۵ فیلم ترسناک زامبی‌محور اقتباسی از کتاب‌ها که باید ببینید

۵ فیلم ترسناک زامبی‌محور اقتباسی از کتاب‌ها که باید ببینید

از فیلم‌های بلاک‌باستری پرحاشیه‌ای همچون «جنگ جهانی زد» تا آثار مستقل مهجوری مانند «پونتیپول»، برای این مقاله ۵ فیلم زامبی اقتباسی را انتخاب کرده‌ایم که نقطه‌ی آغاز آن‌ها، دنیای ادبیات بوده است. همه‌ی این فیلم‌ها شاهکار نیستند و به آن‌ها انتقاداتی هم وارد است اما اگر از طرفداران فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور هستید، می‌توانند شما را راضی‌ کنند.

کد خبر : ۲۰۲۸۵۱
بازدید : ۳۴۸

فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور همواره از محبوبیت بالایی برخوردار بوده‌اند، از آثار کلاسیکی همچون «شب مردگان زنده» و «روز مردگان» تا برداشت‌های مدرنی همچون «۲۸ روز بعد» و «شان مردگان». اکثر این فیلم‌های ماندگار از ذهن خلاق فیلمنامه‌نویسان و فیلمسازان بیرون آمده‌اند اما در این میان، چند فیلم زامبی اقتباسی هم داریم که بر اساس رمان‌های تحسین‌شده تولید شده‌اند و به مسیر متفاوتی می‌روند.

از فیلم‌های بلاک‌باستری پرحاشیه‌ای همچون «جنگ جهانی زد» تا آثار مستقل مهجوری مانند «پونتیپول»، برای این مقاله ۵ فیلم زامبی اقتباسی را انتخاب کرده‌ایم که نقطه‌ی آغاز آن‌ها، دنیای ادبیات بوده است. همه‌ی این فیلم‌ها شاهکار نیستند و به آن‌ها انتقاداتی هم وارد است اما اگر از طرفداران فیلم‌های ترسناک زامبی‌محور هستید، می‌توانند شما را راضی‌ کنند.

۵- بدن‌های گرم (Warm Bodies)

93

  • سال اکران: ۲۰۱۳
  • کارگردان: جاناتان لوین
  • بازیگران: نیکلاس هولت، ترزا پالمر، دیو فرانکو، جان مالکوییچ، راب کوردری، کوری هاردریکت، آنالی تیپتن
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰

«بدن‌های گرم» را استودیوی سامیت انترتینمنت ساخته است که چند سال قبل‌تر، با «گرگ‌ومیش» به موفقیت‌های بزرگی رسید و اینجا هم سعی می‌کند آن فرمول‌ها را روی کتاب محبوب نوشته‌ی ایساک ماریون پیاده‌سازی کند. هر دو داستان از «رومئو و ژولیت» الهام گرفته‌اند و هر دو درباره یک عشق ممنوعه بین دو عاشق بدشانس از دو خانواده متخاصم هستند. در دنیای پساآخرالزمانی زامبی‌محور ایساک ماریون، این «خانواده‌ها» انسان‌ها و مردگان هستند.

نتیجه، چیزی شبیه به فیلم کمدی کمتردیده‌شده‌ی «فیدو» (۲۰۰۶) است که در آن، زامبی‌ها به نوعی حیوان خانگی تبدیل شده بودند، و خانواده‌ها آن‌ها را مثل سگ و گربه به خانه‌ی خود می‌آوردند. البته لحن فیلم «بدن‌های گرم» متفاوت است، و به جای یک اثر کمدی رمانتیک، با یک فیلم اکشن پساآخرالزمانی روبه‌رو هستیم.

نیکلاس هولت، ستاره فیلم‌های «مکس دیوانه: جاده خشم» و «مردان ایکس: کلاس اول»، نقش یک جسد سرگردان به نام آر را بازی می‌کند. (فرض می‌کنیم حرف اول مخفف رومئو است.) آر که یک زامبی کاملا بی‌مغز نیست و اندکی هوشیاری هم دارد، مانند یک راوی، از معاشرت با زامبی‌های دیگر حرف می‌زند. یک روز، آر و هم‌نوعان گوشت‌خوارش، با گروهی از انسان‌ها روبه‌رو می‌شوند که در خارج از محدوده‌ی محل زندگی‌شان، در حال جمع‌آوری تجهیزات پزشکی هستند.

زامبی‌ها حمله و این انسان‌ها را تکه تکه می‌کنند، اما وقتی آر، به جولی (ترزا پالمر) می‌رسد، ناگهان متوقف می‌شود. (حرف ت را به انتهای جولی اضافه کنید، به چه چیزی می‌رسید؟ بله، ژولیت.) پس از مصرف مغز نامزدِ جولی (دیو فرانکو)، آر خاطرات گذشته‌ی پسرک را می‌بیند، بنابراین بلافاصله عاشق جولی می‌شود و حالا می‌خواهد از او محافظت کند. این ایده روی کاغذ جالب است، اما سوالات متعددی ایجاد می‌کند: اگر آر مغز نامزد جولی را نمی‌خورد، آیا باز هم عاشق او می‌شد؟ آیا این عشق اصلا واقعی است؟

در هر صورت، وقتی آن‌ها ناگزیر عاشق می‌شوند، فعل و انفعالاتی درون آر اتفاق می‌افتد و از درجه‌ی زامبی بودن وی کاسته می‌شود؛ حتی رنگ پوستش حالا کمی کمتر رنگ پریده است. به عبارت دیگر، عشق بر طاعون زامبی غلبه می‌کند. او اکنون می‌تواند به شکل گُنگ کمی صحبت کند. البته آر در طول فیلم چندان حرف نمی‌زند، و فهمیدن اینکه چه می‌خواهد بگوید هم آسان نیست. بنابراین، آر و جولی در مورد صفحات گرامافون و حفظ ایمنی در سرزمین زامبی‌ها با هم گفتگوهای کوتاه بی‌معنایی دارند و به نظر می‌رسد هر بار که آر، جولی را از دستان زامبی‌های دیگر نجات می‌دهد، دخترک بیشتر در سندروم استکهلم فرو می‌رود.

خیلی زود، عشق آن‌ها زامبی‌های دیگر را نیز به تغییر عادات غذایی‌شان ترغیب می‌کند؛ اگرچه هرگز به ما نشان داده نمی‌شود که رژیم غذایی جدید آن‌ها چیست، اما مطمئن هستیم که حداقل انسان نمی‌خورند. با این حال، این سرزمینِ آشفته، همچنان خطرات خودش را دارد، زیرا «بونی‌ها»، نوعی زامبی بدون پوست و گوشت و استخوان، تحت تاثیر عشق قرار نمی‌گیرند و می‌خواهند زامبی‌های بهبود یافته مانند آر را شکار کنند. در این میان، خرده‌ پیرنگ متقاعد کردن پدر سخت‌گیر جولی (جان مالکوویچ) را هم داریم، آخرین رهبر انسان‌ها که باید قبول کند زامبی‌ها می‌توانند عوض شوند و تغییر کنند. اگر جولی بتواند پدرش را راضی کند، ارتش انسان‌ها در جنگ علیه بونی‌ها، با زامبی‌های معمولی متحد خواهند شد.

در فرنچایز «گرگ‌و‌میش»، قابل درک است که چرا کسی -مانند یک دختر نوجوان- ممکن است عاشق خون‌آشام‌های نویسنده شود، زیرا آن‌ها موجودات رمانتیک و غم‌انگیزی هستند که جذابیت ویژه‌ای دارند. اما اگر صادق باشیم، هیچ‌چیز جذابی در مورد زامبی‌های گوشت‌خوار وجود ندارد که کسی عاشق‌شان شود. آن‌ها مغز انسان می‌خورند، نمی‌توانند به خوبی راه بروند، احتمالا بوی خوبی هم نمی‌دهند، چون بدن‌هایشان در حال پوسیدگی است.

ضمن اینکه ارتباط آن‌ها با انسان، می‌تواند انسان موردنظر را هم آلوده کند. فیلم «۲۸ روز بعد» را به یاد بیاورید، زمانی که یک قطره خون زامبی در چشم یک شخصیت می‌افتد و در عرض چند لحظه، او به یک ماشین کشتار تبدیل می‌شود. حالا روابط صمیمانه‌ی آر و جولی را در «بدن‌های گرم» در نظر بگیرید که از هر نظر سوال‌برانگیز است. آیا جولی در مورد دلایل همه‌گیری زامبی‌ها تحقیق نکرده است؟

نویسنده و کارگردان، جاناتان لوین، در فیلم کمدی خوش‌ساخت «۵۰/۵۰»، با سوژه‌ی مرگ و عشق با ظرافت ویژه‌ای برخورد کرد، اما رویکرد او به همین موضوعات در «بدن‌های گرم» چندان جواب نمی‌دهد، شاید به این دلیل که ماهیت سوژه، فی‌نفسه دچار مشکل است. اینکه مشکل در اقتباس لوین است یا منبع اصلی ماریون، فقط کسانی که کتاب را خوانده‌اند می‌توانند جواب این سوال را بدهند، و در نهایت بحث سلیقه به میان می‌آید.

اگر هدف فقط سرگرمی است و از آن‌هایی نیستید که در مورد همه‌چیز سوال می‌پرسند، هم کتاب و هم فیلم راضی‌کننده خواهد بود. اما در هر صورت، این جهانِ زامبی اگر مبتنی بر قوانین خاصی بود، می‌توانست جذاب‌تر باشد، مثلا یک لحظه، به نظر می‌رسد که زامبی‌ها فراتر از خزیدن -آن‌هم خیلی کُند- نمی‌تواند کاری انجام دهند اما چند لحظه بعد، آن‌ها را در حال دویدن می‌بینید.

شخصیت‌پردازی جولی هم جای بحث دارد، چه اتفاقی برای او رخ داده است که حالا یک زامبی را به عنوان یک گزینه‌ی مناسب به عنوان شریک زندگی در نظر می‌گیرد؟ او قطعا با پدرش مشکلات زیادی دارد، اما آیا این مشکلات به حدی بوده‌اند که به مردگان علاقه پیدا کند؟ نقش‌آفرینی نیکلاس هولت خوب است، اما نه به اندازه‌ای که دیدگاه‌هایمان را نسبت به زامبی‌ها تغییر دهد و ناگهان نسبت به آن‌ها احساس عشق کنیم!

اگر از طرفداران فیلم‌های زامبی کلاسیک هستید، «بدن‌های گرم» برداشت متفاوتی از این زیرژانر ارائه می‌دهد که با توجه به سلیقه شما، می‌تواند خوب یا بد باشد. یک ایده‌ی رایج در این فیلم‌ها، این است که شما هرگز نباید به یک زامبی اعتماد کنید، زیرا ممکن است در کمتر از چند ثانیه جان خود را از دست بدهید. «بدن‌های گرم» این قوانین نانوشته را کنار می‌گذارد، هیچ‌کس در فیلم، حتی شخصیت شکاک پدر، مدت زیادی طول نمی‌کشد تا متقاعد شود که زامبی‌ها بی‌ضرر و فقط بونی‌ها بد هستند.

در گذشته، زامبی‌ها اغلب کارکردی استعاره‌ای داشتند، آن‌ها استعاره‌ای برای مشکلات اجتماعی مانند نژادپرستی، سرمایه‌داری آمریکایی، تعصب نظامی و سایر موارد مشابه بودند. لوین به طور جزئی اشاره می‌کند که زامبی‌های او استعاره‌ای برای فاصله‌ای هستند که فناوری‌های مدرن بین مردم ایجاد کرده است، اما به سختی می‌توان آن را موضوع اصلی فیلم نامید. برای مخاطب نوجوان اما هیچکدام از این موارد اهمیتی ندارد، فیلم‌ برای آن‌ها ساخته شده است و از تماشای آن لذت خواهند برد، دلیلی که این فیلم زامبی اقتباسی را در این مقاله قرار دادیم هم همین است، چون به هدفش می‌رسد و از کتاب اصلی هم چندان فاصله نمی‌گیرد.

۴- غرور و تعصب و زامبی‌ها (Pride and Prejudice and Zombies)

94

  • سال اکران: ۲۰۱۶
  • کارگردان: بار استیرز
  • بازیگران: لیلی جیمز، سام رایلی، جک هیوستون، بلا هیتکوت، داگلاس بوث، مت اسمیت، چارلز دنس، لینا هیدی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۴۷ از ۱۰۰

چه کسی فکر می‌کرد که رمان کلاسیک جین آستین با اضافه شدن زامبی‌ها تا این اندازه بامزه شود؟ سث گراهام اسمیت در سال ۲۰۰۹، یک نسخه‌ی پارودی از «غرور و تعصب» منتشر کرد که پرطرفدار ظاهر شد. «مش‌آپ» ادبیات کلاسیک در سال‌های اخیر به شکل‌های گوناگونی انجام شده است و نویسندگان جدید، معمولا تا حد زیادی به رمان‌های اصلی وفادار هستند.

برای مثال «جین ایر» با خون‌آشام‌ها مبارزه کرده و «آنا کارنینا» به یک ربات تبدیل شده است. این زیرژانر با اینکه در میان کتاب‌خوان‌ها محبوب است اما کمتر پیش آمده که وارد دنیای سینما شود، تا اینکه «غرور و تعصب و زامبی‌ها» این اتفاق را رقم زد، همان کتابی که این ترند را آغاز کرده بود.

«غرور و تعصب و زامبی‌ها» از رمان اصلی جین آستین چندان فاصله نمی‌گیرد و آن درام طبقه‌ی اشرافی ویکتوریایی را با زامبی‌ها و اکشن تلفیق کرده است. البته مشابه دیگر اقتباس‌های سینمایی، بخش زیادی از کتاب حذف شده است اما عناصر اصلی در فیلم حاضر هستند. فیلم میان نوشته‌های آستین و گراهام اسمیت با سرعت در رفت‌وآمد است اما آستین برتری دارد و این ساخته‌ی بار استیرز، در لحظاتی که می‌خواهد یک عاشقانه‌ی تاریخی باشد، جذاب‌تر جلوه می‌کند.

به عقب‌تر برگردیم، هالیوود از اوایل دهه ۲۰۱۰ تلاش کرد تا «غرور و تعصب و زامبی‌ها» را اقتباس کند و حتی در برهه‌ای، قرار بود ناتالی پورتمن در آن بازی کند و دیوید او. راسل کارگردانی‌اش را برعهده بگیرد. پس از تغییرات متعدد، در نهایت، بار استیرز کنترل پروژه را در دست گرفت. «غرور و تعصب و زامبی‌ها» تیم بازیگری جذابی دارد و به عنوان یک فیلم زامبی، همان مسیر آشنای آثار مشابه را طی می‌کند، حتی با اینکه یک اثر اقتباسی به حساب می‌آید.

اگر سخت‌گیر باشیم، فیلم از نظر لحن به آشفتگی دچار است که شاید تا حدودی عمدی باشد. در یک لحظه شخصیت‌ها در حال رقص هستند یا در مورد مزایای ازدواج بحث می‌کنند (که بیشتر آن از دیالوگ‌های اصلی رمان جین آستین تشکیل شده است) و در لحظه بعدی، همه‌چیز به جهنم تبدیل می‌شود و شخصیت‌ها را در حال کشتن زامبی‌ها می‌بینیم.

مطابق انتظار، در مرکز داستان، الیزابت بنت (لیلی جیمز) و خواهران بنت (بلا هیتکوت، الی بمبر، میلی برادی و سوکی واترهاوس) قرار دارند. ظاهرا آن‌ها در معبد شائولین، هنرهای رزمی چینی آموزش دیده‌اند، که ظاهرا نشانه‌ای از تربیت پایین‌تر آن‌هاست، زیرا در دنیای فیلم، معتبرترین هنرهای رزمی ژاپنی در نظر گرفته می‌شوند. این خواهران زامبی‌کش، برای خواستگاران مختلف در جهان آخرالزمانی انگلیس رقابت می‌کنند.

الیزابت، بین آقای ویکهام با ظاهری شوالیه‌وار (جک هیوستون) و آقای دارسی مغرور (سم رایلی) گیر افتاده است. او توسط پدرش (چارلز دنس) مستقل بار آمده است اما ازدواج شاید بهترین دفاع الیزابت در برابر تبدیل شدن به یک پیرزن مجرد و بی‌خانمان باشد. مت اسمیت نقش خنده‌دار کشیش کالینز، پسر عموی بنت‌ها و خواستگار الیزابت را بازی می‌کند. در کنار داستان عاشقانه، زامبی‌های فیلم هم ویژگی‌های عجیبی دارند؛ آن‌ها حرف می‌زنند، تله می‌گذارند و از رژیم غذایی ثابت مغز، خوک یا غیره تغذیه می‌کنند.

صحنه‌های سرگرم‌کننده‌ی فیلم حول محور هنرهای رزمی و گفتگوهای عاشقانه گستاخانه جریان دارند، جایی که شخصیت‌ها در حالی که با هم مشاجره کلامی می‌کنند با زامبی‌ها درگیر می‌شوند. خواهران بنت با در دست داشتن شمشیر و چاقوهای بزرگ -که گویی تمام نمی‌شوند- با دشمنان فاسد خود بدون عواقب یا تلاش زیادی مقابله می‌کنند و چندین سکانس هم برای تأثیرگذاری بیشتر به صورت صحنه‌ آهسته به نمایش گذاشته می‌شود.

لحظات اکشن فیلم هم اندکی تکراری می‌شود: هر بار، یک نفر با یک زامبی روبه‌رو می‌شود، از ترس نمی‌تواند حرکت کند و سپس در آخرین لحظه توسط یک نفر دیگر نجات پیدا می‌کند (این سناریو حدود چهار بار در فیلم اتفاق می‌افتد). فیلمبرداری رمی ادفاراسین به اندازه دیالوگ‌ها روان نیست، بنابراین کشتارها و خون‌وخون‌ریزی‌ها به اندازه خط داستانی عاشقانه‌ی فیلم جذاب به نظر نمی‌رسد. و اگر صادق باشیم، زامبی‌ها نقش زیادی هم در قصه ندارند، آن‌ها فقط اضافه شده‌اند تا فیلم به عنوان یک اثر اقتباسی، به منبع اصلی نزدیک باشد و طرفداران ژانر زامبی را راضی کند.

و «غرور و تعصب و زامبی‌ها» اگرچه قرار است فیلمی درباره‌ی زامبی‌ها باشد، اما در واقع بسیاری از صحنه‌های خشن آن خارج از صحنه رخ می‌دهد، دلیلش البته درجه سنی فیلم است که سازندگان را با محدودیت‌هایی خاص روبه‌رو کرده، بنابراین اگر به دنبال خشونتی در سطح سریال «مردگان متحرک» هستید، «غرور و تعصب و زامبی‌ها» گزینه‌ی مناسبی نیست. برگ برنده‌ی فیلم اما همان قصه‌ی اصلی جین آستین است که با وجود همه‌ی تغییرات و تحریف‌ها، هنوز هم جذابیت فراوانی دارد و می‌توان آن را تا انتها دنبال کرد. این ساخته‌ی بار استیرز شاید یک فیلم زامبی اقتباسی بی‌نقص نباشد اما تا پایان سرگرم‌کننده باقی می‌ماند و مخاطب هدف خود را راضی می‌کند.

۳- جنگ جهانی زد (World War Z)

95

  • سال اکران: ۲۰۱۳
  • کارگردان: مارک فورستر
  • بازیگران: برد پیت، متیو فاکس، میری انوس، جیمز بج دیل، لودی بوکن، فانا موکوئنا، دیوید مورس، الیس گابل، پیتر کاپالدی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰

کتاب «جنگ جهانی ز» اثر مکس بروکس که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، با استفاده از شیوه نامه‌نگاری و گردآوری شهادت‌های عینی افراد مختلف، «تاریخ شفاهی جنگ زامبی‌ها» را ارائه می‌کرد. هر یک از این شهادت‌ها توسط یک بازپرس ناشناس سازمان ملل جمع‌آوری شده و به عنوان یک قطعه جداگانه به تصویر بزرگ‌تر یک همه‌گیری جهانی اضافه می‌شد. این کتاب یک گزارش جذاب و مبتنی بر تحقیقات گسترده درباره ترس انسان، پارانویای مذهبی، پیامدهای زیست‌محیطی و فساد ژئوپلیتیکی بود.

وقتی شرکت تولید فیلم «پلن بی انترتینمنت» متعلق به برد پیت در یک رقابت شدید برای خرید حق ساخت فیلم برنده شد، تلاش کرد تا رویکرد گسترده‌ی بروکس را ساده‌سازی و تجاری‌سازی کند و داستان را به یک ماجرای نجات جهان توسط یک قهرمان تبدیل کرد که خود پیت نقش آن را بازی می‌کرد. فیلم «جنگ جهانی زد» به کارگردانی مارک فورستر و با فیلمنامه‌ای که توسط گروهی از نویسندگان نوشته شده بود، مسیر طولانی، بی‌هدف و پر هزینه‌ای را تا رسیدن به پرده سینما طی کرد و نتیجه نهایی فیلمی نسبتا متوسط بود که البته توانست نظر مخاطبان را جلب کند. با اینکه فیلم چند سکانس چشمگیر دارد، اما به عنوان یک اثر اقتباسی وفادارانه، فیلم زامبی قابل‌ دفاعی نیست، با وجود این، ارزش تماشای بالایی دارد.

توسعه فیلم از سال ۲۰۰۸ با فیلمنامه‌ای سیاسی از جی مایکل استرازینسکی (نویسنده فیلم «ثور») آغاز شد که داستان را به جستجوی جری لین (با بازی برد پیت)، بازپرس سازمان ملل و شخصیت اصلی فیلم -که در جستجوی یک راه درمان است- تغییر داد. بازنویسی فیلمنامه توسط ماتیو مایکل کارنهان (نویسنده فیلم «وضعیت بازی») انجام شد که در آن، حس مسئولیت‌پذیری خانوادگی جری افزایش پیدا می‌کند و بسیاری از زیرمتن‌های سیاسی حذف می‌شود. فیلمبرداری بدون یک فیلمنامه کامل آغاز شد و قرار بود فیلم در دسامبر ۲۰۱۲ اکران شود. اما پس از اینکه تهیه‌کنندگان متوجه شدند پایان‌بندی نسخه‌ی اولیه «معنی ندارد»، اکران فیلم شش ماه به تعویق افتاد.

تغییراتی که توسط دیمن لیندلوف (نویسنده فیلم «پرومتئوس») پیشنهاد و توسط درو گادرد (نویسنده فیلم «کلبه‌ای در جنگل») نوشته شد، به این خاطر بود که نبرد بی‌معنی آخر فیلم در روسیه را با بازسازی کامل ۳۰ دقیقه پایانی در یک مرکز تحقیقاتی کوچک در کاردیف اصلاح کنند. هزینه‌های فیلمبرداری مجدد، بودجه را از ۱۲۵ میلیون دلار به بیش از ۲۰۰ میلیون دلار افزایش داد. علاوه بر حذف اشاره‌هایی به آغاز شیوع زامبی‌ها در چین (برای جلوگیری از نارضایتی مخاطبان چینی)، فیلم نهایی از چیزی که می‌توانست منحصربه‌فرد و سیاسی باشد به محصولی نسبتا ساده تبدیل شد که پس از تماشایش، آن را به سرعت فراموش می‌کنید.

