انفجار تروریستی در مقر نخست‌وزیری

انفجار تروریستی در مقر نخست‌وزیری

ساعت 3 بعدازظهر روز 8 شهریور 1360 در اثر یک حادثه تروریستی که به دست سازمان منافقین صورت گرفت، «محمدعلی رجایی» رئیس‌جمهور و دکتر «محمدجواد باهنر» نخست‌وزیر و چند تن از مقامات نظامی و امنیتی کشور به شهادت رسیدند.

کد خبر : ۴۲۳۴۰
بازدید : ۱۴۵۶
انفجار تروریستی در مقر نخست‌وزیری
ساعت 3 بعدازظهر روز 8 شهریور 1360 در اثر یک حادثه تروریستی که به دست سازمان منافقین صورت گرفت، «محمدعلی رجایی» رئیس‌جمهور و دکتر «محمدجواد باهنر» نخست‌وزیر و چند تن از مقامات نظامی و امنیتی کشور به شهادت رسیدند.
ده‌ها نفر هم مجروح شدند. در پی انفجار بمب که گفته می‌شود در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود، قسمت‌هایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخست‌وزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شد و آتش و دود فضای محل انفجار را فرا گرفت.
در روایت مهدوی‌کنی از این ماجرا چنین آمده است: «روزهای یکشنبه جلسه شورای‌عالی امنیت ملی با حضور مسوولان لشکری و کشوری در ساختمان نخست‌وزیری تشکیل می‌شد. رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، وزیر کشور و فرمانده سپاه و فرمانده نیروی انتظامی و ژاندارمری، مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به‌عنوان وزیر کشور در آن شرکت می‌کردم.»
آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی در خاطره روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ خود، چگونگی خبردارشدن از این واقعه را چنین گزارش می‌دهد:

«جلسه علنی داشتیم و لایحه بازسازی مطرح بود. ساعت ۳ بعدازظهر، هنگامی که عازم رفتن به جلسه علنی بودم، صدای انفجاری شنیدم. معلوم شد در نخست‌وزیری بوده. دود و آتش‌بلند شد. از پنجره دفترم نگاه کردم. گفتند اتاق جلسات دولت است. فورا خبر رسید که جلسه شورای امنیت بوده و آقایان رجایی و باهنر هم حضور داشته‌اند. یک ربع بعد، بهزاد نبوی آمد که خودش در نخست‌وزیری بوده، سخت ناراحت و شوکه بود. گفت؛ آقایان باهنر و رجایی شهید شده‌اند و عده‌ای نجات یافته‌اند. معتقد بود به‌خاطر نبودن وسایل آماده آتش‌نشانی و نرسیدن فوری، در دو سه دقیقه اول، اینها شهید شده‌اند و اگر سرعت عمل بیشتر می‌شد، نجات می‌یافتند.»
همچنین یکی از کارمندان قسمت آبدارخانه نخست‌وزیری که از ناحیه دست مجروح شده بود، درباره واقعه انفجار به روزنامه «اطلاعات» گفت:« وحشتناک بود! در طبقه دوم داشتم به طرف آبدارخانه می‌رفتم که صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و بلافاصله زبانه‌های آتش را دیدم که از اتاق کنفرانس به بیرون تنوره می‌کشید. از وحشت نمی‌دانستم چه کنم. هرچه سعی کردم فکرم را متمرکز و ببینم چه اتفاقی رخ داده است، موفق نشدم، چون دود غلیظی تمام سالن طبقه دوم را فرا گرفته بود. از وحشت از طبقه دوم به اتفاق یکی دیگر از همکارانم به کوچه کنار نخست‌وزیری پریدیم و در این موقع بود که دستم مجروح شد، وقتی در کوچه مقداری بر اعصابم مسلط شدم، صدای «الله‌اکبر» را از داخل ساختمان همراه با شکستن شیشه‌ها می‌شنیدم، نمی‌دانستم چه کنم، هنوز آتش‌نشانی نیامده بود، وقتی ماموران آتش‌نشانی رسیدند و آتش را خاموش کردند به درون ساختمان رفتیم و به کمک به امدادگران پرداختیم.»
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید