جنایاتی به نام علم
آزمایشگاه پر از ظرفهای شیشهای مملو از میوههای گندیده بود و علاوه بر آن در گوشهکنار میشد خوشههای موزهای گندیده را که آویزان بود، مشاهده کرد.
کد خبر :
۷۷۲۲۸
بازدید :
۲۲۴۴
سیدهضحی حسینینصر | مقاله حاضر دربردارنده برشهای کوچکی از وقایع تاریخی است که در مسیر کشف مولکول DNA رخ داد. لازم به یادآوری است اگر به افراد یا وقایع خاصی در این سیر [سیر کشف مولکول DNA]اشاره نشده است، بههیچوجه به معنی کماهمیت بودن آن نیست.
روشن است که مقاله حاضر تنها دربردارنده موارد انگشتشماری از وقایع است؛ وقایعی که نشاندهنده دولبهبودن شمشیر علم است؛ تیغ برندهای که هم قادر است دمل چرکین را از پیکره سالم جدا کند و هم میتواند چه بسیار زندگیهایی را که ارزش زیستن دارند، در مدت زمان کوتاهی با عناوین پرطمطراقی مانند «پاکسازی نژادی» -که مصداق سوءاستفاده از اکتشافات علمی است- به ورطه نابودی بکشاند.
ابداع واژه یوژنیکس از سوی فرانسیس گالتون
فرانسیس گالتون، عموزاده ناتنی چارلز داروین بود. او در سال ۱۸۸۲ یعنی همان سالِ تولد گرگور مندل، به دنیا آمده بود. او سایه دو ابرشخصیت زیستشناسی زمان را بر سر خود سنگین میدید و ازاینرو بهطرز عجیبی با احساس بیکفایتی علمی دستبهگریبان بود. او که با داروین ۱۳ سال اختلاف سنی داشت، یک سال پس از درگذشت او، کتاب جنجالی و فتنهانگیزی با عنوان «کنکاشی در باب شعور انسان و توسعه آن» منتشر کرد.
ابداع واژه یوژنیکس از سوی فرانسیس گالتون
فرانسیس گالتون، عموزاده ناتنی چارلز داروین بود. او در سال ۱۸۸۲ یعنی همان سالِ تولد گرگور مندل، به دنیا آمده بود. او سایه دو ابرشخصیت زیستشناسی زمان را بر سر خود سنگین میدید و ازاینرو بهطرز عجیبی با احساس بیکفایتی علمی دستبهگریبان بود. او که با داروین ۱۳ سال اختلاف سنی داشت، یک سال پس از درگذشت او، کتاب جنجالی و فتنهانگیزی با عنوان «کنکاشی در باب شعور انسان و توسعه آن» منتشر کرد.
او در این کتاب با وامگرفتن فرایند انتخاب طبیعی داروین، اینطور استدلال کرد که اگر طبیعت قادر است از طریق سازوکار انتخاب طبیعی و بقای اصلح چنین تأثیری بر جمعیت جانداران بگذارد، پس چرا از این سازوکار در جمعیتهای انسانی بهره نبریم.
او اعتقاد داشت از طریق مداخله انسان میتوان به فرایند پالایش و بهسازی انسان شتاب بیشتری بخشید. خلاصه چیزی که گالتون قصد داشت بگوید، به زبان ساده چیزی جز این نبود: انتخاب مصنوعی قویترین و هوشمندترین انسانها. او برای معرفی آرمان و اندیشه خود نیاز به یک نام داشت. واژه یوژنیکس (بهسازی نژادی) درست همان نامی بود که او بهدنبالش بود.
یوژنیکس ترکیبی از دو پیشوند یونانی «eu» به معنی پاک و «genesis» به معنی پیدایش بود. گالتون از انتخاب این نام بسیار خشنود بود و بر این اعتقاد بود موضوع اصلاح نژاد بهزودی به یکی از مهمترین مطالعات علمی تاریخ بشر تبدیل خواهد شد. واقعیت این است که رویکرد او بهجای آنکه خدماتی در مسیر ژنشناسی باشد، او را به ورطه پیکاری بیامان با این علم کشاند.
تولد واژه ژن قبل از کشف ماهیت آن
بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰ نظریه «واحدهای انتقال موروثی» داشت جان تازهای میگرفت. زمان آن فرارسیده بود که «واحدهای انتقال صفات موروثی» مندل رسما نامگذاری شود. نخستینبار واژه اتم در سال ۱۸۰۸ از طریق مقاله جان دالتون وارد واژگان علمی شد.
در تابستان ۱۹۰۹، تقریبا یک قرن پس از آن، ویلهلم یوهانسن، گیاهشناس برجسته دانمارکی، واژه متمایزی را برای انتفال صفات موروثی ابداع کرد. او ابتدا به این فکر افتاد که از واژه پیشنهادی دِوریز، یعنی پانژن استفاده کند. خود کلمه پانژن از اصطلاح پانژنزیس (Pangenesis) گرفته شده که در سال ۱۸۶۸ توسط داروین به کار رفته است. اما حقیقت امر آن بود که داروین تصور غلطی از این مفهوم داشت.
در نهایت یوهانسن واژه «ژن» را انتخاب کرد که فرم کوتاهشده همان پانژن بود. درست مثل دالتون که واژه اتم را ابداع کرده بود، ولی اطلاع دقیقی از ماهیت آن نداشت، اکنون واژه «ژن» ابداع شده بود، اما دانشمندان هنوز شناخت روشنی از اینکه ژن واقعا چیست، نداشتند.
ماده سازنده آن، ساختار فیزیکی و شیمیایی آن، محل حضور و حتی سازوکار و عملکردش همچنان در هالهای از ابهام بود. با ابداع این نام علمی، هزاران پرسش درباره ماهیت آن در اذهان اهالی علم به شکل علامتسؤال درآمده بود.
مورد کری باک، اولین مورد قانونی جراحی عقیمسازی
روز ۲۹ مارس سال ۱۹۲۴، مجلس سنای ایالت ویرجینیا با لابیگری مصرانه دکتر آلبرت پریدی، عقیمسازی بهمنظور بهسازی نژادی را در محدوده ایالت به تصویب رساند. مطابق با این قانون، شخصی که قرار بود عقیم شود، باید توسط هیئتمدیره انستیتوهای بهداشت روانی مورد معاینه قرار میگرفت.
به این ترتیب بنا بر رأی نهایی دیوان عالی ایالات متحده، خانم کری باک با برچسب تشخیصی سبکمغز خفیف، محکوم به عقیمسازی شد. سرانجام عمل عقیمسازی وی با انسداد لولههای رحم او در روز ۱۹ اکتبر ۱۹۲۷ انجام شد. به این ترتیب به باور طرفداران بهسازی نژادی، زنجیره انتقال صفات موروثی کری باک با انسداد لولههای رحم او بریده شد.
به گفته سیدارتا موکرجی، سرطانشناس و پزشک هندی، در مقیاس تاریخ، ۶۲ سال فاصله زمانی بین آزمایشهای اولیه مندل روی بوتههای نخودفرنگی و عمل عقیمسازی کری باک که با مجوز رسمی دادگاه انجام شد، لحظه گذرایی بیش نیست. اما در همین ۶۰ سال و اندی، ژن از یک مفهوم انتزاعی در یک آزمایش گیاهشناسی، به ابزاری نیرومند برای «کنترل اجتماعی» تبدیل شد.
همراهی جماعت با شخصیسازی انتخاب ژنتیکی
همزمان با برنامههای عقیمسازی که متولیان و حامیان اصلی آن مقامات رسمی ایالتها بودند، جنبشهای خودجوش مردمی در حمایت از آن شکل گرفت. مسابقاتی برای انتخاب سالمترین و شایستهترین کودکان برگزار میشد.
در این مسابقات، پدران و مادران فرزندانشان را که اغلب یکی، دو سال بیشتر نداشتند، با تکبر خاصی مثل سگ، گاو و گوسفند (از این جهت این مثال به کار برده شده است که اغلب این مسابقات زیرمجموعه نمایشگاههای کشاورزی بودند)، در معرض نمایش و قضاوت قرار میدادند. به این ترتیب تیمی از دندانپزشکان، روانشناسان، پرستاران و... در حالی که یونیفورم به تن داشتند، کودکان را معاینه میکردند و دست آخر خلقوخوی آنها را میسنجیدند تا بهاصطلاح از میان شرکتکنندگان، بهترینشان را برگزینند.
سپس مادران مشعوف این کودکان با تبختر در میان جمعیت رژه رفته و عکسشان در نشریات محلی به چاپ میرسید. نگارنده تصور میکند این نگاه هنوز هم در قالب انتخاب دختر شایسته و نیز انتخاب دیگر «ترینها» یی که اکتسابی نبوده و نتیجه پشتکار و تلاش شخصی افراد نیست، در جریان است و همچنان طرفداران بیشمار خودش را دارد.
مورگان - از اتاق مگسها تا نوبل
توماس هانت مورگان، زیستشناس آمریکایی به خاطر پیبردن به نقش کروموزومها در وراثت برنده جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی بود. مورگان درحالیکه پژوهشهای بووری و ساتون (کروموزومها را حامل عاملهای وراثتی میدانستند) و نتی استیونز (روی شناخت ویژگیهای جنسیتی کار میکرد و در سال ۱۹۰۵ نشان داد عامل جنسیت نر در کرمها کروموزم Y. است) را تحسین میکرد در پی تشریح ملموستری از ماهیت فیزیکی ژن بود.
ژنها چگونه روی کروموزومها قرار میگیرند؟ آیا کروموزوم مانند تاری است که ژنها بسان دانههای تسبیح از آن میگذرند؟ آیا ژنها همپوشانی دارند یا بهطور فیزیکی و شیمیایی باهم پیوند میدهند؟ اینها سؤالاتی بود که ذهن کنجکاو مورگان را غرق در خود کرده بود. او درصدد برآمد تا پاسخ این پرسشها را از طریق مطالعه روی حشرهای به نام مگس سرکه (دروزوفیلا) بهدست آورد؛ در این نقطه مشخص از تاریخ بود (۱۹۰۵ م.) که پای مگسهای سرکه به پژوهشهای ژنتیک باز شد. آزمایشگاه مورگان نزد دانشجویان به اتاق مگس مشهور بود.
این آزمایشگاه کوچک در طبقه سوم یکی از ساختمانهای دانشگاه کلمبیا قرار داشت. آزمایشگاه پر از ظرفهای شیشهای مملو از میوههای گندیده بود و علاوه بر آن در گوشهکنار میشد خوشههای موزهای گندیده را که آویزان بود، مشاهده کرد. بوی عجیبی فضای آزمایشگاه مورگان را پر کرده بود. مورگان نیز مانند مندل، کارش را با صفات قابل وراثت آغاز کرده بود.
او از راه معاینه هزاران مگس زیر میکروسکوپ، چندین گونه جهشیافته را شناسایی و دستهبندی کرد: مگسهایی چشمسفید، مگسهایی با شاخکهای چنگالی، پاهای خمیده و مگسهایی با اشکال عجیبوغریب دیگر. مدتی بعد گروهی از دانشجویان به مورگان پیوستند. هر یک از این دانشجویان کاراکتر خاص خود را داشت. آلفرد استورتوانت، جوان منظم و نکتهسنجی بود.
شاگرد دیگر او کلوین بریجز جوانی خودنما و درعینحال با هوشی کمنظیر بود که سودای عشقبازی آزاد و بیپرده را در سر داشت؛ سومین شاگرد مورگان هرمان مولر، دچار وسواس و پارانویا بود و دائما میخواست توجه مورگان را به خود جلب کند (در قسمت پایانی این یادداشت درباره مولر بیشتر خواهیم دانست). اما مورگان آشکارا به بریجز توجه میکرد و او بود که در میان صدها مگس چشم قرمز، جهشیافته چشمسفید را کشف کرده بود؛ مگسی که کشف آن نقطه عطفی در آغاز آزمایشهای تاریخی مورگان شد.
در نهایت این سه دانشجو چنان در دور باطل حسادت و رقابت ناسالم افتادند که پایههای رشته ژنشناسی به لرزه درآمد. اما در نهایت به وضعیت آتشبس ظاهرا موقتی رسیدند. مورگان و دستیاران جوان او با آمیزش مگسهای طبیعی و جهشیافته توانستند صفات و ویژگیهای وراثت را در چندین نسل پیاپی ردیابی کنند.
بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۵، اتاق مگس در دانشگاه کلمبیا، به کانون اصلی علم نوین ژنتیک تبدیل شده بود. اکتشافات زنجیرهای اکتشافات، بههمپیوستگی ژنها و پدیده کراسینگ اوور و... با چنان شتاب و خروشی فوران میکرد که تولید علم ژنشناسی را به آتشفشانی علمی تشبیه کرده بود.
در طول چند دهه بعد، گلبارانی از جایزههای علمی بر سر افراد اتاق مگس فروریخت؛ شخص مورگان و گروهی از دانشجویانِ دانشجویانش به پاس اکتشاف هایشان در عرصه ژنشناسی، موفق به دریافت جایزه نوبل شدند.
فردریک گریفیت و شخصیت فروتن او
گریفیت، باکتریشناس بریتانیایی در اوایل دهه ۱۹۲۰، بهعنوان کارمند ارشد امور پزشکی در وزارت بهداشت بریتانیا مشغول به کار بود. تلاشهای گریفیت، باکتریشناس بریتانیایی برای تهیه واکسنی علیه باکتری مولد ذاتالریه -با نام علمی استرپتوکوکوس نومونیا- منجر به کشف پدیدهای مهم به نام ترانسفورماسیون (انتقال افقی ژن) شد.
بهاینترتیب آزمایشی که ارتباط چندانی با ژنتیک نداشت، منجر به کشف بزرگی درباره ماده ژنتیک شد. گریفیت در این آزمایش که در این یادداشت مجال شرح آن نیست، پی برد باکتری با دریافت ماده ژنتیک از محیط خارج، در ویژگیهای ظاهری خود تغییراتی پدید میآورد. در آزمایش گریفیت وقتی باکتریهای کپسولداری که با گرما کشته شده بودند، همراه با باکتریهای زنده بدون کپسول به بدن موش تزریق شد، موش مُرد. نتیجه غیرمنتظره این آزمایش این فرضیه گریفیت را که کپسول عامل مرگ موشهاست رد کرد.
در واقع گریفیت فهمیده بود عامل انتقال صفت، باعث انتقال یک ویژگی خاص -در اینجا داشتن کپسول در باکتری- از یک سویه باکتری به باکتری سویه دیگر شده است. سادهترین توضیح برای این ترانسفورماسیون این بود که اطلاعات ژنتیکی بهصورت ماده شیمیایی بین دو گونه باکتری ردوبدل شده بود.
در حین ترانسفورماسیون، ژن بدخیم به طریقی از باکتریهای مرده خارج شده بود و از آنجا راه خود را به درون باکتریهای زنده پیدا کرده و در ژنوم آنها ادغام شده بود. بهاینترتیب انقلابی در زیستشناسی مولکولی به پا شد. چرا انقلاب؟ چون گریفیت اثبات کرده بود که ژنها میتوانند بدون نیاز به تولیدمثل، بین موجودات زنده ردوبدل شوند.
در واقع برخلاف تصور قبلی مخابره پیامهای موروثی از طریق پانژنها یا جوانهزدن صورت نمیگرفت بلکه بهواسطه یک مولکول منتقل میشد؛ آن مولکول میتواند خارج از سلول به فرم شیمیایی وجود داشته باشد، میتواند اطلاعات را از سلولی به سلول دیگر، از جانداری به جاندار دیگر و از والدین به فرزندان منتقل کند. حال اگر گریفیت این نتیجه شگفتانگیز را تبلیغ یا منتشر میکرد، آتشی به پیکر زیستشناسی میافتاد.
اما از گریفیت که دانشمندی بیادعا و بهشدت محجوب بود- طوری که همکارانش او را «مردی نحیف که صدایش به زحمت از زمزمه فراتر میرفت»، میدانستند- بعید بود که مطرح بودن و جذابیت گسترده اکتشاف خود را با صدای بلند به گوش همگان برساند. سرانجام در سال ۱۹۲۸ و پس از ماهها «تأخیر و تردید» که گریفیت آن را با این جمله که «خداوند عجلهای ندارد، چرا من داشته باشم؟»
توجیه میکرد، نتایج حاصل از آزمایشهایش را در «نشریه بهداشت» که گمنامی آن حتی مندل را متأثر میکرد، به چاپ رسانید. جالب است نوشته گریفیت با لحنی حاکی از نوعی سرافکندگی و پوزشخواهی همراه بود چنانکه گویی به جای غرور و تکبر متأسف بود که پایههای دانش ژنتیک را به لرزه درآورده است.
کشف تأثیر اشعه ایکس در جهش مگسها
گرچه آزمایش گریفیت بهصراحت این واقعیت را نمایان کرد که ژن مادهای شیمیایی است؛ بااینحال گروهی از دانشمندان این نتیجه را کافی ندانسته و با تردید درباره آن صحبت میکردند. در سال ۱۹۲۰، هرمان جوزف مولر، دانشجوی پیشین مورگان، از نیویورک به تگزاس رفت تا تحصیلاتش را در زمینه ژنشناسی مگسها دنبال کند. مولر نیز مانند استاد خود مورگان، قصد داشت انتقال صفات موروثی را با استفاده از جهشیافتهها مطالعه کند.
مشکل در این بود که بهدستآوردن جهشیافتههایی که به طور طبیعی به وجود میآمدند، کاری بسیار دشوار و زمانبر بود. مولر که دیگر از شکار جهشیافتهها مأیوس شده بود، به فکر روشی برای تسریع تولید جهشیافته افتاد. با خود تصور میکرد اگر مگسها را در معرض دما یا نور شدید یا نوع دیگری از انرژی قرار دهد، شاید به نتیجه دلخواه خود برسد.
برای این منظور ابتدا مگسها را در معرض اشعه ایکس قرار داد؛ ولی ملاحظه کرد که همگی درجا هلاک شدند. در آزمایشهای بعدی دوز اشعه را پایین آورد، این بار دید مگسها عقیم شدند. در نهایت در زمستان سال ۱۹۲۶، از روی هوی و هوس، باز مگسها را در معرض دوز پایینتری از اشعه قرار داد و سپس نرهای در معرض اشعه را با مادهها آمیزش داد و به تماشای زادههای حاصل از آن نشست.
نتیجه شگفتانگیز بود؛ نتیجهای که برای مورگان و دانشجویانش ۳۰ سال طول کشیده بود، اکنون در کمتر از یک روز به دست آمده بود. مولر در مدتزمان بسیار اندک به تعداد زیادی مگس جهشیافته که دادههای خام ارزشمندی برای مطالعات مهم ژنتیک بودند، دست یافته بود. این اکتشاف مولر را بهسرعت به شهرت جهانی رساند. دانشمندان نیز از ویژگی مادی ژن و نیز انعطافپذیری آن به شگفت آمده بودند.
آزمایش مولر نشان داد صفات موروثی میتوانند دستکاری شوند. مولر متوجه تبعات گسترده و نیز سوءاستفاده از آزمایشهایش در زمینه بهسازی نژادی انسانی بود و پس از مشاهده تمایل وحشتناک آمریکا به بهسازی نژادی در علائقش درباره این موضوع تجدیدنظر کرد.
به نظر مولر دفتر ثبت اسناد بهسازی نژادی با هدف پاکسازی نژادی و حذف مهاجران، افراد نابهنجار و معیوب، انگیزههای شیطانی بود و این چیزی نبود که مولر خواهان آن باشد. رویکرد مولر و مخالفت او با سوءاستفاده از بهسازی نژادی، او را به سمت عضویت در چند انجمن سوسیالیستی و فعالیتهای سیاسی چپگرایانه سوق داد؛ به دلیل مواضع جسورانه و انقلابی تحت نظر پلیس افبیآی قرار گرفت؛ اما در کنار شهرت روزافزون، زندگی شخصیاش در حال فروپاشی بود و در نهایت به جدایی از همسرش انجامید.
حس حسادت و رقابت بین او و همکارانش در آزمایشگاه کلمبیا به اوج خود رسیده بود. رابطهاش با استاد قدیمیاش مورگان که از قبل هم چندان تعریفی نداشت، به خصومت منتهی شد. دیری نپایید که زندگی مولر به انزوا کشیده شد. خلقوخوی رنجوری پیدا کرد و حتی یک بار به خودکشی ناموفق دست زد؛ اقدامی که بهروشنی خبر از بیقراری و نامساعدبودن احوالاتش میداد. مولر احساس خوبی درباره کشورش آمریکا نداشت.
از نظام حاکم بر آن، سیاستورزیهای زشت، علم ناسالم، جامعه خودخواه و نژادپرست آن زمان منزجر شده بود و عمیقا دلش میخواست به جایی پناه ببرد که بتواند بهراحتی پلی بین علم و سوسیالیسم بنا کند. بهتازگی شنیده بود نوعی لیبرالدموکراسی بلندپروازانه با گرایشهای سوسیالیستی در برلین در حال شکلگیری است.
سرانجام مولر در سال ۱۹۳۲، در یکی از روزهای سرد زمستان وسایل خود را که شامل چند صد گونه مگس میوه، هزاران لوله آزمایشگاهی و ظرفهای شیشهای، یک میکروسکوپ و یک اتومبیل فورد بود، جمع میکند و با کشتی به برلین میفرستد؛ اما قسمت غمانگیز ماجرا این است که روح مولر از اینکه قرار است بهزودی در آرمانشهر آرزوهایش چه جنایتهایی علیه بشریت زیر درفش ژنتیک و بهسازی نژادی انجام شود، بیاطلاع بود.
کشتارهای گسترده و بهناحق زیر درفش قانون
سال ۱۹۲۰ زمانی که آدولف هیتلر به دلیل کودتای نافرجام مونیخ، در حبس به سر میبرد، با مطالعه نوشتههای آلفرد پلویتز -ابداعکننده واژه پاکسازی نژادی- با افکار او آشنا شده بود. هیتلر هم مانند پلویتز بر این باور بود که ژنهای معیوب باعث آلودگی نسلها میشود. سال ۱۹۳۳، نازیها قانونی را به تصویب رساندند که مانع از تولد فرزندان بیمار ژنتیکی میشد. این قانون بعدترها به قانون عقیمسازی شهرت یافت.
طبق آمار عقیمسازی در سال ۱۹۳۴، هر ماه چیزی قریب به پنج هزار زن و مرد عقیم میشدند. جالب است بدانید که در سال ۱۹۳۳، قانونی تصویب شده بود که به موجب آن قرار بود تبهکاران خطرناک عقیم شوند؛ اما عجیبتر آنکه در مجموعه این تبهکاران خطرناک گروهی از معترضان سیاسی، نویسندگان و روزنامهنگاران نیز قرار میگرفتند.
در اواخر دهه ۳۰ بیتفاوتی و خونسردی مردم در برابر این قوانین، نازیها را گستاختر کرد. در سال ۱۹۳۹ یک زوج آلمانی که از طرفداران حزب نازی بودند، به طور رسمی از هیتلر درخواست کردند تا کودک ۱۱ماهه خود را که به طور مادرزادی نابینا بود و اندام ناموزونی داشت، به روش مرگ آسان از بین ببرند و بهاینترتیب از دید خود به کشورشان خدمت کنند. این مراجعه بهانهای شد تا هیتلر این روش را به کودکان بیشتری «تعمیم» دهد.
از نظر نازیها اینها «زندگیهایی بودند که ارزش زیستن نداشتند». کشتار سیستماتیک، از کودکان دارای نقص زیر سه سال شروع شد و کمکم به نوجوانان رسید. در لیست قربانیان بیش از همه کودکان یهودی به چشم میخوردند. پزشکان دولتی کودکان بیچاره را به زور معاینه کرده و با برچسبهای بیمار ژنتیکی به کام مرگ اصطلاحا آسان میکشاندند.
قربانیان را درست مثل گلههای دام که به کشتارگاه میفرستند، با اتوبوسهایی که پنجرههایی با حفاظ فلزی داشت، به مراکز خاص آورده و به اتاقهای مونوکسیدکربن میفرستادند. پس از آن اجساد را روی سکوهای سیمانی خوابانده و گروهی از پزشکان بدنشان را تشریح کرده و از اندامها و بافتهای قربانیان برای پژوهشهای بعدی استفاده میکردند. تا سال ۱۹۴۱، نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر به قتل رسیدند. بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۳ نیز نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر قربانی «قانون عقیمسازی» شدند.
Mukherjee, S. ۲۰۱۷. The Gene: An Intimate History
۰