فریب ظاهر و ثروت شوهرم را خوردم
شرایط ازدواج با خواستگاری که تکفرزند یک خانواده ثروتمند بود باعث فریب آن دختر جوان شد و سرانجام وی را به ایستگاه پایانی کشاند.
کد خبر :
۲۵۷۳۶
بازدید :
۳۲۳۴
شرایط ازدواج با خواستگاری که تکفرزند یک خانواده ثروتمند بود باعث فریب آن دختر جوان شد و سرانجام وی را به ایستگاه پایانی کشاند.
راهروی دادگاه خانواده شلوغ است و هر کدام از زنان و مردان در دنیای خود به سر میبرند. یکی عصبی است و فریاد میزند، دیگری گوشهای آرام ایستاده و اشک میریزد. وکلا با موکلهایشان گفتوگو میکنند و از روند پرونده میگویند. اما در همه این شلوغیها دختربچهای که عروسکی در دست دارد توجهم را حسابی جلب میکند. رفتارش را زیر نظر میگیرم. نجوای کودکانه و دلنشینی دارد، عروسکش را محکم در آغوش میگیرد و برایش لالایی میخواند. در رؤیای شیرین خودش غرق است و هرازگاهی به دور و برش نگاهی میاندازد. بعد هم به طرف مادرش که روی نیمکت دادگاه نشسته میآید.
کنار زن جوان مینشینم و میخواهم از سرنوشتش بگوید. نگاه بیرمقی به من انداخته و دختر 2 سالهاش را روی پاهایش میکشد و بعد هم آرام آرام برایش شعر میخواند. سپس رو به من میگوید: از کجا شروع کنم از ظاهرسازیهایی که چشمانم را کور کرد و دو دختر کوچولوام را بیپدر کرد یا از سادهلوحی و مطلقه شدنم.
زن 27 ساله در تشریح ماجرای زندگیاش میگوید: کل آشنایی و ازدواجم با حمید به 2 ماه نرسید. من منشی شرکت بودم و او برای استخدام نزد ما آمده بود. با اینکه از سوی مدیرم پذیرفته نشده بود ولی هر بار به بهانههای مختلف وارد شرکت میشد و سر صحبت را با من باز میکرد. تا اینکه یک بار اعتراف کرد آمدنش به شرکت بهانه است تا مرا ببیند. از جسارتش جا خوردم ولی وقتی گفت از من خوشش آمده و میخواهد زن زندگیاش شوم خیلی خوشحال شدم. البته ناگفته نماند که در جریان این دیدارها من هم به او دل داده بودم و به همین خاطر وقتی خواستگاری کرد موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم و او همراه خانوادهاش به خانه ما آمدند.
حمید ظاهری برازنده و خوشتیپ داشت و خوش برخورد بود و تک فرزندی و ثروتمند بودنش نیز خوبیهایش را دوچندان میکرد و همه این معیارها باعث میشد همه فکر کنند خوشبخت شدنم حتمی است و بهترین شانس زندگی نصیبم شده است.
همان طور که زن جوان حرف میزند دخترک بازیگوش با دست صورت مادر را به سمت خودش میچرخاند تا توجه او را جلب کند. زن جوان با بوسیدن دخترک او را آرام کرده و ادامه میدهد: اینکه هر دوی ما در شمال شهر زندگی میکردیم ولی از لحاظ مالی آنها خیلی از ما بالاتر بودند و به مرور زمان همین موضوع برایم دردسرساز شد. درحالی که هرگز چنین فکری نمیکردم. من خیلی اصرار داشتم تا هرچه سریعتر با حمید ازدواج کنم به همین خاطر اختلافهایی که در زمان عقد و بر سر تعیین مهریه ایجاد شده بود برایم اهمیت نداشت و به حرف خانوادهام گوش نکردم. همه فکر میکردند چون حمید ثروتمند است من عروسی باشکوهی با مهریه بالا میگیرم اما وقتی همه در عقد و جشن خیلی سادهام آمدند و فهمیدند که با مهریه 14 سکه طلا به عقد تک پسر ثروتمند درآمدهام شوکه میشدند. ولی من حمید را برای وجود خودش دوست داشتم نه پول و ثروتش.
زن جوان با مرور خاطرات گذشته گفت: حتی قرار بود به جای گرفتن عروسی آنچنانی هزینه آن را خرج سفر خارجی کنیم اما بعد از برگزاری مراسم عقد خیلی ساده و بدون جشن عروسی تنها به چند شهر داخل کشور سفر کردیم و خبری هم از مسافرتهایی که وعدهاش را داده بود نشد.
زن دلشکسته ادامه داد متأسفانه من زندگیام را با وجود ثروت آنچنانی شوهرم و دو فرشته کوچولویمان باختهام چرا که حمید بیمسئولیت است و حالا که خدا دو دختر به ما داده میگوید من و بچههایم را نمیخواهد. چرا که او هر دوبار که متوجه شد فرزندمان دختر است ناراحت شد و گفت پسر دوست دارد. به همین خاطر سر هر مسألهای با من دعوا راه میاندازد. دائم هم پول و ثروت خود و خانوادهاش را به رخم میکشد؟ یا میگوید چرا چاق شدی؟ باور کن با بیمنطقیهایش کلافهام کرده. دائم در رژیم هستم تا وزن ایده آل همسرم را به دست بیاورم ولی افسوس که تلاشهایم برای حفظ زندگیمان بیفایده است. او 5 ماه است که ما را ترک کرده و از خانه رفته. البته گهگاهی دخترانمان را میبیند. در آخرین دیدارمان هم گفت: دیگر حاضر به ادامه زندگی مشترک نیست. حالا هم نمیدانم سرنوشت دختران کوچولویمان چه میشود. باید کار پیدا کنم و...
حالا هم منتظرم تا قاضی صدایم کند و ببینم پروندهام در چه مرحلهای است؟ چرا که از شوهرم به خاطر نپرداختن نفقه و مخارج بچهها شکایت کردهام. اما افسوس که....
منبع: روزنامه ایران
راهروی دادگاه خانواده شلوغ است و هر کدام از زنان و مردان در دنیای خود به سر میبرند. یکی عصبی است و فریاد میزند، دیگری گوشهای آرام ایستاده و اشک میریزد. وکلا با موکلهایشان گفتوگو میکنند و از روند پرونده میگویند. اما در همه این شلوغیها دختربچهای که عروسکی در دست دارد توجهم را حسابی جلب میکند. رفتارش را زیر نظر میگیرم. نجوای کودکانه و دلنشینی دارد، عروسکش را محکم در آغوش میگیرد و برایش لالایی میخواند. در رؤیای شیرین خودش غرق است و هرازگاهی به دور و برش نگاهی میاندازد. بعد هم به طرف مادرش که روی نیمکت دادگاه نشسته میآید.
کنار زن جوان مینشینم و میخواهم از سرنوشتش بگوید. نگاه بیرمقی به من انداخته و دختر 2 سالهاش را روی پاهایش میکشد و بعد هم آرام آرام برایش شعر میخواند. سپس رو به من میگوید: از کجا شروع کنم از ظاهرسازیهایی که چشمانم را کور کرد و دو دختر کوچولوام را بیپدر کرد یا از سادهلوحی و مطلقه شدنم.
زن 27 ساله در تشریح ماجرای زندگیاش میگوید: کل آشنایی و ازدواجم با حمید به 2 ماه نرسید. من منشی شرکت بودم و او برای استخدام نزد ما آمده بود. با اینکه از سوی مدیرم پذیرفته نشده بود ولی هر بار به بهانههای مختلف وارد شرکت میشد و سر صحبت را با من باز میکرد. تا اینکه یک بار اعتراف کرد آمدنش به شرکت بهانه است تا مرا ببیند. از جسارتش جا خوردم ولی وقتی گفت از من خوشش آمده و میخواهد زن زندگیاش شوم خیلی خوشحال شدم. البته ناگفته نماند که در جریان این دیدارها من هم به او دل داده بودم و به همین خاطر وقتی خواستگاری کرد موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم و او همراه خانوادهاش به خانه ما آمدند.
حمید ظاهری برازنده و خوشتیپ داشت و خوش برخورد بود و تک فرزندی و ثروتمند بودنش نیز خوبیهایش را دوچندان میکرد و همه این معیارها باعث میشد همه فکر کنند خوشبخت شدنم حتمی است و بهترین شانس زندگی نصیبم شده است.
همان طور که زن جوان حرف میزند دخترک بازیگوش با دست صورت مادر را به سمت خودش میچرخاند تا توجه او را جلب کند. زن جوان با بوسیدن دخترک او را آرام کرده و ادامه میدهد: اینکه هر دوی ما در شمال شهر زندگی میکردیم ولی از لحاظ مالی آنها خیلی از ما بالاتر بودند و به مرور زمان همین موضوع برایم دردسرساز شد. درحالی که هرگز چنین فکری نمیکردم. من خیلی اصرار داشتم تا هرچه سریعتر با حمید ازدواج کنم به همین خاطر اختلافهایی که در زمان عقد و بر سر تعیین مهریه ایجاد شده بود برایم اهمیت نداشت و به حرف خانوادهام گوش نکردم. همه فکر میکردند چون حمید ثروتمند است من عروسی باشکوهی با مهریه بالا میگیرم اما وقتی همه در عقد و جشن خیلی سادهام آمدند و فهمیدند که با مهریه 14 سکه طلا به عقد تک پسر ثروتمند درآمدهام شوکه میشدند. ولی من حمید را برای وجود خودش دوست داشتم نه پول و ثروتش.
زن جوان با مرور خاطرات گذشته گفت: حتی قرار بود به جای گرفتن عروسی آنچنانی هزینه آن را خرج سفر خارجی کنیم اما بعد از برگزاری مراسم عقد خیلی ساده و بدون جشن عروسی تنها به چند شهر داخل کشور سفر کردیم و خبری هم از مسافرتهایی که وعدهاش را داده بود نشد.
زن دلشکسته ادامه داد متأسفانه من زندگیام را با وجود ثروت آنچنانی شوهرم و دو فرشته کوچولویمان باختهام چرا که حمید بیمسئولیت است و حالا که خدا دو دختر به ما داده میگوید من و بچههایم را نمیخواهد. چرا که او هر دوبار که متوجه شد فرزندمان دختر است ناراحت شد و گفت پسر دوست دارد. به همین خاطر سر هر مسألهای با من دعوا راه میاندازد. دائم هم پول و ثروت خود و خانوادهاش را به رخم میکشد؟ یا میگوید چرا چاق شدی؟ باور کن با بیمنطقیهایش کلافهام کرده. دائم در رژیم هستم تا وزن ایده آل همسرم را به دست بیاورم ولی افسوس که تلاشهایم برای حفظ زندگیمان بیفایده است. او 5 ماه است که ما را ترک کرده و از خانه رفته. البته گهگاهی دخترانمان را میبیند. در آخرین دیدارمان هم گفت: دیگر حاضر به ادامه زندگی مشترک نیست. حالا هم نمیدانم سرنوشت دختران کوچولویمان چه میشود. باید کار پیدا کنم و...
حالا هم منتظرم تا قاضی صدایم کند و ببینم پروندهام در چه مرحلهای است؟ چرا که از شوهرم به خاطر نپرداختن نفقه و مخارج بچهها شکایت کردهام. اما افسوس که....
منبع: روزنامه ایران
۰