بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «نیکی به انسان‌های پست»

بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «نیکی به انسان‌های پست»

رسیدن ماه اردیبهشت می‌تواند بهانه مناسبی برای سعدی‌خوانی باشد، چرا که علاوه بر مصادف‌شدن با روز بزرگداشت او، روایت است که گلستان و بوستان نیز در این ماه سروده شده‌اند.

کد خبر : ۲۴۰۰۰۲
بازدید : ۸۴

فرادید| سعدی گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.

به گزارش فرادید، گلستان، هشت باب دارد که هر باب آن موضوع خاصی دارد. سعدی آنچنان حکمت را با شیرین‌سخنی پیوند داده است که مخاطب از هر سطر  آن لذت خواهد برد. تا پیش از سعدی نثر مسجع فارسی، با وجود این که هرگز از شیرینی تهی نبود، اما سرشار از تکلف و زیاده‌روی بود. نمونه بارز چنین متنی را می‌توان مقامات حمیدی دانست که با وجود این که مورد پسند بسیاری از شعرا و ادیبان زمان خود و پس از خود واقع شد، اما به دلیل همین زیاده‌روی‌ها در نهایت به مقامی که گلستان در ادامه یافت، حتی نزدیک هم نشد.

باب دوم: در احسان

نیکی بی‌قید و شرط اگر چه که حکم عقل نیست، اما از نگاه حضرت سعدی در بسیاری از موارد در واقع دفع شر کردن است.

زبان‌دانی آمد به صاحبدلی

که محکم فرومانده‌ام در گلی

 

یکی سِفله را ده درم بر من است

که دانگی از او بر دلم ده من است

 

همه شب پریشان از او حال من

همه روز چون سایه دنبال من

 

بکرد از سخن‌های خاطر پریش

درون دلم چون در‌ِ خانه ریش

 

خدایش مگر تا ز مادر بزاد

جز این ده درم چیز دیگر نداد

 

ندانسته از دفتر دین الف

نخوانده به جز باب لاینصرف

 

خور از کوه یک روز سر بر نزد

که آن قلتبان حلقه بر در نزد

 

در اندیشه‌ام تا کدامم کریم

از آن سنگدل دست گیرد به سیم

 

شنید این سخن پیر فرخ نهاد

درستی دو، در آستینش نهاد

 

زر افتاد در دست افسانه گوی

برون رفت از آنجا چو زر تازه‌روی

 

یکی گفت: شیخ! این ندانی که کیست؟

بر او گر بمیرد نباید گریست

 

گدایی که بر شیر نر زین نهد

ابو زید را اسب و فرزین نهد

 

بر آشفت عابد که خاموش باش

تو مرد زبان نیستی، گوش باش

 

اگر راست بود آنچه پنداشتم

ز خلق آبرویش نگه داشتم

 

وگر شوخ‌چشمی و سالوس کرد

الا تا نپنداری افسوس کرد

 

که خود را نگه داشتم آبروی

ز دست چنان گربزی یاوه‌گوی

 

بد و نیک را بذل کن سیم و زر

که این کسب خیر است و آن دفع شر

 

خنک آن که در صحبت عاقلان

بیاموزد اخلاق صاحبدلان

 

گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش

به عزت کنی پند سعدی به گوش

 

که اغلب در این شیوه دارد مقال

نه در چشم و زلف و بناگوش و خال

 

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید