پرویز علی بیک درگذشت

پرویز علی بیک درگذشت

نشر مروارید با اعلام این خبر نوشته است: «با کمال تأسف درگذشت مرحوم مغفور شادروان پرویز علی‌بیک از پیشکسوتان صنف و از بنیانگذاران نشر و مدیر کتابفروشی انتشارات مروارید را به اطلاع می‌رسانیم.»

کد خبر : ۱۴۶۵۹۱
بازدید : ۲۲۴

پرویز علی‌بیک، از بنیانگذاران نشر مروارید از دنیا رفت.

نشر مروارید با اعلام این خبر نوشته است: «با کمال تأسف درگذشت مرحوم مغفور شادروان پرویز علی‌بیک از پیشکسوتان صنف و از بنیانگذاران نشر و مدیر کتابفروشی انتشارات مروارید را به اطلاع می‌رسانیم.»

او در نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» درباره خود گفته بود: «پرویز علی‌بیک متولد سال ۱۳۱۳ در منطقه سنگلج تهران هستم. دایی من معمار بود و در منطقه جنوب تهران به خانه‌سازی اشتغال داشت به همین دلیل مادرم ما را از مرکز تهران به جنوبی‌ترین نقطه آن روز شهر در سال ۱۳۱۸ برد.

من کلاس اول را در مدرسه مدائن خواندم و از سال دوم تا ششم به دبستان هاتف در انتهای خیابان عباسی رفتم. سپس به مدرسه علامه در چهارراه اناری رفتم و بعد در سال ۱۳۳۲ در دبیرستان اسدآبادی در سه‌راه طرشت دیپلم خود را در رشته ادبی گرفتم و در دانشگاه دوره کتابداری را گذراندم. دو سال هم در دانشسرای شهر «مامازند» رشته کشاورزی خواندم. دانشسرای ما در منطقه‌ای مانند بیابان قرار داشت به‌طوری که از روستایی در نزدیکی آنجا آب با فرغون می‌آوردند.

فارغ‌التحصیلان رشته کشاورزی را در آن زمان وزارت آموزش و پرورش استخدام کرد و ۴۰ نفر از بهترین‌های این افراد را برای حل مشکلات کشاورزان به روستاها فرستادند و یکی از آنها هم من بودم که با حقوق دو برابر معلمان استخدام شدم. من در تاکستان شهر قزوین استخدام شدم و دو سال در آنجا خدمت کردم و مجددا به وزارت آموزش و پرورش بازگشتم اما به من اجازه خدمت در تهران را ندادند و گفتند: باید به اطراف تهران برای کار بروید.

من هم شهر کرج را انتخاب کردم و بعد از رفتن، متوجه شدم رئیس اداره آموزش و پرورش آنجا، رئیس دانشسرای ما در مامازند است و او هم مرا مدیر مدرسه‌ای در کلاکه شهر کرج کرد. بعد از کار در آنجا دوباره به تهران بازگشتم و مدیر مدرسه «یغمای جندقی» در منطقه قلعه مرغی شدم.

مجید روشنگر که از دوستان من بود، پیشنهاد کار در زمینه نشر را به من داد و من به همراه روشنگر و فریدون نیکنام پایه اول انتشارات را بنیان گذاشتیم و بعد از آن آقای منوچهر حسن‌زاده هم به ما اضافه شد. من بعد از پایان کار در مدرسه به کار در انتشارات مشغول می‌شدم. نیکنام مهندس کشاورزی، حسن‌زاده افسر ارتش و روشنگر در وزارت امور خارجه کار می‌کردند و به‌واسطه شغل‌هایشان نمی‌توانستند به طور ثابت حضور داشته باشند.

جعفر صمیمی، مدیر چاپخانه‌ای در خیابان گوته بود که با روشنگر سابقه آشنایی داشت. او به روشنگر گفته بود: شخصی به نام رستگاری مغازه‌اش را در خیابان انقلاب نمی‌تواند اداره کند و قصد دارد بدون گرفتن پول آن را در اختیار دیگران بگذارد به این شرط که هر زمان خواست، آن مغازه را پس بگیرد. ما آن مغازه را گرفتیم و این تملک ۳۰ سال به طول انجامید. زمانی‌که او از ما خواست تا کتابفروشی «خانه کتاب» یا همان مغازه‌اش را تحویل بدهیم به او گفتم: اینجا را با کتاب‌هایش می‌خواهید یا بدون آنها؟

اگر به همراه کتاب می‌خواهید، همین الان کلید مغازه را به شما تحویل می‌دهم در غیر این صورت بعد از فروش کتاب‌ها اینجا را واگذار می‌کنیم. او از گرفتن کتاب‌ها صرف‌نظر کرد و ما هم کتابفروشی را سال ۷۱ تحویل دادیم. در خیابان انقلاب در چهارراه قدس ساختمانی در حال ساخت بود و ما مغازه فعلی کتابفروشی مروارید را خریداری کردیم.»

منبع: ایسنا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید