نقد فیلم «نگهبانان»؛ شیامالان و فهرست بلندبالای ایدههای هدر رفته
داکوتا فانینگ که با بازی در نقش آدمهای افسرده و آسیبدیده غریبه نیست، اینجا هم نقش یک تیپ شخصیتی مشابه را بازی میکند؛ مینا که خود را مقصر مرگ مادرش میداند، برای عبور از گذشتهی تراژیک خود و یک آغاز تازه، به ایرلند نقلمکان کرده است اما هنوز هم نمیتواند گذشته را رها کند.
بیست سال قبل، ام. نایت شیامالان یکی از فیلمسازان تحسینشده و برجستهی ژانر ترسناک و تریلر در نظر گرفته میشد؛ او با «حس ششم» (۱۹۹۹)، «آسیبپذیر» (۲۰۰۰) و «نشانهها» (۲۰۰۲) منبع الهام کارگردانان جوان بود اما با آثار بعدیاش، رفتهرفته به فیلمسازی معمولی تبدیل شد. «بانوی در آب» (۲۰۰۶)، «اتفاق» (۲۰۰۸)، «آخرین بادافزار» (۲۰۱۰) و «پس از زمین» (۲۰۱۳) همگی فاجعه بودند و او اگرچه بعدها «شکافته» (۲۰۱۶) را ساخت اما هرگز نتوانست به جایگاه سابق خود برگردد.
فیلمهای او در سالهای اخیر اغلب ایدههای تکخطی جذابی هستند که در قالب فیلمهایی فراموششدنی و مصرفی عرضه میشوند. حالا دختر جوان او، ایشانا نایت شیامالان هم وارد حوزهی فیلمسازی شده است و دقیقا مسیر پدر را طی میکند؛ او یک فیلم «شیامالانی» ساخته که ایده اولیهاش جذاب است اما این ایده را مستهلک و نصفهنیمه تحویل شما میدهد تا در پایان چیزی از آن باقی نماند. نقد فیلم «نگهبانان» -یا «ناظران»- (The Watchers) را در این مطلب میخوانید.
هشدار: در نقد فیلم «نگهبانان» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
داکوتا فانینگ که با بازی در نقش آدمهای افسرده و آسیبدیده غریبه نیست، اینجا هم نقش یک تیپ شخصیتی مشابه را بازی میکند؛ مینا که خود را مقصر مرگ مادرش میداند، برای عبور از گذشتهی تراژیک خود و یک آغاز تازه، به ایرلند نقلمکان کرده است اما هنوز هم نمیتواند گذشته را رها کند. او حتی برای اینکه گاهی از زندگی لذت ببرد، هویت خود را عوض و ادعا میکند یک آدم دیگر است تا با افراد تازه آشنا شود.
یک روز، صاحب فروشگاه حیوانات خانگی -جایی که در آن کار میکند- از او میخواهد یک طوطی طلایی باارزش را به باغوحشی در بلفاست تحویل دهد. او یک روز بعد، سفر خود را آغاز میکند اما احتمالا به دلیل تماس خواهرش، حواسش پرت و از جادهی اصلی خارج میشود تا به جنگلهای قدیمی ایرلند برسد که به گفتهی او «روی هیچ نقشهای وجود ندارد.»
ماشین او ناگهان خراب میشود، و کمی بعدتر، ماشین او در روشنایی روز ناپدید هم میشود! (حتی اگر منطقِ درون داستان را هم در نظر بگیریم، موجودات قصه روزها از غار خود بیرون نمیآمدند.) ما باید فرض را بر این بگذاریم که طلسم یا جادویی در این منطقه وجود دارد، اما اگر چنین است، این سوال به وجود میآید که چرا دیگر وسایل مرتبط با حملونقل -مانند یک دوچرخه- ناپدیده نمیشوند؟
دخترک همراه با طوطیاش در جنگل سرگردان است تا اینکه یک زن میانسال را میبیند و با تعقیب او به یک خانه میرسد که به عنوان خانهای وسط جنگلهای کهن نفرینشده، بیش از حد مدرن به نظر میرسد. آنجا سه نفر دیگر هم حضور دارند که به او توضیح میدهند راهی برای فرار از این جنگل وجود ندارد زیرا به هر طرف که بروند، شب میشود و آنگاه موجوداتی مرموز و خطرناک از راه میرسند تا آنها را به قتل برسانند.
پس چاره چیست؟ اینکه شبها را درون این خونه سپری و از پنجرهی بزرگ آن به بیرون نگاه کنند تا موجودات مرموز قصه به آنها بنگرند و دست بزنند! گویی به کنسرت آمدهاند.
ایشانا نایت شیامالان در اولین تجربهی کارگردانیاش، حداقل از جنبهی بصری فیلمی ساخته که آزاردهنده نیست؛ او پیش از این، به عنوان کارگردان واحد دوم فیلمبرداری، بخشهایی از دو فیلم اخیر پدرش، «اولد» (۲۰۲۱) و «درب کابین را بزن» (۲۰۲۳) را جلوی دوربین برده بود و سابقهی کارگردانی چند اپیزود از سریال «خدمتکار» -بازهم محصولی از پدرش- را در کارنامه دارد.
اما مشکلی که اینجا در کار شیامالان به چشم میخورد این است که درک درستی از تعلیق ندارد، و اینکه هنوز نمیداند برای یک فیلم خوب، یک ایدهی جذاب یا هیجانانگیز به تنهایی کافی نیست؛ طنز ماجرا اینجاست که پدرش هم در دو دههی اخیر با این معضل دستوپنجه نرم کرده است.
شما میتوانید یک ایدهی دیوانهوار مطرح کنید که روی کاغذ، حیرتانگیز به نظر میرسد اما سوال اصلی این است: این ایده چگونه باید پیادهسازی شود که منطق و ساختار درستی داشته باشد؟ ایشانا نایت شیامالان و پدرش در «نگهبانان» طبق معمول به این «چگونگی پیادهسازی ایده» فکر نکردهاند.
کافی است به هر کدام از آثار سالهای اخیر ام. نایت. شیامالان بنگرید، همهی آنها در نگاه اول هیجانانگیز به نظر میرسند، حتما یک یا دو پیچش داستانی غیرمنتظره هم دارند اما نتیجهی نهایی؟ نتیجهی نهایی اغلب یک شوخی -یا گاهی توهین- بزرگ است، چون خود فیلمساز هم نمیداند ایدهی جذاب اولیهاش را چگونه به یک فیلم بلند راضیکننده تبدیل کند.
بنابراین، علیرغم داشتن یک ایدهی کنجکاویبرانگیز، «نگهبانان» به یک افتضاح تمامعیار تبدیل میشود، زیرا هر دقیقه سوالات بیشتری ایجاد میکند و برای اکثر این سوالات پاسخی هم نمیتوان پیدا کرد، چون اصلا پاسخی وجود ندارد، سازندگان به این چیزها فکر نکردهاند.
در همین راستا، در قصهی نهایی میتوانید هزاران حفره پیدا کنید؛ تعداد حفرهها آنقدر زیاد است که یک از جایی به بعد، ممکن است دیگر حواستان به فیلم نباشد و درگیر سوالاتی باشید که هیچکس جوابشان را نمیداند.
فیلم شاید شیامالانی باشد، اما برخلاف ظاهر معمایی-ترسناک اولیهاش، به آهستگی هویت واقعی خود را نشان میدهد: اثری آماتور از فیلمسازی که از همین ابتدا، زندانی فیلمسازی استودیویی است، نه میخواهد بلندپروازی کند، نه به دنبال نوآوری است؛ او در بهترین حالت میخواهد پدرش را راضی کنند، و با توجه به چیزهایی که پدرش در سالهای اخیر ساخته، جلب رضایت او احتمالا چندان سخت نبوده است.
