تکهای جدامانده از تاریخ در جنوبیترین نقطه تهران
«فیروز بهرام» نامی بود که مردم روی قلعه گذاشته بودند و میگفتند نام دو برادر است که صاحبان قدیمی این املاک بودند. پدربزرگهای این محل هر شب برای نوههایشان این قصه را تا به آخر میگویند.
کمی بعد از ورودی بزرگراه خلیج فارس در محدوده منطقه۱۸ یک دوربرگردان هست که اولین تابلویش یک نام آشنا دارد: «به طرف فیروز بهرام». داخل خیابان که شوید تازه میفهمید توی جنوب تهران خودمان هم میتوانید نقاط سرسبز و تماشایی پیدا کنید.
یکی بود یکی نبود... در زمانهای قدیم وقتی که تهران به این بزرگی نبود و اطرافش تا چشم کار میکرد بیابان و خشکسالی بود، جایی در جنوب غرب در بین زمینهای سرسبز کشاورزی جایی که خوشههای گندم زیر آفتاب داغ طلایی میشدند و با نسیم به رقص در میآمدند قلعهای بود بزرگ با برجهای بلند و دری که هیچ راهزنی جرئت حمله به آن را نداشت.
«فیروز بهرام» نامی بود که مردم روی قلعه گذاشته بودند و میگفتند نام دو برادر است که صاحبان قدیمی این املاک بودند. پدربزرگهای این محل هر شب برای نوههایشان این قصه را تا به آخر میگویند. از ساکنان قلعه، از ماجراها و از زندگی و سختیهایش، اما فیروز و بهرام که بودند و چه بلایی بر سرشان آمد؟
درختانی که سر به شانه هم سایبان رهگذرانند
یک تکه از بهشت در این گرما. تا چشم کار میکند مزرعه سبز و خرم است با خوشههای زیبای رقصان و درختانی که سر به شانه هم از دوطرف جاده فیروز بهرام سایبان رهگذران شدهاند.
دیوارهای کاهگلی و مردانی که چوب بهدست گوسفندان و سطلهای شیر را جابهجا میکنند. جوانکی در بین راه از ما میپرسد:«با کی کار دارید؟» جواب میدهیم:«با هیچکس! میخواهیم قلعه را ببینیم.» بعد با انگشت اشاره راهنماییمان میکند:«آهان، راهش آن طرف است.»
ذهنمان را برای دیدار از یک بنای تاریخی حفاظتشده آماده میکنیم؛ بنایی با محوطه و شناسنامه آثار که اطلاعات دقیقی از چیستی این قلعه به ما میدهد. و شاید هم چند بازدیدکننده که پاسخگوی چند سوال باشند.
از کنار چند خانه و یک توده گرد و بزرگ کاهگلی میگذریم و به انتهای خیابان آسفالته میرسیم. پیرمردی در سکوت نشسته و میگوید:«ازش رد شدید. همون جا بود کنار مدرسه.» و معلوم شد که این توده کاهگلی یکی از برجهای همان قلعه است که پی آن آمدهایم.
تاریخ بیزبان ذرهذره نابود میشود
بعد از تحمل ضربات توپ فوتبال بچههای مدرسه وارد ساختمان قدیمی مدرسه راهنمایی میشویم. مدیر و معاون چیز زیادی برای گفتن ندارند: «ما چند سال است که اینجا آمدهایم و از چیزی خبر نداریم. اینجا در ظاهر سابقه خیلی قدیمی دارد، اما اگر میخواهید بیشتر بدانید بروید پیش بزرگان محله، ما به دلیل نداشتن اطلاعات به دانشآموزان مطلبی راجع به گذشته این منطقه نمیگوییم.»
قانع نشدیم و به همین خاطر یک دور کامل در محل زدیم تا این تاریخ بیزبان که ذرهذره نابود میشود را بیشتر بشناسیم. ضلع شمالی در کنار زمینهای کشاورزی و یک محوطه باز، یکی از برجها از سایرین سرحالتر است.
با حدود پنج، شش متر قطر و هفت متر ارتفاع. خانهای نقلی با دری آهنی کنارش جا گرفته. پسری از پشت در پاسخ کنجکاویمان را میدهد و مادرش میآید و این جمله را میگوید و میرود : «چند وقت پیش هم آمدند و از این تنها خانه قدیمی باقی مانده کنار قلعه عکس گرفتند!»
تنها یادگارهای بهجامانده از تاریخ
مادر بزرگ دیگری از اهل محل راه میرسد. کمی سخت میشنود. انگارپیری کار خودش را کرده و هر چه از گذشته میپرسیم از مارهایی میگوید که گاهی از شکافهای برج وارد خانهها میشوند و آرامش را از خانواده میربایند.
حدود ٧٠سال پیش، آن زمانی که قرار بود جشن عروسی این زن و شوهر مقدمهای برای سکونتشان باشد چند خانواده دیگر نیز ساکن این خانه قدیمی قلعه بودند که در آن دام و طیور نیز نگهداری میکردند. خانههای کناری یکی در میان بازسازی و نوسازی شدهاند.
برج خالی است و کسی به آن کاری ندارد، اما به گفته علی، پسر دوازدهساله خانواده، بچههای محل گاه و بیگاه با سنگ و چوب بهجان دیوارها میافتند و آنها را خراب میکنند. اینها شاید تنها یادگارهای بهجامانده از تاریخ باشند که تا چند سال قبل در آن زندگی میکردند.
«باغ اداره محلی» در دوره رضاخان
پای صحبت کسبه محل که بنشینید از خراب شدن یکی از برجها در سال گذشته میگویند و ساخت یک سوپر مارکت در جای آن که ظاهر خیابان را تغییر داده است. ماشینها از سهراهی بین فیروز بهرام به طرف ده گلدسته و باغهای اطراف میآیند و میروند.
مردم هرکدام خاطراتی را تعریف میکنند، از ارباب کیخسرو و مالک این محل در گذشتههای دور، از «باغ اداره محلی» که نیروهای نظامی در زمان رضاخان آنجا مستقر بودند و خط تلفنی که آن دوران مستقیم به تهران وصل بود. ضلع جنوبی قلعه چند باغ و زمین خشک و بیاستفاده هست و یک کارخانه. حالا حدود ١۵٠حیاط و خانه در قلعه وجود دارد که در هرکدام یکی دو خانواده چهار تا هشت نفری زندگی میکنند. اسنادی را که مردم محل درخصوص قدمت این محل در دست دارند از ١۵٠سال قدمت محله حکایت میکند.
تصویر قلعه فیروز بهرام در قدیم ندیمها
قلعه فیروز بهرام متعلق به بزرگان زرتشتی با شش برج بلند و یک درب بزرگ چوبی. وارد که میشدید پلهها را میگرفتید و میرفتید بالا. در بالاخانه، نگهبان از کله سحر چشم به دشت دوخته که حرامیها حمله نکنند. داخل قلعه مردم زندگی خود را میکردند؛ کارگاههای پرورش کرم ابریشم، دامداری و انبار غلات و کار روی زمینهای اربابی زندگی میگذشت. اینجا دو آب انبار داشت که پلههایش به عمق تاریکی میرسید و آب زلالی داشت که مانند آب خزینه برای ساکنین مغتنم بود و....
همهچیز روال عادی خود را طی میکند تا در سال ١٣٤٢. اصلاحات ارضی موجب میشود که زمینها به مردم واگذار شود. حالا که بیش از شصت سال از این اتفاق گذشته مدرسه، آب انبار و چند برج و زاغچه نابود شده و از این قلعه با چندین هکتار وسعت تنها برج نیمهمخروبه و چند دیوار خشتی باقی مانده است.
حاج«محمدعلینوری» کودکیاش را در مدرسه ابتدایی فیروز بهرام در همین قلعه گذرانده است. از عکاسهایی خاطره دارد که با عشق و علاقه جاهای دیدنی را به آنها نشان میداده. او میگوید: «از هیچ سازمان یا مرکزی برای ثبت اینجا نیامدهاند. البته کسی هم علاقهای به این کار ندارد چون اینجا دیگر ملک شخصی شده است.»
سرقت سنگ قبر کدخداقلی با لباس و اسب جنگی
میرویم به اطراف خیابان داخل کوچهای که بچهها مشغول بازی هستند. انتهای کوچه دیوارهای گنبدشکل و دری هست که رو به بیابان و قبرستان باز میشود. دفترچه تاریخ چند نسل اینجاست. به گفته اهالی، سنگ قبر قدیمی متعلق به سال ١٣٢٧ به نام کدخدا قلی، پسر قاسمخان بختیاری است.
دارای تصویر مردی بوده با لباس و کلاه قاجار و یک شمشیر و اسبی جنگی که در این محل وجود داشت و دیگر اثری از آن نیست و ظاهرا به سرقت رفته. البته چند سنگ قبر خردشده هم هست که میشود سال ١٣١٧ را روی آنها خواند.
ارباب کیخسرو شاهرخ که در زمان خود رئیس انجمن زرتشتیان و نماینده مجلس شورای ملی بود در سال ١٣١١ مدرسه فیروز بهرام را با همکاری یکی از خیرین در تهران ساخت و این قلعه نیز به همراه سایر املاک در اختیار او و تعدادی از زرتشتیان بود. البته به گفته اهالی محل، هنوز هم تعدادی از زمینها بهصورت موروثی باقیمانده و مالکان خودش را حفظ کرده است.
بر میگردیم به دود و گرمای اتوبان خلیجفارس. آخرین تصویر از این تکه جامانده از تاریخ مربوط به کشاورزانی است که با کلاههای حصیری زیر سایه درختان برایمان دست تکان دادند.
منبع: همشهری