ماجرای کودکی که در بیمارستان ناپدید شد

ماجرای کودکی که در بیمارستان ناپدید شد

یک ساعت بعد یکی از پرستاران بیمارستان به او گفت: پس از رفتن شما حال دخترتان بد شد و هرچقدر تلاش کردیم نتوانستیم او را نجات دهیم متأسفانه دخترتان فوت کرد. زن جوان با شنیدن این حرف ناگهان از هوش رفت.

کد خبر : ۸۴۶۵۸
بازدید : ۱۱۲۴۹
ماجرای کودکی که در بیمارستان ناپدید شد
یکی از روز‌های گرم تابستان سال ۱۳۷۰ زن جوانی نگران و مستأصل در حالی که دختر ۶ ساله‌اش را در آغوش گرفته بود وارد بیمارستانی در خیابان امیریه تهران شد. دخترک در تب می‌سوخت و صدای ناله‌هایش صبر و طاقت را از مادر گرفته بود.
زن جوان گریه می‌کرد و بدن نحیف فرزندش را که از شدت تب دچار تشنج شده بود به سینه‌اش می‌فشرد. دخترک از چند روز قبل دچار تب و بیماری شده بود، اما از آنجایی که پدرش از ماه‌ها قبل برای کار به کشور ژاپن رفته و او و مادرش را در این شهر بزرگ بدون پول و حامی رها کرده بود مادر به خاطر بی‌پولی نمی‌توانست بچه را برای درمان به دکتر ببرد.
اما وقتی دختر کوچولو تشنج کرد و بین مرگ و زندگی دست و پا می‌زد مادر به ناچار او را به بیمارستانی در محدوده منیریه تهران برد. زن جوان وقتی قدم به حیاط بیمارستان گذاشت باردیگر دچار تردید شد همانجا روی زمین نشست و شروع به گریستن کرد.

دقایقی بعد فردی که از داخل بیمارستان آمده بود با دیدن این مادر و کودک دلیل ناراحتی اش را پرسید. زن جوان گفت: دخترم چند روزی است که تب دارد و صبح امروز تشنج کرد مجبور شدم که او را به بیمارستان برسانم، اما از آنجایی که تنها هستم و شوهرم در مسافرت است، نه کسی را دارم که از او پول بگیرم و نه به همسرم دسترسی دارم. حالا هم اینجا وامانده‌ام که چه کنم!

زن ناشناس که از دیدن وضعیت دختر کوچولو متأثر شده بود به مادر وی گفت: اگر دخترت را با اسم و مشخصات جعلی در بیمارستان بستری کنی پس از آنکه حالش خوب شد می‌توانی مخفیانه بدون اطلاع مسئولان بیمارستان و بدون تسویه حساب او را با خودت ببری. اینجوری نه دغدغه بستری کردن دخترت را داری و نه لازم است که هزینه‌ای پرداخت کنی.

زن جوان با شنیدن حرف‌های زن ناشناس به فکر فرو رفت. طاقت دیدن دخترش در آن وضع را نداشت در یک لحظه تصمیم گرفت نام واقعی دخترش را که ثریا بود مخفی کند و او را به‌نام شقایق نوری در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری کرد.

یک هفته از این ماجرا گذشت و درمان دخترک با موفقیت انجام و حال ثریا خوب شد. دیگر وقت آن رسیده بود که زن جوان دخترش را مخفیانه از بیمارستان خارج کند، اما هرچه با خودش کلنجار رفت که این نقشه را عملی کند، نتوانست.

وجدان و آبرویش اجازه نمی‌داد به همین خاطر تصمیم گرفت هرطور شده هزینه بیمارستان را جور کند و ثریا را که نامش شقایق شده بود از بیمارستان ترخیص کند.

اما وقتی برای یافتن پول و تسویه‌حساب از بیمارستان بیرون می‌رفت تصورش را هم نمی‌کرد که این آخرین باری باشد که صورت زیبای دختر کوچولویش را می‌بوسد و با او وداع می‌کند. مادر دخترش را در آغوش گرفت و در گوشش آرام گفت: دخترم نگران نباش من می‌روم و چند ساعت دیگر با پول برمی گردم بعد با هم از اینجا به خانه می‌رویم.
ثریا با چشمانی نگران و با زبان کودکانه به مادرش گفت: مامان زود برگرد من تنهایی می‌ترسم.

زن جوان از بیمارستان خارج شد و روز بعد خوشحال از اینکه توانسته پول بیمارستان را از یک فرد نیکوکار قرض بگیرد به اتاق ثریا رفت، اما با دیدن تخت خالی جا خورد. همه جا را گشت، اما از دخترش خبری نبود. به سراغ پرستار بخش رفت او نشانی اتاق دیگری را داد.
مادر سراسیمه به اتاق دیگر رفت، اما بازهم از ثریا خبری نبود. اشک ناخودآگاه از چشمان زن جوان جاری شده بود او یک به یک اتاق‌های بیمارستان را برای یافتن تنها فرزندش جست و جو کرد، اما انگار قرار نبود ثریا را پیدا کند.

یک ساعت بعد یکی از پرستاران بیمارستان به او گفت: پس از رفتن شما حال دخترتان بد شد و هرچقدر تلاش کردیم نتوانستیم او را نجات دهیم متأسفانه دخترتان فوت کرد. زن جوان با شنیدن این حرف ناگهان از هوش رفت.

حالا ۲۹ سال از آن روز تلخ گذشته و مادر ثریا هنوز چشم انتظار دخترش است. این زن می‌گوید: حرف‌های آن پرستار آب سردی بود که بر وجودم ریخت پس‌از آن به‌دنبال جسد دخترم رفتم که به من گفتند، چون کسی همراهش نبود و نتوانستیم شما را پیدا کنیم به‌عنوان کودک بدون هویت او را دفن کردیم. حتی به بهشت زهرا رفتم، اما او را پیدا نکردم.

در بیمارستان هم چند نفر از کادر درمانی وقتی متوجه قضیه تغییر نام کودک و نقشه‌ای که کشیده بودم شدند، من را ترساندند که اگر پلیس وارد ماجرا شود دستگیر و زندانی می‌شوم. حتی بعد از چند روز دلم را به دریا زدم و ماجرا را برای پلیس هم بازگو کردم، اما نتیجه‌ای نگرفتم.
دو ماه بعد همسرم از مسافرت برگشت، ماجرا را فهمید و بازهم ماه‌ها دنبال ردی از دخترمان بودیم، اما هرچه بیشتر می‌گشتیم بیشتر ناامید می‌شدیم. کم‌کم باورمان شد او فوت کرده است.

وی در ادامه می‌افزاید: تا مدت‌ها فکر می‌کردیم ثریا فوت کرده تا اینکه یکی از آشنایان به ما گفت: بچه‌های بالای ۴ سال را بدون هویت خاکسپاری نمی‌کنند. بلافاصله وکیل گرفتیم تا به هر شکل که شده دختر گمشده‌مان پیدا شود. اما هر ۳ وکیلی که قرار بود کار ما را دنبال کنند پس‌از مدتی اعلام کردند که بایگانی بیمارستان مورد نظر بر اثر آتش‌سوزی از بین رفته و بیمارستان هم به‌خاطر تخلفاتی که انجام داده، سال‌هاست پلمب شده است.

حالا بعد از ۲۹ سال از رفتن ثریا هنوز چشم انتظار خبری از او هستم. با اینکه یک دختر ۲۵ ساله و یک پسر ۱۴ ساله دارم، اما تا زمانی که نفس می‌کشم آرزوی دیدن دوباره ثریا را دارم. در این مدت به‌خاطر فشار روحی و روانی که تحمل کردم چندین بار شوک مغزی شده‌ام و بدون قرص اعصاب نمی‌توانم زندگی کنم. من برای پیدا کردن دختر گم شده‌ام دست از تلاش برنخواهم داشت.
منبع: روزنامه ایران
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید