مرتضی احمدی؛ صدای طهرون
اجرای هنرهای بومی تهران، مستلزم بومینشینبودن اجراکننده است؛ یعنی شخصی که میخواهد اجرا کند باید اولا خودش و پدر و مادرش تهرانی باشند و ثانیا با آداب، رسوم و فرهنگ بومینشینها، به ویژه با فرهنگ مردمان جنوب شهر آشنا باشد و آشنایی هم بهتنهایی کافی نیست، زیرا باید هم آشنا و هم دلباخته این رسوم باشد.
کد خبر :
۷۵۲۵۳
بازدید :
۷۹۳۴
مهرشاد ایمانی | سال ۸۹ بود که برای شماره ششم نشریه دانشجوییام به نام «تجدد» که در دانشگاه آزاد تهرانمرکز منتشر میشد، با زحمت فراوان قرار گفتوگویی با مرتضی احمدی ترتیب دادیم تا از حالوهوای روزگار طهران قدیم جویا شویم، از روحوضیخوانی و ضربیخوانی بشنویم و نظرش را درباره اوضاع فعلی فرهنگ و هنر بدانیم.
گفتگو را با ذوق و شوق فراوان در نشریه گذاشتیم تا مخاطبان اندک دانشگاهمان بخوانند، اما «تجدد» در همان شماره به پایان رسید و توقیف شد و اجازه پخش آخرین شماره هم داده نشد.
حالا و بعد از قریب به یکدهه از انجام آن گفتگو و در شرایطی که از روزهای دانشگاه بسیار دور شدهام، تصور میکنم خواندن صحبتهای شنیدهنشده، امیدوار و هنوزتازهاش خالی از لطف نباشد؛ پس بخوانیمش.
قدری از خودتان، سابقه کاری و شرایط ورود به عرصه هنری و بهطورکلی از روند زندگی حرفهایتان بگویید.
مادر من صدای بسیار خوبی داشت. هنگامی که برای برادر کوچکم لالایی میخواند، من با علاقه گوش میدادم و تمام آنها را از بر میکردم. این لالاییها علاقه خواندن آواز را از همان ابتدای دوران کودکی در من ایجاد کرد. در دوران مدرسه هم برای دوستانم هر تصنیفی که پیدا میکردم، میخواندم.
قدری از خودتان، سابقه کاری و شرایط ورود به عرصه هنری و بهطورکلی از روند زندگی حرفهایتان بگویید.
مادر من صدای بسیار خوبی داشت. هنگامی که برای برادر کوچکم لالایی میخواند، من با علاقه گوش میدادم و تمام آنها را از بر میکردم. این لالاییها علاقه خواندن آواز را از همان ابتدای دوران کودکی در من ایجاد کرد. در دوران مدرسه هم برای دوستانم هر تصنیفی که پیدا میکردم، میخواندم.
دوستانم به صدای من و خواندن تصنیفها علاقه بسیاری نشان میدادند. همه این عوامل دستبهدست هم دادند تا استعداد خواندن در من شکل بگیرد. بعدها بدیعزاده صفحاتی پُر کرد که در آنها ترانههای فکاهی خوانده بود. این ترانهها به بازار هم راه یافت و اتفاقا با استقبال خوبی هم مواجه شد؛ درواقع بدیعزاده اولین کسی بود که ترانههای فکاهی خواند.
با این صفحات فکاهی، من بیش از پیش ترغیب شدم که موسیقی را دنبال کنم. در آن زمان، پیشپردهخوانی تازه آغازبهکار کرده بود، به همین دلیل، تمام همت خود را در پیداکردن راهی برای ورود به عرصه پیشپردهخوانی گذاشتم. به تئاترهای بسیاری مراجعه کردم که در نهایت تئاتر فرهنگ به یک پیشپردهخوان نیاز داشت. آنقدر از مسئولان آن تئاتر خواهش کردم و آنقدر منتظر ماندم تا راضی شدند که از من آزمونی برای پذیرش بگیرند.
با همان اولین اجرا بسیار مورد توجه مسئولان تئاتر قرار گرفتم. به همین دلیل در همان شب، یعنی در اوایل سال ۲۲، با من قرارداد بسته شد. جریان پیشپردهخوانی به میزانی رایج شد که رادیو برای اجرا از من دعوت کرد. این دعوت همانا و ماندگاری من در رادیو تا ابتدای انقلاب همانا.
من در حوزه ورزش هم فعالیتهایی انجام میدادم. از ۱۶ سالگی ورزش باستانی را آغاز کردم. پس از آن ورزشهای دوی صحرانوردی و فوتبال را در پیش گرفتم، اما فوتبال در زندگی من نقش برجستهتری داشت، زیرا از همان ابتدای نوجوانی با بچههای محل این ورزش را انجام میدادیم. در ۱۷-۱۸ سالگی بود که تیمی تشکیل دادیم. به یاد دارم آن زمان ما به دنبال زمینی برای بازی میگشتیم.
حوالی راهآهن زمینی بدون استفاده را پیدا کردیم. آن زمان هم که نمیدانستیم این زمین جزء اموال دولت است، به همین دلیل شروع کردیم به تمیزکردن و بر طرفکردن سنگها و کلوخها و این زمین شد زمین تیم ما. بعدها فهمیدیم که زمین، متعلق به راهآهن بوده و مدیر راهآهن هم با واسطه از نیت ما با خبر بوده و بسیار هم از این امر استقبال کرده بود. این ماجرا ادامه داشت تا ۲۶سالگی که من به علت وجود مشغلههای بسیارِ تئاتر، از فوتبال فاصله گرفتم. همان تیم دوران جوانی ما بنیان تیم راهآهن فعلی است. درواقع ما از بنیانگذاران تیم راهآهن بودیم.
در طول این سالها، کار رادیویی همچنان ادامه داشت. ما در رادیو ۱۹ نفر بودیم که از آن ۱۹ نفر فقط من زنده ماندهام. رادیو برای من تا ابتدای انقلاب ادامه داشت. پس از پیروزی انقلاب بهعلت خردهحسابی که با آقای قطبزاده در آمریکا داشتم، او به من توهین کرد و همین توهین باعث شد که شدیدا به من بر بخورد.
پس از آن، دیگر به رادیو نرفتم. بعدها هم مدیران دیگر هیچ توجهی به من نکردند و هیچگونه دلجویی هم به عمل نیاوردند تا اکنون که در خدمت شما هستم.
آقای احمدی، قدری از ضربیخوانی صحبت کنیم. شما در جایی گفته بودید که پس از من دیگر کسی نیست که ضربیخوانی را ادامه دهد. علت این رکود چیست؟
آغاز ضربیخوانی به سالها پیش از من برمیگردد، اما بهصورت مستند، مشخص نیست که دقیقا در چه سالی بوده است. ضربیخوانی بهشیوهای از خواندن گفته میشود که بسیار شاد است و بیشتر در روحوضی اجرا میشود. در سال ۲۹ به دلیل خشکبودن این سبک، به فکر افتادم که یک نوآوری در این عرصه انجام دهم؛ ازاینرو قدری آواز را به آن اضافه کردم که بسیار مورد توجه قرار گرفت.
بله دیگر کسی نمیتواند بهطور شایسته از پس این کار برآید، زیرا اجرای هنرهای بومی تهران، مستلزم بومینشینبودن اجراکننده است؛ یعنی شخصی که میخواهد اجرا کند باید اولا خودش و پدر و مادرش تهرانی باشند و ثانیا با آداب، رسوم و فرهنگ بومینشینها، به ویژه با فرهنگ مردمان جنوب شهر آشنا باشد و آشنایی هم بهتنهایی کافی نیست، زیرا باید هم آشنا و هم دلباخته این رسوم باشد.
اکنون شما «کوچهباغی» و «خراباتی» نمیشنوید، زیرا این دو، تنها یک حالتاند و بههیچوجه آوازِ صرف نیستند. ضربیخوانی در حقیقت گوشهای از موسیقی ملی ما است؛ برای مثال در تکنوازیها، ابتدا یک پیشدرآمد نواخته میشود و بعد آواز و سپس در وسطش یک چهارمضراب زده میشود که حالت قدری تغییر کند و فضا شاد شود، اما متأسفانه به علت آنکه همه درپی کسب پولاند، دیگر کسی به دنبال اینگونه موسیقی نمیرود.
این هنر یک عشق درونی میخواهد که تصور میکنم هرکسی دارای آن نیست. پس از انقلاب، از خارج از کشور همه میگفتند که احمدی بلند شو و بیا که همهشکل خواننده و نوازنده اینجا هست؛ اما ضربیخوان وجود ندارد؛ اما من همیشه اعتقاد داشته و دارم که هرگز هنر من فروشی نیست.
اگر گاهی مشاهده میکنید که قصه کودک میخوانم، آنها ضربیخوانی نیستند. بهطورکلی ضربیخوانیهای خواندهشده از سوی من از صداوسیما پخش نمیشوند؛ زیرا بسیار شادی آورند.
شما در رادیو و تلویزیون، سابقه بسیار طولانی دارید و حتی یکی از کسانی هستید که تلویزیون را افتتاح کردید. فضای حاکم بر رادیو و تلویزیون در پیش و پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
من از ابتدای نوجوانی در رادیو فعالیت کردهام. با خواندن اولین ترانه خود، عضو ثابت آن شدم. همه برنامههای رادیو زنده بود و ما اکثر برنامهها را بدون تمرین اجرا میکردیم. کار عمده ما در رادیو، خواندن نمایشنامه بود. خدا رحمت کند پرویز خطیبی را که برای اولینبار نمایشنامهخوانی را باب کرد و با استعداد شگرف خود، هم بازی میکرد، هم مینوشت و هم کارگردانی کار را برعهده داشت.
سال ۶۰ زمانی بود که رادیو ۲۴ ساعته شده بود و مسئولان میخواستند توسعهاش بدهند؛ بهطوریکه همهگیر شود. یکی از مهمترین کارها در این راستا برنامه «شما و رادیو» صبح جمعه بود. برای این کار ۱۹ نفر انتخاب شدند. هر ۱۹ نفری که برگزیده شدیم، یک تیپ خاص خود را ارائه دادیم. منوچهر نوذری تیپ حسن کبابی را داشت، زرندی شاهباجی خانم بود و.... همه از لحاظ کاری، بسیار قوی بودیم؛ زیرا در تئاتر هم فعالیت داشتیم؛ پس میفهمیدیم که چطور باید صحبت کنیم.
برعکس شرایط فعلی، یک هنرپیشه باید فن بیان بسیار عالی میدانست؛ زیرا اگر فن بیان خوبی نداشت، اصلا نمیتوانست به این عرصه ورود کند. گروهی با این قدرت کاری، خواهناخواه رادیو را فتح کردند و برنامه شما و رادیو به پرشنوندهترین برنامه رادیو بدل شد. این برنامه ادامه داشت تا ابتدای انقلاب که تعطیل شد و دیگر هیچگاه نسلهای بعد از ما نتوانستند آن را تکرار کنند.
علت آنکه بچههایی که اکنون در برنامه صبح جمعه کار میکنند، نمیتوانند مانند ما باشند، هم برمیگردد به نداشتن آزادی عمل و بحث ممیزی که بر کار آنها اِعمال میشود. جالب است بدانید که ما پیش از انقلاب حتی به سیاستهای دولت انتقاد میکردیم؛ اما فضای اکنون بههیچوجه اینگونه نیست.
در تلویزیون هم همینطور، برنامهای وجود داشت به نام «تکمضراب» که هفتهای یک بار به مدت دو ساعت بر روی آنتن میرفت. در این برنامه ما تندترین انتقادها را علیه سازمانهای دولتی میکردیم. این در حالی است که اکنون در تلویزیون هیچچیز قابل ذکر نیست و به علت کوچکترین مسائل، مجریان و برنامهسازان در خطر محرومیتهای بلندمدت از کار هستند.
من چهار کتاب نوشتهام که هر چهارتای آنها مجوز دریافت کرده بودند و چاپ هم شده بود و چند بار هم تجدید چاپ شده بودند؛ اما اکنون آنها را توقیف کردهاند. میگویم مگر تغییری در آنها به وجود آوردهام که از چاپ مجدد آنها جلوگیری میکنید؟ اما هیچکس پاسخگو نیست.
عناوین این کتابها چیست؟
«من و زندگی»، «کهنههای همیشه نو»، «فرهنگ برو بچههای طهرون»، «پرسه» که در احوالات تهرون و تهرونیاست. شما میگویید چرا کسی نیست که ضربیهای جنوب تهران را ادامه دهد. بله، نیست؛ زیرا به افراد بها داده نمیشود. حسن شهرستانی یکی از بهترین خوانندگان خراباتی است؛ اما اصلا شما نامی از او نشنیدهاید.
من ۱۰۸ پیشپرده به همراه ذکر نتهایش درآوردهام؛ اما هیچ امیدی به اخذ مجوز ندارم یا نزدیک به ۹ هزار ضربالمثل با توضیح درباره هرکدام را جمعآوری کردهام؛ اما برای آن هم امیدی به دریافت مجوز ندارم.
آقای احمدی، نسلی پس از انقلاب روی کار آمدند که واقعا تعلق خاطر زیادی به سبک و سیاق کاری شما داشتند که اکنون هم در برنامه صبح جمعه رادیو ایران فعالیت میکنند؛ اما آنها هم پس از مدتی منزوی شدند. علت چیست؟
بله؛ اکنون عدهای از جوانان در برنامه صبح جمعه مشغول به فعالیتاند. من برنامه آنها را گوش میدهم و صداها را میشنوم و نقصی در گفتار و نحوه اجرایشان از لحاظ فنی پیدا نمیکنم.
همه صداها خوب است و طعم شیرینی هم دارد و اصول حرفهای کار هم کاملا رعایت میشود؛ اما مطلب ندارند. در کمال تأسف، همین بچههای بااستعداد کنار نهاده شدهاند و علت آن هم یک سویهگرایی است؛ بهنحویکه تنها میخواهند همان چیزی گفته شود که خواست خودشان است.
از سویی دیگر اساسا نگاهی وجود دارد که با شادی مردم مخالف است؛ بههمیندلیل این عزیزان که تمام همتشان شادی مردم است، کنار گذاشته میشوند.
نظرتان درباره سبکهای جدیدی که در موسیقی ایجاد شده است، چیست؟
بد نیست و خوانندگان خوبی مشخصا در سبک پاپ آمده و آهنگهای خوبی هم خواندهاند و جوانها، چه پیش و چه پس از انقلاب به آنها علاقه داشتند، اما این علاقه باعث نشد که موسیقی اصیل ایرانی فراموش شود، اما درعینحال ما هم حق نداریم با خواست و تمایل جوانان مخالفت کنیم.
سلیقه آنها بسیار قابل احترام است. اگر ما بخواهیم این نسل را از تمایلات و تعلقاتش محروم کنیم، دچار تفریط خواهند شد. قطعا من از هر سبک جدید موسیقی که محبوب نسل جوان باشد، استقبال میکنم و علت اینکه مسئولان اصرار دارند با هر سبک جدید موسیقایی مخالفت کنند، معلوم نیست. به خاطر داریم که در اوایل انقلاب، مسئولان سعی میکردند به شکل عجیبی با نوارهای کاست مخالفت کنند. آنها تمام همت خود را بر جمعکردن این نوارها گذاشته بودند.
پس از مدتی مشاهده کردند که این عمل اجرائی نیست و رهایش کردند. سپس ویدئو به بازار آمد و دوباره داستان به همین شکل اتفاق افتاد و سپس ماهواره و...، اما این نوع عملکرد، پاسخگو نخواهد بود. آنها باید از خودشان بپرسند که چه کسانی را محدود میکنند؟
اگر بدانند که در مقابل آنها مردم که مالکان واقعی این کشورند قرار دارند، بیشک چنین رویکردهایی را اتخاذ نمیکنند. مسئولان باید قدری بیندیشند و از گذشته تاکنون را به خاطر بیاورند و ببینند که اینگونه رفتارها نتیجه مثبتی داشته یا نه؟ اگر نه، پس نباید به این طریق ادامه دهند.
شما سابقه بسیار طولانی در تئاتر هم دارید. ادبیات نمایشی امروز ما چرا چندان از داستانهای باستانی، بهخصوص شاهنامه متأثر نیست؟
به اعتقاد من این مسئله برمیگردد به تمایلات مسئولان. سرچشمه این ماجرا هم برای امروز نیست، بلکه برمیگردد به زمانهای بسیار گذشته. در قزوین تئاتری به نام «نادر پسر شمشیر» اجرا شد. با اجرای آن بهشدت به رضاشاه برخورد که چرا از نادرشاه تعریف و تمجید شده و او بزرگ جلوه داده شده است؟
کارگردان این تئاتر دستگیر شد، تابلوها را تخریب و به آتش کشیدند و در نهایت کارگردان بینوای آن تئاتر تا آخر عمر محروم از کار شد و در تنگدستی و بدبختی جان سپرد. چرا اکنون بهرام بیضایی کار نمیکند؟ اتهامات بسیاری را متوجه این عزیز کردند. واقعا حیف است که بهرام بیضایی که هم دستبهقلم زیبایی دارد و هم تاریخ را خوب میشناسد، کنار نهاده شود.
خسرو سینایی کجاست؟ چرا تمام کسانی که خواستند از تاریخ باستان سخن بگویند، به نحوی منزوی شدند؟ علت آن است که علاقه ندارند که اینگونه مسائل در عرصههای گوناگون مطرح شود. اگر یک تئاتر مستقل بخواهد به مرحله اجرا برسد، باید از هزارویک ممیزی عبور کند. چرا تئاتر فرانسه در رأس دنیا قرار دارد؟
زیرا ممیزی وجود ندارد. افراد برای کار، دستشان باز است. هنگامی که شرایط بهگونهای است که همهچیز تحتالشعاع ممیزی قرار دارد، کارگردانها هم دیگر تمایلی به اجرای داستانهای باستانی ندارند و اگر دست کارگردانها، تهیهکنندگان و نویسندگان باز بود، قطعا از این سرمایه نهفته ایرانی استفاده میشد.
اما مردم هم قدری نسبت به ادبیات باستانی اقبال نشان نمیدهند.
چنددرصد مردم ایران، باسواد واقعیاند؟ قطعا بیش از ۳۰ درصد نیستند. نصف همین ۳۰ درصد، واقعا استطاعت خرید کتاب را ندارند. در جامعهای که ۷۰ درصد مردم روزنامه هم نمیخوانند و همان عده محدود باسواد همواره با مشکلات مالی دستوپنجه نرم میکنند، بیشک آگاهی عمومی بالا نخواهد رفت.
تمام این عوامل هم منجر به پایینبودن فرهنگ ما میشود. برخی مسائل سیاسی هم علتی عظیم است تا قشر نخبه و فرهنگی ما نتوانند اندیشه خود را به عموم جامعه عرضه کنند. در این شرایط نباید توقع داشت که مردم در پی داستانهای باستانی کشورشان باشند.
آقای احمدی، محبوبیت شما در صداقت گفتارتان است؛ محبوبیتی که پس از گذشت سالیانسال همچنان جاودان است. شما نزد مردم به «صدای طهرون» شناخته شدهاید؛ صدای طهرونی که همچنان پرآوازه است. بهعنوان پرسش پایانی بفرمایید که پس از گذشت ۸۹ بهار از حیاتتان چه آرزویی دارید که هنوز به آن دست نیافتهاید؟
تنها آرزوی من، شناختن جوانان عزیزمان است. اگر بتوانیم جوانانمان را بشناسیم، قطعا مملکت اصلاح خواهد شد و اگر آنها را نفهمیم، هیچگاه به سعادت نخواهیم رسید. من وطنم را بسیار دوست دارم و عاشقانه برای این سرزمین هرآنچه در توانم باشد انجام میدهم. آرزوی من بهبود اوضاع ایرانزمین است. قطعا با اراده محکم جوانان عزیزمان و ذات پاک و بیآلایش آنها همهچیز درست میشود. من زندهام برای دیدن آن روز.
۰