اگر خودتان را دوست دارید حتما بخوانید؛ چه کسی فیلم من را تماشا میکند؟
شخصی را در نظر بگیر که به تو بسیار نزدیک است: شاید فرزندت، شریک عاطفیات یا والدینات باشد. فیلم زندگی این افراد 24ساعت در روز، 7روز در هفته و تقریباً 80سال پخش میشود. بهعبارتی 700000ساعت. چندساعت در این فیلم حضور داشته ای؟ حتی اگر ازدواج کرده باشی و 50سال با کسی زیر یک سقف زندگی کرده باشی، میشود 20000ساعت.
هیچکسی مشغول تماشای فیلم زندگیات نیست.
شاید میدانستی یا شاید این جمله بهنظرت زیادی تند میآید؛ ولی بیا کمی بیشتر به آن فکر کنیم. این مطلب را با من، اِد هدون، دانشآموخته هاروارد و آکسفورد در روانشناسی و مدیریت بازرگانی، با ما همراه باش تا در انتها به حس رهایی بیشتری برسی.
خودت درباره زندگی بقیه چندتا فیلم تماشا کرده ای؟ زندگی چندنفر را زیر ذرهبین گذاشته ای که حالا میترسی بقیه زندگی تو را با همان دقت زیر ذرهبین بگذارند؟
شخصی را در نظر بگیر که به تو بسیار نزدیک است: شاید فرزندت، شریک عاطفیات یا والدینات باشد. فیلم زندگی این افراد 24ساعت در روز، 7روز در هفته و تقریباً 80سال پخش میشود. بهعبارتی 700000ساعت. چندساعت در این فیلم حضور داشته ای؟ حتی اگر ازدواج کرده باشی و 50سال با کسی زیر یک سقف زندگی کرده باشی، میشود 20000ساعت.
اگر با کسی زندگی نکنی و 80سال بشناسی اش، این رقم به 2000ساعت کاهش پیدا میکند. حالا چندساعت از اوقاتی که با این شخص نیستی به او فکر میکنی؛ تصور میکنی درحال حاضر چه کار میکند یا به چه فکر میکند؟ شاید دوبرابر 2000ساعت که می شود 4000ساعت.
بله البته که دیگران به ما اهمیت میدهند اما خیلی کلی، و نه با جزئیات ریز. حقیقت این است که اگر بخواهم خیلی مهربانانه بگویم هیچکسی «ککاش نمیگزد»، [مترجم. حالا شما میتونی با عبارت غیرمؤدبانهتری اینو معنی کنی].
ما بیشاز حد درگیر هستیم که دیگران چه فکری دربارهمان میکنند. همه اش نگران هستیم که چه کاری باید انجام بدهیم. ما خیلی سفت به آن نسخهای از خودمان میچسبیم که فکر میکنیم دیگران از ما انتظار دارند که باشیم.
آنچیزی که دیگران واقعاً میخواهند بدانند این است که خوشحالیم که به ما علاقه دارند یا ناراحتیم که با همدیگر دشمنی داریم. حتی والدین و عاشقان هم خودشان دلمغشولیهای بیشازاندازهای دارند و تلاش میکنند بدون آنکه نیاز باشد مدام نگران شما باشند، مسیر خودشان را در زندگی طی کنن. تازه این زمانی است که داریم از کسانی که شما را دوست دارند و شما را می شناسند حرف میزنیم.
شخصیت های حاشیه ای
«آن هایی که در فیلم زندگی شما حضور صفرساعتی دارن چه؟ یا آن شخصیتهای حاشیهای، مثل دنبالکنندههای اینستاگرام، که به ندرت چندثانیهای از فیلم نیمه-تخیلیه بهشدت ویرایششده شما را در حساب کاربریتان تماشا میکنند چه؟ آن ها بهحساب میآیند؟»
اگر اجازه بدهید، این حقیقت میتواند عمیقاً رهاییبخش باشد. فکر کنید که چقدر از وقتمان را صرف نگرانی درباره فکر مخاطبان یا خوشحالکردن والدین یا خم شدن تا کمر در برابر درخواستهای جامعه میکنیم. وقتی بپذیریم که تنها هستیم، بدور از حس انزوا، برای پیمودن «این مسیر منحصربهفرد» احساس رهایی میکنیم و میتوانیم منشأ واقعی رفتارهای مان را شناسایی کنیم.
اگر این کار را انجام بدهیم، میتوانیم فیلمی جذاب و موفق بسازیم، حالا دیگر چه اهمیتی دارد که کسی این فیلم را تماشا میکند یا نه ـ هرچند که واقعاً کسی تماشا نمیکند!
برای چه کسی فیلم میسازی؟
خوب حالا فیلمات را برای چه کسی داری میسازی؟ حسی انتزاعی از جامعه در وسیعترین معنای آن دارید که باعث میشود مدام از خودتان بپرسید حالا باید چه کار کنم، دیگران از من چه انتظاری دارند و چطور میتوانم با جامعه یکرنگ بشوم؟
آدمهایی در زندگیمان هستند که نفوذ زیادی روی انتخابهای ما دارند. من مراجعهکنندگانی دارم که مدام حدس میزنند که شخصیتهای کلیدی زندگی شان چه انتظاراتی از آن ها دارند. این آدم ها به ندرت نظر شخصیتهای کلیدی زندگیشان را واقعاً میپرسند که اگر پرسیده بودند حتماً حیرتزده میشدند.
یکی از نمونههای واضح کسب درآمد بر اساس درک ما از انتظارات والدینمان است. به نظر می رسد، والدین ما، و به خصوص پدرانمان، نفوذ بسیار عمیقی روی تصمیمهای زندگی و مسیری که طی میکنیم، دارند. ما نگران قضاوتهای آن ها هستیم اما این بیشتر نشاندهنده ضعفهای خود آن هاست.
اد هدون
«جیمز که نیمی از راه شغلیاش را طی کرده بود به من مراجعه کرد. گفت که همیشه آرزو داشته معمار بشود. وقتی از او پرسیدم که چه چیزی باعث شد که شغل فعلیاش را داشته باشد، گفت که این شغلی بوده که به صورت اجدادی در خانوادهاشان وجود داشته است. جیمز برای اینکه حس تطبیق و موفقیت بر اساس مترومعیارهای خانوادگی داشته باشد، که همه هم مالی و مبتنی بر پروفایل بودند، فشار زیادی روی خودش حس میکرد.»
کنایهآمیز بود که پیروی از مفهوم دیگران از موفقیت باعث شده بود که جیمز این مفهوم را آشولاش کند و نتواند نهایت ظرفیت خودش را بروز بدهد. جیمز هیچ اشتیاقی نسبت به کاری که انجام میداد، نداشت؛ درواقع استعدادی برای انجام آن نداشت.
«به او گفتم که یکی از دستهایش را پشت کمرش نگه دارد و کار کند و بهم بگوید چه حسی دارد. گفت کار سختیه، و این درواقع بهایی بود که او برای جلب رضایت اجدادش پرداخت کرده بود.»
جیمز با پدرش صحبت کرد و با سپاسگزاری از تمام زحماتی که پدرش کشیده بود به او گفت که طی چندماه آینده تغییر شغل خواهد داد. درانتها همدیگر را بغل کردن، جمیز از او تشکر کرد و آزاد شد.
البته نگرانیهای ما همیشه درباره این نیست که دیگران چه چیزی در ما میبینند. زیرذرهبین دیگران بودن همیشه با خطرات مقایسه کردن خود با دیگران ترکیب میشود.
حتی اگر نگران این نباشید که دیگران ممکنه چه فکری دربارهتان بکنند، شاید خیلی چراغخاموش نگرانید که در مقابل کسی که تحسین میکنید چطور به نظر میرسید، یا چطور عمل میکنید یا چقدر موفق هستید.
اما این هم همان تله مشابه است که در لباس مبدل ظاهر شده است. مقایسه کردن خودتان با دیگران مانع از رهاییتان میشود.
رسانههای اجتماعی مقایسه بیرحمانه خودمان با دیگران را به شدت شارژ کرده اند و بهجای اینکه به منبعی برای رهایی تبدیل بشوند، ما را به برداشتهای اشتباه از معنای «چطور خوب بهنظر رسیدن» زنجیر کرده اند.
پول و جوایز و منشنکردنها هستند که افکار و رفتارهای ما را شکل میدهند؛ اما از نظر خیلیها این مترومعیارها غلطاند و دربهترینحالت اغراقآمیز و در بدترین حالت ساختگیاند.
«میدانید بدترین کاری که ما میکنیم چیست؟ اینکه بهترین جنبههای زندگی چندیننفر را انتخاب میکنیم و با ترکیبکردنِ این ابعاد موجودی هیبریدی خلق میکنیم و بعد شروع میکنیم به مقایسه کردنِ خودمان با این ابرانسان هیبریدی.»
ای کاش هوشم مثل A ؛ بدنم مثل B؛ موهام مثل C یا شغلم مثلِ D و شوخطبیعیام مثلِ E بود. حالا حافظه F و خونه کنار دریای G را هم اضافه کنید. یا چطوره اخلاق خوب سگ H و حساب بانکی I را هم بخواهید؟ این فهرست تمومی نداره!
اما هیچکس این ابرموجودی که شما ساختید نیست و هیچکسی آنقدرها که در ظاهر نشان میدهد، باطن خونسرد و آرامی ندارد. درست مثل قو، ممکنه به نظر بیاد روی سطح آب بسیار آرام و باوقار است اما زیر آب دیوانهوار درحال پارو زدن است. بیرونی موفق و درونی پرآشوب.
بعضیها برعکس انجام میدهند، خودشان را با کسانی که حس میکنند از آنها پایینترند، مقایسه میکنند. این حس هم مبتنی بر واقعیت نیست و میتواند بازدارنده باشد..
منبع: راهنماتو