۹ مورد از ترسناک ترین گانگسترهای تاریخ سینما؛ از «مایکل کولئونه» تا «کایسر شوزه»
در اینجا ۹ تا از ترسناک ترین گانگسترهای سینما را معرفی می کنیم که هرگز نباید سر به سرشان بگذارید.
طرفداران سینما در سراسر جهان همیشه شیفته گانگسترها بوده اند، به لطف اوباش ها و مافیاهای واقعی مانند آل کاپون و لاکی لوچیانو که در هر نقطه از جهان همتایان خود را داشته اند. جنایات خبرساز و سبک زندگی مجلل آنها در اوایل قرن بیستم، این شخصیت های گانگستری را به چهره هایی محبوب تبدیل کرد.
در پاسخ، هالیوود فیلمهای گانگستری را یکی پس از دیگری ساخت و به مردم آمریکا آنچه را که میخواستند داد: جنایت، زرق و برق، و خونریزی روی پرده بزرگ. از آن زمان، ما شاهد ورود برخی از بزرگترین بازیگران هالیوود به تاریخ سینما بودهایم که نقش گانگسترهای نمادین و خاطرهانگیز را بازی کرده اند.
اما زمان آن رسیده است که به فراتر از زرق و برق و جذابیت نگاه کنید و با حقیقت روبرو شوید: گانگسترها انسان های ترسناک و بیرحمی هستند. ما در مورد قاتلان بی رحمی صحبت می کنیم که اغلب از قتل ها و جنایاتشان قسر در می روند. بسیاری از گانگسترها را میتوان به عنوان روان پریشانی قانونی تعریف کرد که از خونریزی لذت میبرند و در یک چشم به هم زدن از ۰ به ۱۰۰ میرسند.
برخی از این شخصیت ها کاملاً تخیلی هستند. برخی دیگر بر اساس افراد واقعی ساخته شده اند، مردانی که در واقع کاری که روی صفحه نمایش می بینیم را در واقعیت نیز انجام داده اند، موضوع که آنها را بسیار ترسناک تر می کند.
مطمئناً، ممکن است هر از چند گاهی با این گانگسترها همزادپنداری کنیم. اما واقعیت این است که آن ها در کسری ثانیه و بدون ذره ای پشیمانی شما را خواهند کشت. بدون مقدمه بیشتر، در اینجا ۹ تا از ترسناک ترین گانگسترهای سینما را معرفی می کنیم که هرگز نباید سر به سرشان بگذارید.
۹- تام پاورز در The Public Enemy (1931)
جیمز کاگنی در چندین فیلم کلاسیک گانگستری در دهه ۱۹۳۰ بازی کرد، اما دشمن ملت را می توان گل سرسبد موفقیت های او در عرصه سینما دانست. داستان این فیلم در دوران ممنوعیت خرید و فروش مشروبات الکلی روایت می شود، و ظهور تام پاورز (کاگنی) در دنیای جرم و جنایت آمریکا و همچنین سقوط اجتناب ناپذیر او را به تصویر می کشد.
در حالی که داستان آن ساده به نظر می رسد، The Public Enemy نقطه عطفی در ژانر گانگستری است که الهام بخش بسیاری از فیلم های این ژانر بعد از انتشارش بوده است.
مدت ها قبل از اینکه سانی کورلئونه با بازی جیمز کان یا تامی دویتو با بازی جو پشی وجود داشته باشند، تام پاورز با بازی کاگنی وجود داشت. جیمز کاگنی با رویکرد مرد سرسخت و پوزخند متکبرانه خود، کهن الگوی گانگستر را به شکلی کامل و بی نقص به تصویر می کشد. پاورز یک توپ رها شده است با نیاز ترسناکی برای اینکه سرسخت ترین مرد حاضر در صحنه باشد.
او از استفاده از زور برای رسیدن به مسیر خود هراسی ندارد، چه با مشت و چه با گلوله. پاورز به هر کسی که از خطوط قرمز او عبور کند، از جمله دوست دختر خودش، رحم نمی کند. این موضوع بیشتر در مشهورترین صحنه فیلم دشمن ملت مشهود است، جایی که پاورز به شکلی ترسناک و کاملاً تهاجمی گریپ فروتی را به صورت دوست دخترش (می کلارک) می کوبد. این سکانس، حتی برای مخاطبان امروزی هم لحظه ای ترسناک و تکان دهنده است.
۸- سانی کورلئونه در The Godfather (1972)
فیلم پدرخوانده را یکی از بهترین فیلمهای ساخته شده در تاریخ سینما میدانند. مسلماً این فیلم مهمترین نقطه عطف ژانر گانگستری است، شاهکاری که الهامبخش هر فیلمی است که بعد از آن ساخته شد – و فقط در مورد فیلمهای گانگستری صحبت نمیکنیم.
پدرخوانده اولین قسمت از یک داستان حماسی سه قسمتی است که ماجراهای خانواده تبهکار و قدرتمند کورلئونه را دنبال می کند. این قسمت خاص روی پدر سالخورده این خانواده، ویتو (با بازی بی نقص مارلون براندو) و خانوادهای است که پس از تیراندازی غیرمنتظره به او که باعث می شود مدتی در بیمارستان بستری شود، به کمکش می شتابند.
در خانواده کورلئونه شخصیت ها و خلق و خوهای متفاوتی وجود دارد. سانی کورلئونه (جیمز کان)، پسر ارشد ویتو، به عنوان پسر دمدمی مزاج و خشن خانواده شناخته می شود. او با کنترل خشم خود مشکل دارد که بر قدرت قضاوت و خویشتنداری او اثر می گذارد، موضوعی که اطرافیانش را نیز نگران می کند. بیشتر صحنههای سانی نشان میدهد که او در برهه ای بالاخره باید توسط اطرافیانش کنترل شود.
خشم سانی را خیلی زود در فیلم میبینیم، زمانی که او به خاطر عکس گرفتن از پلاکهای خودرو در مراسم عروسی خواهر کوچکش، به شدت با یک پلیس درگیر می شود. با این حال، معروف ترین طغیان او پس از آزار فیزیکی خواهر کوچکش، کانی (تالیا شایر) توسط دامادشان رخ می دهد.
سانی که عصبانیت چشم هایش را کور کرده است، برادر شوهرش را به شکلی ترسناک در وسط یک خیابان شلوغ کتک زده و غرق در خون می کند. سانی پس از سوء قصد به پدرش به دون تبدیل می شود. اما خشم غیرقابل کنترل او مانع از آن می شود که یک رهبر شایسته باشد – موضوعی که در نهایت منجر به کشته شدن او می شود.
۷- آقای بلوند در Reservoir Dogs (1992)
سگ های انباری همان فیلمی است که فیلمساز تحسین شده، کوئنتین تارانتینو را روی نقشه و رادار هالیوود قرار داده است. این فیلم داستان چند غریبه از دنیای تبهکاران را دنبال می کند که از طریق یک رابط مشترک گرد هم می آیند تا یک ماموریت سرقت الماس را انجام دهند. فقط یک مشکل وجود دارد: یکی از آنها یک پلیس مخفی است.
داستان به شیوه غیرخطی روایت می شود و ما شاهد هستیم که سرقت برنامهریزیشده به طرز وحشتناکی به بیراهه می رود، و سرنخ ها رفته رفته به شناسایی پلیس مخفی نفوذ کرده در گروه منجر می شود. ویکتور وگا که بیشتر با نام مستعار خود آقای بلوند (مایکل مدسن) شناخته می شود، یکی از تبهکارانی است که برای این سرقت الماس استخدام شده است.
او مجری دستورات رئیس مافیای لس آنجلس جو کابوت (لارنس تیرنی) و پسرش ادی ‘نایس گای’ کابوت (کریس پن) است. اما اجازه ندهید که رفتار آرام آقای بلوند شما را گول بزند. در زیر آن ظاهر بامزه ، یک روان پریش بی عاطفه و خشن نهفته است، و این ترسناک ترین قسمت در مورد شخصیت اوست.
او در حین رقصیدن با موسیقی با بی احساسی تمام گوش شما را میبرد – همان کاری که در واقع در نمادینترین صحنه فیلم انجام میدهد. در اینجا، آقای بلوند به لذت بردن از شکنجه اعتراف می کند و این موضوع را با شکنجه یک پلیس بسته شده به صندلی نشان می دهد، گوش او را با تیغ بریده و سپس رویش بنزین می ریزد تا او را به آتش بکشد، در حالی که آهنگ شاد “Stuck in the Middle with You” توسط Stealers Wheel در پسزمینه پخش میشود. این یک صحنه به شدت تکان دهنده است، و اگر آقای بلوند اندکی بعد با مرگ روبرو نمی شد، نتیجه نهایی فوق العاده وحشتناک تر می بود.
۶- مایکل کورلئونه در The Godfather Parts I and II
برخلاف برادرش سانی، مایکل کورلئونه (آل پاچینو) سبک شخصیتی و رفتاری پدرشان ویتو را دنبال می کند. او باهوشتر، شایستهتر و یک رهبر استراتژیکتر است. اما مایکل بسیار بی رحم تر و ترسناک تر از پدرش نیز هست. مایکل قدرت و نفوذ زیادی دارد که تا دولت آمریکا نیز می رسد.
او می تواند از هر جنایتی که انجام می دهد قسر در برود، همان چیزی که بارها و بارها در داستان حماسی پدرخوانده ثابت شده است. در فیلم اول، مایکل از امپراتوری تبهکاری خانواده اش فاصله می گیرد. اما زمانی که پدرش به طور غیرمنتظره ای مورد سوء قصد قرار می گیرد، مایکل به سرعت داوطلب می شود تا ضارب را بکشد و به شکلی بی نقص به یک قاتل خونسرد تبدیل می شود.
بعداً، در نمادینترین سکانس فیلم، مایکل از غسل تعمید فرزندخواندهاش به عنوان حقهای برای ارتکاب یک رشته قتل استفاده میکند که آخرین آنها پدر فرزندی است که او به تازگی غسل تعمید داده است. فکر می کنیید چنین کاری بسیار سنگدلانه و بی رحمانه است؟ در قسمت دوم پدرخوانده چنین سنگدلی هایی به اوج خود می رسد.
مایکل پس از اینکه نزدیک بود خودش را به ضرب گلوله بکشند، متقاعد می شود که یکی از اطرافیانش به نقشه ترور او کمک کرده است. در یکی از نمادین ترین خیانت های سینما، مشخص می شود که خائن، برادر خودش، فردو (جان کازال) است. سپس مایکل برادر خود را پس از تظاهر به بخشش را نیز به آدمکش هایش می سپارد. وقتی صحبت از خشم مایکل کورلئونه می شود، هیچ کس، حتی اعضای خانواده، هم در امان نیست.
۵- نیکی سانتورور در Casino (1995)
بر اساس یک کتابی در مورد یک داستان جنایی واقعی به همین نام، کازینو در مورد یک قمارباز ماهر به نام سم “آس” روتشتاین (رابرت دنیرو) است که به لاسوگاس میرود، جایی که او در کنار بهترین دوست و آدمکش مافیا، نیکی سانتورو (جو پشی)، مدیریت کازینو تانگیره را برای مافیای شیکاگو بر عهده می گیرد.
موفقیت کازینو، ثروت و قدرت را برای آس و تیمش به همراه می آورد، علاوه بر تجملاتی فراتر از باورنکردنی ترین رویاهایشان. اما فعالیت های غیرقانونی آنها در نهایت مانند خانه ای پوشالی فرو میریزد و زندگی آنها را به سرعت از کنترل خارج میکند.
شخصیت نیکی سانتورو بر اساس یک گانگستر واقعی به نام آنتونی اسپیلوترو ساخته شده است. در کازینو، سانتورو یک بمب ساعتی خشم است که می تواند در هر ثانیه منفجر شود. او اساساً همه کسانی را که با آنها صحبت می کند، از جمله افرادی که بیشتر از همه دوستشان دارد، را می ترساند. نیکی سرمست از قدرت (در میان عوامل دیگر)، به همه کسانی که زمانی به او نزدیک بوده اند، از روسایش در شیکاگو گرفته تا بهترین دوستش آس، خیانت میکند و از قانون مافیایی (و همچنین هر قانون اخلاقی) که قسم خورده بود تا آخر عمر حفظ کند، دست میکشد.
وقتی آس در بیابان با نیکی ملاقات می کند، می ترسد که نیکی واقعاً او را خواهد کشت و جسدش را در شن ها دفن خواهد کرد. البته نمی توانیم او را سرزنش کنیم زیرا وقتی صحبت از نیکی به میان میآید، هیچ چیز ممنوع به نظر نمی رسد. اما در نهایت، اعمال شیطانی نیکی به سراغش می آیند و مرگی را برایش به ارمغان می آورند که به اندازه زندگی اش خشن و ترسناک است.
۴- تونی مونتانا در Scarface (1980)
صورت زخمی بازسازی یک فیلم گانگستری به همین نام محصول ۱۹۳۲ است که در ابتدا توسط هاوارد هاکس کارگردانی شد. الیور استون در مقام نویسنده و برایان دی پالما در جایگاه کارگردان، با تمرکز بر یک گانگستر کوبایی به نام تونی مونتانا (آل پاچینو) و قدرت گرفتن او در دهه ۱۹۸۰ در میامی، با خشونت بیش از حد و آهنگ های نمادین تر دهه ۸۰، به این داستان پیچشی تازه می بخشند.
آل پاچینو در نقش تونی مونتانا، ضدقهرمان خشن و دمدمی مزاج فیلم، بازی فراموش نشدنی را ارائه می دهد. تونی از هیچکس نمی ترسد، اما تقریباً همه از او می ترسند. او هر کاری که برای دست یافتن به پول و قدرت لازم باشد انجام می دهد، حتی اگر به معنای کشتن همه کسانی باشد که سر راهش قرار می گیرند (که تقریباً همین کار را هم انجام می دهد).
اما حتی پس از کسب موفقیت، تونی در طول فیلم عصبانی و نفرت انگیز باقی می ماند. او بهترین دوست و شریک تجاری خود را به خاطر همخوابی با خواهرش می کشد. و بعد حدس بزنید چه می شود؟ تونی فراتر رفته و خواهرش را هم می کشد. خشم تونی دائماً قضاوت او را مختل کرده و او را خطرناک و غیرقابل پیش بینی می کند.
این مرد نیرویی غیرقابل توقف نیز هست. حتی ارتشی از قاتل ها در کشتن او به مشکل بر می خورند. حتی پس از خوردن نیم دوجین گلوله، تونی همچنان به تهدید و ترساندن دشمنانش ادامه می دهد تا اینکه مرگی ناخوشایند و خونین را تجربه می کند. در پایان، تونی با عصبانیت تمام بر سر دنیا فریاد می زند و به سمت دشمنانش حمله ور می شود، پایانی مناسب برای مردی که یک زندگی پر از خشم داشت.
۳- ویلیام «بیل قصاب» کاتینگ در Gangs of New York (2002)
فیلم دار و دسته های نیویورکی که داستان آن در آغاز جنگ داخلی آمریکا اتفاق میافتد، یک اثر حماسی تاریخی است که به عنوان یکی از بهترین فیلمهای مارتین اسکورسیزی در نظر گرفته میشود. این فیلم دو رهبر باند رقیب را در برابر یکدیگر قرار می دهد: آمستردام والون (لئوناردو دی کاپریو) که به دنبال انتقام به خاطر پدر کشته شده خود است و ویلیام “بیل قصاب” کاتینگ (دانیل دی لوئیس).
دانیل دی-لوئیس در نقش بیل قصاب، بازی تحسین برانگیز و غیرقابل تکراری از خود ارائه می دهد. او شخصیتی بزرگتر از یک انسان فانی است که سایه اش بر شهر نیویورک سنگینی می کند. بیل زندگی خود را از طریق ایجاد ترس و خشونت می گذراند: او از خشونت لذت می برد در حالی که ترس را اسلحه کرده و از خونریزی هایی که در پی آن می ریزد نگرانی ندارد.
در یک نقطه از داستان، او در حین بازی با ورق به دست مردی چاقو می زند و سپس به بازی ادامه می دهد، به طوری که انگار اتفاقی نیفتاده است. بیل در دل همه اطرافیانش ترس ایجاد می کند. تعداد کمی از مردم جرات مخالفت با او را دارند. کاریزمای او همه را به سمتش می کشاند، از تماشاگرانی که سکانس های او را تماشا می کنند گرفته تا بزرگترین دشمنانش.
حتی آمستردام هم به بیل علاقه پیدا می کند، علیرغم این واقعیت که کاتینگ همان کسی است که پدرش را در اوایل فیلم به قتل می رساند. بیل از آنجایی که یک مبارز ماهر است، در کار با چاقو و تیغ مهارت دارد (بیهوده او را بیل قصاب صدا نمی کنند). او هر نقطهای از بدن که میتواند فوراً مردی را بکشد می شناسد که او را به یک قاتل کارآمد و تهدیدی قابل توجه در هر مبارزه ای تبدیل کند.
۲- تامی دویتو در Goodfellas (1990)
رفقای خوب با حضور ستارگان طراز اول سینما و کارگردانی فیلمساز افسانه ای، مارتین اسکورسیزی، به جای رئیس های مافیایی که همه دستورها را صادر می کنند، بر اراذل و اوباش سطح متوسط تمرکز می کند. این داستان مربوط به مشارکت گانگستری به نام هنری هیل (ری لیوتا) در اقدامات مافیای محلی است و از یک کتاب برگرفته از اتفاقات واقعی در مورد زندگی او، به نام Wiseguy اقتباس شده است.
هیچ کس بهتر از جو پشی نقش یک مرد سرسخت مافیایی را بازی نمی کند. در اینجا، این بازیگر نقش تامی دویتو، یک روان پریش خشونت طلب با خلق و خوی تند را به تصویر می کشد. هر وقت که تامی روی صفحه ظاهر می شود، تشنج و تنش به اوج می رسد؛ هیچ وقت نمی دانید که قرار است با شما بخندد یا به شما شکیک کند.
او اسپایدر بیچاره (مایکل ایمپریولی) را در حین بازی با ورق می کشد فقط به خاطر اینکه حاضر جوابی می کند. او یک مرد خودساخته و موفق را به خاطر یکی از معروف ترین توهین های سینما به قتل می رساند: “حالا برو خانه و جعبه جلای کفش هایت را بیاور!” و در نمادین ترین صحنه فیلم، تامی از ترس به عنوان یک شوخی بامزه استفاده می کند و از دوستش هنری (ری لیوتا) با لحنی جدی و مرگبار می پرسد: “من چطور بامزه هستم؟” – هر چند در آن زمان، هیچ کس متوجه نمی شود او شوخی می کند، که تمام گروه را در وحشت فرو برده و به سکوت می کشاند. تامی به شدت دمدمی مزاج و واکنشی است، حیوانی هار با کنترلی اندک روی رفتارهایش. بازی ترسناک پشی در فیلم رفقای خوب اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای او به ارمغان آورد. اما ترسناک ترین قسمت ماجرا؟ شخصیت او بر اساس شخصیت تامی دسیمون، یک گانگستر واقعی است که هنری او را یک بیمار روانی تمام عیار و مطلق توصیف می کند.
۱- کایسر شوزه در The Usual Suspects (1995)
در فیلم مظنونین همیشگی ، پنج جنایتکار گرد هم می آیند تا برای یک تبهکار مرموز دست به یک سرقت بزنند. این فیلم توسط برایان سینگر کارگردانی شده و بازیگرانی چون استفن بالدوین، گابریل بایرن، بنیتسیو دل تورو و کوین پولاک در آن حضور دارند. این تریلر دهه ۱۹۹۰ از زمان اکرانش به یک فیلم کلاسیک تبدیل شده است و بدون شک بزرگترین پیچش داستانی در کل سینما را به نمایش می گذارد.
”کایسر شوزه کیست؟” این سوالی است که ما و شخصیت های اصلی در طول این فیلم مجبوریم هر لحظه از خود بپرسیم. کایسر شوزه یک رییس تبهکار است که هیچ کس تا به حال او را ندیده یا با او صحبت نکرده است، مگر وکیلی که ادعا می کند برای او کار می کند.
وجود او فقط بر اساس داستان های مرموز و شایعات است – و این چیزی است که او را بسیار وحشتناک می کند. کایسر شوزه بوگی من دنیای تبهکاران است، یک افسانه شهری که جنایتکاران دوست دارند در آخر شب در سلول های زندانشان برای یکدیگر تعریف کنند. اما آیا می دانید چه چیزی از این ترسناک تر است؟ این واقعیت که او واقعاً وجود دارد. کایسر شوزه (کوین اسپیسی) یک شخصیت اسطورهای نیست، بلکه یک گانگستر بیرحم است، یک مغز متفکر جنایتکار که ترسی از کثیف شدن دستانش ندارد.
او یک استراتژیست باهوش است که می تواند همه کسانی که در اتاق هستند را گول بزند. حتی زمانی که او را در گوشه ای گیر انداخته اند، بدون هیچ راه فراری، کایسر شوزه از این شرایط به سود خود استفاده کرده و همه چیز را به نفع خود تغییر می دهد. همانطور که کایسر به ما می گوید: بزرگترین ترفندی که شیطان تا کنون انجام داده این بود که دنیا را متقاعد کند که وجود ندارد. و به این ترتیب… او در می رود.
در این صورت کایسر همان شیطان است که با حیله و نیرنگ خود هر آنچه را که نیاز دارد از طریق شما به دست می آورد. و قبل از اینکه بدانید چه بلایی سرتان آمده است – پووووف – او رفته است.
منبع: روزیاتو