو، آن کاری را انجام دهد که دلوز و گتاری در کتاب «آنتیادیپ» کردهاند، یعنی یافتن «کوچکترین ذرات فاشیسم در بدنها»؛ و اگر بخواهم صریح سخن بگویم، این همان تقلایی است که در «مغزهای کوچک زنگزده» رخ داده است.
ابتدا به برخی مشابهتهای روایی و ساختاری «مغزهای کوچک زنگزده» با فیلم « ابد و یک روز » اشاره کنم تا در نهایت برسم به اینکه راه این دو روایت سینمایی کجا و چگونه از یکدیگر جدا میشود. من پیشتر در نقدی «ابد و یک روز» را دارای یک گرایش آرمانشهری دانسته بودم که با بازنمایی امور غیرایدهآلِ نامطلوبِ نامطبوعِ متعفن، در پی برجستهسازی ایدهآلهای مطبوعِ پاکیزهی معطر است و با داشتن یک ایدهی ناکجاآبادی و آرمانشهری از وضعیتی مطلوب و مطبوع به نقد وضع نامطلوب و نامطبوع موجود رفته است. بدین ترتیب است که روایت «ابد و یک روز» دربردارنده دو سویهی متناقض است؛ هم بر نوعی ایدهآلیسم نامریی در جهت تغییر وضع موجود تاکید میکند و هم آنگونه که حتی از نام فیلم برمیآید، بر محکومیت ابدی و محتومیت بیپایان این وضع صحه میگذارد.
بیشتر بخوانید: تاملی در ساختار روایی دوگانهی «ابد و یک روز» در «مغزهای کوچک زنگزده»، افزون بر بازی نوید محمدزاده در نقش «شاهین» که یادآور مشابهتهای فراوانی با شخصیت «محسنِ» «ابد و یک روز» است، چندین سکانس داخلی نیز وجود دارد که یادآور ساختار خانواده و همچنین جدالها و نزاعها و بحرانهای درونی آن خانه آلوده گرفتار در محتومیت و محکومیت به حکم ابد و یک روز است؛ با این تفاوت که مسئلهی اعتیاد و همچنین توزیع مواد مخدر با مقولهی قدیمی غیرت مرد ایرانی نیز گره خورده است.
این مشابهت ظاهری شاید در بدو امر سبب شود که «مغزهای کوچک زنگزده» گاهی ـ. غیرمنصفانه ـ. تقلیدی یا مشابهی از «ابد و یک روز» فرض شود و عملاً با پیشزمینه قرار دادن آن روایت نقد و بررسی شود؛ تا آنجا که حتی برخی از «مد روز بودن» اینگونه روایتهای مبتنی بر فقر سخن بگویند و «مغزهای کوچک زنگزده» را در امتداد همین موج و مُدزدگی تعبیر کنند.
البته باید به این نکته اذعان کنم که روایت «مغزهای کوچک زنگزده» در اغراق و مبالغه (exaggeration) دربارهی مقولهی فقر و وضعیت حاشیهنشینی و زاغهنشینی با روایت آرمانشهری «ابد و یک روز» همداستان است؛ اما همچنان بر این باورم که هدف و غایت این دو شیوهی مبالغه ـ. اگرچه هر دو بر یک ایده(آل) خاص مبتنی شدهاند ـ. در نهایت امر به دو دلالت متفاوت میانجامد، که در «ابد و یک روز» همانا بازتولید محتومیت و محکومیت و تغییرناپذیری وضع موجود است (و شاید دسترسناپذیریِ آن آرمانشهری که روایت بر آن اتکا دارد) و در «مغزهای کوچک زنگزده» به نفی زندگی تودهای، ضدیت با فاشیسم و از هر چیز مهمتر، تقلای فردیتزدایی از فردیت زاییدهی قدرت و میل.
در آغاز و انجام فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» عباراتی راهگشا روایت میشود: «میگن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن، چون مغز ندارن، هر کسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز.» پس پروبلماتیک یا امر مساالهساز روایت سینمایی «مغزهای کوچک زنگزده» مغز داشتن / نداشتن است و نسبت آن با چوپان ـ. پدر، و همچنین فردیتی که منطق میل پدرانه در فرزند تولید میکند، فرزندی که در چرخهی بیپایان دلالتهای منطق میل در جستوجوی قدرتیابی پدرسالارانه خواهد بود. و چند نکته در مورد نفی مقولهی نام پدر و تقلای یافتن شیوههای تازه اندیشیدن در این فیلم:
البته باید به این نکته اذعان کنم که روایت «مغزهای کوچک زنگزده» در اغراق و مبالغه (exaggeration) دربارهی مقولهی فقر و وضعیت حاشیهنشینی و زاغهنشینی با روایت آرمانشهری «ابد و یک روز» همداستان است؛ اما همچنان بر این باورم که هدف و غایت این دو شیوهی مبالغه ـ. اگرچه هر دو بر یک ایده(آل) خاص مبتنی شدهاند ـ. در نهایت امر به دو دلالت متفاوت میانجامد، که در «ابد و یک روز» همانا بازتولید محتومیت و محکومیت و تغییرناپذیری وضع موجود است (و شاید دسترسناپذیریِ آن آرمانشهری که روایت بر آن اتکا دارد) و در «مغزهای کوچک زنگزده» به نفی زندگی تودهای، ضدیت با فاشیسم و از هر چیز مهمتر، تقلای فردیتزدایی از فردیت زاییدهی قدرت و میل.
در آغاز و انجام فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» عباراتی راهگشا روایت میشود: «میگن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن، چون مغز ندارن، هر کسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز.» پس پروبلماتیک یا امر مساالهساز روایت سینمایی «مغزهای کوچک زنگزده» مغز داشتن / نداشتن است و نسبت آن با چوپان ـ. پدر، و همچنین فردیتی که منطق میل پدرانه در فرزند تولید میکند، فرزندی که در چرخهی بیپایان دلالتهای منطق میل در جستوجوی قدرتیابی پدرسالارانه خواهد بود. و چند نکته در مورد نفی مقولهی نام پدر و تقلای یافتن شیوههای تازه اندیشیدن در این فیلم:
اول: در عنوان فیلم درنگ کنیم. مغز و کوچکی مغز و همچنین زنگزدگی مغز. چرا مغز، و نه عقل یا فکر؟ به گمان من، تاکید بر واژهی «مغزها» در عنوان فیلم تاکید بر وجه مادی و بدنمند اندیشیدن و زیستن است؛ اینکه روایت فیلم بر دریافتی انتزاعی از فکر کردن، یعنی دریافتی غیربدنی از اندیشه، استوار نیست؛ و اینکه روایت فیلم نه از سلطه چوپان ـ. پدر بر ذهن و زبان دیگری، که از سلطه بر بدن دیگری سخن میگوید: سلطه بر بدن کودک برای تسلیم شدن به خواستههای سودجویانهی پدرخوانده، سلطه بر بدن زن (اختصاصاً خواهر خانواده) که حتی حق رنگ کردن موهایش را ندارد، چه رسد به تصمیم گرفتن برای شیوهی زیستن و فکر کردنش و از این دست سلطهجوییهای مردسالار و پدرسالار که در فیلم فراوان و مکرر به چشم میخورد.
دوم: تاکید بر بیمغزی گوسفند(انه) است و نسبت آن با نیاز به چوپان، چوپانی برای هدایت کردن که از قضا او هم در دیالکتیک ارباب ـ. بنده به گوسفندهای سبکمغز (با مغزهای کوچک) که به هدایت شدن نیاز دارند، وابسته است و از اینروست که خود در کار پرورش پنهانی انسان ـ. گوسفندهاست برای کنترل و نظارت بر نحوهی رشد حجم مغزشان. او رابطهاش را با گوسفندهای بیمغز(شده) را تا بدانجا میخواهد و میتواند بسط دهد که آنها را به رابطه میلورزانه ادیپیِ خشن و سرکوبگرانهای وارد کند: از جمله میل بیپایان شاهین برای تشبه یافتن به شکور، برادر بزرگتری که در پایان آشکار میشود که حتی برادر خونی و تنی شاهین نیست. با اینهمه، شکور بر او (و البته دیگر اعضای خانواده، از جمله کوچکترین برادرشان) چنان قدرت پدرخواندهواری اعمال کرده است که میل به قدرت را از همان جنس که خود از آن برخوردار بوده است، در همهشان برانگیخته است، میلی که البته خود میکوشد حدود و ثغور آن را نیز کنترل و محدود کند. شاهین میخواهد قد علم کند. فرد بشود، فرد میلورز قدرتطلب البته، یعنی شکور بشود. اما نمیتواند؛ که اگر بتواند هم فرد نشده است، فردیت نیافته است؛ بلکه قد علم کردنش، فرد شدن ظاهریاش صرفاً زاییدهی همان ساختار (میل) است که پدر (خوانده)ها و میل پدرسالارانهی ادیپی برای وی رقم زده است.
سوم: چاره در ویران کردن ساختارهای پیشین نهفته است. محله باید ویران شود. ساختمانها باید از بن تخریب شوند. پس چاره در سکنی گزیدن نیست. در کوچیدن است. چاره در پای بیرون نهادن از ساختارهای از پیش موجود است. در زدودن پدرسالاری ادیپی. در فردیتزدایی از فردیتِ حاصل از پیشفرضهای پدرانهی ادیپی.
چهارم و آخر: «مغزهای کوچک زنگزده» همچون «ابد و یک روز» که ایدهآلیسم نامرییاش را به ایدهی استعلایی «تقصیر» ربط داده بود، در جستوجوی مقصر است. در هر دو فیلم پدر مقصر است، با این تفاوت که در «ابد و یک روز» آلودگی و نابهسامانی خانه ـ. و چه بسا جهان ـ. به سبب نبودِ حاکمیت پدر و فقدان «بزرگتر» است، حال آنکه در «مغزهای کوچک زنگزده» عامل نابهسامانی و ویرانیها سلطه پدر(خوانده) است. از اینروست که «ابد و یک روز» در چهارچوب ساختار و مدار بستهی ادیپ قابل تفسیر است: سامان و پاکیِ از دست رفته با پذیرفتن دلالتهای نام پدر بازمیگردد؛ اما «مغزهای کوچک زنگزده» تقلایی است برای گریز از سلطه ساختارهای موجود، از غلبه چوپان ـ پدر، و راه گریز نه سکنی گزیدن در ساختمانهای گذشته، که رهیدن و کوچیدن است به جایی دیگر، بدون ساختمانها و ساختارهای بسته و صلب دیروز.
۰