فلسفۀ ژان پل سارتر به بیان ساده؛ چرا انسان «محکوم به آزادی» است؟

فلسفۀ ژان پل سارتر به بیان ساده؛ چرا انسان «محکوم به آزادی» است؟

سارتر می‌نویسد: «چیزی به عنوان "ذات انسانی" وجود ندارد؛ انسان صرفا وجود دارد و هیچ چیز نیست جز آنچه خودش از خودش می‌سازد».

کد خبر : ۲۱۳۴۱۰
بازدید : ۴۳

فرادید| ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده فرانسوی که در سال 1905 در پاریس متولد شد، به ویژه به دلیل نوشته‌هایش در رابطه با فلسفۀ اگزیستانسیالیسم شهرتی جهانی پیدا کرد؛ به طوری که می‌توان او را یکی از مشهورترین فیلسوفان قرن بیستم به حساب آورد.

به گزارش فرادید؛ فلسفه و نوشته‌های او شامل موضوعات عمیقی در رابطه با آزادی انسان و اضطرابی هستند که با مسئولیت آزادی همراه است. آثار سارتر طرفداران زیادی در دنیای فلسفه و ادبیات پیدا کرد. در این مقاله، به برخی از مهم‌ترین مفاهیم فلسفی که او آن‌ها را در آثارش مطرح کرده می‌پردازیم.

2

وجود در خود (فی‌نفسه) و وجود برای خود (لنفسه)

از نظر سارتر، تفاوت‌های فلسفی مهمی میان حالت‌های وجودی انسان با سایر اشیاء جهان وجود دارد. چیزهایی که آگاهی ندارند، مانند سنگ‌ها، صندلی‌ها یا درب‌بازکن‌ها، آن چیزهایی هستند که او به آن‌ها «وجودِ در خود» می‌گوید. برای مثال، درب‌بازکن به وسیله عملکرد خود تعریف می‌شود؛ یعنی چیزی است که قوطی‌ها را باز می‌کند و این ویژگی، ماهیت آن را تعیین می‌کند. حالا هر طور که از آن استفاده کنید، ماهیت آن (یعنی کارکردش) همچنان باز کردن قوطی است. یک سنگ نیز، فارغ از آنچه که با آن انجام دهید، همچنان یک سنگ باقی می‌ماند. این نوع اشیاء در ماهیت خود ثابت و بدون تغییرند.

اما یک «وجودِ برای خود» می‌تواند ماهیت خود را بالاتر از آنچه که به‌طور ساده «هست» تعریف کند. به این ترتیب، انسان هم یک "وجود-در-خود" است چون به عنوان یک موجود زنده وجود دارد و هم "وجود-برای-خود" است چون می‌تواند آزادانه ماهیت خود را انتخاب کند؛ یعنی انتخاب کند که «برای چه» وجود دارد، چه اهدافی دارد و از این قبیل. یک "وجود-برای-خود" این آزادی را دارد که ماهیت خود را انتخاب کند، در حالی که "وجود-در-خود" چنین آزادی‌ای ندارد. علاوه بر این، یک "وجود-برای-خود" می‌تواند خود را از دیگر موجودات و اشیاء متمایز کند و در این فرآیند خود را کشف کند. سارتر به این فرآیند تمایز بین خود و دیگران، "نفی" می‌گفت و آن را یکی از ویژگی‌های اساسی آگاهی انسان می‌دانست.

ژان پل سارتر و مفهوم "نیستی"

سارتر معتقد است که انسان‌ها دارای هستی از نوعی که اشیاء (مانند سنگ یا درب قوطی‌بازکن) دارند نیستند و به همین دلیل از اصطلاح "نیستی" برای اشاره به نوع وجود انسان استفاده می‌کند. برخلاف اشیاء، ما هیچ ماهیت ذاتی نداریم. برای مثال، یک قوطی‌بازکن دارای ماهیتی است که پیش از وجودش به آن داده شده است؛ یعنی یک طراح آن را برای باز کردن قوطی‌ها ساخته است. به این ترتیب، می‌توان گفت که ماهیت آن پیش از وجودش بوده است. اما از آنجایی که طبق اعتقاد خداناباورانۀ سارتر، ما به وسیله یک خدا طراحی نشده‌ایم، بنابراین مانند اشیاء نیستیم؛ یعنی در حالت "نیستی" قرار داریم. با این توضیح، می‌توانیم ایده اصلی سارتر در فلسفه اگزیستانسیالیسم را درک کنیم.

اگزیستانسیالیسم: وجود مقدم بر ماهیت است

سارتر می‌پرسد: «منظورمان از اینکه "وجود مقدم بر ماهیت است" چیست؟ منظورمان این است که انسان پیش از هر چیز وجود دارد، خود را در دنیا می‌یابد و سپس خود را تعریف می‌کند. انسان چیزی نخواهد بود مگر آنچه که خودش از خود می‌سازد. از این رو هیچ ذات انسانی وجود ندارد، چرا که خدایی نیست تا آن را خلق کند. انسان صرفاً وجود دارد [...] انسان چیزی نیست جز آنچه که خود از خویشتن می‌سازد. این اولین اصل اگزیستانسیالیسم است.»

اگر هیچ طراح (یعنی خدایی) وجود نداشته باشد، بنابراین هیچ ماهیت و معنای ذاتی نیز برای زندگی انسانی وجود ندارد و بنابراین نمی‌توان گفت که سرشتی برای انسان در نظر گرفته شده است. به‌جای آن، از نظر سارتر ما باید خودمان هدف و ماهیت زندگی خود را ابداع کنیم. ماهیت قوطی‌بازکن پیش از وجودش بوده است اما برای انسان برعکس است؛ ما اول وجود پیدا می‌کنیم و سپس ماهیت خود را خلق می‌کنیم. هیچ گریزی هم از این آزادی ریشه‌ای و بنیادین وجود ندارد؛ ما شاید بتوانیم خود را فریب دهیم که آزاد نیستیم اما نمی‌توانیم واقعا آزاد نباشیم. به همین دلیل است که سارتر می‌گوید انسان "محکوم به آزادی" است.

ژان پل سارتر و مفهوم "خودفریبی"

چنانکه گفتیم، یکی از ایده‌های بحث‌برانگیز سارتر در فلسفه این است که انسان "به طور بنیادین آزاد" است؛ یعنی نه تنها آزاد است که ماهیت خود را تعریف کند، بلکه آزاد است که انتخاب کند، عمل کند و حتی احساسات خود را تغییر دهد. اما این آزادی ریشه‌ای همیشه تجربه‌ای دلپذیر نیست. آگاهی از اینکه می‌توانیم انتخاب کنیم، به معنای این است که کاملاً مسئول زندگی خود هستیم، که می‌تواند موجب اضطراب یا حتی احساس ناامیدی شود. با این حال، انکار این آزادی رادیکال چیزی است که سارتر آن را "خودفریبی" می‌نامد.

بر این اساس، هر زمان که از پذیرش مسئولیت اعمال، باورها یا احساسات خود سر باز زنیم، در واقع در حالت خودفریبی عمل می‌کنیم. به همین دلیل، او در کتاب «هستی و نیستی» ادعا می‌کند که حتی بردگان نیز آزاد هستند، زیرا می‌توانند تصمیم بگیرند که فرار کنند یا به زندگی خود پایان دهند. به باور سارتر، فکر کردن خلاف این یعنی انکار آزادی بنیادین و عمل کردن در حالت خودفریبی.

1

واقع‌بودگی

البته سارتر معتقد بود که برخی حقایق درباره ما وجود دارند که حتی با داشتن آزادی ریشه‌ای نمی‌توانیم آن‌ها را تغییر دهیم و این حقایق "واقع‌بودگی" ما را تشکیل می‌دهند. این شرایط شامل محل تولد، طبقه اجتماعی و وضعیت جسمانی فرد است. این واقعیت‌ها به‌عنوان پس‌زمینه‌ای برای انتخاب‌های ما قرار دارند؛ وضعیتی که بدون اختیار ما ایجاد شده است و انتخاب‌های ما تاثیری در آن‌ها ندارند و نمی‌توانند آن‌ها را تغییر دهند.

زمان‌مندی

از دید سارتر، زمانمندی به پیوند ما با گذشته، حال و آینده اشاره دارد. زمانمندی یک فرایند است. گذشته همان چیزی است که "هستی برای خود" بوده، حال لحظه‌ای است که "هستی برای خود" در آن شکل می‌گیرد و آینده پیش‌بینی‌ها و آرزوهایی است که "هستی برای خود" هنوز به آن‌ها نرسیده است. زمانمندی ویژگی منحصربه‌فرد "هستی برای خود" است.

فرارَوی

سارتر پیشنهاد می‌دهد که با وجود اینکه نمی‌توانیم واقع‌بودگی (و بعضی جنبه‌های زمانمندی) خود را تغییر دهیم، می‌توانیم انتخاب کنیم که اجازه ندهیم این موارد ما را تعریف کنند و به این معنا از آن‌ها فراتر برویم. برای مثال، اگر فردی در دوران مدرسه مورد آزار قرار گرفته، می‌تواند از این تجربه به‌عنوان انگیزه‌ای برای قوی‌تر شدن و شجاع‌تر شدن استفاده کند، به‌جای اینکه از دنیا فاصله بگیرد. البته برخی چیزها مانند رنگ پوست یا نوع بدن را نمی‌توان تغییر داد، اما به گفته سارتر، ما می‌توانیم انتخاب کنیم که به جای اینکه تحت‌تأثیر کلیشه‌های جامعه قرار بگیریم، خودمان را به شکلی که می‌خواهیم تعریف کنیم.

مسئولیت

آزادی ریشه‌ای که سارتر از آن حرف می‌زند، همانطور که گفتیم همیشه احساس خوشایندی نیست و به همین دلیل است که خیلی از ما سعی می‌کنیم به شکلی خودمان را فریب بدهیم و خود را مجبور و غیرآزاد وانمود کنیم. دلیل این ناخوشایند بودن این است که آزادی به همراه خودش بار سنگینی از «مسئولیت» را به همراه می‌آورد.

از دیدگاه سارتر، طبیعت یا ذات انسانی از قبل وجود ندارد و بنابراین طبیعت انسانی چیزی است که باید هر فرد خودش برای آن تصمیم بگیرد. ما هستیم که تعریف می‌کنیم طبیعت انسانی چیست و این مسئولیت را به دوش می‌کشیم. اگر ما انتخاب کنیم که اجازه دهیم رنج و نابرابری در دنیا وجود داشته باشد، مسئول آن هستیم. اگر از وجود نابرابری در محله خود آگاه باشیم و هیچ اقدامی نکنیم، در واقع داریم طبیعت انسانی را به شکلی خاص تعریف می‌کنیم و مسئول آن هستیم. به این ترتیب، سارتر می‌گوید که ما هر یک بار آزادی را به دوش می‌کشیم و «مسئولیت» همراه همیشگی این آزادی است. کنار کشیدن از این مسئولیت به معنای "بدرفتاری" یا "بی‌وفایی" با خود است.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید