گندیشاپور کهنترین دانشگاه جهان؛ بودن یا نبودن، مساله این نیست!
پیرو انتشار مطلب تحقیقی «جندیشاپور کهنترین دانشگاه جهان نبود!» به قلم عباس امام (محقق و عضو هیات علمی دانشگاه شهید چمران اهواز) در ایسنا، اشکان زارعی (پژوهشگر و دکترای تاریخ) به این تحقیق امام پاسخ داده است.
زارعی در جوابیه خود، که برای انتشار در اختیار ایسنا گذاشته، آورده است:
عباس امام، دکترای زبان انگلیسی، نوشتار «چرا مرکز علمی جندی شاپور را میتوان نخستین دانشگاه جهان نامید» از رضا ماحوزی و حسین ابراهیم آبادی را به چالش کشیده، در یادداشتی با نام «جندیشاپور کهنترین دانشگاه جهان نبود!» جایگاه کهنترین یا نخستین را شایستهی آکادمی افلاطون دانسته است.
این استاد زبان انگلیسی دانشگاه چمران برای پذیرش دیدگاه خود از پیام خانم آدری آزولی مدیرکل سازمان یونسکو در مارس سال ۲۰۲۱ یاد میکند که وی «ضمن تایید جایگاه والای آن مرکز علمی (دانشگاه جندی شاپور) در تاریخ بینالمللی علم، بر تعلق دانشگاه باستانی جندی شاپور به دوره ساسانی تاکید کرد، ولی از آن دانشگاه به عنوان، نخستین دانشگاه جهان نام نبرد».
سپس دکتر عباس امام با بررسی موشکافانهی آکادمی افلاطون آن را دیرینهتر از دانشگاه گندیشاپور ساسانی مینامد. زیرا به باور وی «چنانچه بنیانگذاری و گسترش آموزشگاه باستانی جندی شاپور را در حدود سده چهارم میلادی بینگاریم، آنگاه باید منطقا بپذیریم که نهاد آموزشی یونانی«آکادمی» افلاطون که به نوشته صاحب نظران از جمله کاپلستون، در سالهای ۳۸۷- ۳۸۸ پیش از میلاد برپا شد، دستکم ۷۰۰ سال بیش از جندی شاپور ما قدمت دارد. به همین دلیل بوده است که کاپلستون مینویسد آکادمی را به حق میتوان نخستین دانشگاه اروپایی نامید».
دکتر امام گرامی پس از ستایش شیوهی کار نویسندگان اروپایی، به پژوهشگران ایرانی اینگونه سفارش و پیشنهاد میکند: «بهتر است ما نیز با پیروی از رویکرد عقلی، علمی و منصفانه تاریخنگاران غربی علم، از ادعای «ایران-محوری» و مصادره به مطلوب کردن تحولات مثبت علمی جهان با احتیاط بهرهگیری کنیم؛ مگر آن که با شواهد و مدارک متقن و کافی بتوانیم از گزارههای خود دفاع کنیم. البته آن هم در راستای تقویت همبستگی علمی دانشمندان جهان بشریت و نه فخر فروشیهای بیپشتوانه و زیانبار».
اگر چه سخن عباس امام، پیرامون پیشینه آکادمی افلاطون در شکوفایی دانش جهانی درست است، اما ایشان دو نکته را نادیده گرفتهاند.
نخست آنکه به کار نبردن واژهی کهنترین در پیام خانم آدری آزولی و یا هر مدیر دیگری، به هیچ روی شوندی ( دلیلی) استوار در این زمینه به شمار نمیآید، زیرا چگونگی گفتار بستگی به گوینده داشته، الزامی نیست در چنین پیامهایی به همهی ویژگیهای یک پدیده تاریخی پرداخته شود.
دو دیگر آنکه، کاپلستون، آکادمی افلاطون را «نخستین دانشگاه اروپایی» خوانده و این سخن به هیچ روی به چم( معنای) جایگاه جهانی آن نیست.به زبانی دیگر، اگر آکادمی افلاطون به گفتهی عباس امام، نخستین دانشگاه جهان بوده، چرا کاپلستون آن را در تراز اروپایی سنجیده است؟
بیگمان برجستهترین کاستی یادداشت این استاد ارجمند زبان انگلیسی که آن را از شیوهی دانشورانه ( علمی) و منصفانه دور میسازد آنجا است که ایشان با نگاه گزینشی به منابع، بررسی فراگیر و گستردهای را انجام نداده، به آسانی از «ایران محوری»، «مصادره به مطلوب»، «فخر فروشی » و... سخن گفته است.
از اینرو برای راستآزمایی نگرش عباس امام بایسته است، گزارههای یاد شده از نگاه سازمان جهانی یونسکو و دیدگاه استادان شناخته شدهی ایرانی رشتهی تاریخ بررسی شود تا به پاسخی درخور در این زمینه دست یابیم.
نگاه سازمان جهانی یونسکو:
برپایهی گزارش دکتر سعدالله نصیری قیداری، دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو در ایران از سی و نهمین گردهمایی این سازمان درنوامبر ٢٠١٧ در شهر پاریس؛ «دانشگاه ۱۷۵۰ ساله جندی شاپور دزفول به عنوان قدیمی ترین دانشگاه جهان ثبت شد که قبل از آن از قدیمی ترین دانشگاههای دنیا، دانشگاه بولونیا با قدمت ۹۰۰ سال معرفی شده بود. این رویداد از آن جهت حائز اهمیت است که کشور ایران را به عنوان مهد تأسیس اولین دانشگاه بین المللی جهان با قدمت بیش از ۱۷۵۰ سال در جهان معرفی می کند».(۲) خبری که افزون بر تارنمای دفتر یونسکو در ایران رسانههای دیگری مانند: خبرگزاری ایرنا (۳) و روزنامهی جوان( ۴) نیز آن را بازتاب دادهاند.
در همین راستا دکتر عصاری رییس وقت دانشگاه صنعتی دزفول نیز فرایند شناسایی دانشگاه گندیشاپور روزگار ساسانی را به عنوان کهنترین دانشگاه جهان در گفتوگو با خبرگزاری ایسنای خوزستان اینگونه بازگو میکند:
«بازخوانی جندیشاپور باستانی که در سال ۲۷۱ میلادی تاسیس شد، هدف اصلی این اقدام بود. پس از آن مدارک و مستندات در اختیار دفتر یونسکو در ایران قرار گرفت و با اهتمام جدی که آنان داشتند متوجه شدیم کمیته اجرایی یونسکو زمان فعالیت دانشگاه باستانی جندیشاپور را تایید کرده و منتظر بودیم که در صحن علنی یونسکو این موضوع مطرح شود.
هفته گذشته اطلاع دادند که این طرح در صحن علنی یونسکو مورد تایید قرار گرفته است و این گنجینه گرانبها که از آن غافل شده بودیم، یعنی ۱۷۵۰ سال فعالیت دانشگاه جندیشاپور باستان، مورد تایید در صحن علنی یونسکو قرار گرفت. اکنون میتوانیم بگوییم که قدیمیترین کشور جهان در زمینه آموزش عالی هستیم. تا امروز میتوان گفت که دانشگاه جندیشاپور دزفول اولین دانشگاه در جهان است؛ مگر اینکه یونسکو مستنداتی ارایه دهد که خلاف این باشد، اما تا امروز یونسکو این را تایید کرده است».(۵)
بنابر آنچه گذشت تا پیش از گندیشاپور، بولینیا نخستین دانشگاه جهان نام گرفته بود. این جستار( موضوع) از یک سو نشان میدهد در سیاهه یونسکو، آکادمی یونان جایی نداشته و از سوی دیگر روشن است در اندیشهی کارشناسان این سازمان جهانی افزون بر پیشینه و دیرینگی، که عباس امام پیرامون آکادمی افلاطون آن را بسیار برجسته میداند، ویژگیهای دیگری نیز برای گزینش کهنترین و نخستین دانشگاه بایسته بوده است.
چنانکه دکتر نصیری قیداری،« مهم ترین علل این اتفاق را موارد زیر اعلام کرد: اهمیت ثبت این دانشگاه جهانی در فهرست رویدادها و مشاهیر یونسکو در این است که جندی شاپور اولین دانشگاه جامع جهانی است که در آن ملیت های مختلف به دور از تعصب، جزم اندیشی و افراطی گری های آیینی و مذهبی در آن درس می خواندند.
تا آن جا که قبطیان(مصریان)، سوریانیان، مسیحیان، یونانیان، چینیان و هندیان در کنار دانشمندان ایرانی به تحقیق و آموزش مشغول بودند.
_در این دانشگاه از مجادلات آیینی و نژادی که در تاریخ باستان ابعاد گسترده ای داشته است، پرهیز و بر روش ها و شیوه های علمی و فنی تأکید شده است.
_در این دانشگاه موضوع بسیار مهم و مدرن به اشتراک گذاری علم و دانش برای ترویج واقعی علوم و پیشرفت تمدن بشری در اولویت قرار داشته که منشاء علوم امروزین است.
_از دیگر اقدامات ارزشمند این دانشگاه جهانی، ایجاد یکی از بزرگ ترین کتابخانه های جهان باستان با ظرفیت ۴۰۰ هزار عنوان جلد کتاب در زمینه های نجوم، پزشکی، ریاضیات، فلسفه، داروشناسی، دامپزشکی، گیاه شناسی و طب سنتی است».(۶)
اگر چه دکتر عباس امام ارجمند، بسیار کوشیده است تا آکادمی یونان را با پیشینهتر و پیشروتر از دانشگاه گندیشاپور بشناساند، اما داوری یونسکو نشان داد این باور وی سست و لرزان است.
دیدگاه استادان ایرانی رشته تاریخ:
برخی از پژوهشگران ایرانی دانشآموختهی تاریخ مانند حسینعلی ممتحن در کتاب «سرگذشت جندی شاپور»(۷) و در کتاب «تاریخ جندی شاپور» (۸) هیچگاه واژههای «کهنترین» و «نخستین» را برای این دانشگاه روزگار ساسانی به کار نبردهاند.
ناصر تکمیل همایون در کتاب « دانشگاه گندیشاپور» آن را بزرگترین در روزگار باستان دانسته است: « شهر گندی شاپور که به گونه یک سکونتگاه جدید و پیشرفته در آغاز پادشاهی ساسانیان پدید آمده بود به لحاظ بازرگانی و موقعیت ارتباطی دارای امتیاز بود به مرور بزرگترین مرکز علمی و فرهنگی جهان باستان را در خود پدید آورد».(۹)
برخی دیگر نیز گندیشاپور را تنها «یکی» از کانونهای برجستهی دانش جهان بر شمردهاند.
چنانکه مهربان شهروینی در کتاب؛ دانشگاه گندیشاپور در گهواره تاریخ میگوید: «در گندی شاپور علوم آن چنان درخشید که به راستی یکی از پایگاههای بزرگ فرهنگی و دانش بشری بوده است». (۱۰)
به گفتهی محمد محمدی نیز در کتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام «در دورانی از تاریخ که مورد گفتوگوی ما است یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی عصر خود به شمارمیرفت. این شهر جندیشاپور بود که به واسطه آموزشگاه پزشکی و بیمارستان معروفش در جهان آن روز شهرتی به سزا کسب کرده بود».(۱۱)
در جلد پنجم کتاب تاریخ جامع ایران آمده است: «بنابر گزارشهای تاریخنگاران، شاپور اول ساسانی با کمک اسیران رومی این بنا را ایجاد کرد. وی فرمان داد تا کتابهای علمی را از یونانی به پهلوی ترجمه کردند و در این حوزه علمی نگاه داشتند. به زودی دانشگاه جندی شاپور یکی از مراکز پزشکی جهان باستان شد». (۱۲)
اکنون باید پرسید آیا از سخن نویسندگان پیش گفته «بیانصافی»، «ایرانمحوری»، «مصادره» و « فخرفروشی» برداشت میشود؟ حال آنکه بسیاری از آنان با فروتنی و شاید «انصاف بیش از اندازه» به جای نام دانشگاه برای گندیشاپور از واژههای کانون، مرکز، مدرسه و.....سود جستهاند.
جای شگفتی دارد که عباس امام دکترای زبان انگلیسی به آسانی این گزارشها و پژوهشها را نادیده گرفته، تنها نوشتار (مقاله) دکتر رضا ماحوزی دانشیار فلسفه و حسین ابراهیم آبادی دکترای روان شناسی تربیتی را دستمایهی کار خود ساخته است.
از اینرو دکتر امام بنا بر شیوه پژوهش و نگارش ماحوزی و ابراهیمآبادی میگوید:
«مطالعه منابع پرشمار و معتبر غربی در این زمینه نشان میدهد که عموما در عین تاکید بر جایگاه ویژه آکادمی یونان در گسترش و ژرفا بخشیدن به کوششگریهای دانشاندوزانه و دانشگسترانه بشری، به گونهای اروپا-محور یا غرب-محور به تاریخ علم نمینگرند و نقش دیگر تمدنها و فرهنگهای بشری پیشایونان، پسایونان و پیشا وپسا رنسانس را نادیده نمیگیرند».
اگرچه برپایه نگرش سازمان جهانی یونسکو، سخن دکتر ماحوزی و دکتر ابراهیمآبادی با نگاه این نهاد جهانی همانندی دارد، اما بهتر بود که عباس امام گزارههای بیشتری از این دو نویسنده را بازگو مینمود و تنها به «یکی، دو خط» بسنده نمیکرد زیرا این شیوه نه تنها با چگونگی« نقد» و «نقادی» همخوانی ندارد که بدینگونه خواننده تنها با برداشتها و ارزیابی دکتر امام آشنا شده بیآنکه از شوندهای این دو نویسنده آگاهی داشته باشد.
ازسویی شایسته بود این استاد زبان انگلیسی به عنوان یک چهرهی دانشگاهی، دیدگاه آنان را بدون هیچ «گمانهزنی» و« انگی» تنها بر پایهی دادههای تاریخی واکاوی مینمود.
همچنین ای کاش این هموند (عضو) هیئت علمی دانشگاه چمران اهواز به همان اندازه که با ریزبینی، آکادمی یونان و به گفتهی خودش «منابع پرشمار و معتبر غربی » را بررسی کرده، کتاب نویسندگان ایرانی را نیز میخواند تا دریابد که آنها نیز همواره از تلاش کارساز تمدنهای دیگر همچون یونانیها چشمپوشی نکرده، جایگاه آنها را ستایش نمودهاند.
چنانکه دراینباره مهربان شروینی میگوید: «چندین سده پیش از میلاد در یونان در یک رنسانس علمی، کلیه علوم جهش ویژهای یافت و به جایی رسید که در آتن یکی از بزرگترین مکانهای علمی جهان رقم خورد. دو سده پیش از میلاد آتن پایگاه علوم فلسفی، حکمت، طب، کیمیاگری، ریاضی، نجوم و هندسه، هنر و صنعت و بازرگانی بود. به طوری که بزرگترین فلاسفه و پزشکان از آتن برخاستند».(۱۳)
به گفتهی محمد محمدی ملایری: « در عصر ساسانی غیر از ایرانیان ملتهای دیگر با علم و فرهنگ دیگری نیز وجود داشتند که هریک در رشتههایی از معارف عصر خود گامهایی برداشته بودند و نامیترین آنها دو ملت یونان و هند همسایگان غربی و شرقی ایران بودند».(۱۴)
همچنین مجتبی گراوند و بشیر آذرجو در نوشتار: جایگاه علم پزشکی دردانشگاه جندی شاپور و تأثیر آن بر مراکز علمیِ تمدن اسلامی، آورده است: « بیشک حضور دانشمندان و پزشکان یونانی و انتقال دانش و علم پزشکی آنها به ایران بخصوص دانشگاه جندی شاپور، در باروری و رونق بیشتر علوم از جمله طب در این دانشگاه موثر بوده است». (۱۵)
عباس امام، یکی دیگر از نشانههای کهن بودن آکادمی افلاطون بر دانشگاه گندیشاپور را اینگونه بررسی میکند:
«در عظمت نام یونان باستان در تاریخ علم پزشکی، میتوان به نام ۲ پزشک نامدار یونانی یعنی بقراط و جالینوس نیز اشاره کرد که تا همین امروز در همه جای جهان پزشکان کار حرفهای پزشکی خود را با «سوگند بقراط» آغاز میکنند، همچنانکه تا همین امروز نشان اختصاصی و بینالمللی رشته پزشکی/ داروسازی و همچنین نشان ویژه «سازمان بهداشت جهانی» (WHO) ۲ مار پیچیده بر یک محور قائم (موسوم به کادوسه) است که این نماد از یونانیان بجا مانده است».
به راستی سوگند بقراط و نشان سازمان بهداشت جهانی چه پیوندی با پیشینهی آکادمی افلاطون دارند؟ آیا میتوانند گواهی باشند بر این جستار که گندیشاپور کهنترین دانشگاه نبوده است؟
در جهان فوتبال، برزیل با پنج بار قهرمانی جام جهانی و برندهی همیشگی جام ژولریمه سرافرازترین کشور به شمار میآید، حال آنکه یونان، روم، چین و اسکاتلند، هریک خود را پدید آورندهی فوتبال میدانند. از سویی کارشناسان ورزشی، فوتبال امروزین را برآمده از کشور انگلستان سدههای هجدهم و نوزدهم ترسایی (میلادی) میدانند.
اکنون بر پایه نگرش آقای امام، آیا پیدایش فوتبال را باید در کشور برزیل جستجو کنیم؟ یا آنکه یونان، روم، چین و اسکاتلند اینک باید بر بالای بام فوتبال جهان یا قارهی خود ایستاده باشند؟
یکی از ویژگیهای هر «نقدی »نگاه چند سویه به یک جستار است تا خواننده با بینشهای گوناگون آشنا شده، خود در این زمینه داوری کند. شوربختانه دکتر امام پیرامون نشان کادوسه، تنها از یک دیدگاه یاد کرده، به ریشهی ایرانی آن نپرداخته است.
به گفتهی برخی از رخدادنگاران اندامهای نشان جهانی دارو و درمان چه آن ۲ مار پیچیده بر یک محور قائم و چه آن مار پیچیده بر یک جام که هازمان (جامعه) پزشکان و داروسازان با اندک گونهگونی آن را به کار میبرند، برآمده از آیین ایرانی مهر است.
زیرا به باور مهریان، مار نشانه زمین و زندگی آفرین بوده که با لیسیدن خون گاو کشته شده به دست مهر، باروری و آماده شدن برای زندگی دوباره را فراهم میکند.
چنانکه به گفتهی، حسین کیانراد «صحنه قربانی کردن گاو مقدس توسط میترا، مار به عنوان ملازم میترا با لیسیدن خون گاو قربانی شده که مایع حیات است خواص نیکوی آن را جذب بدن خود میکند و با این کار آمادگی خود را برای به وجود آوردن حیاتی دوباره آماده میکند». (۱۶)
تاواراتانی نیز دراینباره میگوید:
«در نقاشیها و حکاکیهای مهرکدهها معمولاً صحنه قربانیشدن گاو توسط میترا دیده میشود. به پای گاو قربانی شده، ماری دیده میشود که خون گاو را میمکد». (۱۷)
همچنین جامی که در آیین مهر آن را دوستکامی میخواندند و شراب سپندینه یا آب به درون آن ریخته میشد سرچشمه زندگی به شمار میآمد. بال نیز نماد پرواز و بالندگی و چوبدست مهری، نشانهی فرمانروایی بر زمین بوده است.
در همین راستا درکتاب بغ مهر از احمد حامی آمده است: « مهریان مار را نشانه زندهگی میدانستند، زیرا مار همانند نرهگی است. چون نطفه از نرهگی بیرون میتراود و نطفه را مایه زندگی میدانستند، پس مار را نشانه زندهگی میپنداشتند.(۱۸)
به گفتهی وی، « دوستکامی، نام جام پایهدار بزرگی است که از آن به کام دوست مینوشند. امروز هم به نام دوسکومی در سوگواریها در آن آب میریزند و به رایگان به تشنهگان میدهند. روی یک سکه مفرغی سده سیم میلادی و آن اسکولاپ یونانی، خدای افسانهای دارو و درمان یونان باستان است و دیگری دوستکامی مهری که مار در آن زندهگی میریزد و هیچ همانندی با یکدیگر ندارند. پس نشان جهانی دارو و درمان امروزی دوستکامی مهری است نه اسکولاپ. (۱۹)
احمد حامی برای سخن خود دو نمونه را نام میبرد: « در کلیسای بزرگ (سانپیترو)؛ در واتیکان کنار یکی از دیوارها دو مار به یک دوستکامی زندهگی میریزند. یکی از سر در کلیسا (سورپ سرکیس) در خوی است که در آغاز مهرابه بوده است و دیگری از سر در مدرسه چهارباغ اصفهان».(۲۰)
بر پایهی یافتههای باستانشناسی جایگاه نمادین «مار» را میتوان سدهها پیش از پدیداری آیین مهر نیز در اندیشه مردمان فلات ایران مانندنقش دو مار پیچیده در هم در هنر جیرفت برای نگهبانی از آب دور آبخوریها و تنگها چنبره زده است، جستوجو نمود.
همچنین والتر هینتس نیز مار را جانوری ستایش شده در فرهنگ ایلامیان باستان دانسته است: «حتی سفالینههای هزارههای سوم و چهارم نیز منقوش به نقشهای پیچیده مار است. نقش مار روی درِ کوزهها و سرپوش ظروف به عنوان نشانه حراست و در مقابل ابلیس ظاهر میشود. در واقع نماد باروری ایلامی، دو مار هستند».(۲۱)
به گواه تاریخ، آیین مهر ایرانی به هنگام جنگهای ایران و روم به دست سربازان و بازرگانان رومی سراسر اروپا و شمال آفریقا را درنوردید.
پِلوتارک تاریخنگاری که یک سده پس از مسیح میزیست، دربارهی فرآیند آشنایی و گرایش اروپاییان با میترا یا مهر میگوید: «رومیها میترا را بهوسیله دریازنان سیلیسی که یکی از ایالات آسیای صغیر است، شناختند. »(۲۲)
بیگمان نگرش ستایشآمیز «به مار»، جام دوستکامی و چوبدستی مهری را باید در فرآیند گسترش و فراگیری آیین مهر از خاور به باختر زمین بررسی کرد.
بنابراین اگر چه نشان سازمان جهانی دارو و درمان به نام یونانیان شناخته میشود، اما نمیتوان بنمایههای ایرانی آن را نادیده گرفت. همانگونه که امروزه زایمان غیرطبیعی که نوزاد با یک برش در دیوارهی شکم و زهدان مادر زاده میشود را سزارین، برگرفته از نام ژولسزار رومی میگویند. هرچند برخی از رویدادنگاران چگونگی این نامگذاری را با دودلی نگریسته، آن را بدون پشتوانهی تاریخی میدانند.
چرا که بر پایه استورههای ایرانی سدهها پیش از روی کار آمدن پادشاهان رومی، رستم فرزند زال و رودابه به شوند درشتی اندام با اندرز سیمرغ با شکاف پهلوی مادر زاده شد.از اینرو چنین زایمانی را از دیرباز «رستمزاد»، «رستمزایی» و «رستمینه» نامیدهاند. چنانکه در برخی از روستاها از این نامها هنوز بهره برده و فرهنگستان زبان فارسی نیز نامهای پیش گفته را به جای سزارین پذیرفته است.
به باور عباس امام «در زمینه پزشکی و جراحیهای گوناگون، پیشگامی یونانیان قرن پنجم پیش از میلاد بر ایرانیان قطعی است».
اگر چه از جایگاه ارزنده و برجستهی یونانیان باستان در پیدایش و پیشرفت دانشهای گوناگون به ویژه پزشکی را نمیتوان چشمپوشی کرد، اما نقش ایرانیان نیز در بسترسازی همین حوزهها در یونان را نباید نادیده گرفت.
چنانکه به گفتهی سیریلالگود «آنچه که مسلم است در یونان قدیم، اصول طبی منسجم مبتنی بر روشهای علمی وجود نداشت و به همین لحاظ طب یونانی در برابر همسایگانش همچون ایران و مصر، حرفی برای گفتن نداشت. تا آنجا که از اطلاعات به دست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضع طب پیشرفتهتر از آشور بود. لذا دور از منطق نخواهد بود اگر بگوییم که ایرانیان باستان طبی را که در دنیا به نام طب یونانی معروف است به یونانیها آموختهاند.در حدود سالهای ۷۰۰ قبل از میلاد ما به نشانهای از یک فرهنگ برجسته در یونان برخورد نمیکنیم و تازه علوم در این کشور از رشد کمتری نسبت به سایر کشورها برخوردار بوده است. اما ناگهان دویست سال بعد یعنی در حدود ۵۰۰ قبل از میلاد میبینیم که علم پزشکی آن چنان پیشرفتی پیدا کرده است که بقراط توانست رسالات مشهور پزشکی خود را به رشته تحریر در آورد و پدر طب لقب بگیرد.
از آن گذشته کاملا مشهود است که شیوه نگارش بقراط یک شیوه کاملا جدید است و مشابه آن در سالهای قبل از آن دریونان مشاهده نمیگردد. در این نوشتهها اسامی بسیاری از قسمتهای بدن با نامهای هندواروپایی نوشته شدهاند. بقیه اسمها بیکم و کاست بابلی هستند. حتی خود یونانیها هم متوجه شده بودند که فرضیه طبایع چهار گانه ایشان( بقراط) ساخته و پرداخته دست خارجیان و مبتنی بر نظریات ایرانیها است».(۲۳)
به گفتهی «جرج سارتن وجود مکتب فیثاغورس، که تحولی جدید در نگرشهای علمی یونان باستان بود، خود دلیل دیگری بر این مدعا است که علوم یونانی به خصوص در زمینه پزشکی، برگرفته از میراث ملتهای شرقی، و ایرانیان است. فیثاغورس در حدود سال ۵۳۰ قبل از میلاد به دلیل تعارض دیدگاهش با نظریات سنتی یونان، در جستجوی محیط مناسبی برای گسترش عقایدش، به جنوب ایتالیا رفت و به کمک شاگردانش، نوعی مکتب جدید پایهگذاری کرد که بعدها به نام خودش مکتب فیثاغورثی نامیده شد» (۲۴).
ارنست رنان نیز در سخنی همانند سارتن میگوید: «همانگونه که مشخص است، اینگونه عقاید تشابه و تقارن زیادی با باورهای سنتی ایرانیان قدیم داشته و این مقایسه برخی از محققین را به این نتیجه رسانیده که اکثر نظریات فیثاغورث ریشه شرقی دارد و به نحوی وام گرفته شده از باورها و سنتهای ایرانی است (۲۵).
از اینرو به گفتهی سیریلالگود: « احتمالا ایرانیها را باید موجد نظریات فلسفهای دانست که یونانیها بعدها سیستمهای فلسفی، تشریح و درمان شناسی خود را بر مبنای آن بنا کردند».(۲۶)
سخن وی و نویسندگان دیگر پربیراه نیست زیرا برپایهی گزارشهای تاریخی به هنگام یورش مقدونیها به ایران، بسیاری از نسکها( کتاب) و دستنوشتههای دانشمندان پارسی به فرمان اسکندر بطور گسترده به یونان برده شد، تا دستاوردههای فرهنگی و تمدنی ایرانیان، زمینهساز شکوفایی وتنومندی دانش در این شبهجزیره گردد.
دراینباره میتوان از دیدگاههای چند تن از پژوهشگران ایرانی و انیرانی یاد کرد
حسینعلی ممتحن:
« ایران عصر هخامنشی در علوم و فرهنگ و تمدن مشهور و معروف بود چون اسکندر مقدونی بر شهر استخر دست یافت دستور داد که بناها را خراب و کتابها و دیوانها را به یونانی و قبطی استنساخ کنند و نسخههای ایرانی را بسوزانند و این اقتباس بنابر تصریح ابنندیم بیشتر در نجوم و طب بود» (۲۷)
ناصر تکمیل همایون:
« در دوره هخامنشیان کتابخانهها و مراکز نگاهداری اسناد دولتی در پایتخت و شهرهای بزرگ کشور وجود داشت که بر پایه نگارشهایی، اسکندر مقدونی بسیاری از نسخههای موجود را برده و یا به آتش کشید و بناها را ویران کرد».(۲۸)
آلبرت اومستد:
« استاد کهن اسکندر، ارسطو از شاگرد شاهانهای خود درخواست کرد هرچیزی را که از نظر علمی جالب باشد برای او به میهن بفرستد».(۲۹)
مقدمه ابنخلدون:
«اهمیت علم نزد ایشان به اندازهای بود که بعضی گفتهاند علوم عقلی اصلا در ایران پیدایش یافته و اسکندر آن را به یونان برده است.(۳۰)
ازاین رو میتوان پنداشت بخشی از نُسکهایی که در روزگار ساسانیان از زبان یونانی به پهلوی برگردان( ترجمه) شد را باید همان نوشتههای به تاراج رفته به دست سربازان اسکندر دانست که پس از سدهها با نام و ریخت یونانی به میهن بازگشتند.چنانکه جرجیزیدان دراینباره میگوید:« نقل کتب علمی یونان به زبان پهلوی به منظور برگشت علوم ایران از یونان و یا بعنوان معاوضه به مثل بوده است».(۳۱)
البته راه یافتن نگرش و بینش ایرانیان به یونان را نه با یورش اسکندر که باید از سالهای آغازین پادشاهی هخامنشیان و حتی روزگار مادها جستوجو نمود. بر پایهی دادههای تاریخی، بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه یونانی تا پیش از پیدایی کانونهای آموزش در آتن، از سرچشمههای دانش ایرانی به ویژه باورهای زرتشتی و آموزههای مغان سیراب شدهاند.
چنانکه هایده معیری در کتاب؛ مغان در تاریخ ایران باستان میگوید:« ایونیه زادبوم اصلی فلسفه یونان از ایالات واقع در منتهیالیه غربی مپراطوری هخامنشی در مرز آسیا بود. تاثیرات زردشتی، به ویژه در حوزههای آفرینش گیتی و باورداشتهای رستگاری ، احتمالا در گونههایی از جنبشهای مذهبی، فلسفی ایونیه در دوران مادها و اوایل هخامنشیان کاربرد داشته است».(۳۲)
به گفتهی دیاکونوف در کتاب تاریخ ماد:
«ایرانیان در سدههای هفتم و ششم پیش از میلاد با مفاهیم دینی و فلسفی آشنایی داشتند. حتی در یونان باستان، تألیفات گوناگون دینی، فلسفی و عرفانی مربوط به گنوستیکها و نوافلاطونیان به «تعلیمات مغان» شهرت یافته بود»(۳۳)
بنابر سخن مریبویس « نخستین اصل مورد اشاره تالس با اصول زردشتی به این ترتیب انطباق حاصل میکند که آفرینش زمین که چون دایرهای است بر آفرینش آب بنا شده است».(۳۴)
هاشم رضی از دانشمندان یونانی چون: سیسرو، آپولییوس، الکساندرینوس، افلاطون و دیوگنسلائریتوس» یاد میکند که « این نام آوران فلسفه و علم در آن اعصار دور بیتردید رنج سفر به خود هموار کرده و به ایران برای توشهگیری از فلسفهیی سترگ روی میآوردهاند و این حاکی از شهرت دین زرتشتی و آیین مغان در آن دوران تاریخ در ایران و مستملکات ایرانی یا حوزه بینالنهرین بوده است».(۳۵)
از اینرو برخی از پژوهشگران حوزه تاریخ و فلسفه «مُثل » افلاطون که بنیادیترین دیدگاه وی به شمار میآید را برداشتی از پیکرهی «فروهر» میدانند
«زیرا به اعتقاد افلاطون « هر امری از امور عالم چه مادی باشد مانند حیوان، نبات و جماد؛ چه معنوی باشد مانند شجاعت، عدالت و غیره اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونهی کامل اوست و با حواس درک نمیشود بلکه تنها عقل آن را درمییابد. به طور کلی فلسفه افلاطون براساس تمیز دادن میان واقعیت با صورت ظاهر است .بر طبق جهانبینی زرتشتی، اهورامزدا عالم ماده را از روی صور روحانی پاک آفریده است که فروهر خوانده میشود.در باطن هر یک از موجودات جهان این روح مینوی « فروهر » به ودیعه نهاده شده است.به طور کلی آنان ارواح خارجی و ازلی هستند که از آغاز آفرینش نگهداری و پاسداری جهان به آنها وابسته است». (۳۶)
به زبانی دیگر با خوانش اندیشه افلاطون «متوجه می شویم که او بسیار زیاد از تفسیر هستی شناسی خاص مزدایی که متعلق به مزدا یسنا یا همان زرتشت است، استفاده کرد. افلاطون می گوید «مثل» یا عالم ایده همان فرشته های مزدایی است که در مباحث دین زرتشت هم وجود دارد.(۳۷)
افزون بر افلاطون، تالس ملطی نیز دربارهی اینکه همه چیز انباشته و سرشار از خدایان است، تحت تأثیر این نظریّهی ایرانی است که میگوید:« امشا سپندان ذاتی و جای گیر در همه آنچه آفریده شده میباشند».(۳۸)
به گفتهی مریبویس «نگرش هراکلیتوس، دربارهی جریان آتش در همهی اشیا به واسطهی اهمیّتی بود که ایرانیان برای این عنصر قائل بودند. همچنین، اهمیتی که او به «خرد» میداد، ناشی از جهان بینی ایرانیان در این باره بود. در اندیشهی او «رستاخیز»، «تضاد میان خیر و شر»، «لزوم انجام فرایض دینی» و بسیاری دیگر از بن مایههای فکری او، زاییدهی ارتباطی است که بین او و مغان ایرانی برقرار بوده است». (۳۹)
همچنین «باور ایرانیان مبنی بر تقسیم جهان به هفت بخش و آفرینش آن به گونهای منظم در هفت مرحله را تأثیری آشکار بر فلاسفهی آسیای صغیر داشته و این نظریّه از آن طریق به متفکرین روم و یونان رسیده بود».(۴۰)
بسیار روشن است که مغان به هنگام فرمانروایی مادها و هخامنشیان از دانش بالایی در زمینههای اخترشناسی، پزشکی، کیمیا، فلسفه و....برخوردار بوده، کار آموزش و گسترش این دانشها را در ایران و سرزمینهای دیگر همچون یونان به دوش کشیدهاند. گفتار رخدادنگاران و ایرانشناسان خود گواهی بر این سخن است.
بنابر گفتار خانم مری بویس، «احتمالاً نخستین دانشکدههای ایرانی به وسیله مغان و در سرزمین پارس برپا شد تا بدین ترتیب علوم پزشکی، نجوم و فلسفه پس از تدریس و تحولی چشمگیر، بار دیگر به مغرب زمین انتقال یابد. ایرانیان در روزگار هخامنشیان در اوج گستردگی و تفوق به سر میبردند». (۴۱)
به گفتهی سیریل الگود نیز « از شواهد موجود چنین استنباط میگردد که امر پزشکی در مراکز متعددی تدریس میگردیده است که احتمالا بزرگترینشان در همدان، ری، تختجمشید بوده است». (۴۲)
این نویسنده در بخش دیگری از کتاب خود آورده است:« یکی از نکات مهمی که در کتیبه حمورابی که جنبه تقدس داشت و در معبد نگاهداری میشد قید گردیده است و موجب بالا رفتن قدر و مقام پزشکان در جامعه میگردید. تعیین پاداشهایی درخواست ایشان و مجازات کسانی بود که بدون آگاهی از علم طبابت دست به اینکار میزدند و از آنجا که این خطاها بیشتر به هنگام عمل جراحی حادث میگشت.
نتیجه بالفعل مفاد کتیبه، سیر قهقرایی رشته جراحی بود.در حالی که در ایران این رشته از طبابت با سرعت به سیر تکامل خود ادامه داد و پزشکان ایرانی در این زمینه آنچنان مقام شامخی در تاریخ برای خود کسب کردهاند که نظیر و همانندی ندارد».(۴۳)
به باور محمدعلی اسلامی ندوشن: «این وضع و موقع جغرافیایی، ایران را در طی تاریخ تبدیل به کارخانهای کرده است که تمدن و فرهنگ دیگران را برخود وارد کند، فرهنگ و تمدن تازهای از ترکیب آن بسازد و آن را به همان کشورها یا به کشورهای دیگر صادر نماید». (۴۴)
بنابر آنچه گذشت، میتوان گفت «که ایرانیان هماره در ایجاد علوم و تعالی آن، نقش چشمگیری داشتهاند. با توجه به فرهنگ و تمدن کهنی که به سان درخت تناوری در این سرزمین روییده و شاخ و برگ گسترانیده است، علوم رایج زمانه، از قبیل پزشکی، نجوم، فلسفه و ... به وسیله مغان و روحانیون ایران در دورهی باستان رشد نموده و به سرزمینهای غربی انتقال یافته است. آنگاه در اثر حوادث و تحولات زمانه، دامنهی دانش از آتن به اسکندریه و دیگر بلاد مغرب زمین راه یافته و پس از طیّ دورانی که روی به کمال داشته، از سرزمینهای سوریه و آسیای صغیر، به فلات ایران روی آورده است».(۴۵)
سخن پایانی
گندیشاپور چه نخستین یا کهنترین دانشگاه جهان باشد و چه نباشد، جستار درخوری نیست که پیرامونش درنگ کرد. آنچه میبایست در اینزمینه آموخت و به آن بالید، کارکرد شگرفی است که این دانشگاه در آفرینش و باروری دانشهای گوناگون در هزارتوی تاریخ به دوش کشیده است، که در اینباره میتوان از «بنیاد نگارش و برگردان کتاب» « گشایش نخستین کنگره پزشکان» و آغاز به کار کتابخانهی این دانشگاه در ۲۱ خرداد سال ۲۵۰ ترسایی نام برد. رویدادهایی که جهان تا به امروز از آن سود میبرد.
چنانکه خسرو انوشیروان روز چهارم اردیبهشت سال ۵۵۲ ترسایی فرمان داد بنیادی در سازوکاری گسترده و سازمان یافته، در این دانشگاه برای نخستین بار در جهان، به نگارش و برگردان (تالیف و ترجمه) کتاب پرداخته، پژوهشها و دست نوشتههای پرشمار و گوناگونی درباره فلسفه، پزشکی، کیمیا، اخترشناسی، خنیاگری، گیتاشناسی (جغرافیا) از زبانهای یونانی، رومی، سریانی، هندی و .... به زبان پهلوی برگردانده شود.
رویکردی که آن را جنبش ترزبانی (ترجمه) مینامند، نه تنها در بالندگی دانش آن روزگار جایگاهی ارزنده و بیهمتا داشت که در دوره اسلامی نیز زمینهساز پیدایی « نهضت ترجمه» و «عصر طلایی تمدن اسلامی» گردید. زیرا ساخت «بیتالحکمه» و بیمارستان بغداد به هنگام خلافت هارونالرشید عباسی که آن را آغازگر پیشرفت تمدن اسلامی دانستهاند با الگوبرداری از جنبش ترزبانی و کارکرد دانشگاه گندیشاپور و به دست کارگزاران ایرانی انجام گرفت.
از اینرو برخی باور دارند نگرشهای فلسفی که پس از اسلام «خسروانین پهلویین» نامیده شد و حاج ملا هادی سبزواری و ملاصدرا از آن بهرهی فراوان بردهاند، به دست آموزگاران ساسانی در دانشگاه گندیشاپور پیریزی شده بود.
همچنین با آغاز به کار نخستین همایش پزشکان جهان، گفتگو و گمانهزنی آنان از سراسر گیتی در گندیشاپور پیرامون جستارهای گوناگون پزشکی و بهره بردن از دانش و کارآزمودگی آنها، از آمیزش اندیشههای پزشکی ایرانی بر پایهی آیین مزدیسنی و نگرشهای انیرانی روشی نوین در درمانگری پدید آمد که زمینهساز شکوفایی دانش پزشکی را فراهم ساخت ٬ چنانکه در دوره اسلامی به آن «مکتب پزشکی گندی شاپور» میگفتند و جهان پزشکی برای سدهها از آموزههای آن بهرهمند شد تا جایی که در کتابهایی چون الحاوی رازی٬ قانون پورسینا و الجامع ابن بیطار واژههایی مانند « قال الخوزی»٬ «قالت الخوز» ٬«قال الخوز قاطبه» و…. به کار رفته است که نشان میدهد پزشکان گندیشاپور از دانشی ویژه برخوردار بودهاند.
به همین شوند درمان خلفا و چهرههای سرشناس دورهی اسلامی همواره به پزشکان دانشگاه گندی شاپور سپرده میشد. به گونهای که ابناثال نصرانی دانش آموختهی این دانشکده سالها پزشک معاویه بود، جرجیسبن بختیشوع فرنشین «رییس» پزشکان گندی شاپور نیز به درمان منصور خلیفه عباسی و فرزند مهدی دیگر خلیفه عباسیان پرداخت. از اینرو هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی پزشکان گندیشاپور را به بغداد فراخوانده٬ سرپرستی دانشکده آن را به « ماسویه»٬ و سپس شاپور بن سهل پزشکان ایرانی٬ خوزی تبار سپرد.
از جایگاه بلند و سازندهی دانشگاه و بیمارستان گندیشاپور همین بس که افزون بر بغداد، به گفتهی جرجیزیدان « مسلمانان ساخت بیمارستان را از ایرانیان آموختند و مانند جندیشاپور بیمارستانی دایر کردند. در سال ۸۸ هجری به دستور ولیدبنعبدالملک اموی، نخستین بیمارستان در دمشق بنا گردید»(۴۶) همچنین به گفتهی جرجسارتن «بیمارستانهای قرون وسطا در اروپا با آنکه دارای منشا یهودی و بیزانسی بودند اما ریشه در دانشگاه جندیشاپور داشتند».(۴۷)
فراوش نکنیم در روزگاری که نگرشهای تند و خشک نژادی و دینی، سدی بزرگ در راه نزدیکی ملتها بود و گاه زمینهساز جنگهای خونین میشد، ایرانیان دروازههای کشور خود و دانشگاه گندی شاپور را بر روی دانشمندان با هر دین و نژادی گشودند.
کوچ دانشمندان نستوری و پزشکان دربار ژوستینین امپراتور روم به دانشگاه گندیشاپور که از ستم دینی و نژادی فرمانروایانشان به تنگ آمده بودند نمونهای روشن وبارز در این زمینه است. تا بدین گونه دانشگاه گندی شاپور در هزارههای کهن، شاهراه گفتگوی تمدنها شده و بار دیگر مداراگری و آشتیجویی ایرانی نمایان شود.
پیدایی، استواری و بالندگی همهی تمدنهای کهن در سایهی بده و بستان با یکدیگر انجام گرفته، هیچ سرزمینی نمیتواند خود را جدای از این فرآیند بداند. به زبانی دیگر، پیشرفت زندگی انسان در درازنای تاریخ برآیند همپوشانی همهی نژادها،زبانها و فرهنگهای گوناگون بوده است.ازاینرو بزرگنمایی و نگاه برتریجویانه به خود از یک سو و کمرنگ کردن دیگران از سوی دیکر، ناپسند است. اما اینکه ما داشتههای خود را نادیده گرفته و ناچیز بشماریم و تنها بیگانگان را بستاییم نیز کاری بس نارواست.
به همین شوند جایگاه «نخستین» یا «کهنترین» به خودیخود برجسته و ممتاز نیست، آنچه باید درباره آن اندیشه کرد، آموزهها و کارسازیهای دانشگاه گندیشاپور است که به گواه تاریخ زمینهساز بالندگی و شکوفایی سترگی گردیده است.
یارینامه:
۱- امام، عباس، جندیشاپور کهنترین دانشگاه جهان نبود،خبرگزاری ایسنا، خوزستان ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
۲- نصیری قیداری، سعدالله، تارنمای دفتر یونسکوی ایران، ۱۰ آذر ۱۳۹۶
۳-روزنامه جوان، ۱۴ آذر ۱۳۹۶
۴-خبرگزاری ایرنا، ۸ بهمن ۱۳۹۷
۵- عصاری، محمدرضا ،ایسنای خوزستان، ۱۴ آبان ۱۳۹۶
۶-نصیری قیداری، سعدالله، تارنمای دفتر یونسکوی ایران،
۷- ممتحن، حسینعلی، سرگذشت جندیشاپور..
دانشگاه جندیشاپور
۸- جلیلیان، شهرام، تاریخ جندیشاپور،۱۳۹۴، دانشگاه جندیشاپور
۹-تکمیل همایون، ناصر، دانشگاه گندیشاپور،
رویه ۵۴، دفتر پژوهشهای فرهنگی..تهران، ۱۳۸۴
۱۰-شهروینی، مهربان، دانشگاه گندیشاپور در گهواره تاریخ،رویه ۸۹، پورشاد، تهران، ۱۳۸۱
۱۱-محمدی ملایری، محمد، فرهنگ ایرانی، رویه ۲۲۹، توس، تهران ۱۳۷۴
۱۲-موسوی بجنوردی، کاظم . تاریخ جامع ایران،
رویه ۷۵۵.جلد۵، مرکز دایرهالمعارف اسلامی..۱۳۹۳
۱۳-شهروینی، مهربان، همان کتاب، رویه ۸۱ و ۸۲
۱۴-محمدی ملایری، محمد،همان کتاب، ۲۰۴
۱۵- گراوند مجتبی، آذرجو، بشیر؛ جایگاه علم پزشکی در دانشگاه جندیشاپور، فصلنامه تاریخ نو. رویه ۶۰..۱۳۹۵
۱۶- کیانراد، حسین؛ نقش مار، رویه ۲۳نشریه فروهر. ۱۳۸۰
۱۷-تاواراتانی، ناهوکو؛ مار وکاج، رویه ۱۳ و ۱۶.نشر بهجت، ۱۳۸۵
۱۸-حامی، احمد، بغ مهر، رویه ۱۰ ، داورپناه، تهران ، ۱۳۵۵
۱۹-حامی، احمد؛ همان کتاب ، ۱۵
۲۰- حامی، احمد؛ همان کتاب ،۱۶
۲۱- هینتس، والتر؛ دنیای گمشده ایلام، رویه۴۷ و ۴۸. ترجمه فیروز فیروزنیا، نشر علمی و فرهنگی، تهران.۱۳۷۰
۲۲- فرهوشی، بهرام؛ جهان فروری، رویه۱۱۹،انتشارات کاویان
۲۳- الگود، سیریل؛تاریخ پزشکی ایران، رویه۴۱، ترجمه: محسن جاویدان، نشر اقبال، نهران، ۱۳۵۲
۲۴- کثیری، مسعود؛ مروری بر دلایل ورود اندیشههای طبی ایران باستان به یونان، فصلنامه تاریخ پزشکی. رویه ۱۴۰ .۱۳۸۹
۲۵-کثیری، مسعود؛ ۱۴۰
۲۶-الگود، سیریل؛ ۴۳
۲۷-ممتحن، حسینعلی، ۳۱
۲۸- تکمیل همایون، ۵۳
۲۹- اومستد، آلبرت تن آیک؛ تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، رویه۷۱۸ .ترجمه محمد مقدم، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۳
۳۰- محمدی ملایری، محمد؛ ۲۰۹
۳۱-زیدان، جرجی؛ تاریخ تمدن اسلام، رویه۱۲۳، ترجمه: علی جواهر کلام، امیرکبیر، ۱۳۹۴
۳۲- معیری، هایده؛ مغان در تاریخ باستان، رویه۱۱۶، تهران ، پژوهشگاه علوم انسانی.۱۳۸۱
۳۳-دیاکونوف، ایگور میخاییلوویچ؛ تاریخ ماد، رویه ۳۴۴، ترجمه: کریم کشاورز، علمی و فرهنگی، ۱۳۹۱.
۳۴- بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، ۴۶ ، مترجم: همایون صنعتیزاده، نشر گستره، ۱۳۹۳
۳۵- رضی، هاشم، ۱۵
۳۶- شریعتنیا، زینب..مقایسه میان دو مفهوم مُثُل افلاطون و فروهر زرتشتی ..رساله دکترا
۳۷- دادشی، ایرج؛ خبرگزاری مهر، ۱۱ آذر ۱۳۹۱
۳۸-بویس، مری، ۲۲۹
۳۹-بویس، مری، ۱۳۷
۴۰-بویس، مری، ۲۲۷
۴۱-بویس، مری، ۱۰۰
۴۲- الگود، سیریل؛ ۳۳
۴۳-الگود، سیریل؛ ۴۳
۴۴- اسلامیندوشن، محمدعلی؛ ایران و تنهائیش، ۲۲۴. تهران ۱۳۷۶
۴۵- جعفری دهقی، محمود؛ سرچشمههای دانش در عهد باستان و تأثیر ایرانیان بر انتشار علوم، مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ۱۳۸۶ شماره ۱۸۴، رویه ۳۸.
۴۶- تکمیل همایون، ناصر ۷۶
۴۷- کثیری، مسعود ۶۵
منبع: ایسنا