خدادادی که عزیز شد

خدادادی که عزیز شد

زندگی خداداد از محله رضاییه مشهد روایت می‌شود؛ جایی که عزیزی‌ها در آن‌جا زندگی می‌کردند، محله‌ای که نوجوانان و جوانان‌اش به عشق فوتبال تمام روز گل کوچک بازی می‌کردند.

کد خبر : ۱۳۵۴۸۸
بازدید : ۹۸۲

خدیجه زمانیان: به‌تازگی کتابی براساس زندگی خداداد عزیزی، مهاجم سابق تیم ملی به نام «تو خداداد عزیزی هستی» منتشر شده که به قلم جواد رستم‌زاده، خبرنگار و دبیر سرویس ورزش روزنامه قدس نوشته شده است. این اثر توسط نشر «برید» به بازار کتاب آمده و در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسیده است.

توصیه استاد

رستم‌زاده؛ نویسنده این کتاب که در اواخر دهه ۸۰ در روزنامه «جهان فوتبال» شاگرد مرحوم دکتر حمیدرضا صدر بوده و با این کارشناس، منتقد و تحلیگر، حشر و نشر داشته است به توصیه استادش شروع می‌کند به نوشتن زندگی خداداد عزیزی.

دکتر صدر معتقد بوده «زندگی خداداد جان می‌دهد برای نوشتن. چون او از آن دسته آدم‌های کمیاب این روزگار است که از کف دره به قله رسیده و شاید تا صدسال بعد، این کشور، خداداد دیگری به خود نبیند پس باید زندگی او نوشته شود تا به یادگار بماند!»

خداداد عزیزی در زمانه‌ای فوتبال بازی می‌کرده که دوران طلایی فوتبال ایران لقب گرفته است. تیم ملی فوتبال ایران بعد از ۲۰ سال با ترکیبی که خداداد در آن بوده به جام‌جهانی می‌رود با حضورخداداد، حماسه ملبورن را خلق می‌کند و با خداداد هم آمریکا را مغلوب می‌کند.

هرکسی زندگی خداداد را می‌نوشته انگار «ابومسلم» را نوشته و تاریخی از سیر فوتبال ایران در دورن طلایی اش، ثبت می‌کرده است.

جواد رستم‌زاده که به واسطه سابقه خبرنگاری در سرویس‌های ورزش رسانه‌های متعدد، دوستی و رفاقتی هم با خداداد داشته، حرف استاد را به گوش جان می‌سپرد و شروع می‌کند به جمع‌آوری اطلاعات درباره غزال تیزپا!

خداداد چندباری مقابل نوشتن زندگی‌نامه‌اش، مقاومت می‌کند و زیر بار نمی‌رود اما وقتی عطای مربی‌گری را به لقایش بخشیده و ستاره و مجری چندین تاک‌شو و برنامه اینترنتی شده و در قامت تحلیل‌گر و مصاحبه‌گر وارد دنیای مدیا شده، دید رسانه‌ای‌اش هم تغییر می‌کند و بالاخره اصرار بر مکتوب شدن زندگی‌اش را می‌پذیرد و دوشادوش نویسنده برای کتاب کم نمی‌گذارد. عکس ها را در اختیار نویسنده قرار می‌دهد و با وسواس به سوالات و ابهام‌ها پاسخ می‌دهد و هرجا به خاطره یا ماجرایی می‌رسیده که در خاطرش کمرنگ بوده، افرادی را معرفی می‌کرده تا جزییات بیشتری در اختیار مصاحبه‌گر قراردهد.

کتاب یک پروژه دو ساله برای جمع آوری اطلاعات و خاطرات ستاره سابق فوتبال مشهد را پشت سر گذاشته است. نویسنده برای نوشتن این اثر حدود ۳۰ ساعت فیلم از حضور خداداد در بازی‌ها و مراسم‌های خاص را تماشا کرده و بالغ بر ۲۰ ساعت با مربیان و هم‌بازی‌های او در دوره‌های مختلف مصاحبه کرده است.

مقدمه «والدیر ویرا» سرمربی برزیلی سابق فوتبال ایران در کنار تصاویری خاص از زندگی شخصی و ورزشی ستاره سابق فوتبال ایران که برای اولین بار توسط تکنولوژی هوش مصنوعی بازسازی شده، صفحات جذابی را در این کتاب به نمایش گذاشته است؛ تصاویر درج شده در کتاب از باشگاه‌هایی که این بازیکن در آن بازی ‌کرده، خریداری شده و در اختیار مخاطب قرار گرفته است.

از رضاییه تا ملبورن

زندگی خداداد از محله رضاییه مشهد روایت می‌شود؛ جایی که عزیزی‌ها در آن‌جا زندگی می‌کردند، محله‌ای که نوجوانان و جوانان‌اش به عشق فوتبال تمام روز گل کوچک بازی می‌کردند. با خداداد غربت عصرهای جمعه برای آن بچه‌ها معنا نداشت چون جمعه‌ها بچه‌های محله به کنار زمین خاکی می‌آمدند، روی جدول می‌نشستند تا بازیِ پسرِ چشم‌بادامی ریزجثه را ببیند، از دیدن دریبل‌هایش کیف کنند و برای جادویش با توپ‌های دو لایه، کف و هورا بکشند.

رستم‌زاده، خداداد را همان‌جا دیده و شیفته بازی او شده بعدترها بازی او را دنبال کرده تا اینکه خداداد در ابومسلم چهره شده و در تیم امید، تیم ملی، اروپا و آمریکا خوش درخشیده. اما او اولین بار در کسوت یک خبرنگار با خداداد مواجه می‌شود، خدادادی که کل دنیا را چرخیده و حالا در قامت مدیر فنی باشگاه ابومسلم و سرمربی این تیم است. مصاحبه انجام می‌شود و از همان گفت‌وگوی اول یک رفاقت ۱۷ ساله بین این دو شکل می‌گیرد که به یک نتیجه خوش منتهی می‌شود؛ نوشتنِ کتاب «تو خداداد عزیزی هستی».

جزییات دیده نشده از پیروزی‌ها و شکست‌ها

کتاب «تو خداداد عزیزی هستی» تنها بیوگرافی ساده زندگی این ستاره فوتبال نیست بلکه تجارب نوشتن و روزنامه‌نگاری توامان با هم، روایت تازه‌ای از چهره خداداد ترسیم کرده است. مخاطب وقتی کتاب او را می‌خواند علاوه بر همراهی با فراز و نشیب‌های زندگی فوتبالیست، مربی، ستاره، کارشناس و مجری برنامه‌های تلویزیونی و اینترنتی با رویدادهای اجتماعی و سیاسی و دوران پرفراز و نشیب فوتبال ملی و باشگاهی دورانی که فوتبال طلایی ایران لقب گرفته و همچنین جزییات دقیق بازیهای مهمی که خداداد در آن حضور داشته است، آشنا می‌شود. آنچه نویسنده بر آن تاکید داشته خانواده دوستی، وطن‌پرستی و جزییات دیده نشده از پیروزی‌ها و شکست‌های خداداد بوده و تاکید بر سختی‌ها و تلاش‌هایی که او به عنوان ستاره‌ای از دل محرومیت، متحمل شده و پاپس نکشیده است.

جواد رستم‌زاده به عنوان نویسنده این کتاب، کوشیده است کتابی متفاوت از نظر ادبیات و نگارش با آنچه در مورد سایر فوتبالیست‌ها منتشر شده، ارائه دهد. او در این کتاب از گفت‌وگوی صرف، فاصله گرفته و با انتخاب زاویه دید دوم شخص وارد دنیای روایت‌گری شده و در عین وفاداری به رخدادهای زندگی خداداد، واقعیت را با تخیل درآمیخته و اثری ارایه داده که توانسته با آن به استاد بزرگوارش ادای دین کند و آن‌ را با خاطری آسوده به دکتر حمیدرضا صدر تقدیم کند.

ته‌تغاری «مامان معصومه»

کتاب «تو خداداد عزیزی هستی» با شرح دوران کودکی خداداد آغاز می‌شود. خواندن این دوران برای مخاطبی که از خداداد چیزی بیشتر از حماسه‌ساز ملبورن و غزال تیزپا نشنیده، بسیار خواندنی خواهد بود.

خداداد در ۱۷ سالگی مادرش را به دلیل سرطان و نبود هزینه درمان از دست می‌دهد، فقدان مادر بر همه دوران زندگی این ستاره سایه می‌اندازد، طوری‌ که در مسیر حرفه‌ای‌اش و در هر موفقیتی چه در زمین چمن و چه خارج از آن، پس از هر کامیابی اول روی به سوی آسمان، خدا را شکر می‌کند و سپس به دلش نگاه می‌کند؛ جایی که مادرش آن جا نشسته و برای عزیز کرده‌اش دعا می‌کند!

برای آشنایی بیشتر با کتاب بخشی از فصل ابتدایی آن را که به دوران کودکی خداداد اختصاص دارد، مرور می‌کنیم:
«مامان معصومه» که حالا در روستا نیست، علاوه بر کارهای خانه و بزرگ کردن بچّه‌های قدّونیم‌ّقد، با آن دستانِ هنرمندِ پرمهرش، کلاه و شالگردن می‌بافد. کلاه‌هایی گرم و رنگ‌به‌رنگ که اتّفاقا مشتری زیاد دارد. گاهی آن‌ها را به بازار می‌آوری و دور فلکه‌ی آب(مشهدی‌های قدیم به میادین فلکه می‌گویند!) روبه‌روی گلدسته‌های حرم، بساط می‌کنی و به رهگذرانی که از سرمایِ استخوان‌خُردکن مشهد در خود مچاله شده‌اند، می‌فروشی. آن دست‌بافته‌های فرشته‌ی زندگی‌ات، آن‌قدر زیبا و گرم بودند که گاهی دل‌ات نمی‌آمد به غریبه‌ها بفروشی‌شان. گاهی همان‌طور که کنار خیابان نشسته‌ای تا مشتری بیاید، به کلاه‌ها و شالگردن‌ها و دست‌کِش‌ها خیره می‌شوی که با هنر ِ «مامان معصومه» چطور بافته شده‌اند!؟ و تو چقدر دوست داشتی گرمای دستان مادر را که همیشه مقابل مخالفت‌های پدر، برای بازی‌ها و شیطنت‌هایت، حامی تو بود. تو ته‌تغاری مادر بودی و به گواه دوستان‌ات رابطه عمیق تو و مادرت فراتر از آنچه بود که در ذهن بگنجد. او به تو راه و رسم زندگی و صبوری را می‌آموخت و تو می‌دیدی که با تمام آن مشقت‌های نداری چطور خانه را برای پدرت و بچه‌ها به محلی برای انس و مهر تبدیل می‌کند و چگونه پابه‌پای پدر برای به دست آوردن لقمه‌ای نان با کار در مزرعه و دامداری و استفاده از هنرِدستانش با روزگار می‌جنگد و خم به ابرو نمی‌آورد. از او در همان روزها یاد می‌گیری با زندگی بجنگی و سهم‌ات را از آن طلب کنی.»

منبع: ایبنا

۲
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید