چرا سینما به فیلمهای زندگینامهای نامتعارف نیاز دارد؟
شاید فیلمهای زندگینامهای جدید در حوزه بازیگری عملکرد موفقی داشته باشند اما به لزوماً خود فیلمها چندان چنگی به دل نمیزنند. مهمترین نکتهاش این است که دیگر بهیادماندنی نیستند.
فیلمهای زندگینامهای همیشه در سینمای هالیوود پرطرفدار بودهاند اما در سالهای اخیر به نظر میرسد به سادهترین راه برای تضمین دیده شدن در فصل جوایز تبدیل شدهاند. هر سال شاهد چند فیلم زندگینامهای به طور ویژه بر اساس زندگی موزیسینهای معروف، گاهی حتی تکراری، هستیم و میبینیم که اگر نامزد جایزه بهترین فیلم اسکار نشوند، دستکم نامزدی بهترین بازیگری را دریافت خواهند کرد، گاهی هم حتی جایزه را با خود به خانه خواهند برد.
معروفترین نمونهاش اسکار رامی مالک برای بازی در نقش فردی مرکوری، خواننده افسانهای گروه کوئین است که بر اثر بیماری ایدز در اوج شهرت از دنیا رفت. شاید فیلمهای زندگینامهای جدید در حوزه بازیگری عملکرد موفقی داشته باشند اما به لزوماً خود فیلمها چندان چنگی به دل نمیزنند. مهمترین نکتهاش این است که دیگر بهیادماندنی نیستند.
به تصویر کشیدن پرترهای از یک شخصیت واقعی کار آسانی نیست. صرفاً این نیست که سلسله اتفاقات زندگی آن فرد پشت سر هم قرار بگیرد. حتی سختتر هم هست، چرا که مردم پیش از فیلم میدانند قرار است با چه قصهای مواجه شوند. یعنی آغاز و پایان را میدانند. همین کار فیلمساز و تمام دستاندرکاران یک فیلم زندگینامهای را سخت میکند.
از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای زندگینامهای از یک فرمول تقریباً یکسان برای قصهگویی پیروی میکنند، این ژانر با خطر بیروحترین شکل قصهگویی مواجه است. هر کسی که یک درام زندگینامهای را بر اساس یک شخصیت شناختهشده دیده باشد، کاملاً میداند که روند قصه چگونه طی میشود.
روزهای اول سوژه اصلی پیش از به شهرت رسیدن به تصویر کشیده میشود تا مخاطب بداند آنچه بر این شخصیت امروز محبوب گذشته تا به اینکه امروز هست تبدیل شود، چه بوده است. طبعاً بعد از آن باید شکوفایی او را دید و بالطبع سقوط بعدش را، مصیبتها و موانعی که باید در طول راه بر آنها غلبه کند، و بعد پایان پیروزمندانهای که او را قدیسوار به نمایش میگذارد. تقریباً تمام فیلمهای زندگینامهای چند سال اخیر از همین فرمول آشنا تبعیت کردهاند.
رامی مالک در فیلم «بوهمین رپسودی» در نقش فردی مرکوری، خواننده محبوب گروه کوئین خوش درخشید و اسکار بهترین بازیگری را دریافت کرد. اما فیلم بهرغم تلاشی که کرده است، به هیچ وجه بهیادماندنی نیست
این فرمول یک مهندسی دقیق دارد که برای جلب تحسین منتقدان طراحی شده است. و در حالی که فرمول ضد گلولهای هم نیست، نمیتوان ادعا کرد که موفق هم نیست. مثلاً همین «بوهمین رپسودی» را در نظر بگیرید که رامی مالک را به بازیگر اسکاری تبدیل کرد و نهصد میلیون دلار در باکس آفیس فروخت. مردم همه فردی مرکوری را میشناسند.
فرمول فیلمهای زندگینامهای را هم از برند. سوژه به اندازه کافی معروف و محبوب در سطح جهانی هست که مخاطبان زیادی را با خود همراه کند. البته یک برگ برنده دارد و آن بازسازی بسیار قوی کنسرت خیریه معروف فردی مرکوری است که فیلمهایش را همه طرفداران او و موسیقی از زمان ویاچاس تا شبکههای اجتماعی قاب به قاب حفظ هستند.
انگار فیلم تمام تلاش و نیرویش را برای آن کنسرت پایانی گذاشته است و چون در اجرا موفق است، نظر منتقدان و جایزهدهندگان را به خود جلب میکند. با این حال، این شانس را ندارد که بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای زندگینامهای تمام دوران از آن یاد شود. و این دقیقاً همان چیزی است که فیلمهای زندگینامهای امروز از آن رنج میبرند؛ فراموششدنیاند، حتی اگر درباره بزرگترین و محبوبترین چهرههای تاریخ هنر یا موسیقی باشند.
با در نظر گرفتن این نکته، شاید زمان آن رسیده است که فیلمهای زندگینامهای از فرمول تکراری خود فاصله بگیرند و دست به ابتکاری عجیب و نامتعارف بزنند. اگر فیلمی درباره فردی مرکوری نتواند به یاد ماندنی باشد، پس بدون شک مشکل از قصهگویی است، نه سوژه.
مثلاً فیلم کمدی «تلاش کن: دیویی کاکس» (Walk Hard: The Dewey Cox) را در نظر بگیرید که در واقع پارودی ژانر زندگینامهای است. قصه این فیلم شاید کاملاً تخیلی باشد، اما یکی از بهترین فیلمهای زندگینامهای که بعد از مدتها ساخته شده، دقیقاً به این دلیل که قراردادهای ژانر را به هم میریزد و چهرههای واقعی را در روایت خود به عجیبترین یا ابسوردترین شکل ممکن میگنجاند.
نزدیکترین جانشین معنوی این فیلم، داستان آشوبگرانه فیلم «ویرد: داستان ال یانکوویک» (Weird: The Al Yankovic Story) است. یک کمدی زندگینامهای هجو به کارگردانی اریک اپل که به همراه یانکوویک فیلمنامه آن را نوشته است. این فیلم هم نگاهی هجوآمیز به فیلمهای زندگینامهای دارد و بر پایه زندگی و حرفه یانکوویک، موسیقیدان کمدی آمریکایی ساخته شده است. دنیل ردکلیف در نقش یانکوویک را بازی میکند.
این فیلم در به نمایش گذاشتن جذابیت منحصربهفرد و طولانیمدت شخصیت اصلی کار خیرهکنندهای انجام داده و در عین حال پر از دیوانهبازیهای خلاقانه است. بنابراین، ما دنیل رادکلیف را در این فیلم میبینیم که تبدیل به رمبو میشود و با پابلو اسکوبار، بله همان قاچاقچی خطرناک معروف در یک رستوران درگیر میشود. و در نهایت سلطان مخوف مواد مخدر با پرتاب یک دیسک پلاتین که مستقیماً به سر او برخورد میکند، میکشد. تا از کشته شدن قربانی به گروگانگرفتهشده او جلوگیری کند؟ گروگان کیست؟ خانم مدونا.
فیلم «راکتمن» که بر اساس زندگی التون جان ساخته شده، از همان فرمول استاندارد فیلم زندگینامهای تبعیت میکند اما دائم به قلمرو فانتزی نیز سر میزند
تارون اجرتون برای بازی در نقش التون جان، خواننده و آهنگساز بریتانیایی، در فیلم «راکت من» (Rocketman) جایزه بهترین بازیگری گلدن گلوب ار دریافت کرد. این فیلم هم البته از همان فرمول همیشگی قصهگویی در ژانر زندگینامهای استفاده میکند، اما دائماً با قلمرو فانتزی بازی بازی میکتد تا خودش را از باقی فیلمهای این ژانر متمایز کند. فیلمتجربی تاد هینز، «من آنجا نیستم» (I’m Not There) که پر از بازیگران ستاره است، نگاهی به سیر تکامل باب دیلن از گذشته تا امروز دارد. چندین بازیگر از جمله کیت بلانشت با گریمی که به چهره به یادمانده از دیلن در ذهن همه بیشترین شباهت را دارد، نقش دیلن را در دورههای مختلف زندگیاش بازی میکنند.
این در حالی است که به نظر میرسد تیموتی شالامی قرار است مستقیماً اسکار بهترین بازیگری نقش اول مرد را برای یک فیلم زندگینامهای ساده که یک ستاره بزرگ و یک کارگردان مهم و ثابتشده دارد، ببرد و بدون شک، بهرغم ضعفهایی که حتماً خواهد داشت، در گیشه هم موفق خواهد بود. کیست که نخواهد فیلمی درباره باب دیلن ببیند، آن هم با بازی تیموتی شالامی؟
در گذشته مرسوم بود که فیلمهای زندگینامهای به خصوص آنها که درباره موزیسینها بودند، از الگوی ثابت همیشگی تبعیت نکنند میشوند و راه خودشان را بروند و حرف خودشان را بزنند. چه کمدی محصول ۱۹۷۵ «لیستومانیا» یا «شیدایی لیست» به کارگردانی کن راسل که زندگی فرانتس لیست (آهنگساز دوره رمانتیک مجارستانی) را به تصویر کشیده است.
راجر دالتری پایهگذار گروه راک انگلیسی د هو نقش لیست را بازی میکند. یا «ویتگنشتاین» (Wittgenstein) فیلم اگزیستانسیالیستی محصول ۱۹۹۳ به کارگردانی درک جارمن که نگاهی به زندگی و فلسفه فیلسوف معروف اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین انداخته است. یا فیلم تلخ و زیبای «آمادئوس» (Amadeus) به کارگردانی استاد ژانر زندگینامهای میلوش فورمن بزرگ که زندگی موتزارت را به نمایش میگذارد و در واقع، یک فیلم معمای قتل محسوب میشود.
یا فیلم جاسوسی محصول ۲۰۰۲ «اعترافات یک ذهن خطرناک» (Confessions Of A Dangerous Mind) به کارگردانی جرج کلونی که زندگی خیالی چاک بریس، مجری و تهیهکننده یک برنامه مسابقه را روایت میکند و روند قصهگویی غیرقابل اعتمادش برگ برنده آن است.
فیلم محصول ۱۹۸۷ «سوپراستار: قصه کارن کارپنتر» (Superstar: The Karen Carpenter Story) یک پروژه زندگینامهای تجربی دیگر از تاد هینز که هفده سال آخر زندگی خواننده گروه کارپنتر، کارن کارپنتر را در مواجههاش با بیماری انورکسیا به تصویر میکشد. یا باز هم شاهکاری دیگر از فورمن «مردی روی ماه» (Man On The Moon) درباره اندی کافمن، استندآپ کمدین معروف و نامتعارف که جیم کری نقشاش را بازی کرده و ادعا میکند که در فرایند آماده شدن برای این نقش کافمن روحش را تسخیر کره است.
این فیلمها قرار بود ژانر زندگینامهای را تعریف کنند. به نظر میرسد جایی در این مسیر، استودیوهای فیلمسازی به این نتیجه رسیدند که برای ساختن فیلمهای زندگینامهای پیروی از یک فرمول استاندارد و حرکت سرراست از نقطه الف به ب و بعد به پ برایشان مقرونبهصرفه و سودآورتر خواهد بود و دیگری نیازی به ابتکار خلاقانهای نیست. هدف داشتن بیشترین بازده از سادهترین راه است. اما اگر هالیوود میخواهد ژانر زندگینامهای را همچنان زنده نگه دارد، زمان آن فرا رسیده است که تغییری عمده در شکل قصهگوییاش به وجود بیاورد؛ خلاقانهتر یا شاید نامتعارفتر رفتار کند.
منبع: خبرآنلاین