قهرمانِ ربات قصه، به زندانی شدن در جنگل واکنش چندان خاصی نشان نمیدهد اما در تلاش است که آن را ترک کند، و با توجه به چیزهایی که از او میدانیم، دقیقا درک نمیکنیم که اصلا چرا میخواهد از آن فرار کند؛ او که ۱۵ سال اخیر را در فرار بوده و خودش را به اصطلاح زندانی کرده است، حالا چرا ناگهان رهایی از قفس برایش اهمیت پیدا کرده؟
با این حال، سه نفر دیگر به او یادآوری میکنند که راهی وجود ندارد. این شخصیتها مطابق انتظار داستان کوچک خودشان را هم دارند، دنیل (الیور فینیگان) به خاطر اینکه یک وقت پدر دائمالخمر خود را به قتل نرساند، یک روز فرار میکند و حالا اینجاست.
کیارا (جرجینا کمبل) همراه با شوهرش بوده که رفت و هرگز برنگشت. و مدلین (آلون فوئره) ظاهرا یک استاد دانشگاه است که کسی نمیپرسد چرا هرگز چیزی از گذشتهاش نمیگوید اما بیشترین اطلاعات ممکن را دربارهی هیولاها دارد، یا چرا برخلاف دیگران بدش نمیآید که در این جنگلهای تیرهوتار اسیر باقی بماند.
او یک شب، حقیقت را فاش میکند: این موجودات، در واقع پری (!) هستند؛ آنها در گذشته در کنار انسانها زندگی میکردند اما در نهایت جنگی بزرگ میان انسانها و پریها رخ میدهد و این موجودات افسانهای به جنگلهای ایرلند تبعید و در یک چاله زیر زمین حبس میشوند. آنها در گذر زمان از زیر زمین بیرون آمدند اما -به دلایل نامشخص- نمیتوانند از این جنگل خارج شوند.
همانطور که بالاتر هم اشاره شد؛ این ایده اگرچه تا حد زیادی مضحک است اما با یک اجرای درست، میتوانست به داستانی اسطورهای و فولکلور تبدیل شود که شما را کنجکاو میکند. ما فیلمهای ترسناک با ایدههای عجیبوغریب کم نداشتهایم، مانند «کلبهای در جنگل» (۲۰۱۲) که با یک پایانبندی شجاعانه، بر همهی ابعاد سوالبرانگیز و مسخرهی ایدهاش سرپوش گذاشت؛ شما در انتها به جای اینکه فکر کنید چه فیلم احمقانهای تماشا کردهاید، دربارهی زوایای فلسفی پردهی آخر فیلم حرف میزدید، چیزی که اینجا وجود ندارد.
فیلم «نگهبانان» حتی زمانهایی که میخواهد عمیقتر باشد، یا از عناصر «پیشآگاهی» (Foreshadowing) استفاده کند، آن را ناشیانه انجام میدهد. در واقع عناصر سمبلیک فیلم به حدی نخنما و سطحی هستند که به درجهی توهینآمیز میرسند؛ مثلا دخترک هر روز با حیواناتِ اسیر در قفس سروکار دارد، و حالا خودش در «قفس» زندانی شده است. (شخصیتها در توصیف خانهای که شبها به آن پناه میبرد، از واژهی قفس استفاده میکنند.) یا مثلا آن برنامهای که مینا شبها در تلویزیون تماشا میکند، نمادی برای وضعیت فعلی شخصیتهاست.
با اینکه اولین فیلم بلند ایشانا نایت شیامالان را نباید محصول پدرش بدانیم اما این اثر به حدی شیامالانی است که شما را ناخواسته به یاد ساختههای پدر میاندازد. تقریبا همهی عناصر این فیلم را قبلا در آثار ام. نایت شامالان دیدهاید، از یک جنگل ترسناک در «دهکده» (۲۰۰۴) -که اتفاقا خوشساختتر بود- تا تلفیق افسانههای محلی با دنیای مدرن در «بانوی در آب»، همان فیلمی که نقطهی آغازین سقوط همهجانبهی شیامالان است.
ایشانا نایت شیامالان نگارش فیلمنامه (اقتباسی از کتابی به همین نام) را هم شخصا برعهده داشته است اما بیگمان تحت تاثیر پدر قرار دارد؛ شما حتی از همان ابتدا میتوانید حدس بزنید که یک پیچش داستانی غیرمنتظره در پایان فیلم قرار گرفته است تا به اصطلاح شما را شوکه کند. با این حال، فیلم حتی در مقایسه با ضعیفترین کارهای شیامالان هم حرفی برای گفتن ندارد، «اتفاق» (۲۰۰۸) اگر فاجعه بود، حداقل در بخشهای اولیه تعلیقآمیز جلوه میکرد یا «اولد» حداقل چند سکانس شوکهکننده داشت.
- فیلمبرداری قابلقبول الی آرنسون
- شخصیتها فراتر از تیپ نمیروند
- اندک پتانسیلهای قصه بر باد رفته است
- شیامالان توانایی خلق تعلیق یا هیجان ندارد
- پیچش داستانی نهایی هیچکس را شوکه نمیکند
- فیلم سوالات متعددی ایجاد میکند و جوابی برای هیچکدام ندارد
- فیلم میتوانست نیمساعت کوتاهتر باشد و هیچ تغییری ایجاد نمیشد
بزرگترین ضعف فیلم اما عدم توانایی آن در ایجاد تعلیق است؛ این فیلم بههیچوجه ترسناک نیست و اصلا لحظهی اضطرابآور خاصی هم ندارد. شیامالان احتمالا در ذهن این ایده را داشته که به واسطهی صداها میتواند فضاهای وهمآور خلق کند اما در این زمینه به هیچ موفقیتی نمیرسد.
این فیلم میتوانست یکی از آثار ترسناک خوب سال باشد اما نتیجهی نهایی از هر نظر کسلکننده است. دقایق اولیهی فیلم، وعدههایی به شما خواهد داد اما به تدریج متوجه میشوید که این وعدهها هرگز عملی نمیشوند.
علاوه بر این، پیچش نهایی قصه هم به کمدی شباهت زیادی دارد؛ پس از فرار شخصیتها از جنگل، در سکانسی که هیچ هیجانی هم نمیآفریند و فقط به مرگ یکی از شخصیتها ختم میشود (به هر حال، یک شخصیت باید قربانی میشد تا بگوییم اتفاقی هم در قصه افتاده است)، بدیهی است که حدس بزنیم این پایان فیلم نخواهد بود، چون هیچ فیلم ترسناکی چنین خنثی و بیرمق تمام نمیشود.
بعدتر اما وقتی پیچش داستانی مذکور از راه میرسد، با خودمان میگوییم شاید بهتر بود فیلم با همان سکانسی که شخصیتها وارد اتوبوس میشوند تمام میشد. ما متوجه میشویم مدلین هم یک پری است، بعد هم بالهایش درمیآید و میرود و حالا هر روز مینا را تعقیب میکند و به او زل میزند! آیا واقعا این را باید به چشم یک اتفاق شوکهکننده ببینیم؟
آیا این رازگشایی قرار است تاثیری بر مخاطب بگذارد؟ فیلم «نگهبانان» تنها دربارهی هدر دادن است، هدر دادن ایدهها، هدر دادن سرمایهی تهیهکنندگان نگونبخت و هدر دادن وقت گرانبهای شما.
شناسنامه فیلم «نگهبانان» (The Watchers)
نویسنده و کارگردان: ایشانا نایت شیامالان
بازیگران: داکوتا فانینگ، جرجینا کمبل، آلون فوئره، الیور فینیگان، آلیستر برامر، جان لینچ
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۲٪
خلاصه داستان: مینا که خود را مقصر مرگ مادرش میداند، برای عبور از گذشتهی تراژیک خود و یک آغاز تازه، به ایرلند نقلمکان کرده است اما هنوز هم نمیتواند گذشته را رها کند. یک روز، صاحب فروشگاه حیوانات خانگی -جایی که در آن کار میکند- از او میخواهد یک طوطی طلایی باارزش را به باغوحشی در بلفاست تحویل دهد. او یک روز بعد، سفر خود را آغاز میکند اما احتمالا به دلیل تماس خواهرش، حواسش پرت و از جادهی اصلی خارج میشود تا به جنگلهای قدیمی ایرلند برسد. او آنجا گرفتار میشود و راه خروجی هم وجود ندارد تا اینکه…
منبع: خبرآنلاین