آرزوهای کودکان جهان؛ از رؤیای پسر شدن تا شاه بودن
من همیشه مجبورم لباسهای خواهر و برادرزادههایم را بپوشم که به من میدهند. هرگز تجربه خرید یک لباس خوشگل در یک فروشگاه را نداشتهام. مردم اگر کار نکنند حوصلهشان سر میرود و شروع میکنند به جنگیدن با هم. میخواهم دوباره خوشحال باشم. من اشتباهاً دختر متولد شدم.
کد خبر :
۷۴۱۳۸
بازدید :
۳۲۵۰۲
فرادید | رؤیا میتواند بازتابدهنده هویتِ شخصی، خلاقیت و آرزومندی باشد. کریس دو بُد، که با سازمان خیریه نجات کودکان کار میکند، در قالب یک پروژه عکاسی از بچهها پرسیده چه رؤیایی دارند. بیشتر بچهها هرگز پیش از این با این سؤال مواجه نشده بودند، اما همه یک رؤیای حبسشده داشتند که آماده بود توسط کسی شنیده شود.
بعضی بچهها میدانستند دقیقاً رؤیایشان چیست، برخی دیگر نیاز داشتند با اندکی تشویق درباره رؤیایشان حرف بزنند. اما همۀ رؤیاها در چیزی مشترک بودند: همه یک راه حل، تحققِ یک میل یا فرار از درد، اشتیاق و جاهطلبی را نشان میدادند.
آنتونیو، ۱۱ ساله از موزامبیک
پدرم کشاورز برنج است. او به سختی کار میکند، اما این کار درآمد کمی دارد. بیشتر مردم اینجا برنج و ذرت و لوبیا میکارند. من میخواهم یک کشاورز از نوع دیگر بشم. میخواهم گاو پرورش دهم. شیر خیلی سلامت است. کلسیم و پروتئین دارد. من این را در مدرسه آموختم. میخواهم یک مزرعه با کلی گاو داشته باشم. مردم دیگر مجبور نیستند برای خرید شیر پول زیادی بدهند.
پدرم کشاورز برنج است. او به سختی کار میکند، اما این کار درآمد کمی دارد. بیشتر مردم اینجا برنج و ذرت و لوبیا میکارند. من میخواهم یک کشاورز از نوع دیگر بشم. میخواهم گاو پرورش دهم. شیر خیلی سلامت است. کلسیم و پروتئین دارد. من این را در مدرسه آموختم. میخواهم یک مزرعه با کلی گاو داشته باشم. مردم دیگر مجبور نیستند برای خرید شیر پول زیادی بدهند.
ارجینا دِ وینتر، ۱۳ ساله، هلند
من آرزوی داشتن خانهای پر از آرامش همراه با یک پدر و مادر دارم. چیزی که برای بسیاری از بچهها عادی است، اما من هرگز تجربهاش نکردهام. در خانه ما همه چیز ناگهانی خراب شد و من مجبور شدم از پدر و مادرم جدا شوم. من آموختهام خانه بسیار شکننده است.
من آرزوی داشتن خانهای پر از آرامش همراه با یک پدر و مادر دارم. چیزی که برای بسیاری از بچهها عادی است، اما من هرگز تجربهاش نکردهام. در خانه ما همه چیز ناگهانی خراب شد و من مجبور شدم از پدر و مادرم جدا شوم. من آموختهام خانه بسیار شکننده است.
مهین، ۱۲ ساله، افغانستان
من میخواهم معلم ریاضی شوم. من درباره دختری خواندهام که اجازه نداشت به مدرسه برود. والدینش پول نداشتند تا شهریهاش را پرداخت کنند، چون به یک شریک تجاری مقروض بودند. دختر فکر کرد این وسط چیزی اشتباه است، برای همین تمام شب را بیدار ماند تا مجدداً حساب و کتاب کند. او فهمید که اصلاً موضوع برعکس است، این شریک تجاری است که به پدرش مقروض است. پدر به دخترش اعتماد نکرد و نزد یک معلم ریاضی رفت. معلم به او گفت: حق با دخترش است. او خوشحال شد و به عنوان پاداش دخترش را به مدرسه فرستاد. من این داستان را دوست دارم، چون نشان میدهد خواندن، نوشتن و فهم ریاضی تا چه اندازهای مهم است.
من میخواهم معلم ریاضی شوم. من درباره دختری خواندهام که اجازه نداشت به مدرسه برود. والدینش پول نداشتند تا شهریهاش را پرداخت کنند، چون به یک شریک تجاری مقروض بودند. دختر فکر کرد این وسط چیزی اشتباه است، برای همین تمام شب را بیدار ماند تا مجدداً حساب و کتاب کند. او فهمید که اصلاً موضوع برعکس است، این شریک تجاری است که به پدرش مقروض است. پدر به دخترش اعتماد نکرد و نزد یک معلم ریاضی رفت. معلم به او گفت: حق با دخترش است. او خوشحال شد و به عنوان پاداش دخترش را به مدرسه فرستاد. من این داستان را دوست دارم، چون نشان میدهد خواندن، نوشتن و فهم ریاضی تا چه اندازهای مهم است.
ویلبرفرس، ۱۱ ساله، اوگاندا
میخواهم سریعترین مرد در جهان شوم. آنوقت همه در مدرسه و روستا به من افتخار میکنند. من آرزوی آن لحظهای را دارم که با مدال و جام قهرمانی به روستایمان برگردم. همه برایم دست میزنند و هورا میکشند. دوستانم من را روی شانههایشان بلند میکنند و پدر و مادرم از همه بیشتر به من افتخار میکنند. برای رسیدن به این آرزو هر روز تمرین میکنم. من میتوانم ساعتها بدون احساس درد در عضلههایم بدوم.
میخواهم سریعترین مرد در جهان شوم. آنوقت همه در مدرسه و روستا به من افتخار میکنند. من آرزوی آن لحظهای را دارم که با مدال و جام قهرمانی به روستایمان برگردم. همه برایم دست میزنند و هورا میکشند. دوستانم من را روی شانههایشان بلند میکنند و پدر و مادرم از همه بیشتر به من افتخار میکنند. برای رسیدن به این آرزو هر روز تمرین میکنم. من میتوانم ساعتها بدون احساس درد در عضلههایم بدوم.
تهمینه، ۱۳ ساله، افغانستان
من در رشتههای والیبال، دو و ریاضیات بسیار خوب هستم. میخواهم بهترین بازیکن والیبال در دنیا بشوم. البته، چون حدس میزنم امکانپذیر نباشد، میخواهم در دنیای واقعی جراح قلب شوم.
من در رشتههای والیبال، دو و ریاضیات بسیار خوب هستم. میخواهم بهترین بازیکن والیبال در دنیا بشوم. البته، چون حدس میزنم امکانپذیر نباشد، میخواهم در دنیای واقعی جراح قلب شوم.
رنز، ۱۴ ساله، هلند
من اشتباهاً دختر متولد شدم. همیشه مثل یک پسر احساس کردهام. آرزویم این است که روزی پسر شوم. من داروهای هورمونی برای رشد عضله مصرف میکنم. سال بعد عمل جراحی برای برداشتن سینههایم را انجام میدهم. نمیتوانم برایش صبر کنم. هورمونها پوستم را خراب کردهاند. اما ارزشش را دارد. من از اینکه توی تختم دراز بکشم و با دوربینم آسمان و پرندهها را تماشا کنم لذت میبرم.
من اشتباهاً دختر متولد شدم. همیشه مثل یک پسر احساس کردهام. آرزویم این است که روزی پسر شوم. من داروهای هورمونی برای رشد عضله مصرف میکنم. سال بعد عمل جراحی برای برداشتن سینههایم را انجام میدهم. نمیتوانم برایش صبر کنم. هورمونها پوستم را خراب کردهاند. اما ارزشش را دارد. من از اینکه توی تختم دراز بکشم و با دوربینم آسمان و پرندهها را تماشا کنم لذت میبرم.
بتول، ۱۴ ساله، اردن
من یک سریال تلویزیونی درباره یک بیمارستان را هر هفته نگاه میکنم. یکی از اصلیترین شخصیتهای آن یک جراح قلب است. او میتواند بیماران خود را درمان کند. آرزو میکنم که جای آن بازیگر باشم تا خالهام را خوب کنم. اگر من جای او باشم، حتماً خالهام دوباره سلامت خواهد شد.
من یک سریال تلویزیونی درباره یک بیمارستان را هر هفته نگاه میکنم. یکی از اصلیترین شخصیتهای آن یک جراح قلب است. او میتواند بیماران خود را درمان کند. آرزو میکنم که جای آن بازیگر باشم تا خالهام را خوب کنم. اگر من جای او باشم، حتماً خالهام دوباره سلامت خواهد شد.
لاوسان، ۶ ساله، هند
من خیلی بیمار بودم برای همین پدر و مادرم مرا به یکی از درمانگاههای سیار نجات کودکان بردند. دکتر به من آمپول زد و چند ساعت بعد حالم بهتر شد. حالا، من میخواهم دکتر شم تا بچههای دیگر هم حالشان خوب باشد. میدانم دکترها پول زیادی درمیآورند. یک خانه بزرگ برای خانوادهام و صندلهای چرم طبیعی میخرم. همه دوستانم را با خودم به رستوران میبرم تا با هم پیتزا بخوریم. هرگز تا حالا پیتزا نخوردهام، ولی شنیدهام خیلی خوشمزه است.
من خیلی بیمار بودم برای همین پدر و مادرم مرا به یکی از درمانگاههای سیار نجات کودکان بردند. دکتر به من آمپول زد و چند ساعت بعد حالم بهتر شد. حالا، من میخواهم دکتر شم تا بچههای دیگر هم حالشان خوب باشد. میدانم دکترها پول زیادی درمیآورند. یک خانه بزرگ برای خانوادهام و صندلهای چرم طبیعی میخرم. همه دوستانم را با خودم به رستوران میبرم تا با هم پیتزا بخوریم. هرگز تا حالا پیتزا نخوردهام، ولی شنیدهام خیلی خوشمزه است.
هستی، ۷ ساله، افغانستان
ما هیچوقت در مدرسه کتاب نداشتیم. اما الان یک گوشه دنج قشنگ داریم که میتوانم بنشینم و کتاب بخوانم. یک کتاب درباره دختری که از گلها مراقبت میکرد، خواندم و آن را از همه بیشتر دوست داشتم. آرزو کردم جای او باشم. من واقعاً از گلهای خانهمان خوب مراقبت میکنم. هر روز به آنها آب میدهم و برایشان داستان میخوانم. یکی از گیاهانمان گل داده و بوی خوبی دارد.
ما هیچوقت در مدرسه کتاب نداشتیم. اما الان یک گوشه دنج قشنگ داریم که میتوانم بنشینم و کتاب بخوانم. یک کتاب درباره دختری که از گلها مراقبت میکرد، خواندم و آن را از همه بیشتر دوست داشتم. آرزو کردم جای او باشم. من واقعاً از گلهای خانهمان خوب مراقبت میکنم. هر روز به آنها آب میدهم و برایشان داستان میخوانم. یکی از گیاهانمان گل داده و بوی خوبی دارد.
علی، ۹ ساله، اردن
من همه چیز قبل از جنگ داشتم. شاد بودم. بعد جنگ شروع شد. مجبور شدیم برای زنده ماندن فرار کنیم. میخواستیم از یک دره که الان پشت سرم است، عبور کنیم. این دره مرز بین سوریه و اردن است. اما آنها آب را داخل دره باز کردند برای همین پناهجوها نتوانستند فرار کنند. مجبور شدیم کیلومترها بیشتر پیادهروی کنیم. تک تیراندازها مدام به ما شلیک میکردند. گلولهها نزدیک من میخوردند. خوششانس بودم که الان زندهام. نمیدانم چرا چنین کاری کردند. من دشمن نیستم. من فقط یک پسربچه هستم با یک رویای ساده: میخواهم دوباره خوشحال باشم. من خیلی به خانه نزدیکم، اما در عین حال خیلی از آن دورم. خانه برایم غیرقابل دسترس است، درست مثل فرصتِ دوبارۀ شاد بودن.
من همه چیز قبل از جنگ داشتم. شاد بودم. بعد جنگ شروع شد. مجبور شدیم برای زنده ماندن فرار کنیم. میخواستیم از یک دره که الان پشت سرم است، عبور کنیم. این دره مرز بین سوریه و اردن است. اما آنها آب را داخل دره باز کردند برای همین پناهجوها نتوانستند فرار کنند. مجبور شدیم کیلومترها بیشتر پیادهروی کنیم. تک تیراندازها مدام به ما شلیک میکردند. گلولهها نزدیک من میخوردند. خوششانس بودم که الان زندهام. نمیدانم چرا چنین کاری کردند. من دشمن نیستم. من فقط یک پسربچه هستم با یک رویای ساده: میخواهم دوباره خوشحال باشم. من خیلی به خانه نزدیکم، اما در عین حال خیلی از آن دورم. خانه برایم غیرقابل دسترس است، درست مثل فرصتِ دوبارۀ شاد بودن.
السا، ۷ ساله، موزامبیک
من آرزو دارم یک پرنده قرمز باشم. قرمز رنگ مورد علاقه من است. میخواهم در آسمان پرواز کنم و هرجا که دوست دارم بروم. به خانه مادربزرگم پرواز میکنم. او زیاد دور نیست، اما پرندهها سریعتر از پاها حرکت میکنند. بعد هم به خانه خواهرم میروم. اگر بخواهم پیاده به خانهاش بروم باید یکساعت راه بروم؛ و بعد به خانه خالهام در شهر میروم. یک دیوار آبی نزدیک خانهمان هست که روزی ۱۰۰ بار از کنارش عبور میکنم. از امروز هم به رویام و هم به عکاسی فکر میکنم. خیلی جالب است که در مرکز توجه باشی.
من آرزو دارم یک پرنده قرمز باشم. قرمز رنگ مورد علاقه من است. میخواهم در آسمان پرواز کنم و هرجا که دوست دارم بروم. به خانه مادربزرگم پرواز میکنم. او زیاد دور نیست، اما پرندهها سریعتر از پاها حرکت میکنند. بعد هم به خانه خواهرم میروم. اگر بخواهم پیاده به خانهاش بروم باید یکساعت راه بروم؛ و بعد به خانه خالهام در شهر میروم. یک دیوار آبی نزدیک خانهمان هست که روزی ۱۰۰ بار از کنارش عبور میکنم. از امروز هم به رویام و هم به عکاسی فکر میکنم. خیلی جالب است که در مرکز توجه باشی.
بلیز، ۱۲ساله، هائیتی
من خیلی رؤیا دارم. بعد از زلزله سال ۲۰۱۰ هر شب برای مدت طولانی کابوس میدیدم. حالا دوباره یک رؤیای شاد دارم. بعضی وقتها دوست دارم راننده تاکسی بشوم و بعضی وقتها مایکل جکسون.
من خیلی رؤیا دارم. بعد از زلزله سال ۲۰۱۰ هر شب برای مدت طولانی کابوس میدیدم. حالا دوباره یک رؤیای شاد دارم. بعضی وقتها دوست دارم راننده تاکسی بشوم و بعضی وقتها مایکل جکسون.
جاریدا، ۸ ساله، مکزیک
خیلی از دخترها یا اجازه ندارند به مدرسه بروند یا فقط دو سال به مدرسه میروند. بعدش یا باید در خانه کمک کنند یا ازدواج کنند و به سر کار بروند. من خیلی خوششانسم که هنوز میتوانم به مدرسه بروم. من همه حیوانات را دوست دارم. مردم اغلب با حیوانات خانگی خوب رفتار نمیکنند. من میخواهم یک دامپزشک بشوم تا بتوانم به حیوانات بیچاره کمک کنم. باید خیلی درس بخوانم، ولی مصمم هستم.
خیلی از دخترها یا اجازه ندارند به مدرسه بروند یا فقط دو سال به مدرسه میروند. بعدش یا باید در خانه کمک کنند یا ازدواج کنند و به سر کار بروند. من خیلی خوششانسم که هنوز میتوانم به مدرسه بروم. من همه حیوانات را دوست دارم. مردم اغلب با حیوانات خانگی خوب رفتار نمیکنند. من میخواهم یک دامپزشک بشوم تا بتوانم به حیوانات بیچاره کمک کنم. باید خیلی درس بخوانم، ولی مصمم هستم.
آنیکت، ۱۰ ساله، هند
من یک برنامه تلویزیونی دیدم که درباره جهان بود. خیلی جذبم کرد. حالا دوست دارم به فضا بروم. میخواهم به ماه بروم. تماشای سیارهمان از فضا باید خیلی جالب باشد. نمیدانم از آن بالا میشوند هند را تشخیص داد یا نه. فضانورد شدن هدفِ من در زندگی است.
من یک برنامه تلویزیونی دیدم که درباره جهان بود. خیلی جذبم کرد. حالا دوست دارم به فضا بروم. میخواهم به ماه بروم. تماشای سیارهمان از فضا باید خیلی جالب باشد. نمیدانم از آن بالا میشوند هند را تشخیص داد یا نه. فضانورد شدن هدفِ من در زندگی است.
مِی تائِله، ۱۰ ساله، هائیتی
مردم بعد از زلزله خیلی غمگین شدند. آنها اعضای خانواده، دوستان و خانههایشان را از دست دادند. وقتی من نقش دلقلک را ایفا کنم، میتوانم مردم را دوباره بخندانم. وقتی بقیه ناراحت هستند، من هم ناراحت هستم.
مردم بعد از زلزله خیلی غمگین شدند. آنها اعضای خانواده، دوستان و خانههایشان را از دست دادند. وقتی من نقش دلقلک را ایفا کنم، میتوانم مردم را دوباره بخندانم. وقتی بقیه ناراحت هستند، من هم ناراحت هستم.
تابان، ۱۳ساله، افغانستان
میخواهم شاه باشم. اولین چیزی که به مردم خواهم داد امنیت و احساس ایمنی است. مردم هیچکدام را در افغانستان ندارند. کشور من ناامنترین کشور دنیاست. اگر من شاه بودم، مطمئن میشدم همه در افغانستان شغل دارند. اگر همه خانوادهها درآمد داشته باشند دیگر کسی فقیر نمیماند. مردم اگر کار نکنند حوصلهشان سر میرود و شروع میکنند به جنگیدن با هم. شاه با مشکلات زیادی مواجه است. شاه بودن حتما کار سختی است.
میخواهم شاه باشم. اولین چیزی که به مردم خواهم داد امنیت و احساس ایمنی است. مردم هیچکدام را در افغانستان ندارند. کشور من ناامنترین کشور دنیاست. اگر من شاه بودم، مطمئن میشدم همه در افغانستان شغل دارند. اگر همه خانوادهها درآمد داشته باشند دیگر کسی فقیر نمیماند. مردم اگر کار نکنند حوصلهشان سر میرود و شروع میکنند به جنگیدن با هم. شاه با مشکلات زیادی مواجه است. شاه بودن حتما کار سختی است.
سابینا، ۹ساله، هند
من همیشه مجبورم لباسهای خواهر و برادرزادههایم را بپوشم که به من میدهند. هرگز تجربه خرید یک لباس خوشگل در یک فروشگاه را نداشتهام. دوست دارم در لباسهایی که منِ واقعی را نمایش میدهند، احساسِ زیبایی کنم. مردم و زبالهها همه جا هستند. مطمئنم با لباسهای جدید احساس بهتری خواهم بداشت. شبیه ستارههای فیلم میشوم. آنوقت همه سرشان را به سمت من میچرخانند و میگویند: «سابینا خوشگلترین دخترِ زاغه است.»
من همیشه مجبورم لباسهای خواهر و برادرزادههایم را بپوشم که به من میدهند. هرگز تجربه خرید یک لباس خوشگل در یک فروشگاه را نداشتهام. دوست دارم در لباسهایی که منِ واقعی را نمایش میدهند، احساسِ زیبایی کنم. مردم و زبالهها همه جا هستند. مطمئنم با لباسهای جدید احساس بهتری خواهم بداشت. شبیه ستارههای فیلم میشوم. آنوقت همه سرشان را به سمت من میچرخانند و میگویند: «سابینا خوشگلترین دخترِ زاغه است.»
۰