نقد و بررسی فیلم Locked؛ محبوس در بیمحتوایی

فیلم Locked با بازی آنتونی هاپکینز وعدهی هیجان، تعلیق و داستانی جذاب میدهد اما در پوچی، بیمحتوایی و خستهکننده بودن محبوس میشود؛ حتی نقاط قوتی مثل جلوههای بصری و فضاسازی قوی، به همراه حضور دو بازیگر برجسته نیز نمیتواند ضعفهای جدی فیلمنامه و روایت را جبران کند که در نهایت منجر به تولید اثری بسیار ضعیف میشود که به سختی میتوان اسم آن را فیلم گذاشت.
Locked یا به فارسی حبس شده (محبوس) با تصویری از گوشه کنار بخش فقیر شهر شروع میشود؛ و تصویری تکراری از پدری که غم نان دارد و به خاطر پول دست به دزدی میزند، به نمایش میگذارد؛ ولی در ادامه اتفاقی میافتد که این پدر را درگیر و محبوس خود میکند. این فیلم به کارگردانی دیوید یارووسکی، محصول سال ۲۰۲۵ میلادی و ژانر آن تریلر روانشناختی، پرتنش و هیجانانگیز میباشد. نقش اصلی این اثر، یعنی «اِدی» را بیل اسکاشگورد و نقش محوری دیگر آن، «ویلیام» را آنتونی هاپکینز بازی میکند. در ادامه، داستان آن حول محور همان پدر (با نام ادی) میچرخد که قصد دارد ماشین لوکس و گرانی را بدزدد و در هنگام این دزدی، اتفاقاتی ترسناک و پرتنش برایش رقم میخورد و او را تا سر حد مرگ پیش میبرد.
Locked فیلمی تکلوکیشن است؛ تکلوکیشن بودن یک اثر به معنای این است که داستان و رویدادهای آن تنها در یک مکان مشخص و محدود اتفاق میافتد. این نوع فیلمها معمولاً با چالشها و مزایای خاص خود همراه هستند که میتوانند تأثیر قابل توجهی بر روی روایت و تجربه تماشاگر داشته باشند. یکی از مهمترین نکات فیلمهای تکلوکیشن این است که توجه تماشاگر بیشتر بر روی پرسوناژها و روابط آنها متمرکز میشود.
عدم وجود مکانهای متعدد باعث میشود که تماشاگر بیشتر به تعاملات و دیالوگهای کاراکترها توجه کند. همچنین، تولید فیلمی تکلوکیشن، میتواند به کاهش هزینههای تولید کمک کند. هزینههای مربوط به سفر، اجاره مکانهای مختلف و تغییر دکوراسیون به حداقل میرسد. علاوه بر این، محدودیت مکان میتواند به ایجاد حس تعلیق و تنش کمک کند. تماشاگران ممکن است احساس کنند که شخصیتها در یک موقعیت بیپناه قرار دارند و این میتواند جذابیت بیشتری به داستان بدهد. با این حال، تکلوکیشن بودن فیلمها چالشهایی نیز به همراه دارد. یکی از چالشهای اصلی، کمبود تنوع بصری است.
کارگردان باید به گونهای خلاقانه از دکور و نورپردازی استفاده کند تا ریتم فیلم کند و خستهکننده نشود. همچنین، داستان باید به اندازه کافی قوی و جذاب باشد تا بتواند تماشاگر را در یک مکان محدود نگه دارد. این امر نیازمند نوآوری و خلاقیت در نوشتن فیلمنامه است. اگر داستان به خوبی پیش نرود، ممکن است تماشاگر احساس کند که فیلم تکراری و خستهکننده است. بنابراین، نویسنده و کارگردان باید به دقت بر روی پیشرفت داستان و توسعه شخصیتها کار کنند. در کل، تکلوکیشن بودن فیلم انتخابی پر ریسک برای عوامل آن به حساب میآید که میتواند به خلق شاهکاری مثل ۱۲ مرد خشمگین اثر سیدنی لومت یا پنجره عقبی ساختهی آلفرد هیچکاک ختم شود و یا به ساخت فیلم پوچ و بیمحتوایی چون Locked منجر شود.
در بررسی فیلم از ابتدا، نمیتوان از این مسئله چشم پوشی کرد که فیلمبرداری در سکانسهای آغازین مانند بیشتر لحظات، خوب است؛ حرکت سریع دوربین از سمتی به سمت دیگر، با تدوین خوب همراه میشود و ریتم لحظات اولیه را تند نگه میدارد. در آغاز، فیلم به خوبی مقدمه چینی میکند و موقعیت و داستان جذابی را معرفی میکند؛ اما این جذابیت خیلی زود از دست میرود. ولی فضاسازی اثر به خوبی شکل میگیرد.
نورپردازی و لوکیشن فیلم به ایجاد فضای فقیرانه، تیره و تاریک کمک میکند. اما کمی پس از معرفی فضای اثر و شخصیت، ادی چشمش به یک ماشین گرانقیمت میافتد؛ میخواهد آن را بدزدد که میفهمد درِ ماشین باز است. پس به راحتی وارد میشود. دوربین در این لحظات نیز حرکت درستی دارد، درست میچرخد و نماهای خوبی ثبت میکند. رویارویی با بحران زمانی آغاز میشود که درِ ماشین قفل میشود. ادی تلاش میکند تا به نحوی خود را از ماشین خارج کند اما گیر میافتد و محبوس میشود. نمایی از بالای ماشین گرفته میشود؛ نمایی که با موسیقی پرتنش و نور قرمز همراه میشود.
در این لحظه نام فیلم پدیدار میشود و معنا پیدا میکند: Locked؛ از این لحظه به بعد تا پایان، اثر تکلوکیشن میشود. ادی در فضای تنگ و نفسگیر ماشین حبس میشود. فردی تماس میگیرد؛ کاراکتر اصلی به ناچار تلفن را جواب میدهد. پشتِ خط، صاحب همان ماشین، فردی به نام ویلیام (با بازی آنتونی هاپکینز) است. ویلیام ثروتمندی مسن است که در آستانهی مرگ قرار دارد و روزهای پایانی عمرش را میگذراند؛ او تلهای گذاشته و درِ ماشین شیک و گرانقیمتش را باز گذاشته تا فردی که سعی میکند ماشینش را بدزدد، گیر بیندازد و آن طور که خودش میخواهد دزد را مجازات کند؛ خشم او از تبهکاران، اراذل و اوباشِ خیابانی میتواند ناشی از مرگ دخترش باشد که توسط همین افراد کشته شده و به نوعی ویلیام میخواهد انتقام او را بگیرد، قهرمان باشد و به صورت خود مختار، عدالت را اجرا کند؛ عدالتی که خودش آن را تعریف میکند.
حالا ادی در تله افتاده است و سرنوشت کاراکتر اصلی داستان در دستان ویلیام است و او میتواند هر کاری که میخواهد با ادی انجام دهد. فیلم در ابتدا ایدهای خوب و پتانسیل بالایی برای ارائه داستانی قوی، پرهیجان و پرتعلیق داشت که متاسفانه محقق نشد. این ایده همانند کل فیلم به تدریج نابود شد و فرو ریخت. ریتم فیلم از سکانسی که ادی گیر میافتد، به شدت کند میشود و اثر را سمت خستهکننده بودن میبرد. نکتهی مثبت، نورپردازی و فیلمبرداری آن است که به خوبی فضای خفه و تنگ ماشین را به تصویر میکشد. ترکیب نور و رنگ سبز و سیاه، فضایی نفسگیر، تنگ و خفه میسازد.
فیلمبرداری سکانسهای داخل ماشین نیز به خوبی انجام شده است؛ چرخشها و نماهای بستهای که گرفته میشود، به ساخت جو و اتمسفر فیلم کمک میکند. با این حال فیلم حبس شده در عناصر کلیدی خود ناکام میماند و مهمتر از همه زمانی که خستهکننده میشود و چیز تازهای برای ارائه ندارد، کاملاً پوچ میشود. اما در ادامهی فیلم، همان طور که ادی، شکنجه و آزار میبیند؛ روزها میگذرد و مخاطب هم متوجه نمیشود، ادی چطور زنده مانده که اثر را به سمت تخیلی و غیرمنطقی بودن میبرد.
این فیلم نقدی مستقیم به عملکرد پلیس، سیستم قضایی و فضای پلید و آلودهی شهر دارد. البته همان طور که به سیستم قضایی انتقاد دارد به کسانی که خودسرانه به دنبال اجرای عدالت هستند نیز انتقاداتی دارد؛ یعنی به افرادی مثل ویلیام. اما چیزی که دیده میشود این است که فیلم بیشتر فضا را از هیجانانگیز و ساختارمند بودن به سمت اهداف سیاسی خود میبرد. همانند بحثهای لفظیای که بین ویلیام و ادی صورت میگیرد.
در میان همین بحثها، ادی جملهای به زبان میآورد که نشان میدهد Locked میخواهد اختلافات طبقاتی را چندین بار و به زور با دیالوگهایی تکراری به مخاطب نشان دهد؛ «جرم واقعی پر بودن شهر از مردم فقیر است؛ قوانین جامعه توسط ثروتمندها برای ثروتمندها وضع میشوند.» ولی دیگر این مضمون اثر بخشی زیادی ندارد، چون آنقدر این گونه مفاهیم در فیلمهای مختلف بیان شدهاند که در این فیلم جایگاه خاصی ندارند. علاوه بر این این مضمون اجتماعی و انتقادی، خیلی اغراقآمیز و گلدرشت در میان گفتوگوی ادی و ویلیام آشکار میشود. این گفتوگوها نیز بیش از اینکه مفهومی عمیق یا پیام اثر را منتقل کنند و اثرگذار باشند، برای تماشاگر خستهکننده و تکراری میشوند.
پردهی اول فیلم، داستان و ایدهای خوب داشت که میتوانست فیلم را جذاب کند. اما در پرده دوم به بعد، یعنی درست کمی بعد از اینکه دو سه روز از گیر افتادن ادی در ماشین میگذرد، فیلم خستهکننده میشود. یعنی دیگر فیلم، نه فیلمنامه دارد و نه کشش خاصی در تماشاگر ایجاد میکند؛ در نتیجه سقوط اصلی فیلم آغاز میشود. در واقع از لحظهای به بعد فیلم تبدیل میشود به نمایش حبس و زجر ادی. انگار در ادامه نه شخصیتپردازی در این فیلم معنی پیدا میکند و نه قصه و روایت. ویلیام هم کار خاصی انجام نمیدهد؛ یا موسیقی پخش میکند، یا حرفهای مثلاً فلسفی و اخلاقی میزند و گاهی هم با شوک الکتریکی و تهدید ادی را سرجایش مینشاند.
در نتیجه تماشاگر نمیتواند کاراکترها را به خوبی بشناسد و درک کند؛ دیگر این ایدهی درگیری ثروتمند روانی با بیپولی بیگناه آن هم در چنین فضا و داستانی، تأثیرگذار نیست. گذشته از این، اصلاً مشخص نیست جز اینکه ویلیام روانی و یا سادیسمی است چه هدف دیگری برای اسیر کردن ادی دارد. آیا واقعاً به خاطر دخترش و انتقام او را گرفتن، به شکنجهی آدمها روی آورده یا واقعاً سادیسمی است؟ حتی اینکه ویلیام قصد داشت در آخر با ادی چه کند هم مشخص نمیشود. اینکه دختر ویلیام توسط اراذل خیابانی کشته شده هم نمیتواند هدف خوبی برای کارهایی که میکند، باشد؛ چون او از شکنجه ادی برای التیام غم و درد خود بهره نمیبرد بلکه از آزار و شکنجه ادی لذت میبرد.
