زندگی «خیلی چاقها»؛ جا مانده میان خشمها و ترحمها!
یک بار هم به شهر بازی رفته بودیم. همه همکلاسی هایم سوار ماشینهای کوبنده شدند. اما متصدی بازی جلوی من را گرفت. پرسید چند کیلو هستی؟ شوکه شدم. بقیه داشتند ما را نگاه میکردند. اصلا نمیدانستم چند کیلو هستم.
لیلا اصلانی | اگر شما بار رنجی را به دوش بکشید، تقریبا از محالات ممکن است که بتوانید در جامعهای غریبه و فقط از روی ظاهر شریک درد درونیتان را پیدا کنید. اما این برای خیلی چاقها در کسری از ثانیه اتفاق میافتد. آنها در بین خودشان انجمن مخفی و نامرئی از جنس همدلی دارند.
آنها بر خلاف جامعهای که مصرانه تناسب اندام را تحسین میکند با نگاهی خریدارانه همدیگر را برانداز میکنند و همان لحظه «می دانم چه دردی میکشی» خاصی در چشمهای شان موج میزند! خیلیها میگویند چاقها مهربان هستند.
هزار بار این جمله را گفته و شنیدهایم و یک بار محض رضای کنکاش در حقیقت، کلاه مان را قاضی نکردیم که این مهربانی دسته جمعی از کجا میآید. چاقها در دنیایی با نقطه ضعفی بزرگ زندگی میکنند. متهم به بی ارادگی هستند. چپ و راست قضاوت میشوند و راستش را بخواهید همین خیلی مهربان بودن شان که دهان به دهان میچرخد را هم جامعهای که چندان خبری از رنج هایشان ندارد به آنها تحمیل کرده است.
در گزارش پیش رو گوش شنوای مبتلایان به چاقی مفرط شدیم. همانهایی که زندگی خیلی شان به خاطر طعنه و کنایه و کلامی حتی سهوی از ما درباره ظاهرشان تبدیل به جنگی دائمی با خود شده است.
جا مانده میان خشمها و ترحمها
زندگی «خیلی چاق ها» پر است از روایتهای تاق و جفتی که نمیدانی آنها را به شوخی برگزار کنی و از کنارشان رد شوی یا این که پا سست کنی به همذات پنداری. معین ۴۳ ساله است. حالا در یک کارگاه آبکاری لوستر و تزیینات برنجی کار میکند.
اما در اولین روایتش اعتراف میکند که به خاطر چاقی شغل مورد علاقه اش را از دست داده است. اولش فکر کردیم در محل کار ایرادی متوجه فعالیتش شده است، اما ماجرا چیز دیگری بود: «اول صبح بیدار شدن برای بیشتر آدمها ناخوشایند است برای ما چاقها عذاب. اضافه وزن رفتار ما را کند میکند. برای همین به موقع سر کار حاضر شدن یک چالش هر روزه است.»
معین میگوید به دلیل چاقی قید استفاده از وسایل نقلیه را زده است: «من باید در یک ایستگاه میانی از مبدا تا مقصد سوار اتوبوس و مترو میشدم. در آن ساعت صبح برای آدمهای خیلی لاغر هم به سختی جایی در واگنها و فضای محدود اتوبوسها پیدا میشد.
تجربههای بدی از وسایل حمل و نقل عمومی دارم. برای همین از تاکسی استفاده میکردم.» معین میگوید در سال ۹۳ هر روز راس ساعت ۸ صبح باید خودش را از سلسبیل به مرزداران میرسانده، اما یک هزینه فایده کردن سرانگشتی باعث شده قید کار مورد علاقه اش را بزند:
«هر تاکسی جلوی پای من ترمز میکرد از پیش صندلی کنار راننده اش اشغال شده بود. به اجبار عقب تاکسی سوار میشدم. گاهی راننده با برانداز کردن هیکل من با صدای بلند اعلام میکرد که اگر کرایه دو نفر را حساب میکنم میتوانم سوار شوم.
بارها پیش آمد که رانندهای غریبه به خاطر این که مرا سوار کند از نفر جلویی که غریبهای دیگر بود خواهش میکرد که جایش را به من بدهد. بعضیها با خشم قبول میکردند. خیلیها نگاهی با ترحم داشتند و مسافرانی هم بودند که از جای شان تکان نمیخوردند.
کار به جایی رسید که با کرایههای دوبل رفت و برگشت از آن حقوق ناچیز عایدی چندانی به من نمیرسید. پس اندازی هم نداشتم که بتوانم خوردوی شخصی داشته باشم. برای همین آن زمان قید کار مورد علاقهام را زدم.»
یک آینه پر از نقطه ضعف!
«باور کنید خودمان میدانیم که چقدر چاقیم. میدانیم اضافه وزن آن هم به این شکل افراطی مادر همه بیماری هاست. چرا فکر میکنید مثل شما نمیدانیم چای سبز و زنجبیل چربی سوز هستند و فلان عمل جراحی لاغری نتیجه چشم گیری داشته است؟»
«نیره صالحی» حرف هایش را با این سوالها شروع میکند و میگوید مدت هاست وقت حضور در جامعه نگاه دیگران را به شکل آینهای میبیند که میخواهد به او یادآوری کند که چقدر چاق است: «همه آدمها نقطه ضعفهای متعددی دارند که دیگران از آن بی خبر هستند.
به ندرت نقطه ضعف کسی به طور دائمی در ظاهر او پیداست. ممکن است بگویید معلولیت جسمی هم در این دسته قرار میگیرد. اما یادمان باشد که معلولان عزیز نمیخواهند این شرایط را داشته باشند و در واقع نقطه ضعف جسمانی شان انتخابی نیست.
این درست همان نقطهای است که باعث میشود دیگران اجازه قضاوت درباره چاقها را به خودشان بدهند. چون از نظر خیلیها چاقها عدهای از بی ارادهترین و شکم چرانترین آدمها هستند و انتخاب خودشان است که این طور باشند. پس در این شرایط همین دیگران با نگاهی ملامت بار آینهای میشوند که ما نقطه ضعف مان را در آن ببینیم.»
نیره از آن دسته مبتلایان به چاقی مفرط است که تا زایمان دومین فرزندش اندامی معمولی داشته است: «بعد از زایمان انواع و اقسام بیماریها به سراغم آمدند. داروهای کورتون دار استفاده کردم.
دورههای طولانی از افسردگی و بی تحرکی و پرخوری عصبی داشتم و فکر میکنید در آن شرایط دلداری دیگران از چه جنسی بود؟ اطرافیان مدام به من میگفتند بلند شو و زندگی ات را جمع کن. اگر همین طوری پیش بروی همسرت ترکت میکند و میرود. قلبم میشکست و بیشتر سرخورده میشدم.»
من قهرمان رژیمهای شکست خورده ام
چاقی از آن مقولههایی است که اگر از بدو تولد با کسی عجین باشد بخشی از هویت و خاطرات کودکی او را اشغال میکند. «رهام ثقفی» روایتهایی از حسرتهای کودکیاش برایمان میگوید: «از وقتی به یاد دارم دچار چاقی و اضافه وزن بودم. بخشی از این چاقی به ژنتیک ارتباط داشت و یک سر آن به تغذیه و سبک زندگی نادرست گره میخورد.
وقتی سن و سالی کمتری داری مستقیما نمیشنوی که چاق هستی. دیگران تو را تپل و توپر میدانند و حتی همین چاقی محلی برای خنده و شوخی میشود.»، اما از سنی به بعد که پای اراده و ورزش و رژیمهای سفت و سخت به میان میآید دیگر خبری از این الفاظ کمی مهربانتر نیست: «چاقی در کودکی باعث ایجاد محدودیتهای کمتری میشد.
یادم است وقتی قرار به کولی گرفتن بچهها از بزرگترها میشد همیشه من را جا میانداختند، چون اگر کسی هم توان این را داشت که من را به هوا بیندازد و بگیرد و یا مرا روی کولش سوار کند حتما بعدش یک کمردرد به خودش بدهکار میشد.
یک بار هم به شهر بازی رفته بودیم. همه همکلاسی هایم سوار ماشینهای کوبنده شدند. اما متصدی بازی جلوی من را گرفت. پرسید چند کیلو هستی؟ شوکه شدم. بقیه داشتند ما را نگاه میکردند. اصلا نمیدانستم چند کیلو هستم. یادم هست برای من پول دو بلیط را دادند و به شرط این که کسی کنارم ننشیند قبول کردند سوار آن ماشینها شوم.»
انگار قرار نیست حسرتهای خیلی چاقها روزی به اتمام برسد. یک جهان کمر بسته تا به آنها بگوید که تا چه اندازه افتضاح هستند و باید هر چه زودتر فکری به حال خود بکنند و تکانی به هیکل مبارک بدهند:
«۱۲ سالم بود که برای اولین بار تصمیم به رعایت یک رژیم غذایی گرفتن و سیل شکستهای پی در پی من از همان سالها شروع شد و تا همین امروز هم ادامه پیدا کرد. وقتی غریبهای یا فامیل و آشنایی که چندان با او راحت نیستم بدون هیچ درخواست و مناسبتی شروع به معرفی رژیمهای غذایی به من میکند میخواهم همان لحظه داد بزنم که من قهرمانم رژیمهای شکست خوردهام تا بلکه لحظهای من را به حال خودم بگذارند.
من ادعای بی اثر بودن این رژیمها و ورزش را ندارم. اما عدهای در این کار موفق هستند و وزن کم میکنند، اما تعدادی دیگر توان به سرانجام رساندن و نتیجه گرفتن از آن را ندارند و این دلیل نمیشود که مدام این شکست را به او یادآوری کنند.
مثل این میماند که دانش آموزی چند سال در کنکور رد شود و دیگران مدام به محض این که او را میبینند به او یادآوری کنند که، چون فلان مبحث درسی را درست نخوانده و تلاش بیشتری نکرده نا موفق بوده است. به همین اندازه غریب!»
در این ویترین جایی برای چاقها نیست
عاطفه با محاسبه توده چربی بدن و نسبت استاندارد بین قد و وزنش حدود ۳۰ کیلو افزایش وزن دارد. چیزی که به قول خودش برای خیلی از خانمها پایان حس خوب داشتن به خود است: «هنوز که هنوز است چاقی در آقایان چندان جدی گرفته نمیشود، اما اگر خانمی اضافه وزن زیادی داشته باشد باید بار ملامتهای بیشتری را به دوش بکشد.»
عاطفه میگوید خیلیها نمیدانند که با بدنهای معمولی شان دارند در رویای ما زندگی میکنند: «همان طور که رویای یک آدم نابینا این است که روزی بینایی اش را به دست بیاورد رویای ما خیلی چاقها هم این است که یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیم از شر چربیهای اضافه بدن مان خلاص شده ایم.
شاید با شنیدن این حرف من بگویید خب جانت در بیاید برو رژیم بگیر، ورزش کن و لاغر شو، اما باور کنید اگر به این سادگی بود دیگری چاقی روی زمین باقی نمیماند.»
چاقیات را سه طلاقه کن!
عاطفه از دنیای مد و تبلیغات متنفر است. او میگوید هر وقت هم خواهند آدم چاقی را نشان بدهند ۶ ماه قبلش را میبینیم که با لباس سایز خیلی بالا که همچنان برایش تنگ است عکس گرفته، بعد بلافاصله همان خانم یا آقا را میبینیم که به توصیههایی از گوشه و کنار همین صنعت تبلیغات (مثلا صرفا استفاده از یک دمنوشی که معلوم نیست چه ترکیباتی دارد) عمل کرده و در عرض ۶ ماه چاقی را سه طلاقه کرده است.
نمیگویم نمیشود لاغر شد، حرفم این نیست. میخواهم بگویم این ظاهر برای ما هم خوشایند نیست. بارها برای تغییر آن تلاش کرده ایم و خب جزو ناموفقها بوده ایم. پس مدام به ما نگویید که میشود و فلانی هم توانسته و تو هم میتوانی سه سوته چاقی ات را سه طلاقه کنی!»
جراحیهایی به قیمت جان
عاطفه حالا به مرز ۱۱۰ کیلو رسیده است میگوید به اندازه یک متخصص از جراحیهای لاغری و عوارض آنها میداند و نتیجه این نوع جراحیهای خطرناک را در دوستانش مشاهده کرده است: «اگر بگویم به سمت انجام این جراحیها نرفتهام دروغ گفتهام.
بیشتر ما چاقها خسته از قضاوتها و انگ زنیها به دنبال شروعی دوباره هستیم. مثل کسانی که اعتیاد داشته اند میخواهیم به یکباره چاقی را کنار بگذاریم و بعدش ورزش و رژیم را جدیتر بگیریم. اما همین راهی که به ظاهر در دسترس است برای خودش مسیر پر چالشی دارد که نخستین آنها نگرانی از عوارض است و بعدی اش صرف هزینههای هنگفتی که معلوم هم نیست نتیجه بخش باشد.»
عمل جراحی بای پس معده، اسلیو معده، باندینگ شکمی، گاسترکتومی، بای پس روده و عمل لیپوماتیک تنها تعدادی از جراحیهایی بوده اند که عاطفه تا یک قدمی آنها رفته است:
«عفونت، خونریزیهای شدید، دورههای نقاهت پر درد، بدنهایی که زیبا نشدند و فقط چربی از آنها خارج شده بود و صد البته بازگشت به چاقی برخی از دوستانم پس از این جراحیها در نهایت من را به این نتیجه رساند که این روشها برای من ساخته نشده اند.»
انگیزههایی که میآیند و میروند
مربیاش میگوید یکی از ثابتقدمترین شاگردانش است. با ۱۲۸ کیلو وزن به او مراجعه کرده و حالا با سه نوبت تمرین ۲ ساعته در هفته در حال وزن کم کردن است. سارا اعتراف میکند که پیش از این اعتیاد را تجربه کرده و سر بزنگاه خودش را نجات داده است:
«کنار آمدن با چاقی چندان کار راحتی نیست. ترس از قضاوت شدن و شنیدن این حرفها که چرا به فکر سلامتی و زیباییات نیستی باعث شد از جمعهای خانوادگی، فامیلی، همکاران و دوستان فاصله بگیرم. خیلی زود تبدیل به یک آدم افسرده با چاقی مفرط شدم. تنهایی یک جورهایی دشمن آدمیزاد است.
در همین نا امیدیها به اعتیاد رو آوردم. مصرف قرصهای مخدربه بهانه لاغر شدن تنها چیزی بود که باعث میشد فراموش کنم تا چه اندازه با استانداردها فاصله دارم. یادم برود که به مغازههای زیادی سر زدهام و لباسی که فقط و فقط اندازهام باشد را پیدا نکردهام.»
وقتی حق سادهترین انتخابها را هم نداری
سارا میگوید چاقها در خیلی از جاها امکان انتخاب ندارند: «غم انگیزترین قسمت ماجرا این است که دیگران حتی اجازه نمیدهند که از آنها سوال کنی. یک بار با جمع دوستان به کافهای رفته بودیم و در آنجا صندلیها از حد معمول جمع و جورتر بودند.
چند دقیقهای این پا و آن پا شدم تا رفتند و برای من صندلی محکم تری آوردند. هنوز خنده و شوخیها و نگاه تمسخر آمیز اطرافیان یادم نرفته است. یک بار هم برای خرید لباس به مغازهای رفتم. لباسی را نشان فروشنده دادم. یعنی فقط اشاره کرده بودم و هنوز کلمهای نگفته بودم که با خنده تمسخر آمیزی من را برانداز کرد و گفت لباسی برای سایز شما نداریم.»
گاهی همین طعنهها و شوخیها انگیزهای برای شروع میشود: «من بارها با لجبازی اقدام به گرفتن رژیمهای سخت و طاقت فرسا کرده ام. اما الان حس میکنم، چون با لجبازی و نوعی کینه بوده است موفق نشده ام. الان دو سال است که با این چاقی کنار آمده ام و میخواهم آهسته و پیوسته از شر آن خلاص شوم. کار راحتی نیست.
باید سرت را بیندازی پایین و کار خودت را بکنی. انگیزههای زیادی برای چاقها وجود ندارد. خیلی از آنها موقتی هستند. تنها با صلح درون است که میشود تغییر ایجاد کرد.»
مدام گوشزد میکنم فقط مجاز به مقایسه با خود قبلیشان هستند
بیش از ۸ سال است که با جامعه خیلی چاقها سر و کار دارد. «نسرین زهیری» مربی فیتنس، پیلاتس و بدنسازی است و تا به حال مربی خصوصی خانمهای متعددی بوده که به چاقی مفرط مبتلا بودهاند. زهیری از سختیهای حضور چاقها در باشگاههای ورزشی و بدنسازی میگوید:
«کار سادهای که ما انجام میدهیم برای آنها عذاب است. ما در بدو ورود به باشگاه به سالن رختکن میرویم و لباسهای مان را با لباسهای مناسب ورزش عوض میکنیم. آنهایی که اضافه وزن دارند در کنارش شرم زدگی نهادینه شدهای هم دارند و آن هم شرم از نمایان شدن تودههای چربی بدن شان است.
خانمها در پوشش حجاب و مانتو تا حد زیادی میتوانند این تودهها را بپوشانند، اما در باشگاه از این خبرها نیست. باید با خود واقعیشان کنار بیاند و نگاههای خیره دیگران به بدن شان را بپذیرند و این واقعا کار سختی است.» دومین چالش چاقها در باشگاه دیدن افرادی با تناسب اندام و زیبایی مضاعف است.
باشگاه خانه دوم کسانی است که اهمیت زیادی به این موضوع میدهند و طبیعی است که چاقها با دیدن آنها سرخوردهتر شوند. زهیری میگوید درس اول کلاس بدنسازی اش این است که مدام در گوش شاگردانش بخواند که باید تلاش کنند و فقط مجاز به مقایسه خودشان با خودشان هستند:
«از همه شان میخواهم دفتری تهیه کنند و دائم تغییرات بدنی شان را در آن بنویسند و مدام یادآوری میکنم تنها مقایسهای که به آنها انگیزه میدهد مرور همین تغییرات است.»
به جای توصیه به حرف هایشان گوش بدهیم
از این مربی بدنسازی میپرسیم دیگران در باشگاهها و اماکن عمومی و مهمانیهای خانوادگی چطور میتوانند از منزوی شدن مبتلایان به چاقی مفرط پیشگیری کنند: «اگر بخواهم خلاصه بگویم این است که آزارشان ندهیم. همه ما متخصص تغذیه و رژیم درمانی و ورزش نیستیم، پس آنها را با اطلاعاتی که خودشان استادش هستند در مهمانی یا محل کار بمباران نکنیم. چاقی شان را محل بحث عمومی نکنیم.
بدترین کار ممکن این است که مدام به آنها بگوییم فلان خوراکی یا غذا خیلی کالری دارد و در جمع از آنها بخواهیم به آن لب نزند. این نوع رفتارها به شدت آزار دهنده هستند و باعث میشود این دسته از افراد به طور دائم حس تنفر از خود داشته باشند و با حس دلزدگی نمیتوان از ورزش و رژیم نتیجه گرفت. چاقها بیاطلاع، بی خیال، بی اراده و راحت طلب نیستند.
همه ما با دانستن رنجهای آنها باید بتوانیم پذیرای شان در جمعهای مان باشیم و به حقوق عادی شان احترام بگذاریم و اگر دل شان خواست و تمایل نشان دادند درباره اضافه وزن شان صحبت کنیم. پس به جای توصیههای مسلسل وار کمی به مبتلایان به اضافه وزن گوش بدهیم.»