گلستان سعدی؛ درسی از استاد سخن: »هیچ چیز جاودانه نیست»

حتما شنیدهاید که مال دنیا به هیچ کس وفا نمیکند و نمیتوان از آوردههای این جهان انتظار داشت که جاودان باشند. در چنین حالتی و زمانی که بنا بر نیستی انسان باشد، هیچ ثروتی او را کارساز نخواهد بود.
فرادید| سعدی گلستان را در اردیبهشتماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمتآموزترین و در عین حال شیرینترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.
به گزارش فرادید، گلستان، هشت باب دارد که هر باب آن موضوع خاصی دارد. سعدی آنچنان حکمت را با شیرینسخنی پیوند داده است که مخاطب از هر سطر آن لذت خواهد برد. تا پیش از سعدی نثر مسجع فارسی، با وجود این که هرگز از شیرینی تهی نبود، اما سرشار از تکلف و زیادهروی بود. نمونه بارز چنین متنی را میتوان مقامات حمیدی دانست که با وجود این که مورد پسند بسیاری از شعرا و ادیبان زمان خود و پس از خود واقع شد، اما به دلیل همین زیادهرویها در نهایت به مقامی که گلستان در ادامه یافت، حتی نزدیک هم نشد.
باب اول: در سیرت پادشاهان
حتما شنیدهاید که مال دنیا به هیچ کس وفا نمیکند و نمیتوان از آوردههای این جهان انتظار داشت که جاودان باشند. در چنین حالتی و زمانی که بنا بر نیستی انسان باشد، هیچ ثروتی او را کارساز نخواهد بود.
یکی از ملوکِ عرب رنجور بود در حالتِ پیری و امیدِ زندگانی قطع کرده، که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولتِ خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیّتِ آن طرف بجملگی مطیعِ فرمان گشتند؛ ملک نفسی سرد بر آورد و گفت: این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثانِ مملکت.
بدین امید به سر شد، دریغ، عمرِ عزیز
که آنچه در دلم است از دَرَم فراز آید
امیدِ بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمرِ گذشته باز آید
کوسِ رحلت بکوفت دستِ اجل
ای دو چشمم وداعِ سر بکنید
ای کفِ دست و ساعد و بازو
همهْ تودیعِ یکدگر بکنید
بر منِ اوفتاده دشمنکام
آخر ای دوستان گذر بکنید
روزگارم بشد به نادانی
من نکردم، شما حذر بکنید