سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۲: شاه گفت «ابر‌ها روی شیراز و اصفهان آویزان هستند و باران نمی‌دهند»

سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۲: شاه گفت «ابر‌ها روی شیراز و اصفهان آویزان هستند و باران نمی‌دهند»

یادداشت‌های اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه خیلی سرحال نبودند. فرمودند: ابر‌ها روی شیراز و اصفهان آویزان هستند و باران نمی‌دهند. عرض کردم: کشور شاهنشاهی بزرگ است. همه جا که نباید خوب باشد.

کد خبر : ۲۷۰۶۳۳
بازدید : ۷۰۱

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.

۳۰ فروردین ۱۳۵۲: صبح شرفیاب شدم‌. شاهنشاه خیلی سرحال نبودند. فرمودند: ابرها روی شیراز و اصفهان آویزان هستند و باران نمی‌دهند. عرض کردم: کشور شاهنشاهی بزرگ است. همه جا که نباید خوب باشد. مطلبی به من فرمودند که عراقی‌ها توسط مدیر روزنامه کویتی با مسعودی مدیر اطلاعات، مدتی است تماس گرفته اند که با ما رابطه برقرار کنند. مسعودی را ببین، جریان را از [او] بپرس. عرض کردم: اطاعت میکنم. مدتی راجع به اینکه چه طور علیا حضرت شهبانو اوامری صادر میفرمایند که مثلاً فلان کار را به فلان کس قطعاً بدهید، [ولی] اگر همین کار را ما بکنیم ایراد می‌کنند، بحث شد. من عرض کردم: اطلاعاتی دارم که نخست وزیر همه اطرافیان علیا حضرت شهبانو و بعضی نوکرها را کاملاً با پول دادن در دسترس گرفته است و این خطرناک است. فرمودند: تحقیق کن خیلی موضوع مهمی است. هر کس از این مقوله باشد، چه بالا چه پایین طرد کنید. در این ضمن من به مسئولیت خودم میاندیشیدم و برخوردهایی که پیدا خواهد شد. ولی وظیفه خدمتگزاری من حکم می‌کرد که این گزارش را بدهم. مدتی راجع به سفیر جدید آمریکا که باز یادداشتی برایم فرستاده بود، بحث شد. فرمودند: به نظر می‌رسد مرد خوبی است. ما که قبلاً با او آشنا بوده ایم و حالا هم قصد خدمتگزاری و نزدیکی دارد.  

بعد مرخص شدم. در دفتر تا دیر وقت کار کردم. والا حضرت اشرف به من تلفن فرمودند که آخر این نشان لژیون دونور درجه یک من که قرار بود پمپیدو بدهد چه شد؟ عرض کردم: قربان خجالت دارد آدم از پمپیدو چیزی بخواهد. نشان فرانسه بر شما چه اضافه می‌کند؟ چرا خودتان را کوچک میکنید؟ فوری به شاهنشاه تلفنی عرض کردم که این طور جواب دادم. فرمودند: بسیار خوب جواب دادی  

سفیر آمریکا خواسته بود با معاونین وزارت خارجه آمریکا که برای اجتماع سفراء آنها به تهران می آیند و شرفیاب می شوند، با هلیکوپتر داخل کاخ نیاوران بنشیند. [همایون] بهادری معاون من گزارش داد. گفتم: بگوئید که زیادی نخورید, چنین اجازه ای نمیدهیم. به شاهنشاه تلفنی عرض کردم. خیلی خندیدند.  

شب نفتیها را مهمان داشتم. هیچ حرف نفتی و سیاسی نزدم. آخر شب فیلم جشنها را نشان دادیم، ولی بالاخره بعد از فیلم دل آنها صدا کرد؛ گفتند: شاهنشاه می فرمایند یک حباب گاز به شما نمیدهیم، در صورتی که ما میگوئیم گاز را به همان صورت و به بهترین صورت که دیگران خریدار باشند، اگر ما خریدار باشیم به ما بدهید. این دیگر چرا نه؟ گفتم متأسفانه شما موقعی صحبت میکنید که خیلی بدبخت و بیچاره هستید. امروز نیکسون رئیس جمهور آمریکا موضوع ممنوعیت ورود نفت به آمریکا را لغو کرد و شما برای مصارف آمریکا بیش از پنج روز نفت ذخیره ندارید. پس ما فعلاً قوی هستیم و میتوانیم اراده خودمان را دیکته کنیم. دیدند نمیتوانند در این زمینه حرفی بزنند، گفتند: ما فقط میخواهیم بدانیم که این حرف ما منطق دارد یا نه؟ گفتم چون من اجازه مذاکره با شما ندارم و مذاکرات از طریق فلاح انجام میگیرد و او هم زودتر اول شب رفت، وارد بحث نمیشوم.

از اخبار مهم جهان همین لغو [سهمیه] quota نفت از طرف نیکسون است.... یادم هست هفت سال پیش که جانسون رئیس جمهور بود و من در رکاب شاهنشاه باز به آمریکا رفته بودم، چه مذاکراتی بر سر این بود که از این سهمیه فقط دو درصد به ما بدهند، شرکتهای نفتی آمریکا مانع میشدند. شاهنشاه به خنده به جانسون فرمودند: (ناهار روز آخر) یک روزی التماس خواهید کرد که ما به شما نفت بیشتر بدهیم و ما نخواهیم داد. و این فرمایش چه قدر صحیح بود، پس از هفت سال به حقیقت پیوست.

منبع: انتخاب

۲
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید