نفوذ کلام لوطی عباس خلافکاران را به راه میآورد
لوطی عباس خدابخش در چهارراه معینالسلطان محله شاپور به دنیا آمد، ولی از ۲۰سالگی به محله جوادیه آمد و باقی عمرش را در جوادیه زندگی کرد و به شغل قصابی مشغول بود. به همین خاطر هم به عباسقصاب معروف شد.
خدابخش از ورزشکاران و پیشکسوتان باشگاه فولاد بود و کشتی را هم از همان جا آغاز کرد و توانست مقام قهرمانی آسیا را از آن خود کند. او به هیئت آقا سید میرفت و با بسیاری از لوطیهای قدیم مانند حسین فرزین، هفتکچلون، طیب و ... حشر و نشر داشت و رفیق بود.
به خاطر مرام و رفتار پهلوانیاش با بسیاری از افراد محل ارتباط داشت و حرفش برایشان حجت بود. به همین خاطر صحبتهایش روی آدمهای کجخلق و ناآرام تاثیر میگذاشت و از کردار بدشان نادم میشدند. همین موضوع باعث میشد تا راه و رسم نیکی را برای ادامه زندگیشان در پیش بگیرند.
وقتی از علی خدابخش، پسر حاج عباس خدابخش، درباره مرام و منش پدرش میپرسیم، میگوید: «میگویند مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. این سئوال را باید از اهالی محل و دوستانش پرسید. پدرم یک خصلت بارز داشت و آن هم این بود که وقتی از درِ خانه بیرون میآمد نگاه نمیکرد که فرد مقابلش از خودش بزرگتر یا کوچکتر است؛ از یک بچه ۵ساله گرفته تا به بزرگتر از خودش سلام میداد و دست روی سینه میگذاشت و احترام میکرد.
دست به خیر داشت و به همین خاطر بیشتر پیشقدم آشتیکنانهای بزرگ بود. دعوای بزرگی در تهران راه افتاده و قرار بود آدمهای زیادی با هم درگیر شوند؛ از آن درگیریها که کشته و زخمی میدهد. پدرم مطلع شد و باوجود اینکه مادرم در بیمارستان برای وضع حمل بستری بود، رفت و میانجیگری کرد و آشتیکنان راه انداخت. بعدها در جواب به مادرم که از نبودش گله کرد، گفت: «اگر نمیرفتم و وساطت نمیکردم، یک عده کشته میشدند.»
خدابخش در ادامه از ارادت پدرش به امیرالمونین(ع) میگوید: «ماه محرم تکیه میبست و نیمه شعبان طاقنصرت علم میکرد. عاشق امیرالمؤمنین(ع) بود. نقش دو تبرزین و یک کشکول روی سنگ مزارش گواه این موضوع است. همین حالا هم اگر به خانهاش بروید، خانهای درویشانه دارد. او وصیت کرده که همین طور هم باید بماند.
چون پدرم میگفت: «من عاشق امیرالمؤمنین(ع) هستم و راه امیرالمؤمنین(ع) را رفتم و تا آخر هم باید خانه من همین شکل باشد و مجلل نباشد. دستگیر اهالی و نیازمندان بود. به خاطر دارم مداحی که برای مراسم ختمش آمد، میگفت که عموعباس من و همسرم را به شاهعبدالعظیم برد، عقد کرد و حتی حلقه ازدواجمان را هم او برایمان خرید. حتی ما که اعضای خانوادهاش بودیم از کارهای خیری که انجام میداد، بیخبر بودیم. »
منبع: همشهری