ژن فراموشی
آلزایمرممکن است حاصل سوءتغذیه، تنبلی و عدمتحرک، التهاب مزمن، قرارگرفتن در معرض مواد شیمیایی و عوامل ژنتیکی باشد.
کد خبر :
۴۷۵۴۵
بازدید :
۱۸۳۰
شاید بهزودی آزمایشهای ساده خون بتوانند خبرهای هراسآوری از سلامت شما بدهند. «نتیجه آزمایش، مرا وحشتزده کرد؛ تنها چیزی که به آن فکر نمیکردم آلزایمر بود. هرگز فکر نمیکردم که در خطر چنین مرضی باشم.»
ششسال پیش، جولی گریگوری در ٤٩سالگی برای تشخیص توالی ژنی خود، مبلغی را به یک شرکت خدماتی مجازی پرداخت کرد. او امید داشت که این کار، سرنخهایی را از گردش خون ضعیف، نوسانهای قند خون و ناتندرستی عمومی او در اختیار قرار دهد. در عوض، او خبردار شد که یک بمب ساعتی در دنای او جاسازی شده است: دو نسخه از گونه ژنی ApoE٤ که ارتباط نیرومندی با بیماری آلزایمر دارد. اکثر آمریکاییهایی که دارای این گونه ژنی هستند، در آینده مبتلا به زوال عقل میشوند.
هنگامی که خانم گریگوری با یک عصبشناس در مورد چگونگی به تأخیر انداختن آغاز بیماری مشورت کرد، عصبشناس چند نکته را به او گوشزد کرد و گفت: «امیدوارم بخت یارتان باشد.» گذشته از اینها، هیچ دارویی در برگرداندن روند این بیماری اثربخش نبوده است. این عصبشناس افزود که اقدامات پیشگیرانهای مانند رژیم غذایی و ورزش نیز فایدهای نخواهند داشت.
فکرش را هم نمیتوان کرد که فرد بانشاط، سالم و تیزهوشی همچون خانم گریگوری از مبتلایان به آلزایمر باشد. اما او از نمونه مبتلایانی است که احتمالا با مشکلات فراوانی مواجه خواهد بود؛ مبتلایانی که بیشتر با خطر پیدایش بیماری دستوپنجه نرم میکنند تا با خود بیماری.
دانشمندان میگویند که در شرف انجام آزمایشهای خونی هستند که قادر خواهد بود علایم نخستین آسیب آلزایمر را در دهههای چهارم و پنجم زندگی افرادی که هیچ علامت آشکاری از این بیماری ندارند، تشخیص دهد. امروزه، تشخیص اینکه آسیبهای خطرناکی درحال شکلگیری در مغز شماست، نیازمند اسکن PET با هزینه تقریبی ٣هزار دلار یا استخراج مایع نخاعی است و درحالیکه آزمایشهای ژنتیک میتوانند به پیشبینی خطر یاری رسانند، هیچ خبری درباره وضع کنونی مغز به ما نمیدهند. آزمایشهای خونی کارآمد میتوانند هزاران و حتی میلیونها نفر از کسانی را که هماکنون در شرایط «پیش از آلزایمر» هستند، کشف کند.
روز دوشنبه، «بیل گیتز»، میلیونر نوعدوست و یکی از بنیانگذاران شرکت مایکروسافت در صفحه شخصی خود نوشت «برخی از بستگان من مبتلا به آلزایمر شدهاند» و این یعنی او نیز ممکن است در خطر ابتلا به این بیماری باشد. او مردم را به اتخاذ رویکردهای تازه به این بیماری دعوت کرد که یکی از آنها ایجاد «یک روش تشخیصی مطمئن، کمهزینه و دسترسپذیر مانند آزمایش خون» است. همچنین، آقای گیتز اعلام کرد که مبلغ ١٠٠ میلیون دلار برای مبارزه با آلزایمر اهدا خواهد کرد. بدون شک، این کمک مالی به عملی شدن آزمایشهای خون یاری خواهد رساند.
بنابراین، ممکن است در دهههای بعدی زندگیتان با گزینههای دشواری روبهرو شوید: «آیا مایلید خبرهای احتمالا هراسانگیزی در مورد سلامت شناختی خود دریافت کنید یا اینکه ترجیح میدهید چنین خبرهایی را نشنوید؟ اگر بدانید که در خطر ابتلا به آلزایمر هستید، آیا این خبر را از کارفرمایان، مشتریان، بیمهگران سلامت و دیگران پنهان خواهید کرد؟ یا اینکه آن را همچون بخشی از هویتتان با آغوشی باز پذیرفته و آشکارا به حمایت از یافتن راهی برای درمان آن خواهید پرداخت؟»
خانم گریگوری در طی چند ماه دشوار پس از آزمایش ژنی، میخواست با افرادی که در شرف ابتلا به چنین آسیبی بودند، به سر برد، از این رو کوشید تا دیگر حاملان ApoE٤ (گونه ژنی مرتبط با بیماری آلزایمر) را بیابد. در سال ٢٠١٣، او و عدهای دیگر، انجمنی غیرانتفاعی را پایهگذاری و وبسایتی (ApoE٤) را نیز جهت گرد هم آمدن اعضای انجمن ایجاد کردند.
تاکنون، شمار اعضای این انجمن به بیش از ٢هزار نفر رسیده است. آنان به دقت مجلههای پزشکی را مطالعه میکنند، با پژوهشگران برجسته این رشته تماس حاصل میکنند و یادداشتهای خود را درباره تجربههایشان از رژیم غذایی، ورزش و دیگر اصلاحات مربوط به سبک زندگی، به اشتراک میگذارند.
بسیاری از اعضای این انجمن، از بیم آنکه به سبب داشتن این گونه ژنی، «مطرود» جامعه شوند، از فاش کردن هویت خود سر باز میزنند. یکی از اعضای انجمن که من او را با حرف نخست نامش یعنی دی (D) مینامم، گفت که ترس او از فاش شدن نامش کمتر از ترسش از خود آلزایمر نیست.
نزدیک به ٢٠سال پیش، خانم دی از یک مدرسه حقوق فارغالتحصیل شد. در آن روزها او قادر بود تندوتند صحبت و برنامههای روزانهاش را به سرعت در ذهن مرور کند. اما در دوران میانسالی، حافظه او اختلال یافت و او برای یافتن واژهها به زحمت میافتاد. او برای معاینه وضع سلامت شناختی خود به یک بیمارستان مراجعه کرد و مطلع شد که حامل یک نسخه از گونه ژنی ApoE٤ است.
وحشت و اظطراب او را فراگرفت. پدرش که یک عصبشناس بود در ٦٠سالگی به علت اختلال ذهنی بازنشسته شد. خانم دی گفت «انگار که پدرم زوال احتمالی عقل را در خود تشخیص داده بود. از اینکه قرار بود پا جای پای او بگذارم، وحشت زیادی داشتم.» اما هنگامی که خانم دی عضو انجمن مجازی ApoE٤ شد، دیگر اعضای این انجمن به او اطمینان دادند که وضع او آنقدرها هم که به نظر میرسید نگرانکننده نیست.
او با داشتن تنها یک نسخه از گونه ژنی «زیانآور» ApoE٤ و یک گونه «بیزیان» آن، وضع بسیار بهتری نسبت به حاملان دو نسخه زیانآور داشت. حالا احساس او این است که با اصلاح رژیم غذایی و ورزش توانسته است از تیرگی و ابهام حافظهاش بکاهد. او گفت: «اگر چیزی از این ژن نمیدانستم، امکان داشت صبح با شکم ناشتا تمرین دوچرخهسواری کنم؟ به هیچوجه.»
هنوز هم خانم دی وضع ژنی خود را جز چند دوست صمیمی، از همه پنهان میکند. او میگوید: «اگر شما هم درگیر شغلی حرفهای بودید و مشتریانی داشتید که باید به ذهن شما اعتماد داشته باشند، مایل نبودید از این گونه ژنی خبردار شوند.» خانم دی از اینکه به علت داشتن این گونه ژنی، از او سلب اعتماد شده و تحتمراقبت پزشکی بلندمدت قرار گیرد، هراس دارد. او نیز مثل دیگر حاملان ApoE٤، از اینکه به او ننگ نابهنجار بودن بزنند، میترسد.
«جیسون کارلاویش»، استاد پزشکی و عصبشناسی دانشگاه پنسیلوانیا، چگونگی کنار آمدن افراد را با خبر احتمال بالای ابتلا به آلزایمر مورد پژوهش قرار میدهد. او میگوید: «باید کوشید صحبت از قرار گرفتن در خطر ابتلا به فراموشی را مورد پذیرش اجتماع قرار داد. بهنظر من، این یکی از کوششهای اساسی است که در دهههای آتی با آن مواجه خواهیم بود.»
بسیاری از سازمانهای سلامت و بهداشت مایل به اطلاع بیماران از گونه ژنی ApoE٤ نیستند. آنها هشدار میدهند که شاید بیماران قادر نباشند با این خبر بد بسازند یا اینکه درباره نتایج آن دچار بدفهمی شوند. اما طبق نظر «ترسا»، یکی از اعضای انجمن ApoE٤ که مانند خانم دی از فاششدن بیماریاش میهراسد، تعیین اینکه دیگران باید چه احساسی در مورد این آزمایش داشته باشند، عملی پدرسالارانه است. او گفت: «دیدگاه من این است که بیمار باید حقایق را بداند، تحلیل کند و با آنها مواجه شود. هر چه بیمار زودتر از وضع ژنی خود آگاه شود، زودتر خواهد توانست چارهای بیندیشد.»
همه موارد آلزایمر را نمیتوان از طریق یک گونه خاص ژنی شناسایی کرد، اما در مورد کسی چون ترسا که حامل دو نسخه از گونه ژنی ApoE٤ بوده و اکنون در اواخر دهه پنجم زندگی است، احتمال اینکه او در ١٠ تا ٢٠سال آینده دچار آلزایمر شود، بسیار بالاست. با این وجود، او میگوید که آگاهی از این بیماری «موجب تحول در زندگی او شده و اثر مثبتی داشته است.» حالا دیگر او میزان چربی، گلوکز و دیگر علایم زیستشناختی را کنترل میکند. زمانی که با او مصاحبه کردم، تازه از اسکیکردن در پیست اسکی کوههای کلورادو برگشته بود.
«دیوید هولتزمن»، متخصص عصبشناسی دانشکده پزشکی دانشگاه واشینگتن در سنتلوئیس، مدت ٢٥سال مشغول پژوهش درباره ژن ApoE٤ بوده است. اما او از بررسی گونه ژنی ApoE٤ خود، خودداری کرده است. او از من پرسید: «چرا باید این کار را بکنم وقتی که هیچ دارو یا روش خاص زندگی که ضمانت کاملی از سلامت مغز من کند، وجود ندارد؟ بسیار سودمندتر بود اگر پژوهشگران میتوانستند این بیماری را در زمان انتشارش در مغز و آسیب زدنش به آن کنترل کنند.» به همین دلیل است که دکتر هولتزمن و همکارانش درحال کار بر روی روشی هستند که بتواند وجود علایم هشداردهنده بیماری مغزی را در خون تشخیص دهد.
در حالحاضرهمه چیز پیرامون رابطه ما با آلزایمر دچار بیثباتی است. این بیماری که زمانی پیشگیریناپذیر جلوه میکرد، اکنون بیشتر شبیه به یک بیماری چندعاملی بهنظر میرسد که ممکن است حاصل سوءتغذیه، تنبلی و عدمتحرک، التهاب مزمن، قرارگرفتن در معرض مواد شیمیایی و عوامل ژنتیکی باشد. هماکنون برخی از دانشمندان، بیماری آلزایمر را نوع دیگری از مرض قند یا همان دیابت میدانند؛ برخی دیگر نیز درصدد یافتن رابطهای میان آلزایمر و مشکلات قلبی-عروقی هستند.
مطالعات از رابطه میان آلزایمر و قرارگرفتن در معرض آلودگی هوا و جراحات مربوط به ناحیه سر خبر میدهند. بسیاری از متخصصان این رشته که دکتر هولتزمن نیز یکی از آنهاست، معتقدند که راهحل مقابله با آلزایمر، مهار کردن آن در نخستین مراحل ممکن و پیشگیری از آن است.
تأثیر اصلاح سبک زندگی در به تعویق انداختن آسیبهای شناختی همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. اما اعضای انجمن ApoE٤ اعتقاد دارند که با همبستگی، به اشتراکگذاری اطلاعات و همکاری با دانشمندان میتوانند وضع خود را بهبود ببخشند. در وبگاه این انجمن نوشته شده است: «ما پیشگامان ژنتیک و پیشمرگان عصر جدیدیم که به جستوجو و آزمون راهکارهای نو برخاستهایم.» خانم گریگوری و دوستانش به جای آنکه خود را قربانیان بدشانسی ژنی ببیند، فعالانی تلقی میکنند که داوطلبانه به یاری دانشمندان رفتهاند و شاید بتوانند بر این بیماری چیره شوند.
حضور آنان یادآور این است که آزمایشهای تشخیصی، کاری فراتر از پیشبینی سرنوشت زیستشناختی ما انجام میدهند. آنان در تبدیلشدن بیگانگان به یک خانواده، یک قوم و گاهی به یک انقلاب یاری میرسانند. هنگامی که آزمایش اچآیوی در دهه١٩٨٠دسترسپذیر شد، هزاران نفر از مردم احساس کردند که با این بیماری مرتبطاند.
آزمایشها نیز بر اعتقاد آنان افزود و فعالانی که درصدد اصلاح آزمایشهای پزشکی بودند، درخواست زمان کوتاهتری برای فرآیند تایید دارو کرده و با تبعیض درمانی به مبارزه پرداختند. این فعالیتها ثمربخش بود و آنان روشهای درمانیای دریافت کردند که عمر مبتلایان به ایدز را تا چند دهه افزایش داده است.
بدین ترتیب، چه میشد اگر در آیندهای نزدیک، آزمایشی مانند آزمایش ایدز برای آلزایمر ایجاد میشد و میلیونها نفر از مردم میفهمیدند که مغزشان در مسیر فراموشی قرار گرفته است؟ دکتر «آلیسون گوت»، استاد علوم اعصاب در مونتسینای نیویورک گفت که این امر میتواند اثرات عمیقی داشته باشد.
امروزه هیچ درمانی برای آلزایمر وجود ندارد. از نظر او این بدان معناست که مبتلایان به آلزایمر «نمیتوانند صدایی داشته باشند که نماینده آنان باشد.» آزمایشهای فراگیر خون میتوانند ارتشی از بیماران «ماقبل آلزایمری» گرد آورند که مصرانه متقاضی پیشرفت در امر درمان هستند.
ما به بیماریارانی نیازمندیم که بتوانند بیماری آلزایمر را «مالک شوند». آنها به جای آنکه نماینده شرکتهای دارویی باشند که امروزه مسائل مربوط به بیماری را در کنترل گرفتهاند، میتوانند نماینده مشتریان و بیماران باشند. داروی پیشگیری از زوال عقل، میتواند بدل به سودآورترین داروی دنیا شود. عجیب نیست بدانیم که یکی از بزرگترین رسواییهای مربوط به تجارت داخلی در تاریخ، درباره داروی کذایی آلزایمر (که در مورد مغز موش اثربخش بود، ولی کمکی به مغز انسان نکرد) بود.
هنگامی که هزاران بیمار برمیخیزند، از نشانهدارشدن و انگخوردگی سر بازمیزنند، درباره علایم بیماریشان به بحث مینشینند و در پژوهشهای علمی شرکت میکنند، این علم است که سود میکند. یک آزمایش جدید برای آلزایمر میتواند به ایجاد چنین جنبشی کمک کند، اما بیایید منتظر نمانیم.
٢٥ تا ٥٠درصد از ما در ٨٥ سالگی نشانههایی از آلزایمر را از خود بروز خواهیم داد. در مورد فراموشی و زوال عقل، هریک از ما باید خود را آسیبپذیر بداند. مهم نیست که حامل چه ژنی هستید، چراکه احتمال ابتلا به اختلالات شناختی با بالاتر رفتن سنتان افزایش مییابد. به دیگر سخن، به جمع ما خوش آمدید: «اگر به عمر دراز میاندیشید، پس شما هم به جمع آسیبپذیران تعلق دارید. درباره این موضوع چه چارهای اندیشیدهاید؟»
در جستوجوی حافظه
انسان حیوانی است که انسانیت آن به زبان و حافظه او است. ما انسانها بدون حافظه چه بودیم؟ پاسخ کوتاه این است: «حیواناتی وحشی.» حافظه به ما شخصیت، هوش هیجانی، نسبتهای خانوادگی و پیوستگی میبخشد. حافظه ما را در زمان و مکان، ثابت نگه میدارد و مؤلفههای هستی را تعریف میکند، بهطور تناقضآمیزی، حافظه ممکن است پوچی هستی را نیز تایید کند.
زوال عقل، به معنای اعم آن، تیشه به ریشه حافظه زده و آن «حیوان برهنه» یعنی انسان ناهمساز و بیمسکن را میآفریند. شاه لیر پیش از فروپاشی روانی خود بانگ میزند «خشم مرا فرو نشان! دیوانه نخواهم شد.» جنون در اشکال گوناگونی ظاهر میشود، اما شدیدترین شکل آنکه امروزه عنوان بسیاری از اخبار است، بیماریای است که به نام یک پزشک آلمانی نامگذاری شده است. کسی که نخستینبار، مهلکترین نوع این بیماری را در سال ١٩٠٦ تشخیص داد؛ دکتر آلویز آلزایمر.
زیستشناسی مغز سالخورده انسان، همچنان در میان بزرگترین معماهای دانش عصبشناسی قرار دارد. برای چند دهه، جریان روانشناسی تحلیلی آلمانی برای آنکه تبیینهای «ناچیز» زیستشناختی از زوال عقل را تابع تفسیرهای گستردهتر فرویدی کند، به بررسی ماهیت اسرارآمیز این بیماری تمایل نشان داد.
تا دهه ١٩٦٠، آلزایمر همزمان هم مورد غفلت و هم مورد بحث بود. اگرچه هیچ اجماعی بر سر نشانههای بنیادی آن وجود نداشت، کسان بسیاری، علل آن را مورد بحث قرار میدادند. به تدریج، در نتیجه نقشهبرداری مغز و نیز شناسایی «سردرد و نابسامانی» در مغزهای سالخورده بهعنوان منشأ زوال عقل، آلزایمر چنانکه امروزه میدانیم، بهعنوان یک بیماری همهگیر شناخته شد.
آلزایمر بدل به آسیبی نوپدید شده است که در هر چهار ثانیه یک نفر را گرفتار کرده و سلامت جمعیت انسانی را تهدید میکند. در بریتانیا، هماکنون جمعیت مبتلایان این بیماری بیش از جمعیت شهر لیورپول است. ٦میلیون نفر از ساکنان اتحادیه اروپا و چهار میلیون نفر از آمریکاییها دچار این بیماریاند که به نظر میرسد تا سال ٢٠٣٠ به دو برابر افزایش یابند. وضع چنان وخیم است که سازمان بهداشت جهانی، زوال عقل را اولویت سلامت جهانی اعلام کرده است.
این حقیقت بدل به یکی از بدیهیات قرن بیستویکم شده است که با وجود جمعیت رو به پیری جهان، آلزایمر گوی سبقت را از سرطان ربوده و پس از حمله قلبی در رتبه دوم بیماریهای منجر به مرگ قرار خواهد گرفت. ما به نقطهای رسیدهایم که به نوشته جوزف جبلی «تقریبا هر فرد، یک نفر از خانواده یا دوستان را میشناسد که مبتلا به این بیماری باشد.»
جبلی، دانشمند جوان و بریتانیایی علوم اعصاب، برای این ادعای خود، دلایل بزرگتری نسبت به دیگران دارد. او در کودکی، شاهد رفتارهای عجیب پدربزرگش پیش از سقوط در ورطه زوال عقل بوده است. پدربزرگ او پس از ابتلا به این بیماری قادر به شناخت خانوادهاش نبوده است. اظهارات جبلی در کتاب «در جستوجوی حافظه»، پژوهشی اثرگذار، هوشیارانه و علمی درباره گذشته، حال و آینده آلزایمر از نگاه یک عصبشناس است که از دوران جوانی، در خانه و آزمایشگاه با این بیماری زیسته است.
تحلیل بجای جبلی یادآور آن است که در سالیان اخیر، آلزایمر یا دیگر اشکال زوال عقل نهتنها زندگی میلیونها نفر را ویران کرده است، بلکه دوران بازنشستگی افرادی چون هارولد ویلسون، رونالد ریگان، چارلتون هستون و مارگارت تاچر را تباه کرده، جانِ تِری پرَچت را گرفته و گلن کمبل و آریس مرداک را نیز قربانی گرفته است. به تازگی، جلوههایی از این ماجرا در فیلم اسکار گرفته «من هنوز آلیس هستم» با بازی جولین مور به تصویر کشیده شده است.
زمانی دبلیو اچ آدن، مرگ را به «غرش تندری دوردست در یک پیکنیک» تشبیه کرده بود. مراحل آلزایمر چونان ابرهایی طوفانی در افق آسمان یک روز تابستانی زیبا پدیدار میشوند. نشانههای اولیه از قبیل خشمهای ناگهانی و فراموشیهای مقطعی، اغلب چنان جزیی و مختصر هستند که حتی پزشکان نیز توان شناسایی آنها را ندارند. با شدت گرفتن بیماری، آشکار میشود که اتفاق شومی (پرسشهای مکرر؛ ناتوانی از شناسایی بستگان و دوستان) در مغز بیمار درحال رخ دادن است.
سرانجام، با مشتعل شدن آلزایمر در اَسبَک مغز (هیپوکامپ) و قشر انتورینال آن، حافظه دورهای یا اپیزودیک از بین رفته و گذشته و حال از هم گسسته میشوند و بیمار در معرض خشم مغزی قرار میگیرد. در خلال این فرآیند ناانسانشدگی، درنهایت تنها وسیله ارتباط انسانی، آرامش لمسی و شاید مقداری موسیقی باشد.
داستانی که جبلی از بیماری پدربزرگش نقل میکند، راز هراسانگیز آلزایمر را برملا میکند: این بیماری بسیار آشکار و در عین حال بهطور دردناکی گریزان و پنهان است. همچون گربه رازآمیز مککاویتی، این بیماری نیز از تمامی قوانین متداول سرپیچی کرده و در شبکه عصبی انسان میلغزد.
ابتلا به آلزایمر شانسی است. ممکن است شما به قول جبلی «زندگی کاملا سالمی» داشته باشید و با این حال در ٧٠سالگی یا حتی زودتر از آن بدون هیچ علت آشکاری گرفتار آلزایمر شوید. در دپارتمان پیشگیری، جبلی کاتالوگ آشنایی با عوامل احتمالی خطر را به ما نشان میدهد: اضطراب، رژیم غذایی، ورزش و غیره. او مجبور است نتیجه بگیرد -چنانکه هر کس که شاهد قربانیان زوال عقل است سرانجام تأیید خواهد کرد- که آلزایمر «همچنان یک معماست».
در اینجا، جستوجوهای جبلی جهت یافتن پاسخی برای مرگ پدربزرگش تبدیل به کاوشی جذاب در مرزهای زوال عصبی میشود. او برخی از حوزههای پژوهشی اصلی اخیر را شناسایی کرده است، از بازسازی و تمدید مخی (کاشت سلولهای iPS) و پارابیوسیس (وارونهسازی تغییرات آسیبشناختی در یک حیوان سالخورده بهوسیله شستوشوی بافتهای آن در خون یک حیوان جوان) گرفته تا مطالعه پیشرفته کورو (بیماری تکاندهندهای که در پاپوای گینه نو یافت شده است) و جدیدترین پژوهشها درباره PCA (آتروفی قشر خلفی)، همان نوع از آلزایمر که تری پرچت به آن مبتلا شد. در خلاصه خوشبینانهای که جبلی نوشته، آمده است که «درمان این بیماری درحال پیشرفت است». او در پایان «جستوجوی» خود اعلام میکند که «بیش از هر زمان دیگری به ریشهکنی آلزایمر نزدیک هستیم.»
برخی با او موافق نیستند و بخشی از پژوهشهای کلان مربوط به علوم اعصاب نیز متاسفانه نتایج معتدلتر و کمادعاتری دارند. در حقیقت، از سال ٢٠٠٠ تا ٢٠١٢، تخمین زده شده است که نزدیک به ٩٩درصد از جدیدترین «داروهای زوال عقل» نتوانستهاند آزمایشهای کلینیکی را با موفقیت پشت سر بگذارند.
برخی از متخصصان آلزایمر با ناامیدی از محدودیتهای علوم اعصاب، شروع به جستوجوی رویکردهای دیگری کردهاند. یکی از این متخصصان به نام اندرو لیز، بر گونه جدیدی از نوشتههای مربوط به آلزایمر تمرکز کرده که عبارت است از کتابهایی به قلم بیمارانی که در مراحل نخستین زوال تدریجی خود هستند و میتوانند تجربه از دست دادن حافظه را شفافتر کنند.
اما حتی این راهحل نیز مورد بحث و جدل است. همانطور که اخیرا مجله آبزرور گزارش کرده، پژوهشی تازه در دانشگاه ادینبورگ با عنوان پروژه پیشگیری، پیشنهاد کرده که ممکن است آلزایمر، چنانکه جبلی آن را توصیف میکند، بیماری حافظه نباشد.
در واقع، هیچ کمبودی در تحقیقات مربوط به علوم اعصاب وجود نداشته است، اما مشکل بتوان از بیثمر دانستن آنها خودداری کرد. از سوی دیگر، پدیدارشناسی از دست دادن شناخت شخصی (حوزهای که الیور سکز به کاوش آن پرداخت)، از برخی وجوه، کاوشهای مغزی پرثمرتری را پیش میکشد. اگر امیدی دربرنداشته باشد، دستکم شاید آرامشبخش باشد.
۰