(تصاویر) بیوگرافی، عکس های شخصی و زندگی خصوصی سهراب سپهری
سهراب سپهری یکی از برجستهترین شاعران و هنرمندان معاصر ماست که علاوه بر شاعری خوش قریحه و با احساس نقاشی چیره دست نیز بود.
کد خبر :
۲۰۶۹۱۰
بازدید :
۱۱۰۴
سهراب سپهری یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان معاصر ایران است که علاوه بر شاعری در نقاشی نیز مهارت بالایی داشت و میتوان گفت یکی از نقاشان برجسته تاریخ معاصر ایران نیز محسوب میشود.
به گزارش فرارو، سهراب سپهری ازجمله شاعران نیمایی است که درک درستی از سبک نیما داشت و خود در این زمینه صاحب سبک خاصی است. او هنرمندی تنها، ساکت، جستجوگر و کمال طلب بود. در ادامه این مطلب مروری کوتاه بر زندگی، شعر و آثار سهراب سپهری خواهیم داشت، با این امید که بتوانیم سهم اندکی در آشنایی و معرفی مشاهیر و بزرگان فرهنگ و ادب کشورمان داشته باشیم.
زندگی شاعر
نامش سهراب بود و نسبتش سپهری. میگوید: اهل کاشانم؛ ولی در قم متولد شده است. به شهادت خودش شناسنامهاش درست نیست و مادرش میداند که سهراب در ظهر روز چهاردهم مهر ماه سال ۱۳۰۷ شمسی اول صلاه ظهر دیده به جهان گشوده است.
پدرش اسدالله کارمند اداره پست و تلگراف کاشان بود که اهل ذوق و هنر نیز بود و در طراحی و نقاشی مهارت خاصی داشت و سهراب در اینباره میگوید: «پدرم در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد.» مادرش ماه جبین خانم نیز اهل هنر و ادبیات بود تا جایی که چندین شعر از او در کتاب «زنان سخنور ایران» آمده است. پدر بزرگ مادریاش نیز اهل ذوق و هنر بود و کتاب «ناسخ التواریخ» یکی از آثار اوست.
سهراب یک برادر به نام منوچهر و سه خواهر به نامهای همایون دخت، پری دخت و پروانه داشت. او دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان خیام کاشان به پایان رساند و پس از آن برای گذراندن دوره متوسطه وارد دبیرستان پهلوی کاشان شد. سهراب در سال ۱۳۲۲ پس از پایان دوره اول متوسطه به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد.
او درباره مهاجرتش به تهران گفته است: «در چنین شهری {کاشان} ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حسایت خود شناور بودیم و دل میباختیم. شیفته میشدیم و آنچه میآموختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. من به شهر بزرگی آمده بودم؛ اما امکان رشد چندانی نبود...»
سهراب در سال ۱۳۲۴ پس از پایان دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی به کاشان بازگشت و در سال ۱۳۲۵ به پیشنهاد مشفق کاشانی در اداره فرهنگ شهر کاشان استخدام شد. او در سال ۱۳۲۷ درحالی که در تپههای اطراف شهر قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی آشنا شد که در آنها سالها دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بود. این آشنایی سهراب را بسیار متحول کرد. او درباره این دیدار میگوید: «آن روز شیبانی چیزها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچه میدیدم، غرابت داشت. شب که به خانه برگشتم، من آدمی دیگر بودم...»
او به دنبال این آشنایی در شهریور ماه سال ۱۳۲۷ از اداره فرهنگ شهر کاشان استعفا داد و در مهر ماه برای تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران همراه با خانوادهاش به تهران آمد و توانست نشان درجه اول علمی را در دانشگاه کسب کند. او بعدها به تدریس هنر و نقاشی پرداخت. سهراب هرگز ازدواج نکرد.
او در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و برای درمان به انگلستان سفر کرد و سرانجام در غروب روز دوشنبه به تاریخ اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران در گذشت. پیکر سهراب را در روستای مشهد اردهال و در صحن امام زاده سلطان علی ابن محمد به خاک سپردند.
شعر سهراب
چشمه ذوق سهراب از دوران کودکی میجوشید. یک روز که به دلیل بیماری به مدرسه نرفته بود، اینگونه سرود:
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
ندارم یک دمی از درد آرام
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
ندارم یک دمی از درد آرام
سهراب خود میگوید که مشفق کاشانی دست من را گرفت و الفبای شاعری را به من آموخت. اولین منظومه شعری او به نام «در کنار چمن یا آرامگاه عشق» در سال ۱۳۲۶ درحالی که فقط ۱۹ سال داشت، با مقدمه مشفق کاشانی منتشر شد. او بعد از اینکه در دانشکده هنرهای زیبای تهران مشغول به تحصیل شد، گاه و بیگاه به دیدار نیما یوشیج میرفت و از همانجا بود که به شعر نو نیمایی علاقهمند شد. سهراب در سال ۱۳۳۰ اولین مجموعه شعر نیمایی خود را با نام «مرگ رنگ» منتشر کرد و دومین مجموعه شعر سپهری با نام «زندگی خوابها» منشتر شد.
شهرت سهراب با انتشار شعر بلند «صدای پای آب» در سال ۱۳۴۴ آغاز شد. او در این شعر بلند سبک و فرم خاص خود در سرودن را به خواننده نشان میدهد و مجموعه «حجم سبز» تکامل سبک اوست. سهراب علاوهبر شاعری نقاش چیره دستی بود و همین مسئله باعث شد که شعرهایش سرشار از تصویرهای خلاق، بکر و تازه باشد.
او گویی رنگها را میسرود و هر کدام از رنگها در اشعارش جلوهای خاص دارند. زبان سهراب لطیف، پاکیزه و منسجم است. او درعین پیروی از سبک نیمایی صاحب سبک خاص خود بود. سهراب در سرودههایش علاوهبر نگرشهای انسانی دیدگاه عارفانه به طبیعت داشت. شعرهای سهراب بسیار نمادین است تا جایی که آشنا نبودن با این نمادها و رمزهای شاعریاش میتواند خواننده را دچار ابهام در درک شعر کند. در شعرهای سهراب همه اشیاء دارای روح و احساس هستند.
آثار سهراب سپهری
مجموعه «هشت کتاب»، «مرگ رنگ»، «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب»، «شرق اندوه»، «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز»، «ما هیچ ما نگاه» و «آوار آفتاب» آثار منظوم شاعر هستند و تنها اثر منثور سهراب سپهری مجموعه «اتاق آبی» است.
کریم امامی که از دوستان نزدیک سهراب سپهری بود، توانست برخی از شعرهای او را به زبان انگلیسی ترجمه کند. در سال ۱۳۷۵ ترجمه انگلیسی دو مجموعه «صدای پای آب» و «حجم سبز» با ترجمه اسماعیل سلامی و عباس زاهدی در انتشارات زبانکده منتشر شد. بعدها اشعار سهراب به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی نیز ترجمه شدند.
در پایان این مطلب یکی از اشعار زیبا و مشهور سهراب سپهری را به نام «نشانی» از مجموعه «حجم سبز» میخوانیم:
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»
۶