معمای ناپدید شدن فرزند ثروتمندترین خانوادۀ دنیا در روستای «آدمخوارها»

معمای ناپدید شدن فرزند ثروتمندترین خانوادۀ دنیا در روستای «آدمخوارها»

مایکل راکفلر، انسان‌شناس جوان و فرزند یکی از ثروتمندترین خانواده‌های دنیا، در نوامبر ۱۹۶۱ در سواحل جنوبی گینه نو ناپدید شد. این حادثه توجه جهانیان را به خود جلب کرد، نه تنها به دلیل اینکه او نوه‌زادۀ جان دی. راکفلر بود، بلکه به خاطر گزارش‌های ترسناکی که پس از آن منتشر شد.

کد خبر : ۲۵۶۲۰۹
بازدید : ۵۴

فرادید| آنچه که در همان سال‌های دهۀ 1960 به طور رسمی اعلام شد این بود که مایکل راکفلر در اثر غرق‌شدن جان خود را از دست داده است؛ اما در طول دهه‌های بعدی داستانی تاریک‌تر شکل گرفت. بررسی‌ها، گزارش‌ها و شهادت‌هایی که توسط محققان و ماموران جمع‌آوری شد، نشان می‌داد که راکفلر ممکن است پس از غرق شدن قایقش به ساحل رسیده باشد و سپس توسط اعضای قبیله اسمت کشته و «خورده» شده باشد. حقیقت این واقعه همچنان یکی از مرموزترین اسرار قرن بیستم باقی مانده است.

به گزارش فرادید؛ مایکل کلارک راکفلر که در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد، کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ای بسیار مرفه بود. از کودکی تمایلات او به هنر، فرهنگ و کاوش بیش از سیاست و تجارت بود. او پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه هاروارد در ۱۹۶۰، به جای پیوستن به فعالیت‌های خانوادگی در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی، به دنیای هنر جذب شد و تحت تاثیر موزه هنر قبایل بدوی که توسط خانواده‌اش تاسیس شده بود، شروع به فعالیت کرد. او عضو هیئت مدیره موزه شد و آرزو داشت بتواند مجموعه‌ای منحصر به فرد از هنر مردمان دورافتاده جمع‌آوری کند.

michael-rockefeller-disappearance

مایکل راکفلر در میان اعضای قبیله اسمت

مایکل پس از سفرهای طولانی به ژاپن و ونزوئلا، مقصدی دورافتاده‌تر را انتخاب کرد و با همکاری موزه ملی مردم‌شناسی هلند، برنامه سفر به گینه نو و مطالعه مردم قبیلۀ «اسمت» و جمع‌آوری نمونه‌های هنری آن‌ها را آغاز کرد. در اوت سال ۱۹۶۱، او به همراه تیم کوچکی به روستای اوتسانپ رسید که یکی از بزرگ‌ترین جوامع اسمت را در خود جای داده بود.

مردم روستا او را تحمل کردند اما به طور کامل خوش‌آمد نگفتند. آن‌ها اجازه عکس‌برداری دادند اما از واگذاری اشیای فرهنگی مانند ستون‌های چوبی مقدس خودداری کردند. این محدودیت‌ها باعث شد که کنجکاوی مایکل بیش‌تر شود و او فرهنگ اسمت را به عنوان جامعه‌ای کاملاً متفاوت از فرهنگ غرب ببیند که بر اساس قوانین و سنت‌های خود عمل می‌کند.

3

خاطرات روزانه او این منطقه را دورافتاده و بکر توصیف می‌کند و آداب و رسوم اسمت، از جمله جنگ‌های میان روستاها، بریدن سر دشمنان، مصرف گوشت آن‌ها، و ساخت ابزار و سلاح از استخوان‌های آنان را شرح می‌دهد که برای غربی‌ها بسیار شگفت‌آور بودند.

سفر اول او با هدف ثبت دقیق انسان‌شناسی و جمع‌آوری آثار هنری مردم اسمت به پایان رسید. در اواخر ۱۹۶۱، او دوباره به گینه نو بازگشت، این بار همراه با یک انسان‌شناس هلندی. هدف آن‌ها بازگشت به اوتسانپ و ادامه تحقیقات و جمع‌آوری آثار برای موزه بود. در ۱۹ نوامبر، قایق کوچک آن‌ها در جریان ناگهانی طوفان واژگون شد و مایکل تصمیم گرفت به سمت ساحل شنا کند. او به گفته شاهدان به آب زد و دیگر هرگز دیده نشد، در حالی که همراهش نجات یافت.

جستجوی گسترده‌ای با کشتی، هواپیما و هلیکوپتر آغاز شد، اما هیچ نشانی از مایکل پیدا نشد. پس از چند روز، اعلام شد که امیدی به یافتن او زنده وجود ندارد و علت مرگ رسمی او غرق‌شدن اعلام شد، اگرچه هیچ جسدی هرگز پیدا نشد. فقدان پاسخ، گمانه‌زنی‌های بسیاری را به دنبال داشت؛ از حمله کوسه گرفته تا ناپدید شدن داوطلبانه در جنگل.

Untitled

سواحل گینه نو، جایی که که مایکل ناپدید شد

اما در ماه‌های بعد، شایعاتی منتشر شد مبنی بر اینکه مایکل به ساحل رسیده اما با سرنوشتی خشونت‌آمیز مواجه شده است. ماموران هلندی و اهالی محلی گزارش دادند که او در حالی که تنها لباس زیر داشت، اسیر شد و پس از بحث بر سر سرنوشتش، سرانجام در محلی دیگر کشته شد. گفته شد که بقایای او شامل سر، استخوان‌ها و وسایل شخصی‌اش میان حدود پانزده نفر از اعضای قبیله اسمت تقسیم شده است.

بیش از پنجاه سال پس از ناپدید شدن مایکل راکفلر، یک خبرنگار دوباره این معما را مورد بررسی قرار داد. او در کتاب خود با عنوان «داستان آدم‌خواری، استعمار و تلاش تراژیک مایکل راکفلر برای جمع‌آوری هنرهای ابتدایی» که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد، مصاحبه‌ها و مدارکی آرشیوی را ارائه کرد که نشان می‌داد دولت هلند حقیقت را می‌دانسته اما آن را سرکوب کرده تا از پیامدهای سیاسی و فرهنگی جلوگیری کند.

بر اساس گزارش‌هایی که در این کتاب جمع‌آوری شده بود، مایکل بعد از نجات از غرق شدن، به اوتسانپ رسیده بود اما در آنجا گروهی از مردان بومی تصمیم گرفتند او را به انتقام یک حادثه خشونت‌آمیز در سال ۱۹۵۸ که در آن مقامات هلندی و جنگجویان محلی دخیل بودند، بکشند. طبق این گزارش‌ها سر مایکل جدا شد، جمجمه‌اش شکافته شد تا مغزش مصرف شود و باقی بدنش پخته و خورده شد.

همچنین استخوان‌های ران او به خنجر تبدیل شد، ساق پاها به نوک نیزه و خون او نیز در رقص‌های قبیله‌ای نوشیده شد تا به بازگرداندن تعادل روحی کمک کند.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید