لاتی که دیوانه اهلبیت شد
مصطفیدیوانه یا همان مصطفی دادکان لات محله پاچنار بود. بهخاطر شجاعتش و اینکه زیر حرف زور نمیرفت به او لقب دیوونه داده بودند تا اینکه اوایل دهه ۳۰ به کربلا مشرف شد و همان جا با مولای خودش عهد بست تا دری به جز در آستان مقدس اهلبیت(ع) را نکوبد و اینبار دیوانه اهلبیت(ع) شد.
مصطفی دادکان با توبهای که کرد، مسیر درست را یافت و نوکری اباعبدالله الحسین(ع) را به همه چیز ترجیح داد.
روایت تحول مصطفی دیوانه بهگفته مرحوم مصطفی طبیب بهگونه دیگری است که نصرالله حدادی، تهرانشناس، در گفتوگویی که با او داشته، آن را اینطور نقل میکند: «مرحوم حاج مصطفی طبیب برای من تعریف میکرد، قصه تحول مرحوم مصطفی دیوانه اینطور بوده که اینها میخواهند سرِ کسی را کلاه بگذارند و در محوطه امامزاده داوود(ع) دهها دیگ آبگوشت بار میگذارند و در هر کدام از این دیگها یک گوسفند میاندازند و اطعام میکنند تا بعد از اینکه مردم آمدند و خوردند و رفتند، آن طرف ببیند که مصطفی دیوانه چقدر دست و دلباز است تا مثلاً پولی که قرار بوده را بدهد یا کاری که قرار بوده را انجام بدهد.
دیگ آخری را برای خودشان نگه میدارند تا با آن از فردی که قصد معامله داشتند، پذیرایی کنند. از آنجایی که نیت این نذر، خیر نبود، وقتی درِ دیگ را باز میکنند و میخواهند آب آبگوشت را بکشند، میبینند که دو تا عقرب داخل آبِ آبگوشت افتاده و زهرآلود شده است.
مصطفی برای اینکه قضیه را رفع و رجوع کند، میگوید بلافاصله آب را خالی کنید و گوشت را بکوبید و بیاورید، تا آبروداری کنیم. وقتی آب را خالی میکنند میبینند تعداد عقربها خیلی بیشتر از اینهاست و خوردن همانا و مُردن همان.
مصطفی با دیدن این وضع است که تلنگر میخورد. میگوید دنیا چه ارزشی دارد که من بخواهم به خاطر آن چنین کاری کنم. تحول در او از اینجا شروع میشود.
اهل محل و همه افرادی که او را میشناسند روی این تأکید دارند که مصطفیدیوانه، مصطفیپادگان یا مصطفی دادکان، برخلاف آدمهای دیگری بود که تا به حال توبه کرده بودند. مصطفی شرور، بهمعنای چاقوکش و عرقخور و این طور رفتارها نبود، بلکه آدمی بود که زیر بار حرف زور نمیرفت و جگر شیر داشت.
برای همین درباره او میگفتند بابا این دیوونه است! رفته تو دل ۱۰۰نفر که میخواهند او را بزنند. این قدر شجاع بود. اگر کسی در محله پاچنار حرف زور میزد با او درگیر میشد.
دربارهاش میگویند تصویر تابلوی کلانتری بازار را که شیر و خورشید بالایش بود پایین کشیده بود، گفته بود که یک شیر در اینجا وجود دارد و آن هم من هستم و این شیر باید پایین بیاید. برخی بازاریان از او به خاطر این کارهای عجیب و غریب میترسیدند، اما وقتی که فوت کرد، بازار به احترام او تعطیل کرد. همه میدانند، محرم که میشد دست از تندی و پرخاش و درگیری بر میداشت و رسم ادب به جای میآورد.»
اغلب این روایت را برای تحول مصطفی دادکان نقل میکنند که به همراه تعدادی از لاتها برای تفریح به باغهای فرحزاد رفته بود و اتفاقاً آسید مهدی قوام هم برای هواخوری آنجا بود. کسی آمد و به مصطفی خبر داد که آسید مهدی قوام هم آن طرف باغ است، بزن و بکوبتان رو کمتر کنید! مصطفی رو به آن شخص گفت: ما نوکر بچههای فاطمه زهرا(ع) هستیم! و رفت پیش سیدمهدی، صورتش را بوسید و گفت ما نوکر شما هم هستیم!
آقاسید مهدی گفت: مصطفی! ما امشب آمدهایم لات بشویم! نخستین قانون مرام لوطیگری و لاتی چیه؟ مصطفی گفت: حاج آقا، نخستین قانونش قانون حق نمکه. اگه نمک کسی را خوردی نمکدان نشکن. سید مهدی گفت: فقط حرفش را میزنی یا عمل هم میکنی؟ مصطفی ساکت شد و چیزی نگفت. عدهای میگویند که مصطفی همانجا و همانوقت بهدست سید مهدی قوام متحول شد.
منبع: همشهری