سفر در زمان؛ یادداشتهای علم، سه شنبه ۲ آبان ۱۳۵۱: به سفیر انگلیس گفتم ممکن است معامله ما با شما بر سر تانکها بههم بخورد

یادداشتهای اسدالله علم: عصری با سفیر انگلیس ملاقات کردم. به او گفتم: تانکهای چیفتین که به ما فروختید، گفتند ۷۵۰ اسب قوه دارد، حالا ۶۹۰ اسب از کار درآمده است. این ممکن است تمام معامله را به هم بزند. او خیلی خونسرد گفت: اشتباه شده، یعنی ما در پیشنهاد اشتباه کرده ایم. ولی به هر حال عین همان تانکی است که ما در ارتش خودمان داریم. به علاوه چنین قدرتی برای تانک لازم نیست. بعد موضوع مقالات تایمز و اکونومیست را گفتم که انگشت شما پشت سر آن است. خیلی تعجب کرد که چه طور من چنین حرفی میزنم.
کد خبر :
۲۵۵۰۰۹
بازدید :
۵۵
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
سه شنبه ۲ آبان ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم. دیروز آرامش را دیده بودم. مرد دیوانه ایست که زمان حکومت قوام السلطنه وزیر کار بوده و با توده مبارزه کرد. بعد با دستگاه ما در افتاد. ما هم او را اذیت کردیم، منجمله هفت سال حبس بود. بعد آزاد شد. کتاب بسیار بدی نوشته است. به سازمان امنیت گفته، فقط حرفهایم را با علم میزنم. دیشب قبل از رفتن به منزل وان ریون دو ساعتی با او حرف زده بودم. جریانش را عرض کردم.
با والاحضرت شاهدخت شهناز که مدتی ملاقات نکرده بودم، برحسب امر خودشان ملاقات کردم. میخواستند بدانند چرا من دوری میکنم. خیلی صریح عرض کردم: حرکات شما برخلاف منافع شاهنشاه است. من نه تنها دوری میکنم، جلوی حرکات شما را هم میگیرم. فکر نکنید چون دختر شاهنشاه هستید، من باکی دارم. شوهر شما هم پسره جعلق.... پدرسوخته ایست، شما را با دادن قرص [السدی] و حشیش تحت تأثیر و نفوذ خود گرفته. شما هم دیگر از بین رفته اید. شاهنشاه تبرئاً شما را نگاهداری میکنند، خیلی شاهزاده خانم متأثر شدند. این جریان را هم عرض کردم.
عرض کردم: به نخست وزیر گفتم، شما به علیا حضرت عرض نکنید که میخواهند به شیراز، برای بررسی برنامه پنجم، تشریف بیاورند یا نه. نخست وزیر ناراحت شد، چون خیال داشت عرض کند. شاهنشاه فرمودند: خیلی عجیب است. نخست وزیر چرا این فضولی ها را میکند؟ گفتم: چه عرض کنم. ولی من که میدانم چرا. برنامه وسیعی دارد که دستگاه ملکه را در اختیار بگیرد. کریم پاشا بهادری را هم که رئیس دفتر علیا حضرت است، او تعیین کرد. تمام اینها بر علیه من عمل میکنند، چون فقط من مانده ام که ممکن است حرف راست و حقیقی به شاه عرض کنم.
عصری با سفیر انگلیس ملاقات کردم. به او گفتم: تانکهای چیفتین که به ما فروختید، گفتند ۷۵۰ اسب قوه دارد، حالا ۶۹۰ اسب از کار درآمده است. این ممکن است تمام معامله را به هم بزند. او خیلی خونسرد گفت: اشتباه شده، یعنی ما در پیشنهاد اشتباه کرده ایم. ولی به هر حال عین همان تانکی است که ما در ارتش خودمان داریم. به علاوه چنین قدرتی برای تانک لازم نیست. بعد موضوع مقالات تایمز و اکونومیست را گفتم که انگشت شما پشت سر آن است. خیلی تعجب کرد که چه طور من چنین حرفی میزنم. گفت: این خبرنگار پول میگیرد که حرف حقیقت تلگراف کند. میخواهید به روزنامه خودش دروغ بگوید؟ مطالب دیگر هم صحبت شد که بیشتر [تجارتی] بود. به هر صورت باز گفت شما کشور بزرگ و نیرومندی شده اید. این خبرها را باید تحمل کنید. این همه حساسیت برای چیست؟ گفتم: ما مثل شما کون گشاد نیستیم. قدری خندیدیم، ولی مذاکرات جدی بود.
شب مهمانی کاخ والاحضرت عبدالرضا بود، به مناسبت تولد شاهنشاه. مهمانی خیلی آبرومندی بود. در آن جا مفصلاً مذاکرات با سفیر انگلیس را به عرض رساندم، یعنی خود شاهنشاه پرسیدند. بعد فرمودند: خیلی خونسرد بود؟ عرض کردم: بلی. فرمودند: حالا به آنها حالی میکنم!
منبع: انتخاب
۰