۱۲ فیلم کمتر شناخته شده آلفرد هیچکاک که همه باید ببینند!
همچنین هیچکاک برخی از نمادینترین سکانسهای تاریخ سینما را خلق کرد، ژانر تریلر را به کیفیت بالاتری برد و چنان دستاوردهایی به دست آورد که ذکر آنها در یک پاراگراف نمیگنجد. در واقع، این بحث وجود دارد که نبوغ آلفرد هیچکاک چنان زیاد بود که تنها تماشای فیلمهای او میتواند جایگزینی برای ثبت نام پرهزینه در مدارس فیلم سازی است.
آلفرد هیچکاک یکی از بهترین و تاثیرگذارترین کارگردانان تاریخ سینماست و هر کسی که میخواهد فیلمساز شود باید در حق خود لطف کرده و آثار این کارگردان نامی را تماشا و از آنها یاد بگیرد. هیچکاک در زمینه برخی تکنیکهای مهم فیلمسازی پیشگام بود، تکنیکهایی که هنوز استفاده میشوند.
همچنین هیچکاک برخی از نمادینترین سکانسهای تاریخ سینما را خلق کرد، ژانر تریلر را به کیفیت بالاتری برد و چنان دستاوردهایی به دست آورد که ذکر آنها در یک پاراگراف نمیگنجد. در واقع، این بحث وجود دارد که نبوغ آلفرد هیچکاک چنان زیاد بود که تنها تماشای فیلمهای او میتواند جایگزینی برای ثبت نام پرهزینه در مدارس فیلم سازی است.
با دوران حرفهای که تاریخ آن به سال ۱۹۲۵ و فیلم The Pleasure Garden باز میگردد (اگر چه هیچکاک قبل از آن نیز فیلمهای دیگری ساخته بود، که یکی از آنها گم شده و دیگری تنها بخشی از کارگردانی او بر عهده هیچکاک بود)، جای تعجب ندارد که چرا تعداد فیلمهای کلاسیک آلفرد هیچکاک تا به این اندازه زیاد است. از Psycho و Vertigo گرفته تا North by Northwes و The Birds و Rear Window، سخت است اور کرد که تمام این فیلمهای کلاسیک ماندگار و متنوع و بسیاری فیلمهای دیگر از ذهن یک شخص خاص بیرون آمده اند.
اما اگر چه باید این فیلمها در فهرست تماشای هر کسی قرار داشته باشند، هیچکاک فیلمهای بسیار دیگری نیز ساخته که تا حدود زیادی خارج از رادار سینمادوستان قرار گرفته اند. اگر به دیدن فیلمهای کمتر شناخته شده آلفرد هیچکاک علاقمندید، در ادامه این مطلب شما را با ۱۲ مورد از آنها آشنا خواهیم کرد.
۱۲- Family Plot (۱۹۷۶)
جولیا رین برد یک پیرزن ثروتمند است که به خاطر فشار به خواهر تازه درگذشته اش مبنی بر اینکه پسر حرامزاده اش را به او بدهد تا به عنوان فرزندخوانده بپذیرد، و بدین ترتیب از توجه منفی به خانواده اش جلوگیری کند، احساس گناه میکند. بدین ترتیب جولیا یک فرد باهوش به نام بلانش تایلر را استخدام میکند تا ادوارد شوبریج (خواهرزاده اش) را پیدا کرده و او را وارث ثروت فراوان خاله اش کند.
تایلر و نامزدش که یک جاعل آثار هنری است به دنبال ادوارد میگردند و میخواهند با پیدا کردن او، ۱۰،۰۰۰ دلار جایزهای که جولیا برایشان در نظر گرفته را به دست بیاورند. اما مشخص میشود که شوبریج کاملاً بزرگ شده و خودش یک خلافکار است. وقتی او در مییابد که تایلر و نامزدش به دنبالش هستند، تصمیم میگیرد آنها را برای همیشه از بین ببرد.
اکثر فیلمهای هیچکاک بیشتر به سمت روایتهای جدی و پرتنش تمایل دارند، اما او حس کمدی شرورانهای نیز داشت که در فیلم Family Plot بسیار مشهود است. این فیلم دارای داستانی پیچیده بوده، اما هیچکاک با استادی تمام این فراز و نشیبها را مدیریت میکند و بدون اینکه کنترل آنها را از دست بدهد، به تمهای مختلفی میپردازد. باربارا هریس و بروس درن در نقش زوج خلافکار تایلر و جرج لوملی بسیار جذاب ظاهر میشوند، در حالی که ویلیام دوان نقش ادوارد شوبریج شرور را به شکلی غافلگیر کننده بازی میکند.
این فیلم آخرین فیلم هیچکاک بود و اگر چه در زمره بهترین آثارش قرار نمیگیرد، اما ترکیب کمدی تاریک و تریلر جنایی پرتنش این داستان بهترین گزینه برای پایان دادن به حرفه فیلمسازی کارگردانی مانند او به نظر میرسد.
۱۱- Strangers on a Train (۱۹۵۱)
برونو آنتونی یک مرد ثروتمند، اما دیوانه است که نفرتی عمیق از پدر خود دارد. گای هاینس یک تنیسور آینده دار است که میخواهد با آن مورتون ازدواج کند، اما در ازدواج همراه با خیانت همسرش میریام گرفتار شده است.
یک روز، برونو و گای در قطار با هم دیدار میکنند و یک بحث دوستانه را آغاز میکنند که به سرعت به نقشهای شیطانی منجر میشود که برونو کشیده است: این دو مرد نقشه میکشند شخصیت منفور از نگاه دیگری را بکشند تا امکان دستگیر شدنشان کمتر شود. گای به این نقشه میخندد، اما برونو این واکنش را به مثابه توافق برای معامله در نظر یم گیرد. او نه تنها میریام را میکشد بلکه انتظار دارد که گای نیز به قرارش عمل کند.
فیلم Strangers on a Train در زمره داستانهای معمول فیلمهای هیچکاک قرار میگیرد، جایی که «مردی بیگناه در یک نقشه مرگبار گرفتار شده و باید راهی برای برون رفت پیدا کند». این فیلم در هر دو نسخه فیلم The Man Who Knew Too Much، North By Northwest و فیلم با نام بامسمای The Wrong Man دیده شده و در فیلم حاضر نیز به خوبی به کار گرفته میشود.
رابرت واکر در نقش برونو آنتونی بسیار قابل توجه ظاهر میشود، و به نحوی توانسته همزمان شخصیتی جذاب و دیوانه باشد. او یک قاتل بیرحم کلیشهای نیست بلکه آدم کشی است که همزمان کاریزماتیک و به شکل ترسناکی دقیق و حسابگر است. همچنین هیچکاک در این فیلم توانسته قتل میریام را در سکانسی بسیار زیبا به تصویر بکشد که ساخت آن به این خوبی از جانب فیلمسازی دیگر غیرممکن بود.
۱۰- The Man Who Knew Too Much (۱۹۳۴)
باب و جیل لارنس همراه با دخترشان بتی برای گذراندن تعطیلات به سوییس میروند، جایی که مردی که به تازگی با او آشنا شده اند و لویی برنارد نام دارد، به طرز رازآلودی مورد هدف گلوله قرار گرفته و کشته میشود. درست قبل از مرگ برنارد، او اطلاعات مهمی را در اختیار این زوج قرار میدهد: یک گروه مخفی قصد دارد بزودی یکی از رهبران اروپایی را ترور کند. رهبر این گروه که ابوت نام دارد، در مییابد که این زوج از نقشه آنها مطلعند و بتی را برای ساکت نگه داشتنشان به گروگان میگیرد.
باب در ادامه تلاش میکند دخترش را آزاد کند در حالی که جیل به کنسرتی در سالن آلبرت رویال هال میرود، جایی که قرار است ترور در آنجا انجام شود، تا زندگی این سیاستمدار اروپایی را نجات دهد.
هیچکاک این فیلم را ۲۰ سال بعد بازسازی کرد، اما این نسخه هنوز هم یکی از بهترین آثار اوست. بخشهایی از داستان با منطق جور در نمیآیند، اما هیچکاک به خوبی داستان را پیش برده و چندین سکانس در فیلم خلق میکند که حتی مخاطبان امروزی را نیز روی صندلی هایشان نیم خیز میکند. یکی از این سکانسها در سالن رویال آلبرت هال است، ایی که جیل از وقفهای کوتاه در اجرا استفاده کرده تا جیغی بلند بزند. همچنین پیتر لور در نقش شخصیت سادیستی ابوت بسیار تحسین برانگیز ظاهر شده است.
۹- The Man Who Knew Too Much (۱۹۵۶)
بن و جو مک کنا همراه با پسرشان، هنک، به مراکش رفته اند، وقتی با یک مرد به نام لویی برنارد جذاب، اما مرموز آشنا میشود. قبل از این که مک کناها بفهمند که کار لویی چیست، او ناگهان کشته شده و در آخرین لحظات زندگی اش از نقشهای برای ترور یک سیاستمدار برجسته اروپایی در لندن میگوید. در ادامه هنک توسط گروه تروریست ربوده میشود، کسانی که قصد دارند این زوج را به سکوت وادار کنند تا بتوانند هدفشان را به قتل برسانند. با اطلاع از اینکه اگر موضوع را با مقامات پلیس در میان بگذارند جان پسرشان به خطر میافتد، بن و جو تلاش میکنند تا هم هنک را آزاد نمایند و هم از وقوع ترور جلوگیری کنند.
بله درست است. بخش زیادی از داستان در این نسخه بازسازی شده، همان چیزی است که در نسخه اورجینال دیده بودیم، اما چیزی که تغییر کرده، سبک کارگردانی هیچکاک است. در حالی که نسخه اورجینال فیلم The Man Who Knew Too Much، کارگردان از چند سکانس کلیدی، تعلیق مورد نیازش را استخراج میکند، در این نسخه به ندرت دقیقهای از فیلم بدون تهدید اتفاقی قریب الوقوع به پایان میرسد.
بازسازی هیچکاک از سکانس سالن رویال آلبرت هال بسیار پرتعلیقتر و هیجان انگیزتر است، چیزی که هیچکاک همیشه در آن بی نقص بود، زیرا حسی از آرامش را ایجاد میکرد در حالی که لحظاتی قبل به شدت شما را آشفت و مضطرب کرده بود. جیمز استوارت و دوریس دی در نقش مک کناها بسیار دیدنی هستند که همزمان میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد و خود را جایشان گذاشت.
۸- Rope (۱۹۴۸)
در سکانس ابتدایی فیلم Rope میبینیم که براندون شاو و فیلیپ مورگان همکلاسی شان دیوید کنتلی را به عنوان بخشی از یک آزمایش ذهنی عجیب برای نشان دادن برتری خود نسبت به او میکشند.
البته تنها کشتن دیوید برایشان کافی نیست. به عنوان بخشی از این تمرین مغزی، آنها جنازه دیوید را در یک صندوق چوبی بزرگ قایم کرده که در ادامه از آن برای سرو کردن غذا در مهمانی شامی که بزودی برگزار میکنند استفاده مینمایند. فیلیپ به تدریج دچار وحشت میشود و هر بار تا مرز فاش کردن این راز مخوف پیش میرود، زیرا بر این باور است که مهمانان رفته رفته به آنها شک کرده و راز قتلشان را دریافته اند.
یکی دیگر از قابلیتهای تحسین شده هیچکاک به عنوان کارگردان این بود که همیشه برای آزمایش تکنیکهای جدید فیلمسازی آماده بود و حتی بدترین فیلم هایش نیز جلوههایی از تکنیکهای آزمایشی خلاقانه در خود داشتند. فیلم Rope یکی از بهترین آزمایشات اوست، فیلمی که در آن داستان در زمان واقعی رخ میدهد و در یک برداشت اغلب بدون وقفه. در حالی که این فیلم به طور کامل نمیتواند آن هدفی که از ساختش وجود داشت را خلق کند، هنوز هم فیلمی سرگرم کننده است که در آن هیچکاک تمام تلاشش را برای مخفی کردن کاتها در هنگام حرکات هوشمندانه دوربین و بدلکاریهای بی نقص بازیگران انجام میدهد. داستان فیلم بسیار ساده است، اما هیچکاک همچنان تعلیق قابل توجهی از داستان بیرون میکشد، به ویژه وقتی که مهمانان شام تا آستانه باز کردن صندوق چوبی حاوی جنازه دیوید پیش میروند.
۷- The Trouble with Harry (۱۹۵۵)
روز زیبایی در شهر کوچک و دیدنیهای واتر، در نیوانگلند ورمونت است. البته این شرایط تا زمانی صدق میکند که جسد هری وورپ در بیرون از شهر پیدا میشود. در شرایطی که هیچ مظنونی وجود ندارد، چند نفر از شهروندان شهر فکر میکنند آنها مسئول مرگ وورپ هستند: سروان ویلز میگوید که گلولهای کمانه کرده از اسلحه او باعث مرگ این مرد شده؛ جنیفر راچرز اصرار دارد که او با یک شیشه شیر به سرش ضربه زده و او را کشته است؛ در حالی که خانم گریولی مطمئن است که بعد از غافلگیر شدن توسط این مرد در میانه جنگل، با پوتینهای خود او را کشته است؛ و بدین ترتیب است که آنها همراه با یک هنرمند مشتاق و کنجکاو به نام سم مارلو، جنازه هری را در نقاط مختلف شهر مخفی میکنند تا از دستگیر شدن خود توسط کلانتر شهر جلوگیری کنند.
The Trouble with Harry یکی از معدود فیلمهای کمدی هیچکاک و شاهدی بر میزان استعداد و نبوغ این کارگردان است که حتی از مرگ نیز میتوانست داستانی جذاب و سرگرم کننده و البته کمیک بسازد. جوک فیلم هیچکاک این است که هیچ کس درهای واتر ککش هم نگزیده که مردی که میشناسندش، به شکل غیرمنتظره و بدون توضیحی مرده است. آنها جسد هری را تنها یک اتفاق دردسرساز کوچک میدانند. این داستان زمانی به مرز پوچ گرایی مطلق میرسد که رابطهای عاشقانه بین راجرز و مارلو شکل میگیرد و هیچکاک همچنان میتواند هدف خود را اجرا کرده و کاری میکند که احمقانه و خنده دار بودن موقعیت را بپذیریم.
۶- Saboteur (۱۹۴۲)
بری کین یک تعمیرکار هواپیماست که در جریان یک تیراندازی در محل کارش که به کشتن یک مهندس دیگر منجر شده، یکی از مظنونین است. البته بری بی گناه است و فکر میکند کسی که این قتل را انجام داده کسی نیز جز شخصی به نام فرای. شوربختانه وقتی بری این موضوع را به نیروهای پلیس اطلاع میدهد، آنها نمیتوانند کسی به این نام که در آنجا کار کند را پیدا کنند، موضوعی که باعث میشود وی بیش از پیش شک و ظن نیروهای پلیس را برانگیزد. بری در ادامه تلاش میکند تا فرای را پیدا کرده و بیگناهی خود را ثابت کند. او خیلی زود در مییابد که فرای با گروهی از جنایتکاران در ارتباط است که به زودی قصد انجام یک عملیات خرابکارانه بزرگ را دارند.
Saboteur یکی از اولین آثار هیچکاک در مورد داستان مردی بیگناه است که در یک توطئه شرورانه گرفتار شده و میخواهد راهی برای فرار از این شرایط بغرنج پیدا کند. در سبک کارگردانی هیچکاک در این فیلم برخی نقاط ضعف و زمختی وجود دارد و حفرههای داستانی فیلم نیز گاهی آزار دهنده میشود، اما هیچکاک در سکانسهای تعقیب و گریز خارج از شهر همه نقصها را جبران میکند. نکتههای برجسته در مورد این فیلم سکانسهای اکشن هستند که عموماً در کنار سازههای مشهور آمریکایی، از جمله سد بولدر و سالن رادیو سیتی میوزیک هال رخ میدهند در حالی که اتفاق اوج داستان در کنار مجسمه آزادی به وقوع میپیوندد.
۵- Torn Curtain (۱۹۶۵)
فیلم Torn Curtain در مورد یک فیزیکدان و دانشمند راکتی آمریکایی به نام مایکل آرمسترانگ است که ظاهراً در جریان تنشهای جنگ سرد به برلین شرقی گریخته، موضوعی که نامزد او سارا شرمن را شوکه کرده است. اما بدون اطلاع شرمن، این بخشی از یک نقشه بزرگتر است تا مایکل خود را وارد جامعه دانشمندان آلمان رقی کند تا بتواند به یک محقق ارشد به نام گوستاو لینت نزدیک شود که اطلاعات مهمی در مورد پروژه جدید اتحاد جماهیر شوروی دارد. اما در شرایطی که مایکل به دستگیری نزدیک میشود پیش از اینکه لینت را ترغیب کند تا معادله سلاح ضد موشکی جدید شوروی را با او در میان بگذارد، سارا بین فرار به برلین شرقی و پیوستن به نامزدش و وفادار ماندن به آمریکا دودل باقی مانده است.
در شرایطی که تریلرهای جاسوسی در دهه ۱۹۶۰ در اوج خود قرار داشتند، تنها بحث زمان بود که هیچکاک نیز روایت خاص خود را در این ژانر بسازد. پل نیومن در نقش آرمسترانگ به یک اندازه باهوش و جذاب است، که نسخهای باهوش از جیمز باند را به ما میدهد که در آن دوران بسیار پرطرفدار بود و جولی اندروز نیز در نقش شرمنِ از همه جا بی خبر بسیار قابل قبول ظاهر شده و مخاطب از دریچه نگاه او به ماجرا نگاه میکند در شرایطی که زندگی نرمال او وارد دنیای جاسوسی و تنشهای جنگ سرد میشود. Torn Curtain در سکانس میانی فیلم در مزرعهای در حاشیه شهر کمی کند پیش میرود، اما داستان پرتنشتر میشود وقتی که دستگیری شخصیت اصلی نزدیک و نزدیکتر میشود.
۴- Sabotage (۱۹۳۶)
Sabotage با سکانسی شروع میشود که یک نفر درون یک ژنراتور شن میریزد که باعث میشود خاموشی در لندن حاکم شود. مردی که مسئول این کار است کارل ورلاک نام دارد، مردی که همراهبا همسرش مالک یک سینماست و با گروهی تروریست اروپایی همکاری میکند. اما از آنجایی که این خاموشی خیلی به درازا نمیانجامد و حتی مردم آن را مسخره میکنند، کارل و همکارانش تصمیم میگیرند تا با قرار دادن بمب در سیرک شهر اثری بزرگتر به جای بگذارند. اسکاتلندیارد در تعقیقب کارل است و به یک کارآگاه به نام تد اسپنسر دستور میدهد تا با او دوست شود تا بتواند از وی اعتراف بگیرد. تد با همسر ورلاک دوست شده و وقتی که میفهمد این زن خبری از فعالیتهای تروریستی شوهرش ندارد، یک رابطه عاشقانه با او میسازد.
یکی از عناصر ناامید کننده این فیلم این است که انگیزه تروریستها هرگز فاش نمیشود و مخاطب در مورد اینکه چرا آنها تا به این اندازه تلاش میکنند در لندن خرابکاری کنند هیچگاه از تاریکی بیرون نمیآید. اما جدای از داستان فیلم، Sabotage یک بار دیگر شاهدی بر نبوغ هیچکاک است، کسی که برای همیشه استاد تعلیق باقی خواهد ماند. در پرتعلیقترین و هیجان انگیزترین سکانس فیلم، کارل برادر کوچک همسرش، استیوی، را بدون اطلاعش وارد عملیات تروریستی کرده و بستهای به او داده که باید به جایی ببرد و مدعی است که در داخل آن قطعات پروژکتور است. اما در واقع در داخل این بسته یک بمب مخفی شده است. هر تاخیر در تحویل این بسته باعث میشود که این حس ایجاد شود که بمب قبل از رسیدن به مقصد منفجر خواهد شد.
۳- Topaz (۱۹۶۹)
داستان این فیلم زمانی شروع میشود که یک مامور اطلاعاتی سابق اتحاد جماهیر شوروی به نام بوریس کوسنوف از اتحاد خود را روسیه دست کشیده و همراه با خانواده اش به آمریکا اعلام وفاداری میکند. در حالی که در دادن اطلاعات زیاد در مورد اتحاد جماهیر شوروی مردد است، در مورد رابطه بین روسیه و کوبا اطلاعاتی در اختیار مقامات اطلاعاتی آمریکا قرار میدهد.
مایک نوردستروم مامور سیا که میداند درگیری ایالات متحده و کوبا به دلیل رقابت شدیدشان خطرناک است، دوستش آندری دورو که یک افسر اطلاعاتی فرانسوی است را به کوبا فرستاده تا واقعیت رابطه بین روسیه و کوبا را کشف کند. اما اوضاع زمانی پیچیدهتر میشود که آندری با معشوقه قدیمی خود در کوبا به نام خوانیتا دو کوردوبا روبرو میشود، کسی که با سازمان مقاومت زیرزمینی کوبا در ارتباط است. در این اثنا، دولت فرانسه نسبت به ماموریت آندری در کوبا مشکوک است.
به نظر میرسد که هیچکاک آنچنا مشتاق بازگشت به جاسوسی در دوران جنگ سرد بود که این فیلم را ساخت و این بار در قالب Topaz. این فیلم دارای سبک روایی پیچیده و جذابی است که گاهی اوقات بیش از حد پیچیده میشود و اثرات اوج داستان را کاهش میدهد. اما همچنان فیلم دارای تکنیکهای فیلمسازی هوشمندانه هیچکاک است که ثابت میکند وی حتی در پیشرفتهترین دوران کاری اش نیز در حال بررسی قلمرو جدیدی بود. برای مثال، تعداد کمی سکانس مرگ در تاریخ سینما وجود دارند که به زیبایی کشته شدن شخصیت خوانیتا به دست شخصیت شرور ریکو پارا باشند، جای که لباس ارغوانی شناور او روی آب، جانشین شاعرانهای برای خون است.
۲- The Lodger: A Story of the London Fog (۱۹۲۷)
قاتلی سریالی در لندن در حال ایجاد رعب و وحشت است و مقامات اگر چه در تلاشند او را دستگیر کنند، اما هیچ سرنخی در دست ندارند. قاتل که در میان مردم با نام انتقامجو شناخته میشود، علاقه خاصی به قتل زنان بلوند جوان دارد. یک مدل بلوند به نام دیزی بانتینگ مورد توجه مردی مرموز، اما جذاب قرار میگیرد که به تازگی به شهر نقل مکان کرده است، موضوعی که نامزد این مدل بلوند که افسر پلیس است و جو نام دارد را ناراحت کرده است.
قتلها ادامه دارند و به نظر میرسد که همه چیز به سمت خانه بانتینگها اشاره دارد. جو رفته رفته به این باور میرسد که این مستاجر جدید همان قاتل انتقامجوست، اما رابطه دیزی با او همچنان عمیقتر میشود.
The Lodger: A Story of the London Fog یکی از فیلمهای اولیه آلفرد هیچکاک است که پیش از اختراع صدا در سینما ساخته شد. حتی در این مرحله اولیه از دوران حرفه ایش به عنوان فیلمساز نیز هیچکاک برخی از روشهای خاص فیلمسازی اش را نشان میدهد، روشهایی که بعدها باعث شد به او لقب استاد تعلیق سینما داده شود. کار هیچکاک با دوربین بسیار خیره کننده بوده و بدون استفاده از صدا یا سرنخهای واضح دیگر، جزییات زیادی در مورد داستان فاش میکند. همچنین این فیلم حاوی مقداری روابط جنسی و خشونت ممنوعه است که در آن دوران به دلیل قوانین سختگیرانه ساخت فیلم تنها با استفاده از ترفندهای خلاقانه امکان نمایش آنها بود. حتی در دهه ۱۹۲۰ نیز هیچکاک مرزهای چیزهایی که میشد در قالب یک فیلم به نمایش گذاشت را جابجا کرد.
۱- Spellbound (۱۹۴۵)
دکتر مورچیزون، که به تازگی از مقام رییس بیمارستان روانی ورمونت بازنشسته شده، با یک پزشک شناخته شده به نم دکتر آنتونی ادواردز جایگزین میشود. دکتر کونستانس پیترسن، روانشناسی که در بیمارستان کار میکند، در ابتدا نظر مناسبی به رییس جدید بیمارستان ندارد، زیرا او را بسیار جوان میبیند، اما این دو رفته رفته به هم نزدیک شده و وارد یک رابطه عاشقانه میشوند.
اما کونستانس متوجه جزییاتی در مورد آنتونی میشود که معنایی برایشان پیدا نمیکند و به همین خاطر او را وادار به اعتراف میکند. او در ادامه اعتراف میکند که شیاد است و دکتر آنتونی ادواردز واقعی را کشته و جای او را گرفته است. از آنجایی که این مرد به فراموشی مبتلاست، کونستانس بر این باور است که معشوقش بیگناه است و تصمیم میگیرد به او کمک کند تا به گذشته اش پی برده و هویت واقعی اش را پیدا کند.
شیادان و کسانی که خودشان را جای دیگران جا میزنند، یکی دیگر از روایتهایی است که در فیلمهای هیچکاک (مانند Foreign Correspondent، To Catch a Thief و Marnie) مکرراً دیده میشوند، اما هیچکاک توانسته یک داستان عاشقانه دراماتیک را نیز در این داستان بگنجاند. اینگرید برگمن و گرگوری پک به عنوان ستارگان دوران طلایی هالیوود در نقش دکتر پیترسن و دکتر ادواردز بسیار جذاب هستند و بازیهایی از خود ارائه میدهند که همزمان باشکوه و مملو از وسوسه است. موسیقی متن میکلوش روژا نیز به شکلی بی نقص ترکیب خشونت و عشق فیلم را منتقل میکند و حتی در سکانس رویایی و سوررئال در ابتدای فیلم شاهد حضور تصورات غیرمعول سالوداور دالی در فیلم هستیم. عناصر تحلیل روانی فیلم اگر چه با استانداردهای امروزی چندان باکیفیت نیستند، اما مهارت هیچکاک در خلق فضا و حال و هوا هرگز قدیمی نمیشود و سکانس دالی نیز از آن سکانسهای جذابی است که فقط باید آن را دید تا جذابیتش را درک کرد.
منبع: روزیاتو