چگونه سلبریتیهابه کانون توجه عمومی تبدیل شدند؟
کتاب جدید آنتونی لیلتی، مورخ فرانسوی، کاوشی عمیق برای یافتنِ ریشههای چیزی است که گاهی فکر میکنیم فقط مختص زمانۀ ماست: سلبریتیها. لیلتی ما را به اروپای قرون ۱۸ و ۱۹ میبرد، تا به تماشای هیاهوی آدمهایی بنشینیم که گاهی واقعاً بیدلیل، به کانون توجهات تبدیل شده بودند. بازار داغ شایعات، مدهای عجیب و غریب، خالهزنکبازیهای بیپایان و هوسهای گذرا. فضایی که گویا در تمام دوران مدرن به حیات خود ادامه داده است.
کد خبر :
۴۲۷۵۶
بازدید :
۲۲۹۵
لیترری ریویو | تاریخِ درستوحسابی نهتنها روشنیبخش گذشته است، بلکه امروزِ ما را نیز روشن میکند. چنین تاریخی به ما اجازه میدهد جنبههایی از اوضاع و احوال جاری خود را همچون وضعی برآمده از تحولاتی درک کنیم که عمیقتر و غنیتر از دانستههایمان هستند. اما همین تحولات وقتی آشکار میشوند، چنان واضح به نظر میآیند که تعجب میکنیم چطور از آنها غافل بودهایم. شاید بتوان گفت که تاریخِ درست و دقیق با آشکارساختن آنچه پیش رویمان پنهان بوده، راهی است برای آنکه متوجه پارهای از نقصهایمان شویم.
ابداع سلبریتی آنتوان لیلتی، کتابی است که دقیقاً چنین کاری میکند. کتاب واقعهنگاری ریشهها و توسعۀ صنعت سرگرمی در دورۀ مدرن است و تبارشناسیای از جهان رسانهای مشاهیر و شخصیتهایی به دست میدهد که امروزه سرخطهای خبری را به خود اختصاص داده و مباحث عمومی ما را پر کردهاند.
بنا به استدلال لیلتی فرهنگ سلبریتی، به هیچ وجه محصولی مختص تحولات قرن بیستم، یا ناشی از نوعی نابهنجاری در عصری که اینقدر ستارهزده نبوده نیست، در واقع این فرهنگ از قرن هجدهم همراهمان بوده است. لیلتی مینویسد: «سلبریتی یکی از ویژگیهای شاخص جوامع مدرن است». و از لحظۀ تولد این جوامع حی و حاضر بوده است.
در حقیقت، محققان دیگری نیز -از همه شاخصتر فرد اینگلس و تام مول- ریشههای سلبریتی را تا قرن هجدهم دنبال کردهاند، اما هیچیک به شیوۀ جامع و جسورانۀ لیلتی عمل نکردهاند. او با درنظرداشتن تحولات دو سوی اقیانوس اطلس در دورۀ حساس شکلگیری دنیای مدرن، از ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰، در دامنه و گسترهای تحسینبرانگیز کار کرده است.
تمرکز اصلی او بر بریتانیای کبیر و فرانسه است که اصطلاح «سلبریتی» (یا (célébrité در آنجا و در قرن هجدهم، در مقایسه با رقبای قدیمیتری همچون شخصیت برجسته (illustriousness)، خوشنام (fame)، پرافتخار (glory) و بلندآوازه (renown)، ظهور کرد. این واژۀ جدید برای توصیف پدیدۀ جدیدی به کار رفت؛ پدیدهای که نویسندۀ فرانسوی، نیکولاس شافور۱ آن را چنین تعریف کرد: «مزیت معروفبودن نزد کسانی که شما را نمیشناسند».
شافور با معضل آشنا بود. از نامههای او در نیمۀ دومِ قرن هجدهم چنین به نظر میرسد که ترقی سریعش در جمهوری پاریسی، در او نوعی بیزاری و نفرت خاص ایجاد کرد. چگونه میتوان نزد کسانی شناختهشده بود که شما را نمیشناسند؟
سلبریتی، پنداری از صمیمیت است و در نگاه ناظران توهمی ایجاد میکند و بهرغم همۀ مزیتهایش، نوعی بار بر دوش کسانی میشود که مورد توجه قرار میگیرند. این بار را شافور به طعنه «تنبیه شایستگی و مجازات استعداد» خواند.
لیلتی در تجزیه و تشریح شیوههای واکنش -چه سلبریتیها و چه هوادارانشان- به این نیروی جدید و تحلیلِ معاصران از آن زبردست است. او با نشاندادن اینکه کسانی همچون ولتر، ساموئل جانسون و ژان ژاک روسو، و بعدها بایرون، شاتوبریان و لیست با معضلِ شهرتشان دست به گریبان بودند، چهرۀ جدیدی از این شخصیتهای نامآشنا ارائه میکند.
در این میان، روسو که موضوع یک فصل طولانی و پرآبوتاب قرار گرفته، نقش برجستهای ایفا میکند. در این فصل، لیلتی با بهدستدادنِ تفسیری قانعکننده، زندگی و کار روسو را همچون تلاشی بینظیر تصویر میکند برای کنارآمدن با صعود ناگهانیاش در میان سلبریتیهای اروپایی دهۀ ۱۷۵۰.
همچنین لیلتی به دستهای از شخصیتها توجه نشان میدهد که امروزه عمدتاً فراموش شدهاند؛ کسانی همچون وولانژ، هنرپیشۀ جُنگهای نمایشی، که وقتی ولتر، در ۱۷۷۸ داشت پیروزمندانه به پاریس بازمیگشت، پیش روی تماشاچیان عامهپسندِ خود در تئاتر واریتیز آمیوزانت نقشهای اغراقآمیز بازی میکرد و قصههای پر آبوتاب تعریف میکرد تا اسباب خوشی جامعۀ اعیان را فراهم کند، خواجگان خوشآوازی۲ نیز بودند، از جمله گوستاو فردیناند تندوچی، که چه روی صحنه و چه خارج آن، با جریان دائمی شایعات، رسواییها و روابط جنسیشان، خودش را در مرکز توجهات لندن نگاه میداشت.
باور غیرقطعی بر آن بود که تندوچی با معشوقهاش فرار کرد و پدر فرزندی شد (یکبار به یکی از آن دونژوانهای سرخوش گفته بود: به لطفِ بیضۀ سومی که به طور معجزهآسایی از سرنوشت آن دوتا جان سالم به در برده بود). در نهایت، لیلتی به هنرپیشگان، خوانندگان و رقاصان بزرگ تئاتر و اپرا میپردازد؛ کسانی همچون فرانسواژوزف تلما، آگوستین وستریس و ماریمادلن گیمار.
شاید امروز این نامها کمتر از همکاران بریتانیاییشان -دیوید گریک و سارا سیدون- که به سرنوشت آنان دچارند ـ برایمان آشنا باشند. اما با آنکه غالباً فراموش شدن، سرنوشت سلبریتیها است، همۀ آنها در زمانۀ خود شهرت و آوازهای داشتهاند. هنگامی که تلمای سالخورده سرانجام در ۱۸۲۶ درگذشت، حدود هشتاد هزار نفر در تشییع جنازهاش حضور یافتند. پرستندگانِ سیدون نیز چنان او را تعقیب میکردند که ناچار میشد برای جلوگیری از ورود آنها به خانهاش در و پنجرهها را قفل کند (و البته ناکام بود). احمقها را که نمیشود دک کرد.
این پرترههای فردی، خواندن کتاب را سرگرمکننده کرده است. اما نهایتاً تمرکز لیلتی چندان بر افراد نیست، بلکه بر فرایندها و شیوههایی است که امکانِ مشهورشدن آنان را فراهم کرد: از اقتصاد تئاترها و فروش بلیط تا اختراع آگهیهای دستی و ظهور برنامهریزان نمایشی که با سرهمکردن داستانها و توسعۀ روابط با عموم مردم، هیاهو میکردند. در مرکز چنین عمومیتی۳ (این اصطلاح هم واژهتراشیای قرن هجدهمی است) چیزی قرار داشت که لیلتی آن را «نخستین انقلاب رسانهها» در چاپ و فرهنگ بصری توصیف میکند.
انقلابی که باعث ظهور روزنامهها و نشریات شایعهپراکنی شد که از شایعات و کاریکاتورهای چهرههای مشهور، کاسبی میکردند. خیمهشببازیها و نخستین موزههای مومی جهان، سلبریتیها را در قالب سهبعدی به نمایش میگذاشتند و سوداگران مبتکر از فرصتهای بازار برای قالبکردن تندیسهای کوچک، مدالها، فنجانها، بشقابها و دیگر سوغاتیهایی بهره میبردند که تصویر ستارگان را بر خود داشتند.
نوع جدیدی از زندگینامه و شرححال و نیز آگهیهای فوت، به ارضای تمایل افراد به سردرآوردن از تجربههای افراد مشهور کمک کرد؛ خدمات پستیِ در حال گسترش تأثیر مشابهی داشت. لیلتی با استفادۀ ماهرانه از نامههای به جا مانده از سلبریتیهایی همچون تلما، رد پای نامههای هواداران و کوششهایشان -که گاه مضحک و گاه تراژیک است- برای شناخت کسانی که نمیشناختند را دنبال میکند.
نتیجۀ همۀ این ستایشها شکل جدیدی از شکوه بود. برخلاف خوشنامی، شهرت سلبریتی هیچگاه مسئلهای صرفاً شخصی و محلی نبود، بلکه از فاصلهای دور تحقق مییافت؛ و برخلاف افتخارآفرینیِ قهرمانان، بلندآوازگان یا صاحبنامان کهن، لزومی نداشت که شهرت سلبریتی، بر پایۀ کارها یا فضیلتهای بزرگ باشد. در واقع این شهرت به هیچ وجه، به شایستگی یا عظمت، متکی نبود. لیلتی به ظهور تبهکاران و اراذل سلبریتی توجه میدهد، کسانی همچون کارتوش۴، ماندرین۵ و تروموی سمی که جذابیتشان به دلیل شخص خودشان بود، فارغ از آن که چه عملی مرتکب شده بودند.
لیلتی با ترسیم این تمایزها در اذهان معاصران و تبدیل سلبریتی به مقولهای برای تحلیل، نشان میدهد که چگونه سلبریتی اساساً دموکراتیک بود، چون هر کسی میتوانست به آن دست یابد؛ و دقیقاً با فردگرایی مدرن تطبیق میکرد، چون همدلی با افراد را برمیانگیخت نه همدلی با طبقات اجتماعی را.
اما لیلتی بارها بر سرشت اساساً دو پهلوی چنین شهرتی برای سلبریتیها و به همان اندازه برای جوامعشان تأکید میکند. شهرتی از این دست، با تجسمبخشی و نامتعارف جلوهدادن، افرادِ دور از دسترس را موضوع خیالبافی عموم میکند؛ مزایای بسیاری به آنان میبخشد، اما با تحمیل هزینههایی هنگفت.
این شهرت اگرچه میتوانست مزیتی برای قدرت سیاسی باشد -نکتهای که لیلتی بهخوبی با بررسیهای خردمندانه نسبت به شخصیتهای گوناگونی همچون پاسکواله پائولی، جان ویلکس، جورج واشینگتن، میرابو، ناپلئون و گاریبالدی توضیح میدهد- اما میتوانست کاملاً نابودگر نیز باشد و باعث خصومت شود؛ مثلاً در مورد ماری آنتوانت که به هزینۀ مرگبار شهرتش پی برد.
لیلتی نشان میدهد که این ملکه، به سلبریتی و برای مدتی به شاهدخت مردم تبدیل شد. اما سلبریتی، شکل مدرنی از یک وضع است؛ و این وضعیت در اثر همطراز قرار دادن او با اهل مد (نویسندگان، هنرپیشگان و حتی تبهکاران) جایگاه سلطنتیاش را تضعیف کرد. او موضوع جذابیت و توجه عمومی شد؛ و چون محبوبیت سلبریتیها همواره با احساسات تند و غالباً اروتیک و پیوندهای عاطفی برقرار میماند، همچون احساسات قلبی، ناپایدار است. ماری آنتوانت حتی هنگامی که زندانی و از مقام سلطنتیاش خلع شده بود، همچنان یک سلبریتی باقی ماند. اما او دیگر مد روز نبود. در مورد او این شهرت، مرگبار از آب در آمد.
لیلتی مینویسد: تبلیغاتی که افراد مشهور را در بر گرفته «جنبۀ غیرانتقادی عامۀ مردم است». این یکی از قوتهای کتاب لیلتی است که نشان میدهد این جنبه، بخشی از سیاست عمومی و نگرش عمومی مدرن از هنگام پا گرفتن آن بوده است. لیلتی در پاسخ کسانی که این فضای عمومی را «محلی برای استدلالگری عقلانی و دوری از احساسات» در نظر میگیرند، فضایی همچون یک سمینار فلسفی، میگوید که هیچگاه چنین نبوده است. «در واقعیت، فضای عمومی مدرن در جوامع سرمایهداری و رسانهایشده، بنا به طبیعتش، لبریز از هوا و هوس و به جهت احساسی، اشباعشده با علایق زودگذر و عاطفی هواداران و سلبریتیهایی است که آنان دوستشان میدارند؛ هوسهایی گذرا از عشق تا نفرت».
لیلتی استدلال میکند که ما باید این واقعیت را بپذیریم که هیچ دلیلی ندارد «به نوستالژی یک دموکراسی آرمانی پناه ببریم که هیچگاه وجود نداشته است»، آنهم فقط به این دلیل که هیچ گفتمان عقلانی قویتر از آنی ممکن نیست.
زندگی، همانطوری که من دارم در ایالات متحده سپریاش میکنم، یعنی کشوری که در چنگ سلبریتیای است که دولتمرد نیست، اما نقش یک دولتمرد را در تلویزیون (آن هم بهشکلی افتضاح) بازی میکند، آسان است که قدری احساس حماقت کنم. پس از خواندن کتاب لیلتی امیدوار شدم، نه به تواناییهای عقل، بلکه به چشماندازی که نوید تغییر سلیقهها و مدها را در خود دارد.
نویسنده: دارن ام. مکماهون
مترجم: علی کوچکی
اطلاعات کتابشناختی:
Antoine, Lilti. The Invention of Celebrity. Polity Press, 2017
پینوشتها:
* این مطلب را دارن ام. مکماهون نوشته است و در آگوست ۲۰۱۷ با عنوان «Stargazing» در وبسایت لیترری ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۹۶ آن را با عنوان «ابداع سلبریتی: تاریخی متفاوت از عرصۀ عمومی مدرن» و ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.
** دارن ام. مکماهون (Darrin M. McMahon) نویسنده، پژوهشگر و استاد تاریخ در دانشگاه دارتموث آمریکاست.
[۱] Sébastien-Roch Nicolas: معروف به Chamfort (۱۷۴۱_۱۷۹۴)، نویسندۀ فرانسوی که به هجویهها و کلمات قصارش معروف بود [مترجم].
[۲] Castrati: به پسران خوشآوازی گفته میشد (بهویژه در ایتالیای قرنهای ۱۶ تا ۱۸) که برای حفظ لطافت صدایشان اخته میشدند [مترجم].
[۳] publicité
[۴] Louis Bourguignon: معروف به Cartouche (۱۶۹۳_۱۷۲۱)، راهزنی معروف در فرانسه بود که بعدها فیلمی فرانسوی بر اساس داستانش ساخته شد [مترجم].
[۵] Louis Mandrin: (۱۷۲۵ـ۱۷۵۵)، قاچاقچی و راهزنی معروف که رابین هود فرانسوی نیز خوانده میشد [مترجم].
۰