فرادید | بابک زمانی؛ قانون و عدالت از آرمانهای انسان است، اما اگر گاهی قانون نتواند برای انسان عدالت را به ارمغان آورد، آیا زمان آن فرا نمیرسد که انسان خودش برای اجرای عدالت دست به کار شود و حتی برای این کار به خوی وحشی و حیوانی خود بازگردد؟ وقتی که انسان برای احقاق حق خود چارهای نداشته باشد جز بروز رفتار خشن و بیرحمانه در دل جنگلی از بیعدالتیها و هنجارهای نادرست و حتی قوانینی که به ظلم بیشتر سبب میشوند، آن موقع با چه جامعهای روبرو خواهیم شد؟
به گزارش فرادید؛ «قصههای وحشیانه» یا «قصهی وحشیگری» به انگلیسی (Wild Tales) فیلمی درخشان از سینمای مشترک اسپانیا و آرژانتین به کارگردانی «دامیان زیفرون» و محصول سال ۲۰۱۴ است که دقیقا به همین موضوع اشاره میکند. بازگشت انسان به خوی حیوانی و وحشی خود در موقعیتهای خاص. یک درام کمدی، هیجانی و جنایی تلخ که در شش اپیزود مستقل، بیننده را در پای تلویزیون میخکوب میکند و منطقِ تصمیمگیریهای او را به چالش جدی میکشاند.
«قصههای وحشیانه» شخصیتهای متعددی خلق میکند که که بر لبهی تیز تمدن قدم میگذارند و هر لحظه ممکن است تمدن را فراموش کنند و به توحش بازگردند. فیلم به خوبی نشان میدهد که جوامع تمدن صرفا لباس نامرئی پادشاه است بر تن موجوداتی متوحش به نام انسان. از تیتراژ ابتدایی فیلم کاملا واضح است که چه در ذهن کارگردان و نویسنده این کار میگذرد. تیتراژ ابتدایی فیلم با تصاویری از حیوانات شکارچی و آنهایی که شکار میشوند آغاز میشود. قصه کهنه شکار و شکارچی در میان موجودات وحشی. موجوداتی که ما و شمائیم.

سینمای آرژانتین به جز زبان اسپانیولی یک ویژگی مشترک اساسی دیگر با سینمای اسپانیا دارد و آن به چالش کشیدن حداکثری اخلاقیات انسان هاست. «دامیان زیفرون» کارگردان این اثر، فیلمی شاهکار از خوی وحشی انسان خلق کرده است. یک فحش زشت هنگام رانندگی، یک قبض جریمه بی جا، یک خاطره از آزار دیگران در گذشته، خبر دار شدن از خیانت شریک زندگی و حرص و طمع بی موقع اتفاقاتی است که در زندگی روزمره انسانها در تمام کشورهای جهان اتفاق میافتد، اما آیا همین اتفاقات تکراری میتوانند منجر به تراژدی و خونریزی شوند؟ بله میتوانند!
همانطور که کراننبرگ خالق «قول های شرقی» در مصاحبه ای درباره «خشم» چنین میگوید:
«اغلب مردم از من میپرسند آیا به نظر شما خشونت یک ویروس یا بیماری است که پخش میشود؟ پاسخ من این است که نه، بدتر است. «خشونت» عملا بخشی از یک انسان سالم است. اگر خشونت یک بیماری بود، شما میتوانستید به پیدا کردن واکسن آن امیدوار باشید. ما باید بدانیم به عنوان یک «نوع» چه هستیم تا بتوانیم بر تغییرات اساسی در سیارهمان اثر بگذاریم.»
وقتی حس انتقام گیری در انسان بیدار شود انسان چشم بر همه چیز خواهد بست و خشونت از او یک هیولای تمام عیار میسازد. قصههای وحشی یک کمدی سیاه است که در شش اپیزود مجزا به این موضوع پرداخته است. چون هر جمله بیشتر باعث لو رفتن داستانها و از بین رفتن لذت شوکه کننده این فیلم میشود سخن را تمام میکنم. دوستان فیلم باز پیشنهاد میکنم این فیلم را در اولویت اول تماشا قرار بدهید.

«قصههای وحشیانه» در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و از نامزدهای بخش فیلمهای غیر انگلیسی زبان اسکار ۲۰۱۵ بود. «قصههای وحشی» فیلمی مهیج در ژانر کمدی سیاه است. این فیلم روایت گر شش قصه در شش اپیزود است که همگی مضمون مشترکی را دنبال میکنند؛ «خشم». پردازش نویسنده و کارگردان به گونهای است که در هر اپیزودی خشم از زاویهی متفاوتی مورد بررسی قرار میگیرد. این خشم گاهی ریشه در عقدههای درونی دارد و گاهی ناشی از انتقام جویی است و گاهی هم زاییدهی عشق است.
آن چه فیلم را دوست داشتنی، جذاب و خاص میکند، جدا از هم سویی فرم و محتوا برای هم راه کردن مخاطب و خلق لحظات فراموش نشدنی و احساس برانگیز-این حس گاهی دل هره است، گاهی هم ذات پنداری، گاهی تنفر و گاهی هم عشق-جهان شمول بودن تمی است که فیلم ساز دست مایهی ساخت فیلم قرار داده است. خشم، این واژهی آشنا و احساس شدیداً بروز شدهی جامعهی مدرن به طرز غیر قابل انکاری همه جا دیده میشود.
فرقی نمیکند در کدام کشور زندگی کنی و یا حتی در چه دورهای از تاریخ! خشم، گویی هم واره با زنده گی بشر پیوند ناگسستنی داشته است. امروز، بیش از همیشه، خشم ناشی از فشار روانی تحمیل شده بر انسان مدرن را در تصادفها، دعواها، فحاشیها، زورگوییها و خودخواهی انسان جامعهی مدرن میبینیم.
قصههای وحشی، اما از خشم فراتر میرود و خود را به گزارهای از خشم محدود نمیکند. فیلم ساز در اپیزود شش ام، درست همان جا که باید، میخ را میکوبد و حرف دل ش را میزند. جایی که بعد از طغیان احساسات عروس و به بار آمدن فاجعه در مهمانی، عروس و داماد در کمال ناباوری، دست به انتخاب دیگری جز خشم میزنند. آنها میفهمند که خشم و انتقام فقط همه چیز را خراب کرده، پس اگر چیزی ارزش ساختن و نگه داشتن دارد بی شک باید دور از ورطهی خشم در کالبد آرامش بخش عشق و بخشش محافظت شود.
انسان و دشتِ تمدن
انسان مدرن، نیاز به «خود آگاه مدرن» دارد. آگاهی مدرن. مدرن به معنی نو و جدید است. خودآگاه مدرن، یعنی فاصله گرفتن از بیرون و نزدیک شدن به درون انسانهای امروز مدرن نما هستند. ذخیرهای از خباثت در درون اکثرشان هست و از اینکه این خباثت را در دیگران و به طور کلی در روح بشر ببینند احساس سبکی میکنند. یونگ در کتاب مشکلات انسان مدرن میگوید: ما در اطراف خود دنیایی عظیم بنا کرده ایم و به دلیل همین عظمت، آنچه درون خود مییابیم و عمل میکنیم حقیر و تکامل نیافته است. انسان مدرن نما، حتى دارای شعور ظاهری هم نیست.

فیلم «Wild Tales»، یک که در شش اپیزود به نمایش در میآید، فیلمی بر پایهی وحشی گری انسان مدرن یا مدرن نما انسانی عقده پرست و عقده گشا. انسانهای تحقیر شده که در پی توحش و انتقام هستند. فیلم در لایهی زیرین روایت وحشی گریهای انسان، یک کمدی سیاه است. کمدیای که گله بودن انسان را در یک سیستم جهانی به نمایش در میآورد. نکتهای که میتوان به عنوان ضعف فیلم در نظر گرفت، بی ارتباطی قسمتهای مختلف داستان است. گویی که میشد هر کدامشان یک فیلم کوتاه مجزا باشد، اما چیدن اپیزودهای بی ربط کنار هم، برای یک فیلم بلند سینمایی، خودش بی ربط به نظر میرسد. چرا که مانع ریتم روایت میشود. اما هر داستان، از جان مایه و تعلیق خوبی برخوردار است که بیننده را پای فیلم مینشاند. به خصوص اپیزود جادهای آن که سینماییترین و لذت بخشترین قسمت آن بود، با طراحی و هیجان مناسب که من از آن لذت بردم.
داستان فیلم
اپیزود اول (پاسترناک): شخصی، کسانی که در زندگی از آنها بدی دیدهاست را با ترفندی (فرستادن بلیت رایگان و…) در یک پرواز هواپیمائی جمع کردهاست. بعد از آن با بیهوش کردن خلبان، کنترل هواپیما را به دست گرفته و…
اپیزود دوم (موش): گانگستر بدذات یک شهر که برای انتخاب شهردار کاندیدا شدهاست وارد یک رستوران بین شهری میشود. از قضا گارسون آن رستوران از همشهریانش بوده و از وی متنفر است. هنگامی که گارسون جریان را برای آشپز رستوران تعریف میکند، آشپز در کمال تعجبِ گارسون تصمیم میگیرد گانگستر را به قتل برساند!...
اپیزود سوم (قویترین): جوانی سوار بر یک ماشین گرانقیمت مشغول رانندگی در یک جاده خلوت است. اندکی بعد به یک ماشین دیگر میرسد، اما رانندهٔ شرور آن ماشین دقایقی مانع سبقت گرفتن وی میشود. بعد از آن، جوان هنگام سبقت گرفتن به رانندهٔ شرور دشنام میدهد. اما از بد روزگار اندکی جلوتر چرخ ماشینش پنچر میشود. حال شرورِ بدذات در حال نزدیک شدن به وی است…
اپیزود چهارم (بمب کوچک): مهندسی که متخصص تخریب با استفاده از دینامیت در فعالیتهای بزرگ عمرانی است ماشینش را کنار خیابان پارک میکند، اما خودروی وی به ناحق توسط شرکت پیمانکار پلیس به پارکینگ منتقل میشود. تلاش وی برای اثبات اشتباه شرکت پیمانکار در توقیف ماشین به جایی نمیرسد؛ که این امر منجر به درگیری فیزیکی وی با عوامل شرکت میشود. در نتیجه وی شغل خود را نیز از دست میدهد. این مسئله باعث بهوجود آمدن مشکلات خانوادگی (شکایت همسر بابت نفقه، حضانت فرزندان و…) برای وی میشود. بعد از آن تلاش وی برای یافتن شغل جدید نیز با شکست مواجه میشود و در کمال بدشانسی دوباره ماشین وی توسط شرکت پیمانکار پلیس به پارکینگ منتقل میشود. حال وی که از بابت یک اتفاق کوچک با یک بحران بزرگ مواجه شدهاست تصمیم میگیرد که…
اپیزود پنجم (پیشنهاد): فرزند یک خانوادهٔ ثروتمند، با ماشین با یک زن باردار تصادف کرده و فرار میکند. از آنجایی که پدر و مادر و وکیل خانوادگی آنها میدانند که پلاک ماشین به زودی شناسایی شده و پلیس به خانهٔ آنها مراجعه میکند تصمیم میگیرند برای جلوگیری از رفتن نوجوان به زندان، باغبان ملک را تطمیع کرده و وی را به عنوان راننده معرفی کنند، اما بازپرس متوجهٔ قصد آنها میشود که در این صورت آنها مجبور میشوند وی را نیز تطمیع کنند. بازپرس رشوه گرفتن را قبول میکند، اما یکی یکی مشکلات جدیدی به وجود میآیند. در نهایت…
اپیزود ششم (تا مرگ ما را از هم جدا کند): عروس و داماد یهودی جوانی در حال برگزاری جشن عروسی خود هستند، اما عروس متوجه میشود که همسرش زنی را به جشن عروسی دعوت کردهاست که فاسقهٔ او بودهاست. عروس تصمیم به انتقام در همان جشن عروسی میگیرد و عروسی تبدیل به میدان جنگ میشود اما…