شعر عاشقانه ایران و جهان؛ یک شعر از حمید مصدق

شعر عاشقانه ایران و جهان؛ یک شعر از حمید مصدق

حمید مصدق یکی از شاعران معاصر ایرانی است که به سرودن اشعار زیبای عاشقانه شهرت دارد.

کد خبر : ۱۳۳۰۲۱
بازدید : ۷۴

فرادید| شعر زیر بخشی از منظومه زیبا و مشهور حمید مصدق به نام «آبی، خاکستری، سیاه» است که یکی از منظومه‌های عاشقانه حمید مصدق است.

به گزارش فرادید، حمید مصدق یکی از شاعران تاثیرگذار معاصر است که می‌توان گفت از پیروان مکتب نیمایی است و اشعارش علاوه بر رنگ و بوی عاشقانه گاه سمت و سوی سیاسی و میهنی نیز به خود می‌گیرد.

مصدق با زبانی نزدیک به زبان مردم عامه شعر می‌سرود و لطافت و احساس پاکی که در اشعارش موج می‌زند، سبب شده است تا همواره در میان نسل جوان طرفداران خاص خود را داشته باشد. مصدق در کنار شغل وکالت و تدریس در دانشگاه هرگز سرودن را رها نکرد و به فعالیت‌های ادبی نیز مشغول بود.

او شاعر نوگرایی بود که باید او را در زمره ادامه دهندگان سبک شعری نیما یوشیج دانست. می‌توان با اطمینان گفت که مصدق شاعری بسیار رمانتیک و عاشق است که این روحیه در اشعار او کاملا هویداست و همین جنبه رمانتیک سبب شد تا شعرش در کنار مفاهیم سیاسی میان جوانان شهرت پیدا کند.

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشان‌تر از اندیشه من

گیسوان تو شب بی‌پایان

جنگل عطر آلود

شکن گیسوی تو، موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می‌کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه عمر سفر می‌کردم

شوق بازآمدن سوی توام هست، اما

تلخی سرد کدورت در تو

پای پوینده راهم بسته

ابر خاکستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای باران باران

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست

تو گل سرخ منی، تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری، نه از آن پاکتری

تو بهاری؟ نه بهاران از توست

از تو می‌گیرد وام هر بار این همه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو!

سبزی چشم تو دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

سبزی چشم تو تخدیرم کرد

حاصل مزرعه سوخته برگم از توست

زندگی از تو و مرگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می‌کاود

من به چشمان خیال انگیزت معتادم

و در این راه تباه

عاقبت هستی خود را دادم.

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید