خاطرات اسدالله علم فروردین ۱۳۴۹: «دوستم»، صورتم را گاز گرفت، طوری که خون جاری شد!

خاطرات اسدالله علم فروردین ۱۳۴۹: «دوستم»، صورتم را گاز گرفت، طوری که خون جاری شد!

یادداشت‌های اسدالله علم: امشب اتفاق عجیبی افتاد. نمی‌دانم به چه مناسبت، دوستم صورتم را به شدت گاز گرفت. به طوری که سیاه شد و اندکی هم خون جاری شد. حالا که منزل آمده ام، گناه را به گردن سگ منزل که خیلی هم به من علاقه دارد انداختم! خانم علم (هم) باور کرد. من این مطالب را که هیچ لازم نیست می‌نویسم، برای این که... خواننده عزیز بداند که یک ذره خلاف حقیقت در آن چه می‌نویسم نیست.

کد خبر : ۲۱۲۱۲۰
بازدید : ۳۶۵

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

در ادامه مطلب بخشی از یادداشت های او را می خوانید.

۲۹ فروردین ۱۳۴۹: صبح شرفیاب شدم. کار‌های جاری را عرض کردم. منجمله عرض کردم، یکی از پیشخدمت‌های اعلیحضرت همایونی به نام اصلانی تصدیق فوق لیسانس گرفته است و حالا در مقام پیشخدمتی مناسب نیست. اجازه فرمودند مقام آجودانی به او بدهیم، گو این که، چون پیشخدمت بوده، باعث رنجش زیادی بین آجودان‌های دیگر خواهد شد. در صورتی که فلسفه انقلاب شاهنشاه این است هر کس قابل‌تر مناسب تر. فرمودند «همین کار را بکن». بعد با کمال آقایی و بزرگواری فرمودند، مگر ما خودمان که بودیم؟ پدرم یک سرباز ساده و از خانواده کوچکی در سوادکوه بود. من واقعاً از قضاوت و روشن بودن شاه لذت بردم، نه آن اندازه که به وصف تعریف در آید.

پیش از ظهر جلسه هیئت امنای دانشگاه مشهد را داشتم. حسب الامر شاهنشاه بر طبق قانونی که گذشت، وزیر دربار عضویت هیئت امنای همه دانشگاه‌ها را دارد و به علاوه بازرسی دانشگاه‌ها با ماست که این خود کار خیلی دشواری است.

از اخبار مهم جهان این که ملک حسین سفیر آمریکا را از اردن خارج کرد، به علت این که (سیسکو) Sisco سفر خودش را به اردن متوقف کرد. به قراری که سفیر آمریکا به من می‌گفت علت تصمیم سیسکو این بوده است که تظاهرات فلسطینی‌ها علیه او مشکلاتی برای ملک حسین فراهم نیاورد. بیچاره ملک حسین نمی‌داند کسی که نتواند از تظاهرات خیابانی جلوگیری کند و با متظاهرین که می‌خواهند اسلحه در پایتخت او جابه جا کنند از در سازش درآید. دیگر ارزشی ندارد.

امشب قرار بود سر شام علیا حضرت ملکه پهلوی بروم، نرفتم و اتفاقاً همین امشب شاهنشاه اوامری به من داشتند. آن این که به سفیر آمریکا و انگلیس بگویم که از مذاکرات نفت شاهنشاه خیلی ناراضی هستند. من در منزل دوستم بودم. شاهنشاه آن جا با من صحبت فرمودند، از همان جا با سفرا تماس گرفتم. قرار شد یکی ۸ صبح و دیگری ۹ صبح در منزل ملاقاتم کنند.

امشب اتفاق عجیبی افتاد. نمی‌دانم به چه مناسبت، دوستم صورتم را به شدت گاز گرفت. به طوری که سیاه شد و اندکی هم خون جاری شد. حالا که منزل آمده ام، گناه را به گردن سگ منزل که خیلی هم به من علاقه دارد انداختم! خانم علم (هم) باور کرد. من این مطالب را که هیچ لازم نیست می‌نویسم، برای این که... خواننده عزیز بداند که یک ذره خلاف حقیقت در آن چه می‌نویسم نیست.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید