پرویز پرستویی: گردنم را هم بزنید از وطنم پایم را بیرون نمیگذارم؛ پول از این مملکت خارج میکنند و آنور دنیا به ریش ما میخندند

پرویز پرستویی گفت: من هیچوقت از بازیگری کنار نمیروم که دوباره برگردم. بازیگری برای من شغل نیست. بازیگری جزء شرح وظایف من است. ۷۰ سال از خداوند عمرگرفتم و ۵۶ سال است فقط در این حرفه کار میکنم. اصلا از این حرفه برای زندهماندن و زندگیکردن وام میگیرم.
پرویز پرستویی، بازیگر صاحبسبک سینمای ایران، با بیش از نیمقرن فعالیت هنری در نقشهای متفاوت، رکوردار سیمرغ بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم فجر است.
به مناسبت روز ملی سینما و درخشش او در نقش «میرعطا» در سریال «شکارگاه» میزبان پرویز پرستویی بودیم و با او درباره سینما و مسائل اجتماعی به گفتوگو نشستیم. پرستویی که چند سالی خودخواسته سکوت کرد و از هیاهوی بازیگری و سینما فاصله گرفت، این بار با نقش «میرعطا» در سریال «شکارگاه» دیده شد. نقشی که یادآور قدرتی است که در نگاه و سکوتش نهفته است؛ سکوتی که در چشمهای پرستویی جان میگیرد و به کلمه بدل میشود.
پرستویی درباره نگاهش به سینمای حال حاضر ایران و دیدگاهش درباره شرایط اجتماعی با ما گفتوگو کرد.
بهعنوان اولین پرسش از «شکارگاه» صحبت کنیم. فکر میکنم تا پیش از این قرار بود در فیلم «سرخپوست» با نیما جاویدی همکاری کنید و این اتفاق نیفتاد تا رسید به سریال «شکارگاه». سریالی که طرفداران زیادی هم داشت. درباره همکاری با نیما جاویدی و این سریال صحبت کنیم.
قبل از «سرخپوست» قرار بود من و نیما جاویدی «جنتلمن» را با هم کار کنیم. جلسات زیادی هم برای این کار برگزار شد، اما متأسفانه به نتیجه نرسید و امکانات ساخت این اثر فراهم نشد. وقتی نیما فیلم «سرخپوست» را پیشنهاد کرد، ایده فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی متأسفانه آن زمان درگیر کار بودم و علیرغم میل باطنی نتوانستم در این فیلم حضور داشته باشم.
نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار هر دو بسیار تلاش کردند و زحمت کشیدند. اما قبل از آن با من صحبت کردند که در صورت موافقت برای بازی در این فیلم نقش روبهروی من را هدیه تهرانی بازی کند و وقتی این همکاری اتفاق نیفتاد، نیما جاویدی فیلمنامه را تغییر داد و سن شخصیتها پایینتر در نظر گرفته شد. نوید محمدزاده عزیز و پریناز ایزدیار هر دو بسیار برای نقشها زحمت کشیدند و بازیهای خوبی داشتند. بعد هم نیما جاویدی سرگرم ساخت «آکتور» شد.
وقتی هم «شکارگاه» را به من پیشنهاد کرد، اصلا سناریویی وجود نداشت. البته در ذهنش همهچیز ساخته و پرداخته شده بود، ولی فیلمنامهای که تمام این ۹ قسمت نوشته شده باشد وجود نداشت. از آن کارهایی بود که دوخطی قصه را برای من تعریف کرد. البته این را هم اضافه کنم که اساسا در انتخاب یک نقش حتی با خواندن فیلمنامه کامل هم نمیتوان مطمئن بود که سرانجام کار دلخواه خواهد بود.
زمانی هست که کارهای پیشین یک کارگردان را دیدهایم و از کیفیت کارش اطمینان داریم و وقتی خود کارگردان، خالق قصه هم هست و قبل از فیلمبرداری قصه را تعریف میکند، این تجربه تا حدی وجود دارد که با همان گفتوگوها در مورد کیفیت اثر میتوان قضاوتی داشت. مثلا منوچهر محمدی در مورد «مارمولک» فقط یک جمله به من گفت که طرحی است که میخواهد نوشته شود شما بازی میکنید یا خیر؟ و طرح هم این است که یک دزدی آخوند میشود و بلافاصله گفتم هستم.
دقیقا زمانی که نه فیلمنامهای نوشته شده بود و نه هنوز کارگردان مشخص بود و نه حتی بازیگران دیگر انتخاب شده بودند و من قبل از همه قرارداد بستم. چون متوجه بودم قرار است در فیلمی بازی کنم که تا حد زیادی میتوانم تأثیرش روی مخاطب را متوجه شوم و بعد هم من مثل باقی آدمها در جامعهای زندگی میکنم که دزدهای زیادی دیدهام و برای من ناآشنا نبود.
در سریال «شکارگاه»، نیما جاویدی قصهای کوتاه برای من تعریف کرد. اینکه قصه مربوط به یک مقطع تاریخی خاص است و سرهنگی با چنین مشخصاتی وجود دارد. الان که سریال تمام شده راحتتر میتوان در موردش صحبت کرد. شاید هم هنوز یکسری سریال را ندیده باشند، اما با تعریفهای ما از جذابیت سریال کم نمیشود و به نظرم شاید ترغیب شوند که سریال را ببینند. خدا را شکر بازخوردهایی که از سمت مخاطبان این سریال گرفتیم بسیار خوب بود. وقتی نیما از قصه «شکارگاه» برای من صحبت کرد برایم جالب بود که چقدر این قصه به حال و هوای جامعه امروز ما نزدیک است. تمام اتفاقاتی که در جامعه میبینم از مقابل چشمم گذشت.
تا به اینجا رسیدیم این را هم اضافه کنم که من بسیار خوشحالم بعد از این دوری خودخواسته، شما دوباره به تصویر برگشتید با دو سریال در نمایش خانگی، «شکارگاه» و «هزار یک شب» که قرار است در آینده نزدیک پخش شود و من فکر میکنم پس از این دوری از تصویر که به هر حال خود شما برنامهریزی برای آن داشتید و همانطور که اشاره کردم خودخواسته بود، باز این فرصت ایجاد شد که مقابل دوربین باشید و به نظرم این حضور دوباره خیلی قدرتمند و باشکوه اتفاق افتاد.
این نظر لطف شماست. ولی من هیچوقت از بازیگری کنار نمیروم که دوباره برگردم. بازیگری برای من شغل نیست. بازیگری جزء شرح وظایف من است. ۷۰ سال از خداوند عمرگرفتم و ۵۶ سال است فقط در این حرفه کار میکنم. اصلا از این حرفه برای زندهماندن و زندگیکردن وام میگیرم؛ بنابراین هیچوقت از بازیگری کنارهگیری نمیکنم، مگر اینکه پارکینسون یا آلزایمر یا بیماری اتفاق بیفتد که دیگر از دست من کاری ساخته نباشد، ولی تا زمانی که چهار ستون بدنم سالم است و میتوانم فکر کنم، راه بروم و حرف بزنم، بازیگری جزء شرح وظایفم است و در خلوت خودم نگران این هستم که نکند عمرم تمام شود و خیلی از کارهایی را که باید انجام میدادم، انجام نداده باشم.
من کارکردن را دوست دارم، اصلا دوست دارم بلافاصله بعد از یک کار، کار بعدی را شروع کنم. اما اینکه چه کاری باشد برایم اهمیت دارد. برای من تأسفبرانگیز است که چهار سال و نیم کار نکردم. زمانی هست که کار ندارم و خب این هم تأسفبرانگیز است و شامل حال خیلیها میشود. ولی زمانی هم هست که خودم دوست دارم کار نکنم، چون تعهدی به خودم دارم و اصلا این حرفم شعار نیست و نسخه هم برای کسی نمیپیچم.
ما برای نسلی هستیم که از بزرگانمان یاد گرفتیم که هنرمند باید دستنیافتنی باشد. نه به معنای اینکه خودش را استتار کند یا در جامعه دیده نشود. من صفر تا صد خرید خانه را خودم انجام میدهم و در ارتباط مستقیم با مردم هستم. آن طرف دنیا اگر بگویی طرف هنرپیشه است یعنی آرتیست است. اینجا اما تعبیر چیز دیگری است.
خودم را مثال میزنم که هنرپیشه یعنی مردهشور. مردهشوری کار سختی است و شغل شریفی است و واقعا کار هرکسی نیست. از این جهت میگویم مردهشور که برای او فرقی نمیکند چه کسی را میشورد، شاه است یا گدا یا پزشک و… کارش را باید انجام بدهد و از کارش هم کم نمیگذارد. در عالم هنر هم به زعم من هنرپیشه یعنی مردهشور، پول به او بدهید تا بازی کند. اما من با پول خوب بازی نمیکنم، با کار خوب بازی میکنم.
کار خوب را به پرکاری ترجیح میدهم و به نظر من احترام به مخاطب حرف اول را میزند. اینکه چند سالی که کار نکردم مربوط به همین چهار سال و نیم پیش نیست. از سال ۶۲ تا از این فواصل که کار نکردم زیاد داشتم. برای من مهم است در چه کاری و با چه کسی کار میکنم. این شعار نیست ولی حقیقتا باید کار در خدمت مردم باشد و من به این معتقدم. وقتی طبق این اصول پیش میروم، هر روز دوست دارم کار کنم.
اینطور هم نیست که این چهار سال و نیم که بازیگری نکردم، هیچ کار دیگری هم نکرده باشم و همه این مدت در انزوا و افسردگی گذشته باشد؛ من اصلا نمیفهمم افسردگی چیست. تمام مدتی که کار نکردم، در مناطق محروم کار میکردم. مناطق محرومی که در آنجا مردم نان شب ندارند.
آدمهایی که واقعا تابهحال پنیر نخورهاند یا ماست، خامه، کره و گوشت نخوردهاند. در چنین شرایطی وقتی «شکارگاه» پیشنهاد میشود، میبینم اگر قرار است در نهایت نجاتبخش دختران سرزمینمان باشیم، این سریال انتخاب درستی است. دخترانی که کف خیابان جانشان را از دست دادند. وقتی چنین قصهای به من پیشنهاد میشود، مشخص است که با جان و دل میپذیرم و با وجود تمام سختیهایی که این سریال داشت همه در کنار هم ماندیم و کارکردیم.
کمی از همین سختیها صحبت میکنید؟
در ابتدا بگویم که به نظرم جا داشت شکارگاه در قسمتهای بیشتری ساخته شود. چون ما هم میبینیم که سریالهایی تولید میشود که راحت برای خودشان کار میکنند و پولهای زیادی هزینه میشود و در آرامش هم کار میکنند. «شکارگاه» به نظر من اگر دو ماه دیگر زمان اضافه داشتیم، قطعا نتیجه خیلی بهتر از چیزی که الان هست میشد. کل این سریال در چهار ماه فیلمبرداری شد و ما دو ماه آخر را خیلی فشرده کار کردیم.
به همه ما سر این فشار کاری سخت گذشت. فرض کنید بچهداستانهایی در قصه اصلی وجود داشت و آدمهایی به قصه اضافه شدند که به نظرم جا داشت به آنها پرداخته شود و نیما جاویدی فرصت نداشت به آنها بپردازد. کم هم نگذاشت ولی اما همان قصه را با ایجاز سعی کرد روایت کند و اگر زمان بهتری در اختیارش بود و شرایط اجازه میداد، میتوانست با فراغ بال بیشتری کار کند.
قرار بود در این سریال کلی تاختوتاز با اسب و تعقیب و گریز داشته باشیم و نشد و همین سریال با همه محدودیتها حق مطلب را ادا کرده است. هیچکس نمیداند ما سکانس پایانی فیلم را که درواقع دختران آزاد میشوند، با چه عجلهای گرفتیم. اگر پشت صحنه سریال را ببینید حیرت میکنید که چه مشقتی کل گروه تحمل کرد تا سریال به سرانجام برسد. ولی باز خدا را شکر حق مطلب ادا شد.
طبیعی است که همه کارها سختیهای خاص خودش را دارد. اما «شکارگاه» در اوج زمستان فیلمبرداری شد. فضای بیرون عمارت در زمستان گرمتر از داخل بود. شما تصور کنید گروه باید با چه فشاری کار میکرد. خیلی از بینندههایی که سریال را دیدهاند با من در مورد این عمارت صحبت میکنند که چقدر زیباست. این عمارت مخروبه بود. درواقع اصلا عمارتی وجود نداشت، یک بنای قدیمی بود و واقعا آیدین ظریف و خانم یزدانجو برای این سریال سنگ تمام گذاشتند که این فضا اینقدر دلنشین شده است.
همه ما ناخودآگاه اگر فیلمی را تماشا میکنیم، ابتدا بازیها را میبینیم یا کارگردانی توجه ما را جلب میکند. به نظرم در «شکارگاه» براساس بازخورد مخاطبان این مجموعه، اینطور بود که حتی تماشاچی عادی در مورد همه جزئیات این سریال صحبت میکند. مثلا لباسها یا گریم چقدر خوب بود یا صحنه جذاب بود. از فیلمبرداری و کارگردانی صحبت میکنند. واقعا مردم روی نکاتی انگشت میگذارند و میبینند که بسیار جالب است.
میتوانم از بازخوردها متوجه شوم این سریال اقبال خوبی میان مخاطبانش پیدا کرده است. با وجود اینکه همه ما و نیما جاویدی میدانیم نقاط ضعف سریال چیست، اما آنچه اتفاق افتاده است «شکارگاه» جایگاه خوبی میان مردم پیدا کرده است.
این را میتوانم با فیلمهای اجتماعی که این اواخر اکران شده است، قیاس کنم. در بین کمدیهایی که هر روز به تعدادشان اضافه میشود، اندک فیلمهای اجتماعی اکران شده است که همین تعداد محدود هم هر روز به آنها حمله میشود. این اتفاق پنهانی نیست که واقعا این سینما افت عجیبی پیدا کرده است و با همین میزان میتوان نمایش خانگی را هم آنالیز کرد که در بین تعداد زیادی سریال، اندک کارهایی ساخته میشود که استانداردهایی را رعایت میکنند. البته قطعا توقع بیش از اینهاست. ضمن اینکه مخاطب هم توقع کارهای بهتری را دارد.
واقعا یک نکته را فراموش کردیم؛ اینکه کنار فیلم یا سریالی که ساخته میشود، دستمزدی هم میگیریم و چند ماه گروه کنار هم کار میکنند، ولی واقعا در دنیای فعلی که مردم به قول معروف دیگر با سیلی هم نمیتوانند صورتشان را سرخ نگه دارند، آیا شأن بینندههای ما این کارهای سینمایی یا نمایش خانگی است؟
من مطلق درباره همه کارها صحبت نمیکنم. ای کاش فضایی وجود داشت که میتوانستیم رودررو کارهای همدیگر را نقد کنیم و بدانیم اشکال کار هرکدام ما کجاست؟ همچنان معتقدم که «شکارگاه» بینقص نیست، اما تمام تلاشش را کرد که به مخاطبش احترام بگذارد. من از خود مردم وام میگیرم و به نظرات آنها استناد میکنم.
آقای پرستویی، بین شخصیتهای سریال «شکارگاه» میرعطا ویژگیهای جالبی دارد. این شخصیت با سکوتش حرف میزند. لحظات سکوت این شخصیت برای منِ مخاطب، معنیدارتر است و اینکه شما در تمام مدت با نگاه حرف میزدید؛ نفرت، خشم و عشق را با نگاه منتقل میکنید. چه تحلیلی درباره شخصیت میرعطا داشتید؟ چه صحبتهایی با نیما جاویدی داشتید که شخصیت به چیزی که میبینیم، تبدیل شد؟
نیما جاویدی بهعنوان کارگردان نقش مؤثری برای ساختن این شخصیت داشت و درواقع هر دو ما بنای شخصیت میرعطا را از روز اول اینطور قرار دادیم. نیما یک کار جذاب انجام داد؛ اینکه گوشههایی از فیلمهایی را که من تا به امروز کار کرده بودم، کلاژ و تدوین کرده بود و با هم دیدیم. حرفش این نبود که در این لحظات بد بودید یا چیزی شبیه این، بلکه از من خواست کارهایی که قبلا در آن بازیها کرده بودم، تکرار نکنم و درواقع میرعطا بازی زیادی نداشته باشد. ایست و راهرفتنش درست باشد و از بدن زیاد کمک نگیرد، مگر اینکه بخواهد شلیک کند.
این نگاه نیما جاویدی بهعنوان کارگردان این اثر بود و من هم از این نگاه خوشم آمد. به هر حال من در تمام نقشهایی که تا امروز بازی کردم، پرویز پرستویی بودم. اگرچه همیشه تلاش و حرف و اعتقادم بر این است و بارها اعلام کردم اگر بتوانم کاری کنم تماشاچی زمان دیدن فیلم یا سریال، من را فراموش کند، برنده شدم و بعد از دیدن فیلم یا سریال با خودش فکر کند پرویز پرستویی خوب بازی کرد یا بد؛ کمااینکه همه ما میدانیم نقاط ضعفمان کجاست و کجا انتخابهای خوبی نداشتیم.
من هم در این مسیر گاهی اشتباه کردم و کارهایی را انتخاب کردم که برای من مناسب نبوده. قطعا برای انتخاب یک اثر متر و معیاری وجود دارد اما وارد کار شدم و متوجه شدم با تصورات من فاصله دارد. واقعا علم غیب ندارم که ذهن خالق اثر را بخوانم. با توجه به چیزی که نوشته شده، حدس میزنم میتواند اثر مقبولی باشد و البته به رزومه سازنده اثر هم استناد میکنم اما باز هم همه چیز حدسزدنی نیست که در نهایت حتما خروجی مقبولی ارائه میشود. درباره خودم میتوانم با اطمینان بگویم که برای همه کارها به یک اندازه انرژی میگذارم و بهاصطلاح کمفروشی نکردهام، با این حال کارهای خوب و بد در کارنامهام دارم.
زمانی که «شکارگاه» را قبول کردم، با نیما جاویدی درباره ویژگیهای سرهنگ زیاد صحبت کردیم. نیما میخواست نقش متفاوتتر از باقی نقشهایی که تا امروز بازی کردم، باشد. من هم چنین خواستهای داشتم. قبل از «شکارگاه» سریال «هزار و یک شب» را بازی کردم که کاملا متفاوت از نقشم در «شکارگاه» است.
این سریال حقیقتا در استاندارد جهانی ساخته شده و تولید مشترک ایران و ترکیه است و درواقع حرفم این است که خودم هم دنبال تکرار خودم نیستم و تمام تلاشم را کردم که نیما جاویدی به خواستهاش برسد و نقش متفاوتی خلق شود. بازی در «شکارگاه» آسان نبود که خواسته کارگردان را حفظ کنم و دغدغه خودم هم چنین چیزی بود. بازی من خلاصه شده بود در صورت و چشم. این سکوتها که اشاره میکنید، خواسته کارگردان برای این نقش بود. اما باید این را بگویم که این سکوتهایی است که در طول این چند سال با خودم داشتم.
لطفا درباره این موضوع بیشتر صحبت کنیم.
خیلی وقتها این را به من نسبت دادهاند که در کنار مردم نیستم! این را که همیشه خودم را کنار مردم دیدهام، فقط با کارم میتوانم نشان بدهم. اصلا علت حضور من در «شکارگاه» به این دلیل است که دغدغه مردم کشورم را دارم. اصلا همین چند سال کارنکردن هم دلیلش همین موضوع بود. سعی کردم در دنیای مجازی و حداقل در صفحه خودم، واکنشی به اتفاقات اجتماعی کشورم داشته باشم. رفاه، آزادی و آرامش مردم کشورم برایم اهمیت دارد. من جانم را برای مردم کشورم میدهم. حرف امروز هم نیست. موجسواری بلد نیستم.
از کودکی یاد گرفتم با شادی دیگران شاد شوم و در غمشان شریک شوم. این نگاه من از کودکی تا امروز است. شاید به دلیل شرایطی بود که در آنجا زندگی کردم و بزرگ شدم و وادارت میکرد که فکر کنی. منطقهای که در آن فقر بیداد میکرد، امنیتی وجود نداشت و در کنارش البته مرام و معرفت و ازخودگذشتگی و ناموسپرستی هم بود. حالا من باید از تمام اتفاقات اطرافم نکات مثبتش را در ذهنم ثبت میکردم. اولین باری که از من پرسیدند دغدغه شما چه بود که بازیگر شدید؟ برخلاف بسیاری که ممکن است جوابشان این باشد که عاشق مرلین مونرو یا آل پاچینو بودم و دیدهشدن را دوست داشتم که بالاخره دیدهشدن امری طبیعی است.
آدمها کار میکنند که دیده شوند و اشکالی هم ندارد. این دیدهشدن صفت بدی نیست. اولین بار سال ۱۳۶۲ وقتی برای «دیار عاشقان» جایزه گرفتم، خبرنگاران درباره انگیزه من برای بازی در این فیلم صحبت میکردند. جواب من خیلی ساده بود. من در منطقه جنگی فیلم بازی کردم. درواقع بازی نمیکردم. آن زمان که به من جایزه دادند، اصلا شوکه شدم. به نظر خودم کاری نکرده بودم. اما اتفاق جالبش این بود که در دل جنگ کار میکردم. در تمام مسیر جنازهها را میدیدم و کسی آنها را برنمیداشت، چون منطقه مینگذاری شده بود.
در منطقهای کار کردیم که مین ضد تانک وجود داشت. برای جلوههای ویژه مین ضد تانک گذاشته بودند که بندهخدایی که این مینها را کار گذاشته بود، شهید شد. به من میگفت برادر پرستویی ۱۵ ثانیه فرصت داری که این چاشنی را باز کنم و در این فاصله باید به فاصلهای دورتر از این برسی. کدام بازیگر چنین ریسکی را قبول میکند؟ برای شهیدشدن من خون وجود نداشت، گریمور نداشتیم.
من از خودم خون کشیدم، ریختم روی خودم سر پلان شهادت. ما در آن فیلم راکورد سکانس نداشتیم، چراکه رزمندههایی که در فیلم بازی میکردند، وقتی از عملیات برمیگشتند و شامی میخوردند و نمازی میخواندند و باز عملیات دیگری شروع میشد، وقتی میخواستیم ادامه کار را فردا بگیریم، خیلی از این رزمندهها به شهادت میرسیدند و دو نفر دیگر اضافه میشدند. راکورد اسلحه به هم میخورد و…. منظورم این است که من آنجا اصلا بازی نمیکردم. درد باعث شد که به سمت بازیگری بروم.
آن زمان نمیدانستم این را چطور باید عنوان کنم. از همان زمانی که در مدرسه در فعالیتهای فوقبرنامه و بازی روی صحنه با نفس بازیگری آشنا شدم، متوجه شدم اینجا جایی است که میتوانم حرف بزنم. دیدم بازیگری ابزار خوبی برای حرفزدن است. در این چهار سالی که بازی نکردم، پیشنهادهای بسیار خوبی داشتم. پیشنهاد داشتم و بازی نکردم.
من به پرکارترین بازیگر بیکار معروفم. در این مدت که کار نکردم، اتفاقات زیادی در جامعه رخ داد. نمیتوانستم با حال بد مردم پیشنهاد بازی در هر خزعبلی را که به اسم کمدی ساخته میشود، قبول کنم. من فیلم کمدی بازی کردم مثل «لیلی با من است»، «مرد عوضی»، «مومیایی ۳»، «مارمولک» و چندین کار کمدی در تئاتر.
درواقع تحولات یا تغییرات اجتماعی در احوالات شما تأثیر میگذارد.
صد درصد من از احوالات جامعهام تأثیر میگیرم. اگر کاری پیشنهاد شود که بیانگر مشکلات جامعه باشد و معضلاتی که وجود دارد، قطعا کار میکنم. من برای هیچکسی در این حرفه نسخه نمیپیچم، فقط میتوانم درباره خودم صحبت کنم. نامهربانی و بیعدالتی با مردم حالم را بد میکند. چند روز پیش پستی در صفحه شخصیام گذاشتم که چه رفتار زشتی با مردی که با وانت میوه میفروخت، انجام دادند.
چرا باید چنین برخوردهایی را در سطح شهر ببینیم؟ چرا کتک میزنی؟ یک آدم برای روزی زن و بچهاش تلاش میکند. به او مغازه بده و اجاره بگیر، طوری که بتواند پرداخت بکند. اگر کار نکرد، بعد حرف بزن. چند نفر سر یک نفر میریزید و با چوب میزنید؟ در شرایطی که بهاصطلاح هیچ چیز سر جایش نیست و فکر کنید که ما فقط ۱۲ روز جنگ داشتیم، هنوز نمیدانیم چه اتفاقی رخ خواهد داد. آیا این جنگ ادامه پیدا میکند؟ زندگی را جمعوجور بکنیم یا نه؟ همین الان قصد داریم کار کنیم، ولی دست روی دست گذاشتهایم که چه میشود، در چنین شرایطی چرا باید با مردم رفتار نامناسب داشت؟ قدرت چیز خوبی است.
از قدرتمان استفاده کنیم، مقابل کسی که ظلم میکند. مسئولیت چیز خوبی است. من هم دوست دارم مسئولیت مهمی داشته باشم و مو را از ماست بیرون بکشم. نمیگذارم بیعدالتی اتفاق بیفتد، اختلاس شود یا گرانی بیداد کند و حق کسی ضایع شود. نه اینکه با چوب به سر و تن مردم بزنم. بر سر بندهخدایی که چهار کیلو انگور و خربزه برای فروش گذاشته است. من اینها را میبینم. من آدمم، چدن که نیستم.
وقتی اینها را میبینم، دیگر دل و دماغ کارکردن ندارم. آدم ضعیفالنفسی هم نیستم. اینقدر پوستکلفتم که حد ندارد، اما با خودم میگویم نمیتوانم هر روز بلند شوم قیام کنم. من مسئولیت دیگری دارم. باید در کاری که انتخاب میکنم و در آن تجربه و تبحر دارم، فکر کنم که میتوانم گره کوری را باز کنم؟ قرار نیست جهان را تغییر بدهیم. یک اثر هنری قرار نیست دنیا را دگرگون کند. اصلا اگر دگرگون کند، چه اشکالی دارد؟ اما همین که تأثیر بگذاریم، کافی است.
اگر از بحث سیاسی آن فاصله بگیریم، همین که بتوانیم حال مردم را در این شرایط خوب کنیم، کافی است. مردمی که اینقدر دلمرده شدهاند که انگار گرد مرگ در جامعه پاشیده شده که آدم نمیداند شب و روزش را چطور بگذراند و شرمنده زن و بچهاش نباشد. ما هم باید در این شرایط زمینهای را فراهم کنیم که ذرهای حال آدمها را خوب کنیم و از فضای دلمرده اطرافش بیرون بیاید.
حالا که بحث به اینجا رسید، با تنوعی که همیشه در کارنامه شما بوده و هست، اینکه کمدی بازی کردید و در کنارش فیلمهای جدی درخشانی هم در کارنامه دارید، اگر قرار باشد ارزیابی داشته باشیم و ببینیم چه اتفاقی در سینما رخ میدهد و سینما به چه سمت و سویی حرکت میکند، ارزیابی شما در حال حاضر از این فضا خصوصا حیطه ساخت فیلم کمدی چیست؟
اصلا جذاب نیست. من اولین کسی بودم که به راحتی از هنرمندان قدیمی در شرایطی که اصلا نمیشد اسم برد، نام میبردم؛ از بهروز وثوقی اسم بردم، از فردین، بیکایمانوردی، سوسن و…. این درد است. یکسری از هنرمندان گذشته ما در شرایط نامناسبی به سر میبرند. خانم شهرزاد را دیدیم؛ چقدر زیبا حرف میزد که ما او را بهعنوان رقصنده میشناختیم، ولی کتاب شعر داشت، فیلم ساخته بود و خانم پوری بنایی در آن بازی کرده بود. بعد صحبتهایش را در مورد «قیصر» شنیدید که چه تحلیل زیبایی از این فیلم داشت.
کدام یکی از ما میتوانیم چنین تحلیلی داشته باشیم؟ از دهه ۶۰، سینما به سمت و سوی دیگری رفت. یک عده که شروع کردند فیلم جنگی ساختند و بعد کارهای دیگری پیش میبردند. تا آن زمان سینمای قبل از انقلاب را لعنت میکردیم؛ اینکه فیلمفارسی است و فیلمهای مستهجن و…. آیا ما الان همان کارها را نمیکنیم؟ همان سینما تکرار میشود، فقط تجاوز در آن نیست، ولی حرفش هست. حرفش را میزنیم ولی نمیتوانیم نشان بدهیم. کافه نشان نمیدهیم، ولی عرقخوری را نشان میدهیم. الان میگویم گلی به جمال فیلمهای گذشته.
البته فیلمهای خوب و بد هم داشت. همان زمان فیلمهای خوبی هم ساخته میشد؛ مثل آثار خسرو هریتاش تا فیلمهای آقای فرمانآرا، مهرجویی و خاچیکیان. مگر فیلمهای بدی میساختند؟ چیزهایی در آن فیلمها بود که در جامعه تأثیرگذار بود؛ مرام، معرفت، گذشت، جوانمردی، لوطیگری، ناموسپرستی. الان که در فیلمهای ما چنین چیزهایی نیست. اینها را از خودم نمیگویم که حرف خود من هم هست.
کافی است از مردم بپرسیم وجدانا فیلمهایی که امروز میبینید، فیلمهای شماست؟ اینها که عینا کپیبرداری از همان فیلمهاست. بیلبورد بعضی از فیلمها را میبینم واقعا حالم بد میشود. اگر ۵۰۰ میلیارد تومان به من بدهید حاضر نیستم در یک پلان از این فیلمها کار کنم. ما فیلمهای کمدی خوبی مثل «اجارهنشینها» داشتیم؛ کمدیهایی که هم میخنداند و هم مخاطب را به فکر وادار میکرد.
الان که سطح کمدیها بالا نیست و اغلب با رکوردشکنی تاریخ سینما خبرسازی میکنند. کدام تاریخ سینما؟ مگر میشود رکورد «جدایی نادر از سیمین» را زد؟ این فیلم جزء چند فیلم برتر دنیاست. فیلمهای ما تا شهرستان هم نمیرود. باید واقعیتها را دید. من راحت نظرم را میگویم و از ممنوعالکاری هم ترسی ندارم یا اینکه به خاطر زدن این حرفها عدهای از دستم ناراحت شوند و بیکار بمانم.
من بلدم کار نکنم. زمانی هم که کار نمیکنم، وقتم به بطالت نمیگذرد. در جایی حضور پیدا میکنم که حرفش را در کارهایم میزنم. از فقر میگوییم، از معضلات اجتماعی، از مشکلات اقتصادی و سیاسی. من با مردمی که در مناطق محروم زندگی میکنند در ارتباطم و شرایط زندگی آنها را میبینم.
من از چیزهایی فاصله گرفتم. مدتهاست نه اکران خصوصی میروم و نه جشنواره. از اینجور مراسم لذت نمیبرم. یک عده هم همیشه به من معترض هستند که من دولتیام و با خیلی چیزها ازجمله رهایی خانمها مشکل دارم. اینطور نیست. من دوست دارم همه آدمهایی که در این مملکت زندگی میکنند، با هر عقیده، مرام و اعتقادی راحت زندگی کنند. ولی رسالت هنرمند چیز دیگری است.
من با این بخش سروکار دارم. اصلا همه از من کنارهگیری کنند، من خودم را ممنوعالکار میکنم و میتوانم سالها کار نکنم. به آدمی که از من انتقاد میکند که در کنار مردم نیستی هم احترام میگذارم. او نمیداند که من جانم را برای او هم میدهم. حرفم این است که باید به مخاطب احترام بگذاریم.
الان بیشترین مسئولیتی که بهعنوان هنرمند روی دوش خودتان احساس میکنید، چیست؟
آن چیزی که بهاصطلاح مسئولیت من است، به نظرم این است که در حوزه مسئولیت خودم باید با مردم همدل و همراه باشم. آنچه را در توان و بضاعتم هست انجام بدهم. الان با مؤسسه خیریه حامی قلبهای کوچک به مردم خدمت میکنم.
کمی درباره فعالیتهای این مرکز خیریه صحبت کنیم؟
این مورد هم باز نشئتگرفته از همان مسئولیت اجتماعی من است. شش سال من در کنار آقای خادم بودم و در مؤسسه خیریه حضرت علی بن ابیطالب به مردم خدمت کردیم و الان با مؤسسهای همکاری میکنم به نام خیریه حامی قلبهای کوچک که برای کودکان زیر ۱۸ سال قلبی، چشمی، ارتوپد، ستونفقرات، زنان خودسرپرست و بیسرپرست مددکارانی داریم که شناسایی میکنند و حدود ۳۰۰ پزشک با این مؤسسه همکاری میکنند که بدون دریافت وجهی ابتدا شناسایی میشوند و هزینه ایاب و ذهاب و اسکان آنها داده میشود از طرف مؤسسه و با کمک نیکوکاران جراحی میشوند و صحیح و سالم دوباره به خانه برمیگردند.
جانبخشیدن و نفسدادن به این آدمها، چشمدادن به آنها، نگاهکردن به راهرفتن دوباره آنها لذتبخش است. اما یک نکته وجود دارد که فقط این عملکردن نیست. دکتر وحید شاهی، پزشکی که در این مؤسسه کار میکند و همین چند روز پیش به مناسبت هفته پزشک صحبت میکرد، میگفت این بیماران شناسایی میشوند، قلبشان عمل میشود، بعد چه؟ آنها اصلا غذا نمیخورند. بعد از جراحی باز به منطقه محروم خودش برمیگردد و باید تغذیه درستی داشته باشد. این همان معضلی است که در جامعه وجود دارد.
آنجاست که حتی وقتی یک اثر هنری ساخته میشود، یک نماینده مجلس که اصلا نمیداند سینما چطور نوشته میشود، مثلا راجع به فیلم «پیرپسر» صحبت میکند که این فیلم باعث طلاق شده است. شما بیایید من به شما آمار بدهم بر حسب سالهایی که در دادگستری کار کردم که دو سال از آن را دادگاه خانواده بودم. به شما آمار میدهم که طلاق آن زمان چقدر بود. آن زمان که «پیرپسری» وجود نداشت. ما چه کردیم با این مردم که اکثر روابط به جدایی ختم میشود. مردم با مشکلات عدیده مالی دستوپنجه نرم میکنند.
خانم مرجان شیخالاسلامی پول زیادی از مملکت خارج کرد و الان خارج از ایران زندگیاش را میکند. پولی که او از کشور خارج کرد، معادل قیمت یک کشتی تایتانیک است. بگذریم از اینکه تا چه حد خاوریها و امثال او از این کشور پول خارج کردند. مسئولیتداشتن در این مملکت این نیست که با چوب به سر میوهفروش کنار خیابان بزنی. مسئولیتداشتن این است که نگذاریم حق این مردم از کشور خارج شود. بنده اگر قصد کنم با الاغ از این کشور خارج شوم، جلوی من را میگیرند، چطور این پولها خارج شده است؟
کمترین توقع این است که از سرمایه ملی مراقبت کنیم که از دست نرود. «شکارگاه» این مسئله را مطرح کرد. آن عمارت، ایران و وطن است و آن گنج، ثروت ملی ماست و آن ثروت برای دختران مملکت خرج میشود. چه مانیفستی قویتر از این. هرکسی میتواند نقدی هم به سریال داشته باشد، ولی در مجموع خودم تحلیلی درباره سریال دارم که بارها در موردش با نیما جاویدی صحبت کردم.
من هم شهروند این کشور هستم، با این حال گردنم را هم بزنید از وطنم پایم را بیرون نمیگذارم. ما حوادث زیادی را در این کشور پشت سر گذاشتیم، انقلاب را تجربه کردیم و بعد جنگ هشتساله. زمان جنگ از این صحنهها زیاد دیدیم که پیرزنی تخممرغهای خانهاش را برای بچههایی که در جبهه بودند، فرستاده بود. ما هنوز به تعداد آدمهای مملکتمان مین در برخی مناطق داریم و همچنان عدهای جان خود را در این کشور با مینهایی که از آن دوره مانده است، از دست میدهند. در همین جنگ ۱۲روزه دیدید که چقدر مردم همدیگر را حمایت کردند و همدلی زیبایی بین مردم شکل گرفت.
ما در دوره کرونا هموطنان و هنرمندان زیادی را از دست دادیم، اما در همان مقطع هم کنار هم بودیم. مردم همیشه برای وطنشان دل میسوزانند. ولی باید جلوی آدمهای بیمعرفت و بیمسئولیتی را که در جامعه وجود دارند و پول از این مملکت خارج میکنند و آنور دنیا به ریش ما میخندند، گرفت. به خدا ما مملکت ثروتمندی هستیم و مردم در این جنگ ۱۲روزه ثابت کردند که ما یک وجب از خاکمان را به کسی نمیدهیم.
باید قدر این مردم را بدانیم. وقتی به هموطنانم نگاه میکنم و احوالاتشان را میبینم، چطور در این فیلمهای کمدی که پیشنهاد میشود بازی کنم؟ یا چطور خودم را راضی کنم در بسیاری از سریالهایی که کمترین کیفیت را لحاظ نمیکنند، بازی کنم؟ همه میدانیم که پول خوبی هم هزینه میشود. هیچکسی هم از پول بدش نمیآید.
اتفاقا من از بچگی هم دوست داشتم ثروتمند باشم. من در فقر زندگی کردم. با افتخار این را میگویم. فقر چیزی نیست که آدم به آن افتخار کند، بهناچار در فقر زندگی میکردم. سختی زیاد کشیدم، اما نه جنایتکار شدم، نه قاچاقفروش و نه تروریست.
و تجربه زیسته همیشه به کمک شما آمده است.
بله و الان هم به کمک میآید. من هم دوست دارم آدم ثروتمندی باشم و خوب هم بلدم خرج کنم. آنقدر بلدم به قول لاتهای جنوبشهر کاری کنم جیب آدمها صدا کند. اصلا تنهاخوری بلد نیستم. من با شادی دیگران شاد میشوم. هیچوقت فرصت نکردم برای خودم زندگی کنم و نخواستم و نشد.
هیچوقت از این موضوع احساس دریغ نداشتید؟
اتفاقا لذت میبرم. من حسادت، بخل، کینه، گرسنگی، تشنگی و زیادهخواهی را در خودم کشتم. میدانم چیست ولی آنها را نمیفهمم. یک آمار بگیرید سر صحنه چه کسی دیده پرستویی غذا بخورد؟ این پزدادن نیست. وقتی بازی میکنم نه گرسنه میشوم و نه تشنه. در روزمرگی هم پیش آمده که ساعتی در روز گرسنه یا تشنه میشویم ولی من اصلا اینطور نیستم.
نه اینکه آدم ویژهای باشم، من اینطور راحتم. با بدن خودم هم ناسازگاری ندارم، بدنم را هم دوست دارم، بدنم را نوازش میکنم و با آن حرف میزنم و بقا را دوست دارم. زندهبودن و سالمبودن را هم دوست دارم. ولی به اقتضای کار شاید پیش بیاید که برای یک نقش مثلا از صبح تا شب پرخوری کنم، آنقدر خوب بلدم غذا بخورم که همه از دیدن غذاخوردن من گشنه شوند. اما میتوانم خودم را کنترل کنم. بعضی از مواردی شبیه به این را در طول زندگی حذف کردم و بزرگترین سرمایه من نه گفتن است. هیچکسی به اندازه من نمیتواند بهراحتی نه بگوید.
ما برای نه گفتن هزار اما و اگر میآوریم. در سینما معروف است که میگویند یک کار را انجام بده تا کار بعدی هم پیشنهاد شود. من سمت چنین چیزهایی نمیروم. برای من مهم است که حال خودم خوب باشد و بعد بتوانم با مخاطب ارتباط برقرار کنم. من کارکردن را دوست دارم، اما نه به هر قیمتی.
درباره کیفیت فیلمها صحبت کردیم، دوست دارم اینجا این سؤال را مطرح کنم وقتی کار بازیگران جوان را نگاه میکنید، بهعنوان یک مخاطب، یک بزرگتر، یک پیشکسوت و یک مدرس، نسل جوان بازیگری را چطور میبینید؟
این سؤال زیاد از من پرسیده میشود. من شش سال مدیر آموزش کارنامه بودم. الان اسمی از من نیست. اصلا براساس نام من آنجا دایر شد. به خروجیهای ما نگاه کنید؛ هومن سیدی، ساره بیات، رعنا آزادیور، فرزین محدث، صابر ابر و محسن کیایی که الان ما با هم همبازی هستیم.
هنرجوی کارنامه بود. نمیگویم من آنها را پرورش دادم، مقصودم این است دورانی که من مدیر آموزش بودم، فضایی را به وجود آوردم که فکر میکردم ۳۰ نفر بیشتر نباید هنرجو بگیریم و پول نمیگیرم تا کاری را که دلم میخواهد انجام بدهم و البته خیلی دوستانه هم از آنجا جدا شدم.
فکر میکردم نباید یکسری آدم افسرده از اینجا بیرون بروند. من خدا نیستم که کسی از در وارد میشود بگویم این بازیگر میشود یا خیر. نه به زیبایی است و نه به زشتی، اما پارامترهایی وجود دارد. در دنیای حرفهای کار میکنیم و میبینیم فردی براساس زیستگاه، موقعیت، سن و خانواده آیا پتانسیلی برای بازیگرشدن دارد یا خیر؟ گاهی در برخورد با هنرجویان نیازی نبود اتود بزنم. اولا که کسی که بازیگر است، نمیآید آموزش ببیند.
آنهایی را که برای آموزش بازیگری میآمدند، ارزیابی میکردیم که کدامیک مستعدتر است. خاطرم هست روزی که صابر ابر را دیدم، چند دقیقهای با هم حرف زدیم. میدانستم مجری برنامههای کودک و نوجوان است و از او پرسیدم شرایطش را دارد که دیگر اجرا نکند؟ به برخی میگفتم بلند شوند و حرکت کنند؛ چراکه میخواستم ببینم آیا از حرکاتش میتوان متوجه شد چقدر پتانسیل بازیگری دارد؟ درباره ساره بیات، صابر ابر و هومن سیدی تکلیف روشن بود؛ میدانستم خمیرمایه بازیگرشدن را دارند و باید کمکشان کنیم. در عوض به عدهای هم میگفتم تشریف ببرید.
اما حرف اصلی ما در مؤسسه کارنامه این بود که یکسری آدم افسرده و مریض به جامعه تحویل ندهیم. شعاری در کارنامه داشتیم و میگفتیم قرار است که رانندگی به شما یاد بدهیم، ماشین برای شما نمیخریم. ولی کار که تمام میشد، میگفتیم حالا میخواهیم به شما وام بدهیم ماشین بخرید. هرجا برای بازیگری از شماها دعوت کردند، با ما مشورت کنید. الان یکسری جوان که سودای بازیگری دارند، جای من را هم تنگ نکردهاند.
هیچکسی جای کسی را نمیگیرد. اما بازیگران جوان ما مشاوره میخواهند؛ کسی که بهاصطلاح راه و چاه را به آنها نشان بدهد. خیلی از جوانهای بازیگر ما اصلا تجربهای ندارند و من به واسطه سابقه ۵۶ سال بازیگری میتوانم تجربیاتم را انتقال بدهم. اینهمه سال تجربه بازیگری که اگر ملاک جایزه است، سیمرغ هم گرفتهام، به تعداد زیاد هم گرفتم و این پز نیست و به من داده شده و ظیفه من است این تجربهها را انتقال بدهم.
باید اتاق بازیگران «شکارگاه» را میدیدید؛ دیگر یک خانواده شده بودیم و ارتباط خوبی با هم داشتیم. یک چیزی برای من وجود داشت، من سرهنگ بودم نه اینکه خداینکرده بر حسب این نقش با کسی بدرفتاری کرده باشم ولی به اقتضای ارتباط با بچهها در قصه، در پشت صحنه رفتار میکردم. مثلا با یکی خیلی صمیمی بودم و با برخی دیگر خیر. همه برای من خیلی عزیز بودند، اما دوست داشتم بین صحنه و پشت صحنه هم توازنی برقرار شود.
اصلا و ابدا بیحرمتی به کسی نشود. خانم پاوهنژاد مگر کم کار کرده یا مثلا الهام نامی که اصلا تئاتر خوانده و کلی جایزه گرفته است. اما ما واقعا یک خانواده بودیم و ما را به اسم خانواده سرهنگ میشناختند و حرمت همدیگر را حفظ میکردیم و من از آنها چیزهای زیادی یاد گرفتم. نمیدانم آنها هم از من یاد گرفتند یا خیر.
واقعا دلم برای یکسری از جوانها میسوزد که مرعوب فضای بازیگری شدند و انگار برای آنها همه چیز تمام شده است و مطلق خودشان را بازیگر میدانند. بنده بهعنوان پرویز پرستویی با ۵۶ سال سابقه هنوز بازیگر نشدهام، اگر بدانم بازیگر کاملی شدهام، دیگر بازی نمیکنم؛ چون حس میکنم دیگر چیزی نیست که بخواهم یاد بگیرم و از نظر من همچنان مسیر طولانیای پیشرو هست و نقشها تمام نمیشوند. آدمها با خلقوخوها و تفکراتشان تمام نمیشوند که من تمام شوم و با خودم بگویم بازیگر شدم. نه بازیگر نشدم.
من در عمرم سرهنگ نبودم ولی نقش میرعطا دنیای جدیدی پیشرویم گذاشت. در سریال «هزارویک شب» مصطفی کیایی که بهزودی خواهید دید نیز نقش بسیار متفاوتی بازی کردم و اصلا چنین نقشی را تا به حال بازی نکرده بودم. خدا کند بعد از دیدن این سریال مردم در خیابان یقه من را نگیرند. من این تجربهکردنها را دوست دارم. ممنونم از مصطفی کیایی و نیما جاویدی که چنین فضاهایی را ایجاد کردند. من خستگیناپذیرم و از این بازیگران هم نیستم که بعد از هر نقش دو ماه سفر بروم تا از ذهنم بیرون برود. چرا بیرون برود؟ میتوانم بلافاصله در یک اثر دیگر با نقشی کاملا متفاوت حضور پیدا کنم.
فکر میکنم رابطه شما با کارگردانهای جوان بهتر است. با آنها تجربههای متعددی داشتید و نتایج خوبی هم حاصل شده است.
طبیعتا با یکسری از کارگردانها راحتترم و با یکسری هم که اصلا کار نمیکنم. نه اینکه آدمهای بدی باشند، من دنبال تجربهکردن هستم. در این حرفه آدم خوب زیاد داریم ولی آیا این آدم خوب، کارگردان خوبی هم هست؟ همه برای من قابل احترام هستند. من باید تکلیفم را با خودم مشخص کنم. من تافته جدابافته نیستم. اصلا و ابدا شعار هم نمیدهم. من دنبال تجربهکردن هستم. هنوز دنبال کسی هستم که به من یاد بدهد؛ مهم نیست سنش از من پایینتر باشد یا بالاتر.
مصطفی کیایی سنش از من پایینتر است یا نیما جاویدی همینطور، ولی آدمهای بزرگی هستند و من واقعا از آنها یاد میگیرم. خیلی وقتها با کارگردانهایی کار کردم که نام بزرگی هم داشتند و با یک برداشت راضی شدند، ولی من همچنان میدانم که میتواند بهتر از این باشد، گاهی کمی پافشاری میکنم و میگویم به خاطر من دوباره تکرار کنیم و میگوید من را قبول نداری؟ نمیتوانم به او بگویم نه در این مورد قبول ندارم، میتواند بهتر باشد. گاهی اوقات میگویم برای اینکه دور هم باشیم، یک بار دیگر بگیریم؟
حالا یا خوب میشود یا نمیشود. جوانهایی را که به عرصه بازیگری میآیند، دوست دارم. در بازیگری با انجام چند کار تجربه به دست میآوریم، ولی آنها بازیگر را کامل نمیکند؛ مهم این است که در کنارش رفتار، منش و اخلاق حرفهای هم باشد. من کاری در کارنامه انجام دادم و دوست دارم درموردش صحبت کنم. این را هم اضافه کنم که من اصلا در کارنامه تدریس نمیکردم، اصلا تدریس بلد نیستم؛ چراکه تدریس و آموزش شیوهای دارد که مثلا حبیب رضایی آن را خوب بلد است و مدرس خوبی است و شیوه آموزش را بلد است.
من در آنجا مثل مدیر مدرسه بودم که مثلا برف آمده و معلم دیر رسیده است و من جای معلم سر کلاس حاضر میشدم. برای اینکه کلاس دایر باشد، سر کلاس میرفتم. فرض کنید دو ساعت کلاس بود و چهار ساعت طول میکشید. بچهها گاهی خواهش میکردند این کلاسها ادامه داشته باشد و درواقع من تجربیاتم را به بچهها منتقل میکردم. بحث من این است که مدتها است آموزشگاههای بازیگری سر هر کوچهای هست و حتی شنیدم در ۲۰ جلسه فشرده میتوان بازیگر شد! پس ما اینهمه سال اشتباه کردیم؟
چقدر انرژی گذاشتیم و اگر بازیگرشدن در ۲۰ جلسه ممکن است، دیگر قرار نیست اینقدر انرژی بگذاریم. من اگر قرار باشد در بازیگری درصد جانبازی بگیرم، در بازیگری ۵۰ درصد جانبازم. تمام بدنم تکه و پاره است و همهجوره صدمه دیدهام و آن زمان که سر صحنه برایم اتفاقی میافتد، متوجه نمیشوم.
در مؤسسه کارنامه به بچهها گوشزد میکردم که علاوه بر آموزشی که از استادان میگیرند، به این موضوع نیز توجه کنند که ارتباط بازیگر اساسا با چه کسانی است؛ ارتباط بازیگر با فیلمبردار، مطبوعات، کارگردان، تهیهکننده، تدوین و…. برای هرکدام از حرفههایی که نام بردم، استادان مربوط به آن حرفه را دعوت کردیم. آقای کلاری را بهعنوان فیلمبردار دعوت کردیم که از تجربیات خودش با هنرجویان صحبت کند.
اینکه بازیگر فکر نکند با فیلمبردار ارتباط ندارد؛ دقیقا برعکس باید به قول معروف ششدانگ حواس بازیگر به فیلمبردار باشد و همینطور کارگردان. ارتباط بازیگر با تدوینگر هم مهم است. برای این موضوع از بهرام دهقانی خواهش کردیم ساعتی را با هنرجویان بازیگری بگذراند.
خدا رحمت کند عزتالله انتظامی را. روزی از او خواستم با بچهها صحبت کند. خودم او را از خانه به مؤسسه کارنامه آوردم. همراهش یک کارتن سناریو آوردم. سناریو معمولا شکل مشخصی دارد و دارای تعداد صفحات مشخصی است. اما سناریوهای آقای انتظامی سنگینتر بود و صفحات سناریو تغییر شکل داده بود، در تمام صفحات برای خودش نکتههایی نوشته بود.
این را مقایسه کنید با بازیگرانی که اصلا سناریو نمیخوانند. من با بازیگرانی کار کردم که در چشم من نگاه میکرده و منتظر بوده تا دیالوگ من تمام شود. این را دقیقا در چشمش میدیدم که سر و ته دیالوگ من را برای خودش گرفته، برعکس من که تمام دیالوگهای او را حفظ بودم، ولی حفظ هم نبودم. به خدا بازیگری فقط این نیست که یاد تلخترین خاطره زندگی بیفتی و اشک بریزی یا با شیرینترین خاطره زندگی بخندی. به خدا آقای انتظامی در همان سناریوهایی که در دست داشت، برای خودش مینوشت که در این دیالوگ باید در صحنه به کدام سمت حرکت کند. شاید نظر او برخلاف نظر کارگردان بوده و دکوپاژ کارگردان اصلا این نبوده.
اما برای خودش این وظیفه را قائل بود که به نقشش فکر کند و آن را تحلیل کند. آن انضباط بازیگری را حفظ میکرد و او اسوه بازیگری بود. من این افتخار را داشتم که با پنج تن سینمای ایران همبازی شوم. اصلا این پنج تن هم اسم ابداعی خودم بود و آخرین بازی که در برج میلاد سیمرغ گرفتم، آن را تقدیم به پنج تن سینمای ایران کردم. خیلیها به این عنوانی که من به آنها دادم، خرده گرفتند که لابد قصد توهین به موضوعات مذهبی را دارم. درصورتیکه قصد من بههیچوجه چنین چیزی نبود و اعتقاداتم هم سر جای خودش است.
من با آقای رشیدی، مشایخی، انتظامی و نصیریان کار کردم و فقط افتخار همکاری با آقای کشاورز را نداشتم، اما با او معاشرت داشتم و روح همه آنهایی که دیگر در جمع ما نیستند، شاد و فقط استاد نصیریان را داریم. وقتی نسل بازیگری گذشته را با امروز مقایسه میکنم، میبینیم نسل جدید اکثرا سعی میکنند نو بمانند و انرژی زیادی نمیگذارند و تمیز بازی میکنند. در فیلم «دیوانهای از قفس پرید» وقتی با آقای انتظامی و آقای نصیریان کار میکردم، جرئت نمیکردم پایم را روی پای دیگرم بیندازم.
از آقای تختکشیان خواهش کردم در تیتراژ اسم من را اول نزنند. درصورتیکه من قهرمان قصه بودم اما خواهش کردم به ترتیب ورود اسامی نوشته شود. من خجالت میکشیدم اسمم جلوتر از اسم آقای انتظامی یا نصیریان بیاید. درصورتیکه برای بسیاری از بازیگران این موضوع حیاتی است. من معتقدم اگر کارمان را بلد باشیم، تماشاچی اسم ما را بالای به نام خدا میگذارد.
ما خودمان برای خودمان جایگاه تعریف میکنیم. ما فقط باید کارمان را درست و دقیق انجام بدهیم. مهم این است که به خودمان غره نشویم. در بازیگری اتفاقهای دیگری هم ملاک است. باید سلامتمان را حفظ کنیم و رفتار حرفهای درستی داشته باشیم. برخی معتقدند هنر با زندگی متفاوت است. من درباره خودم میتوانم بگویم اینطور نیست. من از حرفهام در بازیگری وام میگیرم و هزینه میکنم.
دوست ندارید بار دیگر به صحنه تئاتر برگردید؟
صددرصد دوست دارم. مطمئنم اگر قرار باشد روزی دیگر کار نکنم، حتما آخرین کارم تئاتر خواهد بود، چراکه تئاتر برای من قداست دیگری دارد و همیشه از همان قداست تئاتر وام میگیرم و به تصویر میآورم. قطعا دوست دارم تئاتر کار کنم.
پیشنهادی هم در این مدت بوده؟
بله، بوده، ولی زمانهایی این پیشنهادها مطرح شده که من تعهد کاری داشتم و فرصتش را نداشتم. من همیشه این احساس را داشتم که وقتی رخوت، تنم را میگیرد، به تئاتر پناه میبرم، درصورتیکه میدانید عمده نقشهایی که تا به امروز بازی کردم، تماما بیگاری بوده است. هیچ وقت نقشی نبوده که مثلا زندگی لاکچری و شیک داشته باشم و سیگار برگ بکشم. و از من انرژی زیادی گرفته است و اصلا پشیمان هم نیستم، اما جایی احساس میکردم تخلیه نشدهام و باید از تئاتر انرژی بگیرم، چون واقعا دنیای دیگری است.
آنهایی که برای صحنه تئاتر حرمت قائل هستند، میدانند که من درباره چه چیزی صحبت میکنم. من واقعا دلم برای صحنه تئاتر تنگ میشود. نفس به نفس تماشاچیبودن چیزی دیگری است. از اینکه در صحنه تئاتر با مخاطب روبهرو شوم، تمام بدنم میلرزد. همین الان هم وقتی میخواهم یک پلان بازی کنم یا روی صحنه بروم، تمام بدنم میلرزد. هنوز از دوربین میترسم و هنوز ترس از روی صحنه رفتن در من از بین نرفته است. همین موارد باعث میشود که بیشتر انرژی بگذارم تا این ترس را پس بزند.
اگر نکته پایانی هست، بفرمایید.
امیدوارم که این صحبتها تکراری نباشد. دوست داشتم بعد از سریال «شکارگاه» صحبت کنیم و واقعا ادا درنیاوردم و در دل کار انرژی را برای نقش میگذارم و از این جهت فکر کردم بعد از پخش سریال زمان مناسبتری است، ولی فقط حرف پایانی من این است و آرزو میکنم سینمای ما موفق باشد و متأسفانه الان دیگر تلویزیونی وجود ندارد.
خیلی سال شد که شما دیگر با تلویزیون کار ندارید.
دعوا هم ندارم. دیگر لذت نمیبرم و ضربالمثلی هست که میگوید مرغ یک پا دارد. مرغ یک پا ندارد، دو پا دارد ولی خیلی جاها برای من یک پا دارد.
بخش زیادی از بهترین کارهای شما در تلویزیون رقم خورد.
بله، بیتردید. من بهترین کارها را در تلویزیون انجام دادم. من بهتنهایی نه. مقصودم کارهایی است که با کارگردانهای خوبی کار کردم. سریال رعنا، امام علی (ع)، زیر تیغ، آشپزباشی، آپارتمان، آوای فاخته و کارهایی بوده که همان زمان هم مخاطب ابراز رضایت کرده است. خیلی متأسفم بابت اینکه نمیتوانم در تلویزیون کار کنم، چون جایی دیگر وجود ندارد و نمیشود.
تلویزیون را که الان نگاه میکنی، در تمام شبکهها کسانی هستند که جای آنها آنجا نیست. اشکالی ندارد مردم را به دین و مذهب ارشاد کنیم. آدمهایی که هنوز برای من محترم و شریف هستند، بهعنوان مجری و گرداننده در تلویزیون حضور دارند و از آنها لذت میبرم. من که هستم که بگویم این تلویزیون مطلق به درد نمیخورد. یک چیز دیگری در تلویزیون برای من مهم است که دیگر وجود ندارد، وگرنه آدمهای شریفی هم هستند که در تلویزیون هستند و گاهی من آنها را تماشا میکنم.
اینطور نیست که بگویم تلویزیون نمیبینم. فرصت داشته باشم تا برفک تلویزیون را میبینم که ببینم چرا بد است؟ چهار تا جوان نشستهاند، درحالیکه ملتی که خودشان زخمی هستند و آسیب دیدهاند و تو داری آنها را نصیحت میکنی؟ دختر جان برو دنبال زندگیات. ما روزگاری در این تلویزیون افرادی مثل آقای عالمی یا میرفخرایی را داشتیم و آدمهای دیگری که بهعنوان مجری در تلویزیون بودند و از حضورشان لذت میبردیم. الان برنامههای سینمایی ما هم جز تخطئهکردن سینما چیزی ندارد.
دامن میزنند که این سینما وجود نداشته باشد. به نظرم مهمترین کار یک هنرمند این است که به مخاطب احترام بگذاریم، حالا در هر مدیومی که هستیم. امیدوارم حرمت تماشاچی را حفظ کنیم. من به سهم خودم تلاش میکنم، این احترام به مخاطب را فراموش نکنیم. به خدا اینطوری نمیماند. از دهه ۶۰ سینمای ما در زمانی اوج گرفت و دوباره در میانه بوده و الان سینما نداریم. چرا سینما نداریم؟ چون کسی هم که میخواهد سینما کار کند، زمینهای نداریم و بعد فکر میکنیم چه کالاهای ارزشمندی را به جامعه دادیم؟
مردم خرج میکنند و میبینند. مردم گاهی برخی فیلمها را انتخاب میکنند که ساعتی از فکر و خیال آزاد شوند. مردم ما هوشمند هستند و ما با مردم زندگی میکنیم، آنهم در شرایطی که هیچ چیز ثبات ندارد و مدام گوش به زنگ هستیم که آیا این توافق انجام میشود؟ من آدم سراغ دارم که میگوید من تا دو سال آینده را هرچه داشتم، جمع کردم، نمیدانم بعد چه میشود. چقدر کارخانهها تعطیل شده و شغلها از بین رفته است. اینها را در نظر بگیریم و ببینیم شرح وظایف ما بهعنوان هنرمند چیست. گول این چیزهایی را که خودمان میسازیم، نخوریم.
آدمهای شریف در این کشور زیاد است. به نظرم مصطفی کیایی آدمی است که اگر بخواهد کار کند، سالی سه کار میسازد، از همین دست کارهایی که هست. نیما جاویدی هم همینطور و کارش را بلد است و سوادش را دارد. سینما فقط متکی به این آدمها نیست. شبیه آنها زیاد داریم ولی باید کاری کنیم خودمان دلمان برای کار بتپد. درآمد چیز خوبی است. خودمان را هم با هالیوود مقایسه نمیکنیم که درآمد آنها بهتر است.
این حرفها هم به من زیاد زده میشود که مگر چقدر زندهای و میتوانی کار کنی. تا میتوانی کار کن. میگویم باشد، هر روز دلم میخواهد کار کنم، ولی کارهایی باشد که دستکم وجدان آدم راحت باشد. امیدوارم همه ما عاقبت به خیر شویم.
منبع: شرق