نقد فیلم Trap – بابا تو قاتلی؟
کوپر پدری به ظاهر معمولی است که دخترش را به کنسرت خواننده مورد علاقهاش لیدی ریون میبرد. اما کوپر یک قاتل سریالی ملقب به بوچر نیز هست که گروگان خود را از طریق گوشی چک میکند. در حین کنسرت، کوپر متوجه حضور گسترده پلیس و نیروهای FBI میشود. کوپر با پرسوجو متوجه می شود که این کنسرت یک تله بزرگ است برای این که او را دستگیر کنند. او سعی میکند اطلاعاتی از کارکنان مجموعه به دست آورد.
Trap یک فیلم مهیج، ترسناک و روانشناختی، محصول سال ۲۰۲۴ آمریکا، به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی ام نایت شیامالان (M. Night Shyamalan) است.
جاش هارتنت (Josh Hartnett) به عنوان کوپر، یک قاتل زنجیرهای، آریل داناهیو (Ariel Donoghue) در نقش رایلی، دختر کوپر، سالیکا شیامالان (Saleka Shyamalan) به عنوان لیدی ریون، خوانندهای مشهور، آلیسون پیل (Alison Pill) نیز در نقش همسر کوپر، به همراه چندی دیگر در این فیلم به ایفای نقش میپردازند.
خط روایی
کوپر راههای مختلفی را برای فرار امتحان میکند اما موفق نمیشود. در نهایت میفهمد که تنها راه فرار از پشت صحنه ممکن است. بنابراین سعی میکند با عوامل کنسرت ارتباط بگیرد و موفق هم میشود.
با این وجود نیروهای پلیس به دلیل پیدا نکردن قاتل، افراد را با جستوجو ویژه از در خارج میکنند. بنابراین کوپر خواننده را تهدید میکند اگر به فرارشان کمک نکند گروگان را میکشد. در نهایت کوپر، لیدی ریون را مجبور میکند که او و دخترش را با لیموزین خارج کند.
لیدی ریون برای جمعآوری اطلاعات قاتل، پیشنهاد میکند که خانه رایلی را ببیند. او میفهمد که خانواده از وجود پدری قاتل باخبر نیستند، در نهایت ریون با برداشتن گوشی کوپر، در دستشویی، پلیس را باخبر میکند.
اما با این حال کوپر فرار میکند. کوپر در یک تعقیب و گریز چند باره، بلاخره در خانه خود، جایی که سعی داشت همسرش را به قتل برساند، دستگیر میشود. سکانس آخر کوپر دستهایش را در ماشین پلیس باز میکند و شاد، نقشه دیگری برای فرار در سر میپروراند.
فیلم در سطحی متوسط است!
فیلم به تعقیب و گریز کوپر در تلاش برای فرار از محل کنسرت در حالی که هویت واقعیاش را از دخترش پنهان میکند، میپردازد. شیامالان با استفاده از فضاسازی و ایجاد تعلیق، بخش بزرگی از فیلم را به شیوهای پرتنش پیش میبرد. با این حال، در قسمت پایانی فیلم تغییر زاویه دید داستان و تمرکز بر دستگیری کوپر به جای فرار او، مقداری از هیجان اولیه را کاهش میدهد.
کارگردانی ام نایت شیامالان در فیلم Trap هیچ نکته ویژهای ندارد! او در این فیلم توانسته است فضای تنشزا و پر تعلیقی ایجاد کند. سازنده از همان ابتدا مخاطب را وارد یک بازی روانی میکند که در آن باید با قاتلی همزادپنداری کند که در تلاش است از دستگیری فرار کند. این رویکرد محبوب فیلمهای جنایی، باعث میشود که تماشاگر به نوعی درگیر شخصیت منفی داستان شود و با او همراهی کند، حتی با اینکه میداند این شخصیت فردی خطرناک و بیرحم است.
در بخشهای پایانی فیلم، شیامالان تصمیم میگیرد که زاویه دید را تغییر دهد و بیشتر بر تلاشهای پلیس برای دستگیری کوپر تمرکز کند. این تغییر در روایت، میتواند گاهی به خودی خود جالب باشد، اما در فیلم مورد نظر همه چیز بدون عنصر منحصربهفردی رقم میخورد.
همچنین تغییر مسیر داستان باعث میشود تا بخشی از تنش و هیجان اولیه فیلم کاهش یابد و حس همزادپنداری مخاطب با شخصیت اصلی نیز کم شود. این تغییر در فیلم Trap به عنوان یک نقطه ضعف تلقی میشود، زیرا با افت کیفیت در روایت مواجه است. مشکلاتی مانند، روایتی قابل حدس، پایانبندی نه چندان قوی و تغییر نامناسب در زاویه دید باعث میشود که فیلم به عنوان یک اثر تقریبا خوب هم شناخته نشود.
در همان ابتدای فیلم، تماشاگر متوجه میشود که کوپر فردی خطرناک است. او قربانیان خود را در زیرزمین خانهاش زنجیر کرده و از طریق تلفن وضعیت آنها را بررسی میکند. وقتی کوپر و دخترش به کنسرت میرسند، کوپر متوجه میشود که این رویداد به طور غیر معمولی تحت نظارت نیروهای پلیس است.
او از فروشندهای که در محل حضور دارد، اطلاعاتی به دست میآورد و متوجه میشود که FBI به دنبال قصاب است و هیچکس اجازه خروج از سالن را ندارد تا زمانی که تمام افراد توسط مقامات بررسی شوند. اینها نشان می دهد که اطلاعات به خوبی منتقل شده، اما با وجود قانون سختگیرانه پلیس، کوپر به شکل باور ناپذیری به دفعات از منجلاب گرفتار شدن، نجات پیدا میکند.
فیلم در ادامه به تلاشهای متعدد کوپر برای فرار از کنسرت و مخفی نگهداشتن هویتش از دخترش میپردازد. او برای نجات خود دست به هر کاری میزند، از جمله ایجاد حوادث مختلف برای منحرف کردن توجه پلیس. اما با پیشرفت داستان، تمرکز فیلم از تلاش کوپر برای فرار به اقدامات پلیس برای دستگیری او تغییر میکند، که این تغییر زاویه دید تأثیر خود را بر روی تنش داستان میگذارد.
یکی از بزرگترین انتقادها به فیلم، ضعف در پایانبندی آن است. پس از ایجاد یک تعلیق نسبتا قوی در دو سوم ابتدایی فیلم، شیامالان تصمیم میگیرد زاویه دید داستان را تغییر دهد و بیشتر بر تلاشهای پلیس برای دستگیری کوپر تمرکز کند. این تغییر زاویه دید باعث کاهش تنش و هیجان اولیه میشود. با این وجود، بخش اول داستان از هرگونه دیالوگ پر معنی خالی میباشد و بیشتر شبیه تماشای کنسرتی است که از آن فیلمبرداری شده.
در نیمه دوم، فیلم به سمت توضیحات اضافی و دیالوگهای غیرضروری میرود. این موضوع باعث میشود که جریان طبیعی داستان متوقف شود و ریتم فیلم افت کند. شخصیتهای فیلم، به ویژه در بخش پایانی، به اندازه کافی توسعه پیدا نمیکنند.
برای مثال، شخصیتی که در اواخر فیلم معرفی میشود (همسر کوپر با بازی آلیسون پیل)، تا حد زیادی بدون عمق و تأثیرگذاری باقی میماند و نمیتواند به خوبی در داستان جا بیفتد. به طور کلی، این نقدها نشان میدهند که Trap در حالی که توانسته است در برخی سکانسهای فیلم مخاطب را جذب کند، در نهایت به دلیل برخی انتخابهای روایی و مشکلات شخصیتپردازی، نتوانسته به طور کامل موفق شود.
بازتولید شخصیت روانی!
شخصیت کوپر در فیلم Trap یکی از جنبههای پیچیده و چندوجهی داستان است که در تحلیلهای مختلف به عنوان یکی از نقاط قوت فیلم مورد توجه قرار گرفته است. کوپر به عنوان یک پدر دلسوز و مهربان ظاهر میشود، اما در باطن او یک قاتل زنجیرهای بیرحم است که توانسته زندگی دوگانهای را به خوبی مدیریت کند.
کوپر به عنوان یک شخصیت دو وجهی، تضادی عمیق بین چهره عمومی و خصوصی خود دارد. در چهره عمومی، او یک پدر مهربان است که تمام تلاشش را میکند تا دخترش را خوشحال کند. این وجه از شخصیت کوپر باعث میشود که تماشاگر به نوعی با او همزادپنداری کند. اما در چهره خصوصی، کوپر یک قاتل زنجیرهای است که هیچ رحمی در برخورد با قربانیان خود ندارد. این تضاد باعث میشود که مخاطب با یک چالش اخلاقی روبهرو شود؛ از یک سو با پدری مهربان روبهرو است و از سوی دیگر با یک قاتل بیرحم.
کوپر با وجود بیرحمیهایش، به نظر میرسد که دارای احساسات انسانی است، به ویژه نسبت به دخترش. این جنبه از شخصیت او نشان میدهد که حتی در تاریکترین افراد نیز احساسات انسانی وجود دارد، هرچند این احساسات ممکن است به شیوههای پیچیده و حتی متناقض ابراز شوند. کوپر نه تنها باید از دست پلیس فرار کند، بلکه باید هویتش را از دخترش نیز مخفی نگه دارد، که این مسئله فشار روانی زیادی بر او وارد میکند.
کوپر با شخصیتهایی مانند نورمن بیتس در Psycho مقایسه میشود. هر دو شخصیت در تلاشاند که هویت واقعی خود را پنهان کنند، اما در نهایت فشار روانی ناشی از این دوگانگی، آنها را به لبه فروپاشی میرساند. کوپر، مانند نورمن بیتس، با مخاطبان بازی میکند و آنها را در یک وضعیت اخلاقی پیچیده قرار میدهد که آیا باید به او کمک کرد یا او را محکوم کرد!
شخصیت کوپر در فیلم Trap نمادی از پیچیدگی انسانها است. شیامالان توانسته است با خلق یک شخصیت دو وجهی، مخاطب را درگیر یک بازی روانشناختی کند که در آن مرز میان خیر و شر به شکلی بسیار مبهم ترسیم شده است. این دوگانگی و تضاد در شخصیت کوپر، او را به یکی از جالبترین و پیچیدهترین شخصیتهای این فیلم تبدیل کرده است که تحلیل و بررسی او میتواند نکات زیادی را درباره طبیعت انسان و چگونگی عملکرد ذهن انسان در شرایط پیچیده و بحرانی بدهد.
تشبیه شخصیت کوپر در فیلم Trap به نورمن بیتس از فیلم Psycho آلفرد هیچکاک از جنبههای مختلفی قابل بررسی است. این تشبیه که عمدتاً به دلیل دوگانگی شخصیت و تلاش برای پنهان نگهداشتن هویت واقعی آنها صورت گرفته، از یک سو جذاب است، اما از سوی دیگر نیز میتواند به عنوان یک نقد منفی در نظر گرفته شود.
هر دو شخصیت، کوپر و نورمن بیتس نمونههای کلاسیکی از آنتاگونیستهایی هستند که با مخاطب بازی میکنند و در یک فضای روانشناختی عمیق قرار دارند. هر دو تلاش میکنند تا شخصیت واقعی خود را از دیگران مخفی کنند و در عین حال، اعمال جنایتکارانهشان را ادامه دهند. این دوگانگی در شخصیت باعث ایجاد تعلیق و تنش فوقالعادهای میشود که مخاطب را به شدت درگیر میکند.
با این حال، استفاده از الگوی نورمن بیتس برای شخصیت کوپر میتواند به عنوان یک نقطه ضعف نیز در نظر گرفته شود. این شباهت کلیشهای و تکراری به نظر میرسد، چرا که کوپر به نوعی همان مسیری را دنبال میکند که نورمن بیتس دههها پیش آن را پیموده است. در نتیجه، فیلم Trap ممکن است در تلاش برای خلق یک شخصیت جدید و متفاوت باشد اما به دلیل این تشابهات بیش از حد به Psycho، نتواند آن تازگی و نوآوری مورد انتظار را ارائه دهد.
شخصیت نورمن بیتس به دلیل پیچیدگیهای روانشناختی عمیق و ریشهدارش، یکی از ماندگارترین آنتاگونیستهای سینما بهشمار میرود. اما کوپر، با وجود تلاشهایی که در راستای پیچیده نشان دادنش صورت میگیرد، شاید نتواند به همان عمق و تأثیرگذاری برسد. یکی از دلایل این موضوع میتواند عدم پرداخت کافی به گذشته و انگیزههای شخصیتی کوپر باشد.
در حالی که Psycho به طور موشکافانهای به ریشههای رفتارهای نورمن میپردازد، Trap بیشتر بر روی اقدامات و فرارهای کوپر تمرکز دارد، بدون اینکه به همان اندازه به عمق شخصیت او پرداخته شود. در مجموع، اگرچه شباهت کوپر به نورمن بیتس از جنبههای خاصی قابل تقدیر است و میتواند بخشی از جذابیت فیلم را تشکیل دهد، اما این شباهت نیز میتواند باعث شود که فیلم به عنوان یک اثر اصیل و نوآورانه در ژانر خود نتواند به موفقیت کامل دست یابد. این تشابهات بیش از حد آشکار و تکراری به نظر میرسند، و حتی نمیتوانند آن تأثیر عمیقی که نورمن بیتس در Psycho ایجاد کرد را تکرار کنند.
کلام آخر
Trap با انتخاب لوکیشنهای محدود، چهره دو قطبی کوپر، تفکیک دو زندگی متفاوت از یک فرد، توانست داستانی را با تنش آغاز کند و تعلیق نیز در میانه آن ایجاد کند. با این وجود در تمام طول فیلم کمبود المان منحصربهفردی حس میشد. این کمبود هم مربوط به کارگردانی و هم مربوط به خط روایی فیلم میشود. به نظر میرسد که کارگردان در فیلم مورد نظر به امضای خود نرسیده و نتوانسته یک اثر به یاد ماندنی خلق کند!
در واقع هیچ چیز ویژهای در کارگردانی Trap به چشم نمیخورد و با این که داستان نیز تا حدودی مسیر خود را درست طی کرده اما هر چه پیشروی میکند، کمتر و کمتر باور پذیر میشود! مسائل، زنجیرهای منطقی را دنبال نمیکنند و داستان با حفرههایی خالی در ذهن مخاطب به ثبت میرسد. به شخصه ترجیح میدادم که دلیلی برای این گریزهای موفقیتآمیز پیدا کنم اما انگار خط داستانی بر باورناپذیری داستان در ذهن مخاطب، پافشاری داشته!
باید پذیرفت که Trap نه یک اثر قابل تامل بلکه یک فیلم صرفا سرگرم کننده است که سعی دارد مفاهیم بزرگی را در بطن داستان بچپاند اما موفق نمیشود.
Trap خالی از هرگونه مولفه خاصی که داستان یا تصویر را برای بیننده جذاب و به یادماندنی رقم بزند، میباشد. تنها نکته خوب داستان بازی دو وجهی کوپر است. البته وقتی کاراکتر در مقایسه با روانی هیچکاک قرار می گیرد، این موضوع نیز تبدیل به نکتهای منفی میشود.
منبع: ویجیاتو