نقد و بررسی فیلم Project Silence؛ یک خالی ممتد
وقتی از یک فیلمنامه خوب، فیلم بد ساخته میشود و کارگردان در تیم نویسندگان حضور دارد، یک نتیجه مهم میتوان گرفت؛ «کیم تائه جون» مدیوم هنری خود را نمیشناسد.
سینمای کره جنوبی در ساخت فیلم ترسناک ید طولایی دارد اما فیلم «Project Silence» بهقدری ضعیف است که به سختی میتوان کوچکترین نکته مثبتی در آن پیدا کرد. کارگردان از همان شروع تیتراژ با نشان دادن تصاویری از آزمایشگاه و سگهایی که روی آنها آزمایش انجام میگیرد، سعی در ایجاد تعلیق دارد اما در انجام این کار ناموفق است.
کاراکتر اصلی فیلم (آقای چا با بازی لی سون کیون) در ابتدا خوب شخصیتپردازی میشود. او در نقش معاون وزیر امنیت به ایفای نقش میپردازد و سعی دارد رئیس خود را در انتخابات ریاست جمهوری به پیروزی برساند. به همین دلیل در جلسه سران پیشنهاد میدهد که عملیاتی در ارتباط با نجات گروگانهایی که در دست تروریستها اسیر هستند صورت نگیرد تا مبادا وجهه وزیر امنیت در نزد مردم خراب شود.
در سکانس تصادف روی پل نیز در حالی که ماشینی در جلوی چشمش چپ میکند و افراد داخل آن نیاز به کمک دارند، چا بهجای یاری رساندن به آنها در اولین واکنش با وزیر امنیت تماس میگیرد تا خود را برای فریب مردم به صحنه برساند. پس با کاراکتری طرف هستیم که کوچکترین انسانیتی در درونش وجود ندارد و حاضر است جان انسانها را برای موفقیتهای سیاسی به خطر بیاندازد.
کاراکتری که شخصیت غیر انسانیاش در حال شکلگیری بود به یکباره و با درخواست دخترش (یو را با بازی پارک جو هیون) متحول میشود و نجات جان انسانها در نظرش مهم جلوه میکند تا به کمک انسانهای صدمه دیده روی پل بشتابد. مخاطب هیچ سیر تحولی در شخصیت آقای چا نمیبیند و باید این تغییر آنی را بدون دلیل بپذیرد. این موضوع میتوانست به آرامی و باورپذیرتر اتفاق بیفتد تا بیننده با کاراکتر اصلی داستان سمپات شود و او را تا پایان فیلم همراهی کند.
کاراکتر «یو را» هم بهشدت مشکل شخصیتپردازی دارد. در ابتدای فیلم متوجه میشویم که او از مادر خود به دور است و برای ادامه تحصیل قصد مهاجرت دارد. آیا این مسئله برای همذاتپنداری مخاطب با او کفایت میکند؟ «یو را» دختر منفعلی است که در نیمه ابتدایی فیلم فقط یک کنش مثبت دارد و جان سگی را نجات میدهد. دلسوزی و انساندوستی او برای افراد آسیبدیده فقط در حد کلام است و ترغیب پدر برای انجام آن.
در اواسط فیلم نیز شاهد سکانسی هستیم که او در گوشی خود به تماشای فیلمی از گذشته پدر و مادرش مشغول است. کارگردان که حس سمپات مخاطب را نسبت به «یو را» نمیتواند برانگیزاند سعی دارد با ساخت لحظات احساسی این ضعف خود را جبران کند اما متاسفانه فیلم بهقدری ضعیف است که حتی قابلیت سانتیمانتال شدن هم ندارد.
اسلوموشنهای بیدلیلی که از او میبینیم هم کمکی به این امر نمیکند. در ضمن «یو را» خواننده رپ نیز است اما کوچکترین المانی که این موضوع در شخصیت این کاراکتر نمایان شود وجود ندارد. در واقع کارگردان نهتنها نمیتواند شخصیت بسازد بلکه از ساختن یک تیپ سینمایی نیز عاجز است.
کاراکتر دیگری وارد فیلم میشود که مثلا بار کمدی داستان بر دوش او است. جو (با بازی جو جی هون) برای گرفتن پول بنزین که آقای چا به او نپرداخته است خود را به صحنه تصادف میرساند و نقش پررنگی (نه از لحاظ سیر داستان بلکه به دلیل دقایق حضور) در فیلم دارد.
کارگردان سعی دارد با ساخت لحظات طنز از شخصیت «جو» مخاطب را نسبت به او سمپات کند تا در سکانسهای پایانی فیلم که این کاراکتر سعی در نجات بازماندگان واقعه دارد، بیننده با او همراه شود اما این پلانهای به ظاهر طنز بهقدری سخیف و پیش پا افتاده است که برعکس مخاطب را پس میزند و شخصیت «جو» نیز هرگز شکل نمیگیرد.
آقای یانگ (با بازی کیم هی وون) که مثلا عامل اصلی تعلیق داستان است از لحاظ تیپیکال ساخته میشود و مخاطب میتواند او را به عنوان دانشمندی که باعث نابودی دنیا است قبول کند اما شخصیتپردازی این کاراکتر هم راه به جایی نمیبرد.
یانگ که از ابتدای داستان سعی دارد اطلاعاتش در خصوص پروژه سکوت را مخفی نگه دارد، ناگهان و بیدلیل زمانی که با «یو را» در اتوبوس تنها میشود اطلاعات کامل سگهایی که اصلاح نژاد شدند را در اختیار او قرار میدهد. در واقع کارگردان وقتی نمیتواند از طریق تصویر و در دل روایت داستان، اطلاعات مورد نیاز مخاطب را در اختیارش بگذارد ناچار میشود این اطلاعات را از طریق دیالوگ و بین دو کاراکتر بیارتباط بازگو کند.
وقتی کاراکترهای اصلی داستان شخصیتپردازی نمیشوند مطمئنا سایر کاراکترها نیز به مشکل میخورند. در ابتدای فیلم کارگردان سعی دارد با به تصویر کشیدن خرده داستانهایی هر کدام از شخصیتها را معرفی کند اما در این کار نیز موفق نمیشود. دختر گلفبازی که از مهارت او فقط در شکستن شیشه اتوبوس و به دام انداختن سگها استفاده میشود.
عملی که از طریق پرتاب سنگ هم قابل اجرا بود. پیرمردی که در تمام طول داستان بالاسر زن بیمار و زخمی خود قرار دارد و در یک سکانس از راننده اتوبوس درخواست میکند که در را برای سایر انسانهای در معرض خطر باز کند، بههیچ وجه نمیتواند احساس مخاطب را برانگیزاند. سایر کاراکترها نیز در ظاهر از خود انساندوستی نشان میدهند اما این موضوع در فیلم «پروژه سکوت» در همین حد ظاهری باقی میماند و هرگز ساخته نمیشود.
موضوعی که در این فیلم حتی از شخصیتپردازی کاراکترها نیز ضعیفتر به تصویر کشیده میشود بحث جلوههای ویژه است. این امر از همان سکانس تصادف روی پل شدیدا به چشم میآید. کارگردان در دهه سوم قرن بیست و یکم از ساختن تصادف ماشینها عاجز است! در واقع اولین اصل کارگردانی سینما یعنی تکنیک را بهخوبی بلد نیست.
انفجارهایی هم که در فیلم اتفاق میافتد از لحاظ بصری دست کمی از تصادف ماشینها ندارد و صحبت از آنها بیمورد است. اگرچه این سکانسها بهراحتی ضعف تکنیک را مشخص میکند اما زمانی که با سگهای اصلاح نزاد شده مواجه میشویم تیر خلاص بر پیکر فیلم زده میشود.
این سگها از لحاظ شکل و ظاهر در بهترین حالت کاراکترهای یک بازی کامپیوتری هستند، نه سگهایی که نقش اساسی در داستان دارند، عامل ایجاد تعلیق هستند و مخاطب باید نسبت به آنها آنتیپاتی پیدا کند. سکانس پایانی فیلم که نجات سگ مادر به همراه یکی از بچههای خود را نشان میدهد بیانگر ادامهدار بودن فیلم است و احتمالا حضور این سگ در شهر و اتفاقات پس از آن. البته امیدوارم این موارد در حد حدس و گمان باقی بماند و قسمت دومی برای «پروژه سکوت» ساخته نشود.
تنها نکته مثبت فیلم آقای «کیم تائه جون» فیلمنامه آن است در حالی که خود او نیز یکی از نویسندگان این فیلم بوده است. داستان فیلم به تنهایی جذاب است اما به دلیل نداشتن تکنیک، روایت ضعیف و نرسیدن به فرم، «پروژه سکوت» را نمیتوان یک فیلم سینمایی نامید.
در واقع فیلمنامهنویس تا زمانی که در مدیوم نویسندگی قرار دارد در کار خود موفق است اما با عوض کردن مدیوم هنری و قدم گذاشتن در مسیر کارگردانی، اثرش را از فرم میاندازد زیرا فرم هنری در چگونگی روایت داستان شکل میگیرد و نه در موضوع داستان.
«پروژه سکوت» را میتوان یک خالی ممتد نامید. اثری خالی از شخصیتپردازی، جلوههای ویژه، تکنیک، روایت داستان و فرم که از ابتدا تا انها بهصورت ممتد ادامه دارد. هیچکدام از کاراکترهای داستان (چه اصلی و چه فرعی) بهدرستی شخصیتپردازی نمیشوند. جلوههای ویژه از شدت ضعف، مضحک میشود. کارگردان سادهترین تکنیکهای سینمایی را بلد نیست. چگونگی روایت داستان، فیلمنامه خوب اثر را با تصویر سینمایی نابود میکند و فرم هنری هرگز شکل نمیگیرد.
منبع: گیمفا