از آن جایی که شخصیت ادی به خوبی شکل نگرفته، دیگر مخاطب با هیجان خاصی سرنوشت او را دنبال نمیکند. فیلم، روایتی از دردهایی است که ادی تحمل میکند؛ در همین راستا، تماشاگر باید با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار کند و همذاتپنداری کند تا بتواند روایت تکلوکیشن فیلم را که تماماً حول محور ادی میچرخد تحمل کند؛ اما چنین چیزی در این اثر اتفاق نمیافتد. در نتیجه برای تماشاگری که یک ساعت و خوردهای Locked را تحمل میکند، یک سوال پیش میآید. چرا مخاطب باید با ادی همذاتپنداری کند و نگران حال او باشد؟ آیا وجود دختر ادی و نگرانی ادی به خاطر او می تواند ادی را به قهرمان فیلم تبدیل کند؟
اصلاً جز اینکه ادی یک دختر دارد، دلیل دیگری برای خوب جلوه دادن و حتی بیشتر از آن قهرمان کردن او وجود دارد که مخاطب نگران حال ادی باشد؟! درست است که ادی تحت تأثیر مشکلات مالی دست به دزدی میزند، اما خب گاهی اوقات حتی یادش میرود به دنبال دخترش برود، اینکه چقدر فداکار و خوب است نیز آن چنان که باید به تصویر کشیده نمیشود. اگر مسئله مثبت بودن کاراکتر ادی را بپذیریم باز هم نمیتوانیم پایانِ فوقالعاده کلیشهای، مثلاً احساسی و بیارزشی را که ادی را باری دیگر پیروز و قهرمان داستان میکند، قبول کنیم؛ چرا که در قهرمان جلوه دادن ادی، پایان خوش و احساسیای که فیلم رقم میزند، جز ضعف و کلیشه، چیزی دیده نمیشود.
از معدود نقاط قوت فیلم میتوان به فیلمبرداری خوب اشاره داشت. فیلمبرداری با قابهای تنگ به خوبی فضای محبوس ماشین را به تصویر میکشد. حرکت هوشمندانه دوربین، نماهای خوبی میگیرد که به کمک نورپردازی سرد، جو و فضایی نفسگیر میسازد. اما در مورد ادامه فیلم، دیگر نه زجر ادی یا تلاشش برای نجات تماشاگر را به تماشای ادامه فیلم ترغیب میکند و نه حرفهای بیسر و ته ویلیام. اما در پردهی سوم، یا به عبارتی نیمساعت پایانی فیلم، زمانی که نورپردازی با رنگ قرمز و فضای تاریک شب، وضعیت ادی را دوباره به تصویر میکشد، او بالاخره با ویلیام روبهرو میشود و کمی بعد از آن هم پایان فیلم میرسد.
آنتونی هاپکینز بازیگر مطرح هالیوود در این اثر، سالها بعد از فیلم درخشان سکوت بررهها و نقش شاخص «هانیبال لکتر» باری دیگر برای بازی در نقش یک روانی حاضر شد؛ او در Locked ویلیامی را بازی کرد که با وجود تفاوتهای اساسیاش با هانیبال باز هم به طور کلی میتوان به این کاراکتر برچسب روانی زد. حضور او در این اثر، دلیل اصلی تماشای فیلم برای بسیاری از تماشاگران است؛ اما نه Locked یک فیلم خوب (یا حداقل متوسط) است و نه نقش روانی (یا سادیسمیای) که هاپکینز بازی میکند به اندازهی هانیبالِ سکوت بررهها جذاب است.
حتی جدا از اینکه کاراکتر ویلیام درست ساخته و پرداخته نمیشود، حضور هاپکینز آنقدر نیست که عطش مخاطب را رفع کند. این فیلم از اعتبار حضور هاپکینز بهره میبرد اما در بیشتر لحظات تنها صدای او به گوش میرسد و لحظات کمی هم که چهرهاش بر پردهی سینما و در فیلم نمایان میشود، حضورش آن طور که باید نیست. این فیلم و حتی آنتونی هاپکینز، تماشاگر را نه تنها راضی نمیکنند، بلکه حتی نمیتوانند مخاطب را تا آخرین لحظه پای فیلم نگه دارند. اساساً فیلم روایت یا قصهای ندارد، جهان کاراکتر ندارد و انگار هدف فیلم تنها به تصویر کشیدن شکنجههای جسمی و روانیای است که بر ادی وارد میشود و در نهایت قهرمان کردن او.
فیلم نه ساختار درست دارد و نه فیلمنامه خوبی دارد؛ کارگردان حبس شده، حتی عناصر کلیدی داستانگویی، روایت و مولفههای ژانر اثرش را نمیشناسد و اگر هم میشناسد، نتوانسته آنها را در این فیلم به خوبی پیاده کند. همچنین یارووسکی با انتخاب پر ریسکی که برای تکلوکیشن بودن فیلم داشته، نتوانسته Locked را پرهیجان و جذاب نگه دارد و به همین دلیل فیلم خستهکننده است و دارای ریتم کند میباشد. این مسائل باعث میشوند بسیاری از تماشاگران از تماشای این فیلم ناراضی باشند. حتی اگر نمرهی این فیلم در سایت IMDb را بررسی کنیم با نمرهی پایین ۵ مواجه میشویم.
اگر این سایت را قبول ندارید، باید بگویم که نقدهای دیگری که در دیگر سایتها و رسانههای معتبر خارجی منتشر شده نیز خوب نیستند و بیشتر آنها این اثر را ضعیف میدانند. قطعاً نه این فیلم سزاوار تماشا است و نه حتی سزاوار آنتونی هاپکینز میباشد که سالیان دراز، نقشهای خوبی بازی کرده و خاطرات زیادی در ذهن علاقهمندان سینما ساخته است. این فیلم نه درخشان است؛ نه جذاب است؛ نه سرگرمکننده است؛ نه حتی میشود اسم آن را فیلم گذاشت. البته این نکته قابل توجه است که بازی اسکاشگورد در مقابل ضعفهای اثر، خوب است. اما باز هم اگر اثر بهتر میبود، اسکاشگورد و هاپکینز میتوانستند بازی بهتری ارائه دهند.
به طور کلی، فیلم Locked با وجود پتانسیل خوبی که ایده اولیهاش داشت، حضور دو بازیگر برجستهاش و جلوههای بصری قوی، به دلیل ضعفهای مهم در فیلمنامه و روایت نتوانسته به عنوان اثری مقبول ظاهر شود. در نهایت این فیلم به عنوان یک تجربه سینمایی، بیشتر به تماشاگران ناامیدی و خستگی منتقل میکند تا هیجان و تعلیق.
در این راستا، میتوان گفت، سینماشناسان، علاقهمندان و تماشاگران حرفهای سینما بدتر از ادی، در میان آثاری بیمحتوا و فاقد ارزش حبس شدهاند. همان آثار بیارزشی که به جای ارائه داستانهای غنی و شخصیتهای جذاب، به تکرار فرمولهای خستهکننده و بیمعنا پرداختهاند. Locked یا حبس شده نیز نمادی از اینگونه آثار است. فیلمی که قصد داشت با محبوس شدن ادی در ماشین، فضایی نفسگیر و پرهیجان بسازد ولی در نهایت به تکرار مکررات و کلیشههای خستهکننده تبدیل شد.
منبع: گیمفا