دلتنگیها و حسرتهای بازیگری که روزی برایش صف میکشیدند
اگر شما هم در دو دهه اخیر جزو تماشاگران تئاتر بودهاید، قطعا بخشی از خاطرات خوشتان با نام سیامک صفری گره خورده است. بازیگری که در تعداد زیادی از نمایشهای خاطرهانگیز کشورمان بازی کرده است.
سیامک صفری خود را بازیگری خوش شانس میداند که بخت با او یار بوده و در بخش بزرگی از آثار درخشان تئاتر بازی کرده و به قول خودش کمتر در انتخابهایش به جاده خاکی زده است.
اگر شما هم در دو دهه اخیر جزو تماشاگران تئاتر بودهاید، قطعا بخشی از خاطرات خوشتان با نام سیامک صفری گره خورده است. بازیگری که در تعداد زیادی از نمایشهای خاطرهانگیز کشورمان بازی کرده است.
او این روزها با بازی در دو نقش قوام السلطنه و ملکالشعرای بهار در نمایش «کلنل» در تالار وحدت روی صحنه میرود.
به انگیزه بازیاش در این نمایش گفتگویی با او داریم.
آنچه پیشرو دارید، گفتگو با این بازیگر است؛ گفتگویی که در خلال آن یادی میکنیم از نمایشهای خاطرهانگیزی که با بازی سیامک صفری برایمان دیدنیتر شدند.
شما قبلا هم نقش افراد واقعی را که در تاریخ کشورمان حضور داشتهاند، بازی کردهاید، از آغا محمد خان تا جامهدار و ... اصولا بازی در نقش کارکترهای واقعی که ممکن است تماشاگر نسبت به آنان اطلاعات، دیدگاههایی یا حتی تعصباتی داشته باشد، چگونه تجربهای است؟
اولین برداشت درباره این کارکترها این است که بازیگر باید به آن پرسوناژها وفادار بماند ولی بازیگر در چارچوب و ظرفیتی که متن از آن شخصیت تعریف میکند، میتواند کار کند. جالب است که بگویم وقتی در نقش پرسوناژی تاریخی بازی میکنم که برای مردم آشناست، خیلی به این فکر نمیکنم که باید تلاش کنم شبیه او باشم و معتقدم آنچه متن از آن پرسوناژ معرفی میکند، محل شکلگیری بازی بازیگر است. مثلا در همین نمایش «کلنل» با دو پرسوناژ رو به رو هستم؛ ملک شعرای بهار و قوامالسلطنه. بهار ضمن اینکه عنصری سیاسی است، شخصیتی ادبی، روزنامهنگار، شاعر و ... بوده است ولی قوامالسلطنه فردی سیاستمدار بوده.
کدام یک از این دو شخصیت برایتان جذابتر است؟
منهای همه خصوصیاتی که برشمردم، وقتی با این دو پرسوناژ رو به رو شدم و ظرفیتهای هر یک از آنان را در متن دیدم، بیشتر جذب قوام شدم چون صحنهای که در آن نقش بهار را بازی میکنم، به نظرم خیلی محدود است و ابعاد مختلف این پرسوناژ را نشان نمیدهد. صرفا به انگیزه حضور در دفتر بهار، یکسری اطلاعات ارایه میشود. به همین دلیل برای من خیلی جای کار نداشت. ولی قوام را دو موقعیت میدیدیم؛ یکی وقتی که والی خراسان است و با کلنل رو به رو میشود و او را جوانی میبیند که کلهای پر باد و ایدههایی عجیب و غریب دارد و یک بار هم او را در موقعیتی میبینیم که توقیفش کردهاند و واکنشها یا دیدگاههایش را نسبت به این وضعیت میبینیم. در همین محدوده کوچک، قوام برای من پرسوناژ جذابتری بود اما من برای بازی در نقش او تلاش زیادی نمیکنم و این طور نیست که خیلی تحقیق و جست و جو کنم. بلکه یک اطلاعات کلی درباره او دارم.
چرا؟ به منابع تاریخی اعتماد ندارید؟
اگر اسم متن به جای «کلنل»، احمد قوامالسلطنه بود و قرار بود من این نقش را بازی کنم، حتما آن را دنبال میکردم تا ابعاد مختلف این شخصیت و تجربیات او را به دست آورم ولی در ظرفیت این متن، نیازی نمیدیدم که خیلی کنکاش کنم در حالیکه مثلا نمایشنامه «شکار روباه» مرا علاقهمند کرد که در تاریخ درباره آغا محمد خان قاجار جست و جو کنم و نتیجهاش آن شد که این پرسوناژ ضمن تاریخی بودن، از ذهن و تخیل نویسنده و کارگردان و بازیگر هم عبور کرده بود. به طوری که ما لحظاتی را از این شخصیت میدیدیم که در تاریخ وجود ندارد مانند پیچیدگیهای عاطفیاش یا ارتباطش را با مضمون عشق یا نگاهش به خشونت و ... موضوعاتی که در تاریخ نمیتوانی درباره پرسوناژی مانند آغا محمد خان به دست آوری ولی در تئاتر تعریف شد. در نمایش«کلنل» هم قوامالسلطنه عنصری است که کلنل از کنار او عبور میکند. ظرفیتی که متن از این پرسوناژهایی مانند قوام یا بهار معرفی میکند، خیلی عمیق و گسترده نبود که رغبت کنم فراتر از اینها دربارهشان جستجو کنم.
قوام این قابلیت را دارد که به نقش محوری یک اثر هنری تبدیل شود؟
بله. پرسوناژ جذاب، عمیق و هوشیاری است و اگر در تاریخ درباره او جستجو کنیم، متوجه جذابیت و اثرگذاری او در دوره خودش میشویم. البته با قضاوتی که تئاتر درباره افراد دارد و نه قضاوت صرفا تاریخی. در همین نمایش «کلنل» اشارههایی که به شخصیت قوام میشود، نشان میدهد ظرفیت خوبی دارد برای تبدیل شدن به یک شخصیت محوری و میتوان روایت نمایشی او را کار کرد و گسترش داد.
به عنوان بازیگری که چند نقش تاریخی بازی کردهاید، فکر میکنید چقدر در آثار نمایشی به شخصیتهای مهم ملی و تاریخیمان میپردازیم تا تلنگری باشد برای مخاطب که درباره آن شخصیتها و آن برهه تاریخی مطالعه کند؟
تجربه خود من هم در برخورد با مخاطب است. واکنش مثبتی که مردم نسبت به این گونه شخصیتها نشان میدهند، نشانگر علاقه آنان به این پرسوناژهاست. همین الان در برخورد با نمایش «کلنل»، شاید بسیاری از تماشاگران، این شخصیت را خیلی نمیشناختند ولی با دیدن نمایش برایشان جالب میشود که چه آدم عجیب و پرکار و میهن دوستی بوده و نسبت به او خیلی سمپاتی پیدا میکنند. تجربیاتی که داشتهام مانند نمایش «شکار روباه» که برگرفته از شخصیت آغامحمد خان قاجار است یا «خاطرات و کابوسهای جامهدار...» که نقش دلاکی را بازی میکردم که شاهد قتل میرزاتقی خان فراهانی است، استقبال و توجه مردم نشانگر علاقه آنان به این پرسوناژها بود. الان هم در این اجرا با همین موضوع مواجهیم.
شما در تالار وحدت در چند نمایش خاطرهانگیز بازی کردهاید؛ از همین «شکار روباه» و «خاطرات و کابوسها» که گفتید تا «میسیسیپی نشسته میمیرد» و ... حالا بعد از چند سال در «کلنل» روی صحنه این تالار هستید. در فاصله میان این نمایشها تا «کلنل»، فضای تئاتر چقدر عوض شده است؟
برای من خیلی. من با هنرمندی کار کردم که معلم من است و اجراهای خیلی زیادی را با هم در این تالار روی صحنه بردیم که نامش دکتر علی رفیعی است که هم سبک هنری خودش را به خوبی میشناسد و هم آن را درست انتقال میدهد و کارهای بزرگی در تالار وحدت روی صحنه آورد مانند «یک روز خاطرهانگیز از زندگی داشمند بزرگ وو»، «عروسی خون»، «یادگار سالهای شن» که قبل از این نمایشها اجرا شدند و مثلا همین «یادگار سالهای شن» از نظر طراحی، بینظیر بود. امروز چیزی از دستم رفته و آن امکان کار با دکتر رفیعی است. اصلا مدتی از تئاتر دور بودهام. با این اجرا بعد از مدتها دوباره کار میکنم. نمیخواهم بگویم فضای تئاتر بد شده یا خوب ولی این تغییر را حس میکنم.
بخصوص که شما با بسیاری از کارگردانهای خوب تئاتر همکاری داشتهاید که مدتی است از فضای کار دور بودهاند.
بله، با زندهیاد آتیلا پسیانی کار کردم. به عنوان یک کارگردان خلاق که همیشه نگاهی تازه و جوان داشت، برایم خیلی جذاب بود یا فرهاد مهندسپور که 3 نمایش با او کار کردم و حالا سالهاست کار نمیکند. این فرصت را داشتم که با آدمهای درجه یکی کار کنم. مثل کورش نریمانی که فصل مفصلی داشتیم از اجراهای خلاقی که او داشت و نوع نگاهش که ویژه است. کورش در سبک تئاتری خود، یک کارگردان کاملا منحصر به فرد است. با نادر برهانی مرند چند اجرای خیلی خوب داشتیم، با علیرضا نادری عزیز، نمایشی بسیار زیبا کار کردیم که جزییاتی دیوانهکننده داشت یا حسین پاکدل که دو اجرای خیلی خوب با هم داشتیم؛ «سمفونی درد» متن بسیار جذابی داشت و خیلی اجرای مدرن و قشنگی بود و تیم خوبی هم داشتیم و نمایش دیگری هم داشتیم به اسم «عشق و عالیجناب» که فقط یک شب در جشنواره اجرا شد و نفهمیدم چرا آن همه زحمتی که کشیدیم، در همین یک اجرا خلاصه شد. به هر حال حیف شد چون کار قشنگی بود درباره دکتر مصدق. با حسین کیانی تجربیات خوبی داشتیم. او هم در نوع تئاتر خود، کاربلد بود یا همایون غنیزاده که در نسل جوان، یکی از درجهیکهاست که نبوغ عجیبی در میزانسن کردن و نگاه به صحنه دارد و همیشه هم کارهایش عالی، خلاقانه و حیرتانگیز بوده و خوشبختانه من در دو تا از کارهایش بازی کردهام. امیدوارم اسمی را از قلم ننداخته باشم ولی همانطور که میبینید آدم خوش شانسی بودم! بازیگری بودهام که بیشتر اوقات در کارهایی حضور داشتهام که اتفاقات خوبی رقم زدهاند و خیلی کم پیش آمد که به جاده خاکی زده باشم. بیشتر اوقات با کارگردانهای خوب همکاری کردهام که متنهای جذابی اجرا کردند و من هم پرسوناژهای خوبی را بازی کردهام که میتوانم مدعی باشم خیلیها با دیدن همین اجراها به تئاتر علاقهمند شدند و به تماشاگران آن اضافه شدند. به همین دلیل فکر میکنم مجموعه حضورم در تئاتر یک نوع شانس بود.
این موضوع هم خوشحالکننده است و هم حسرتبرانگیز.
بله وقتی دور میشوی و دیگر آن تجربهها تکرار نمیشود، کمی حال آدم گرفته میشود.
اگر این نامهایی را که گفتید به عنوان بخشی از سرمایههای انسانی کشورمان در نظر بگیریم، چقدر از این سرمایهها درست استفاده کردهایم؟
به نظر من ظرفیت این افراد خیلی بزرگتر از چیزی بود که ما از آن بهره بردیم. ما از بخش کوچکی از بودن و حضور آنان بهرهمند شدیم.
در این سالها به جز بازیگری، کارگردانی هم کردهاید. چقدر کارگردانی برایتان در اولویت است؟
من شاگرد هنرمندی به نام علی رفیعی هستم که فقط بازیگر تربیت نمیکند، او طراح صحنه، نویسنده، کارگردان و ... تربیت میکند. من همیشه دو زانو جلوی او نشستهام برای یادگیری. هرچند متاسفانه هیچ وقت نتوانستهام آنچه را که از او یاد گرفتهام، متناسب با ظرفیتی که بوده، به کار ببرم ولی به کارگردانی، نوشتن و نگاه به صحنه گرایش دارم. معلمم آن نگاه را به من داده. وقتی هم تئاتری را میبینم، به تمام جزییات آن دقت میکنم و اغلب متوجه میشوم از خیلی از عناصر نمایشی به خوبی استفاده نشده است.
چقدر تئاتر میبینید؟
خیلی کم. برنامه سیستماتیک و مرتبی برای دیدن تئاتر ندارم. شاید به این دلیل که خیلی حوصله ندارم. اتفاقا خیلی هم دوست دارم تئاتر ببینم ولی انگار چیزی در من مقاومت میکند و مانع میشود شاید تنبلی است یا اینکه اگر تئاتر ببینم، ممکن است به این فکر کنم که چرا خودم کار نمیکنم. خیلی از اجراها را ندیدهام. از آنها تعریف هم شنیدهام، افسوس هم میخورم ولی ...
برنامهای دارید برای یک کار جدید؟
دوست دارم متن جمع و جوری با دو سه بازیگر پیدا کنم و خودم هم کارگردانی کنم و هم بازی. فعلا مشغول خواندن نمایشنامه هستم. دوست دارم کمی خودم را به سمت تئاتر بکشانم. احساس میکنم از آن دور شدهام و چون میدانم چه کار سختی است، میخواهم زودتر به سمت آن برگردم که کمکم دچار ترس از آن نشوم. اگر از این دورتر بشوم، دیگر جرات نمیکنم به تئاتر برگردم چون میدانم چه کار سختی است.
کار سختی شده یا همیشه بوده؟
همیشه بوده. تئاتر کار آسانی نیست بلکه بسیار سخت است و خلاقانه.
برای سینما برنامهای دارید؟
اگر پیشنهاد بازی باشد، کار میکنم ولی سینما اصلا بحث دیگری است و به نظرم با تئاتر خیلی متفاوت است. از نظر من دنیای سینما و تئاتر ربط چندانی به هم ندارند. تئاتر، جای دیگری است. شاید هم اشتباه میکنم ولی به نظر من این طور میآید.
منبع: ایسنا