فیلم با نمایش زندگی جری لین و خانواده‌اش در فیلادلفیا آغاز می‌شود. همسرش کارین (میری انوس) و دو دخترشان از نزدیک شاهد آغاز شیوع زامبی‌ها هستند. خیلی زود، تیری (فانا موکوئنا) همکار سابق جری در سازمان ملل پیشنهاد نجات خانواده‌اش را می‌دهد، اما فقط در صورتی که جری به تحقیق درباره منبع شیوع کمک کند.

جری این پیشنهاد را ابتدا رد می‌کند، اما خیلی زود زامبی‌های سریع‌القدم همه‌جا را آلوده می‌کنند و او چاره‌ای ندارد. او سوار یک ناو هواپیمابر می‌شود و هشدار نهایی را دریافت می‌کند: یا به سازمان ملل در تحقیق درباره منبع زامبی‌ها کمک کند یا خانواده‌اش به محل زندگی زامبی‌ها بازگردانده خواهند شد. جری با اکراه قبول می‌کند و خانواده‌اش را در امنیت روی ناو هواپیمابر رها می‌کند، در حالی که خودش با یک تیم نیروی دریایی و یک ویروس‌شناس جوان برای بررسی اولین گزارش‌های اپیدمی به کره جنوبی فرستاده می‌شود. تحقیقاتش او را به شهرهای مختلفی می‌کشاند که همگی مملو از هزاران زامبی گرسنه هستند.

زامبی‌های «جنگ جهانی زد» چندان ترسناک نیستند. آن‌ها سریع حرکت می‌کنند، و به زامبی‌های فیلم‌های «۲۸ روز بعد» و «۲۸ هفته بعد» نزدیک هستند. بنابراین به آنچه که بروکس در کتابش توصیف کرده بود شباهتی ندارند (زامبی‌هایی که آرام راه می‌روند). در فیلم همچنین گفته می‌شود که این موجودات سیستم گردش خون ندارند و ممکن است به نوع  پیشرفته‌ای از هاری مبتلا باشند، اما جزئیات دقیق مشخص نیست.

به جز چند جامپ‌اِسکر ناگهانی، این زامبی‌ها شما را نمی‌ترسانند اما تعدد آن‌ها و اینکه گروهی حمله می‌کنند، در بعضی از لحظات، می‌تواند هر مخاطبی را هیجان‌زده کند؛ خصوصا وقتی در دسته‌های بزرگ حرکت می‌کنند، و روی هم انباشته می‌شوند، مانند مورچه‌ها.

به داستان فیلم هم نقد وارد است، زیرا تنها به دنبال کردن برد پیت از جایی به جای دیگر -در حالی که به طرز معجزه‌آسا زنده می‌ماند- خلاصه می‌شود، با این حال فیلم سرگرم‌کننده و تا حدودی جذاب پیش می‌رود. پیت اینجا سعی کرده‌ است تا نقش‌آفرینی طبیعی داشته باشد و شبیه یک آدم معمولی رفتار کند که در آخرالزمان زامبی‌ها همراه با خانواده‌اش گرفتار شده است. او بسیار ساده است، هرچند به ندرت ترس را در چشمانش می‌بینیم.

حالات چهره او بی‌روح و کسل‌کننده به نظر می‌رسد؛ حتی هنگام فرار از دستان زامبی‌ها، به نظر نمی‌رسد که با تمام توان تلاش کند، شاید چون در هنگام بازی در فیلم، ۵۰ ساله بود، یا شاید هم به این دلیل که به عنوان تهیه‌کننده‌ی فیلم، آن‌قدر دغدغه داشت که نمی‌توانست خوب بازی کند؛ به هر حال اوضاع پروژه خوب پیش نمی‌رفت، از افزایش ناگهانی بودجه و یک فیلمنامه‌ی نصفه‌نیمه تا تاخیر خوردن فیلم. البته این‌ها فقط حدس و گمان است. صرف نظر از علت، پیت بی‌تفاوت به نظر می‌رسد. بازیگران دیگر تا حد زیادی قابل قبول هستند، به‌ویژه مت دیمون که حضور کوتاهی دارد، نقش او قرار بود بزرگتر باشد اما در اتاق تدوین حذف شد.

«جنگ جهانی زد» گاهی می‌خواهد چیزی بیشتر از یک داستان ترسناک معمولی باشد، اما فیلمسازان به طور موثر تمام نشانه‌های زیرمتن سیاسی رمان اصلی را کرده‌اند. یک اقتباس سینمایی درجه‌یک، باید ضمن وفاداری به کتاب منبع، خود را از آن متمایز کند. «جنگ جهانی زد» شبیه کتاب نیست، و اگرچه یک تجربه‌ی سینمایی سرگرم‌کننده است اما می‌توانست اثر به مراتب تاثیرگذارتری باشد.

این فیلم زامبی اقتباسی، به خاطر استفاده‌ی افراطی از دوربین‌ روی دست، حفره‌های داستانی و حذفیات متعدد، باید به یک فاجعه تبدیل می‌شد اما برای کسانی که سخت‌گیر نیستند، راضی‌کننده است و هنوز هم طرفدارانش امیدوارند که برای آن یک دنباله ساخته شود. «جنگ جهانی زد» می‌توانست فیلم به مراتب باکیفیت‌تری باشد، اما پس از مسیر پرفرازونشیبی که طی کرد، همین که اصلا اکران شد و به فروش نسبتا خوبی رسید، کافی است.

۲- پونتیپول (Pontypool)

96

  • سال اکران: ۲۰۰۸
  • کارگردان: بروس مک‌دانلد
  • بازیگران: استیون مک‌هتی، جورجینا رایلی، هراند آلیاناک، ریک رابرتز، بوید بنکس، لیزا هول، ریچل برنز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰

این روزها آدم‌های کمی را پیدا می‌کنید که هنوز هم رادیو گوش می‌دهند. بعضی‌ها هم به کلی نسبت به رادیو نقد دارند: جذابیت گوش دادن به آدم‌هایی که درباره هیچ‌چیز با هم گفتگو می‌کنند چیست، آن هم وقتی شخصیت‌های رادیویی‌شان ساختگی است و همه‌چیز مصنوعی به نظر می‌رسد؟ مردم اما به گفتگوهای رادیویی گوش می‌دهند چون نوعی ارتباط ایجاد می‌کند؛ احتمالا به این دلیل که آن صداها، از سکوت بهتر است. اما خود کلمات معنای کمی دارند.

فیلم «پونتیپول» این مسئله را بررسی می‌کند که معنای کلمات -یا فقدان آن- چگونه ممکن است به مثابه یک جریان عمل کند و چیزی را -مثل یک ویروس- انتقال دهد. فیلم اقتباسی از رمان «پونتیپول همه‌چیز را تغییر می‌دهد»، نوشته‌ی تونی بورگس است که به عنوان فیلمنامه‌نویس هم در این پروژه حضور دارد. فیلم که در فضایی بسته اتفاق می‌افتد، با تکیه بر ترس زیرپوستی و وحشت ناشی از زامبی‌ها، خود را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند. فیلم چندان ترسناک نیست و زامبی‌ها اصلا زامبی نیستند. آن‌ها آدم‌های وراجی هستند که قربانی استفاده بیش از حد از زبان انگلیسی شده‌اند.

ماجراها پیرامون دو تهیه‌کننده رادیو و یک مجری جدید برنامه صبحگاهی به نام گرانت (استیون مک‌هتی) اتفاق می‌افتد. گرانت به خاطر جنجال‌های زیادی که در گذشته به پا کرده است، حالا دوران افول را پشت سر می‌گذارد و مجبور است به عنوان مجری شبکه‌ی رادیویی دهکده‌ی کوچک پونتیپول در کانادا فعالیت کند، و درباره‌ی تعطیلی مدارس در روزهای برفی و ترافیک حرف بزند؛ او که مشخصا از این شرایط راضی نیست، اغلب به دیگران طعنه می‌زند و سعی می‌کند آن‌ها را عصبانی کند. کارشناس فنی جوان، لورل (جورجینا رایلی)، گرانت را به چشم یک سلبریتی می‌بند و او را تحسین می‌کند، در حالی که سیندی، تهیه‌کننده‌ی برنامه، به گرانت هشدار می‌دهد که از خودنمایی و رفتارهای اشتباه دست بردارد: «مردم فقط فکر می‌کنند تو احمقی.»

یک روز معمولی در پونتیپول، خبرنگار میدانی، کن لونی از «هلیکوپتر» خود به رادیو گزارش می‌دهد که در ساختمان اداری دکتر جان مندز (هراند آلیاناک) شورش، و انفجاری رخ داده است و ده‌ها نفر کشته شده‌اند. کن ترسیده به نظر می‌رسد. او گزارش می‌دهد که وسایل نقلیه نظامی و هلیکوپترها در حال حرکت هستند.

سیندی و لورل نمی‌توانند چیزی درباره این حادثه در خبرگزاری‌ها پیدا کنند. آیا این یک شوخی است؟ هیچ یک از شبکه‌های تلویزیونی اصلی چیزی درباره آنچه در آنجا اتفاق افتاده گزارشی منتشر نکرده‌اند. فقط صدای کن، صدای گرانت و نگاه‌های گیج لورل و سیندی وجود دارد. همانطور که رولان بارت، نظریه‌پرداز ادبی فرانسوی، می‌گوید: «تروما یک عکس خبری بدون توضیح است.» گرانت گزارش‌ها را همانطور که می‌آیند روایت می‌کند (اخباری پیرامون جمعیت‌های عجیب، با افرادی که شعار می‌دهند و گاز می‌گیرند)، آن‌هم بدون اینکه بتواند به شکل رسمی تأیید کند که آنجا چه خبر است. شاهدان تماس می‌گیرند و به زبان غیرقابل درک صحبت می‌کنند؛ ما چیزی نمی‌بینیم اما به شکل عجیبی، تحت‌تاثیر قرار می‌گیریم.

حالا یک فیلم ترسناک را تصور کنید که ترکیبی از ایده‌های رولان بارت، نوام چامسکی و دیوید کراننبرگ است، و در نهایت به «پونتیپول» می‌رسید. اواسط فیلم، داستان تغییر می‌کند و برای این اتفاقات عجیب دلایلی آورده می‌شود. ظاهرا نوعی آخرالزمان زامبی‌گونه منحصربه‌فرد رخ داده است که دکتر مندز درباره‌ی آن توضیح می‌دهد. آدم‌ها به یک نوع «ویروس زبانی» مبتلا شده‌اند که از طریق زبان انگلیسی منتقل می‌شود.

قربانیان که توسط واژگانی که به تدریج معنای خود را از دست می‌دهند بیمار شده‌اند، روی یک کلمه خاص قفل می‌شوند؛ نمی‌توانند خود را بیان کنند، بنابراین دچار جنون می‌شوند، سپس حمله می‌کنند و سعی می‌کنند با جویدن دهان شخصی دیگری، راه خود را به سمت کلمات قابل فهم باز کنند. آیا برنامه‌ی رادیویی گرانت اوضاع را بدتر می‌کند؟ احتمالا. اما ما نمی‌توانیم این را ببینیم. ما فقط نگران بقا او و سیندی در ایستگاه رادیویی هستیم. آن‌ها برای جلوگیری از آلودگی به زبان فرانسه صحبت می‌کنند. اگر این داستان در آمریکا اتفاق می‌افتاد، جایی که اکثر شهروندان دو زبانه نیستند، فیلم بسیار کوتاه‌تر یا بسیار غم‌انگیزتر می‌شد.

اینجاست که بینندگان یا علاقه خود را از دست می‌دهند یا به این قصه‌ی نامتعارف، علاقه‌ی شدیدی پیدا می‌کنند و متوجه می‌شوند که بروس مک‌دانلد چیزی فراتر از یک فیلم زامبی اقتباسی معمولی ساخته است. مهم است که روشن کنیم داستان تونی بورگس درباره جامپ‌اِسکر و ترساندن‌های بیهوده نیست، بلکه در رابطه با ایده‌های مفهومی است که ذهن را آلوده می‌کنند. و از آنجایی که با یک فیلم خشن و خونین روبه‌رو نیستیم، لحظات خونین «پونتیپول» تاثیرگذارتر شده‌اند و وقتی که انتظار ندارید از راه می‌رسند تا شوکه شوید؛ البته این اتفاق یک یا دو بار رخ می‌دهد. کلیت فیلم پیرامون کنار آمدن شخصیت‌های اصلی با این فاجعه‌ی عجیب است و بازیگران فرصت پیدا کرده‌اند تا استعدادها و مهارت‌های خود را به نمایش بگذارند.

«پونتیپول» که با بودجه‌ای ناچیز در زیرزمین یک کلیسا در انتاریو (یکی از شهرهای کانادا) فیلمبرداری شده است، حس یک فیلم مستقل را دارد، اما این باعث نشده تا آماتور به نظر برسد، بلکه واقع‌گرایی آن را افزایش می‌دهد. از این جهت، فیلم را می‌توان با حس پارانویی که «سیگنال» (۲۰۱۴) ایجاد می‌کرد یا حس وهم‌انگیز «۲۸ روز بعد» مقایسه کرد. فیلم‌هایی مانند «پونتیپول» اغلب مهجور باقی می‌مانند و چندان دیده نمی‌شود اما با در نظر گرفتن همه محدودیت‌ها، قصه‌گویی و فضاسازی بروس مک‌دانلد درجه‌یک است و او یک فیلم زامبی اقتباسی راضی‌کننده ساخته است که نه تنها از رمان اصلی دور نمی‌شود، بلکه برداشت ملموس‌تری از ایده‌های آن ارائه می‌دهد.

۱- دختری با تمام موهبت‌ها (The Girl with All the Gifts)

97

  • سال اکران: ۲۰۱۶
  • کارگردان: کالم مک‌کارثی
  • بازیگران: جما آرترتون، گلن کلوز، پدی کانسیداین، دومنیک تیپر، سنیا نانوآ، آنتونی ولش، فیسایو آکیند
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰

در مرکز فیلم «دختری با تمام موهبت‌ها» یک تضاد آزاردهنده وجود دارد: کودکانی که معمولا نماد پاکی و معصومیت، و نیازمند محافظت شدن از سوی بزرگسالان هستند، اینجا مانند قاتلانی خون‌خوار به نمایش گذاشته می‌شوند. در یک پناهگاه زیرزمینی نظامی جایی در انگلستان، کودکانی در ظاهر عادی به صندلی چرخدار بسته شده و زیر نگاه تفنگ‌ها به کلاس درس برده می‌شوند تا درس‌های ابتدایی ببینند. گاهی هم برای تغذیه، یک کاسه «کِرم زنده» به آن‌ها می‌دهند.

آن‌ها از دنیای بیرون چیزی نمی‌دانند و زندگی‌شان به این رفت‌وآمد از یک سلول بتنی خالی و یک کلاس درس سرد و نگاه‌های ترسیده نگهبانانشان خلاصه می‌شود. درخشان‌ترین استعداد در میان این کودکان، ملانی (سنیا نانوآ) است. او اطلاعات را سریع‌تر از همکلاسی‌هایش جذب و سعی می‌کند با نگهبانانِ بی‌توجهی که با او مثل یک بمب آماده‌ی انفجار رفتار می‌کنند، ارتباط برقرار کند.

این تضاد اصلی فیلم کالم مک‌کارثی هرگز فروکش نمی‌کند. و به لطف بازی سنیا نانوآ، بیننده همچنان او را به‌عنوان یک کودک می‌بیند، حتی بعد از اینکه متوجه می‌شویم او یک «گرسنه» است. اقتباسی از رمانی به همین نام (۲۰۱۴)، نوشته‌ی مایک کری، ماجراها بیست سال پس از یک رویداد پساآخرالزمانی اتفاق می‌افتد؛ زمانی که بشریت پس از شیوع قارچی زامبی‌وار در حال نابودی است.

بینندگان آشنا با «قارچ مورچه زامبی» این ایده‌ی اولیه را بهتر درک می‌کنند؛ این قارچ واقعی که سال ۱۸۵۹ کشف شد، مورچه‌ها را آلوده می‌کند و باعث می‌شود الگوهای رفتاری آن‌ها تغییر کند؛ مورچه پس از آلوده شدن، به نوعی زامبی تبدیل می‌شود، لانه خود را ترک می‌کند و به دنبال راهی است که شرایط را برای ادامه‌ی حیات و گسترش این قارچ فراهم کند. در فیلم، این قارچ جهش یافته، انسان‌ها را به نژادی از گرسنه‌ها تبدیل کرده که به جز چند ایستگاه نظامی فوق امن، دنیا را در اختیار دارند.

محققان برای پیدا کردن یک راه درمان، از کودکانی مثل ملانی استفاده می‌کنند؛ نسل دوم گرسنه‌ها که در شکم یک مادر آلوده حمل شده‌اند و سپس مادرشان را خورده‌اند تا بتوانند از شکم او بیرون بزنند. در بدن این کودکان هم قارچ وجود دارد، اما نسبت به نسل قبل، توانایی‌های ذهنی بالاتری دارند.

دکتر کارولین (گلن کلوز) معتقد است که این کودکان انسان نیستند، بلکه صرفاً میزبان قارچ هستند؛ گروهبان پارکز (پدی کانسیداین)، که مدیریت این منطقه نظامی را برعهده دارد هم آن‌ها را «سقط جنین» می‌نامد. هلن (جما آرترتون) معلم این کودکان اما مهربان‌تر است و ملانی را به چشم یک موجود زنده می‌بیند، نه یک ماشین کشتار. با این حال، وقتی بوی انسان به ملانی می‌خورد، بدنش می‌لرزد، شبیه به کسی که اعتیاد داد، زیرا قارچ او را مجبور می‌کند که گوشت انسان بخورد.

یک روز، گرسنه‌های پرسرعت و خطرناک، به این محوطه انسانی امن هجوم می‌برند و کارولین، پارکز، هلن، ملانی و یک سرباز دیگر (فیسابو آکیناد) را مجبور به یک سفر نفس‌گیر بین شهری می‌کنند. بدون شک، بخش دوم فیلم وارد ریتم آشنای ژانر زامبی می‌شود، جایی که بازماندگان باید در جاده‌ای خطرناک سفر کنند و با موقعیت‌های پرتنش و ترسناک زیادی روبه‌رو شوند. ما همچنین آگاه می‌شویم که گرسنه‌ها ایستاده و در حالتی کاتاتونی استراحت می‌کنند، اما با صدا یا بو بیدار می‌شوند.

از آنجایی که بازماندگان بوی خود را مسدود می‌کنند، می‌توانند بی‌صدا از میان جمعیت گرسنه‌ها حرکت کنند تا اینکه ناگزیر کسی صدایی درآورد. در همین حال، ملانی دستبند به دست و با یک ماسک هانیبال لکتر شفاف روی صورتش باقی می‌ماند، تصویری که بیننده هرگز به دیدنش عادت نمی‌کند.

شخصیت‌ها به آثاری مثل «مردگان متحرک» و «۲۸ روز بعد» شباهت دارند و خوشبختانه، بازیگران به اندازه کافی جذاب هستند تا خود را متمایز کنند. سنیا نانوآ، در اولین حضور سینمایی خود، دلپذیر و طبیعی است، اما انسانیت او نیز جای خود را به نمایش‌های قانع‌کننده خشونت حیوانی می‌دهد. جما آرترتون هم در نقش معلم قصه، کسی که مثل یک مادر می‌خواهد از فرزندانش محافظت کند، عالی است. گلن کلوز و پدی کانسیداین هم در نقش آدم‌هایی منطقی و محتاط، راضی‌کننده هستند. تنها مشکل، شاید گروهی از کودکان وحشی باشد که در بخش سوم فیلم ظاهر می‌شوند و بازی‌هایشان گاهی اوقات مضحک به نظر می‌رسد، درست مثل بچه‌های پساآخرالزمانی فیلم «مکس دیوانه: در آن سوی تاندردوم» (۱۹۸۵).

فیلمساز اسکاتلندی، کالم مک‌کارثی، چهره‌ی سرشناسی نیست اما اپیزودهایی از برخی از بهترین سریال‌های تلویزیونی بریتانیا مانند «شرلوک»، «پیکی بلایندرز» و «دکتر هو» را کارگردانی کرده است. و در حالی که بودجه‌ی کوچک فیلم در نماهای سی‌جی‌آی که وسعت ویرانی را نشان می‌دهند مشخص می‌شود، او و فیلمبردارش، سایمون دنیس، ارائه منسجمی دارند و تصویر قانع‌کننده‌ای از مناظر پساآخرالزمانی ارائه می‌دهند. ریتم مناسب فیلم را هم نباید نادیده گرفت که باعث می‌شود بتوانیم با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنیم؛ در عین حال، موسیقی متن هیپنوتیزم‌کننده‌ی کریستیبال تاپیا دا ویر، حس‌وحال متفاوتی به سکانس‌ها تزریق کرده است.

در مجموع، «دختری با تمام موهبت‌ها» به اندازه‌ای خوش‌ساخت هست که احساس کنید به جای بودجه‌ی ناچیز ۵ میلیون دلاری، با بودجه‌ی ۵۰ میلیون دلاری ساخته شده است. کالم مک‌کارثی یک فیلم زامبی اقتباسی تأمل‌برانگیز در ژانری ارائه می‌دهد که اغلب احساس می‌شود نمی‌تواند چیزی فراتر از یک سرگرمی سطحی باشد. خوشبختانه، این فیلم و آثار دیگری همچون «قطار بوسان»، به همه ثابت می‌کنند که فیلم‌های زامبی‌محور حرف‌های زیادی برای گفتن دارند.

بازی‌دوستانی که بازی «آخرین بازمانده از ما» را تجربه کرده‌اند، ممکن است با شک و تردید به سراغ داستان دیگری درباره سفری در یک سرزمین بایر آلوده به قارچ و پر از زامبی بروند، جایی که شخصیت‌های انسانی، یک دختر جوان با پتانسیل درمان را همراهی می‌کنند. اما جدا از برخی شباهت‌های اولیه، «دختری با تمام موهبت‌ها» به مسیر متفاوتی می‌رود و حتی گاهی فلسفی می‌شود.

فیلم در واقع این ایده را مطرح می‌کند که بشریت فی‌نفسه لیاقت ادامه دادن ندارد، بلکه طبیعت انتخاب می‌کند که کدام گونه زنده بماند. و اگر قرار است انسان با چیز دیگری جایگزین شود، هر چه بادا باد! پیشرفت و تحول طبیعت یک تراژدی نیست، یک تکامل طبیعی است. بله، شاید چنین رویکردی تلخ و بدبینانه باشد، اما گاهی خوب است که به این نوع جهان‌بینی‌ها هم نگاهی داشته باشیم.

منبع: خبرآنلاین

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید