سفر به تهران قدیم؛ سه خاطره از سه شاهد عینی کودتای ۲۸ مرداد
شنیدن روایت های تاریخی و خاطرات از چهره های مشهور و مورد وثوق، راهی برای پی بردن به ماجراهای کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در تهران است. با ۳ روایت از نصرالله حدادی، داریوش اسدزاده و آیتالله جوادی آملی گوشهای از وقایع آن روز را مرور میکنیم.
افرادی که ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را درک کردهاند، تعدادشان زیاد نیست، اما خاطرات به یادگار مانده از آن روزها آنقدر زیاد است که میتوان تاریخ آن روز تهران را از میان این خاطرات بازخوانی کرد.
شعارهای متفاوت صبح و عصر در روز کودتا
نصرالله حدادی، تهران پژوه، میگوید: «بهارستان از پایین به میدان سرچشمه و شاه آباد میرسید، از شرق به میدان مخبرالدوله و توپخانه و ارگ و شمال اینها هم همان خیابان کاخ(فلسطین امروز) بود که منزل دکتر مصدق در آن قرار داشت.
جهت حرکت معترضان از میدان سرچشمه و میدان مخبرالدوله به سمت میدان بهارستان بود و بیشتر درگیریها در مقابل مجلس بود که از آنجا به سمت خانه مرحوم دکتر مصدق کشیده میشد.
محل تلاقی «بازار تهران» و «میدان تهران»، محل کودتای ۲۸ مرداد بود. در آن زمان میدانیها طرفدار شاه بودند و بازاریها مخالف شاه. اما وقایع سال ۴۲، میدانیها را هم ضد شاه و طرفدار انقلاب کرد. تمام عوامل «میدان» تا ۹ آبان ۱۳۳۲، همراه شاه بودند.
خیلیها از جمله پدر خود من به چشم دیده بودند که ماشینی از خیابان ناصرخسرو به سمت بالا میرفته و مردم همراه آن شعار «زنده باد مصدق» و «دشمنان دق کنند، دق، زنده باد مصدق» سر میدادند و همان ماشین و آدمها در مسیر بازگشت شعار «مرگ بر مصدق» را فریاد میکردند!»
مرحوم داریوش اسدزاده، بازیگر سرشناس تئاتر و سینما، در ایام جوانی در مجله «تهران مصور» خبرنگار بوده. او در خاطراتش گفته است: «من آن روز در تماشاخانه نصر، بالای سر کارگرها بودم و کارگرها مشغول آینهکاریهای تماشاخانه بودند.
تماشاخانه نصر کنار گراندهتل لالهزار بود. دفتر تهران مصور هم در طبقه بالای این هتل بود. من به تهران مصور به دلیل اینکه گاهی با آنها همکاری میکردم، رفت و آمد داشتم. از طبقه بالا جمعیتی خشمگین را دیدم که همه چیز را سر راهشان میشکستند.
سریع به پایین برگشتم و کارگرها را صدا کردم پشت در تماشاخانه صندلی بچینند تا جمعیت نتوانند وارد شوند. آن روز با سرایدارمان در تماشاخانه ماندیم و بقیه کارگرها رفتند.
وقتی عصر سروصداها خوابید، صندلیهای پشت در تماشاخانه را جمع کردم و بیرون آمدم. خاطره مرتبطی هم از اردشیر زاهدی دارم؛ او را از نزدیک میشناختم. بعد از ۲۸ مرداد به من گفت: «کجا بودی در روزهای منتهی به ۲۸ مرداد که در به در فرار میکردم؟ مرا گریم میکردی که کسی مرا نشناسد!»
ماجرای شاهمیوه به روایت آیتالله جوادی آملی
آیت الله جوادی آملی، از مراجع تقلید در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، در حال تحصیل در مدرسه مروی تهران بود و آن روزها بیست سال داشت.
ایشان خاطره ای را خود در آن رزو دیده روایت می کند و میگوید: «میدان شاه در جنوب تهران، نزدیک مولوی که اکنون به نام میدان قیام شده، محل فروش گلابیهایی بود که از میدان به بازار میآمد.
دستفروشی بود که گلابی را روی طبق میچید و داد میزد: «آی شاه میوه، آی شاه میوه»! همه ریختند روی بساطش، میوههایش را جمع کردند ریختند دور که چرا میگویی شاهمیوه، بگو مرگ بر شاه! این ماجرا مربوط به ساعت نه و نیم صبح بود. بعد از ظهر همان جماعت شعارشان را به جاوید شاه تغییر دادند!»
منبع: همشهری