«انگل»؛ شاهکاری در ژانر وحشت حتی برای کسانی که داستان ترسناک دوست ندارند

«انگل»؛ شاهکاری در ژانر وحشت حتی برای کسانی که داستان ترسناک دوست ندارند

داستان انگل درباره شینیچی ایزومی، یک دانش‌آموز دبیرستانی است که به طور ناخواسته قربانی یکی از انگل‌های بیگانه می‌شود که بدن انسان‌ها را تسخیر می‌کنند. اما در این فرآیند، شینیچی با چالش‌های وجودی و اخلاقی پیچیده‌ای مواجه می‌شود که پرسش‌های عمیقی درباره ماهیت انسانیت و مرز‌های اخلاقی را مطرح می‌کند.

کد خبر : ۲۱۲۷۰۳
بازدید : ۲۵

انیمه  انگل  (Parasyte) یک اثر جذاب در ژانر علمی-تخیلی و ترسناک است که بر اساس مانگای معروف هیتوشی ایواکی ساخته شده است. این سریال در سال ۲۰۱۴ به نمایش درآمد و به سرعت توجه بسیاری از بینندگان را به خود جلب کرد.

داستان انگل درباره شینیچی ایزومی، یک دانش‌آموز دبیرستانی است که به طور ناخواسته قربانی یکی از انگل‌های بیگانه می‌شود که بدن انسان‌ها را تسخیر می‌کنند. اما در این فرآیند، شینیچی با چالش‌های وجودی و اخلاقی پیچیده‌ای مواجه می‌شود که پرسش‌های عمیقی درباره ماهیت انسانیت و مرز‌های اخلاقی را مطرح می‌کند.

انگل؛ انیمه‌ای با رویکردی فراتر از ترس‌های معمول

در دنیایی که داستان انگل در آن روایت می‌شود، موجودات بیگانه‌ای به نام «انگل» به زمین آمده‌اند. آن‌ها آرام و مخفیانه حرکت می‌کنند و به طرز خطرناکی به گوشت انسان‌ها علاقه دارند. این موجودات شبیه به کرم هستند و برای زنده ماندن، به بدن انسان‌ها نفوذ می‌کنند؛ از طریق بینی، دهان، گوش یا پوست وارد بدن می‌شوند و مستقیماً از مغز تغذیه می‌کنند.

این انگل‌ها می‌توانند پس از آلوده کردن میزبان قدرت فیزیکی او را به اوج برسانند و حتی بدنش را به اشکال مختلف تغییر دهند. با این حال، بیشتر آن‌ها ترجیح می‌دهند که ظاهر انسانی خود را حفظ کنند تا اهداف خطرناکشان را پشت یک چهره معمولی پنهان کنند.

در جریان همزیستی انگل با بدن شینیچی، مشکلی پیش می‌آید و دست راستش تبدیل به هیولای بیگانه‌ای می‌شود و شینیچی هیچ راهی برای جدا کردن آن از خود ندارد.

این موجود بیگانه که بعد‌ها توسط شینیچی «میگی» (به معنی راست در ژاپنی) نام‌گذاری می‌شود، به شینیچی نشان می‌دهد که انگل‌ها اغلب با هم درگیر شده و یکدیگر را می‌کشند. شینیچی برای بقا ناچار است که با این انگل که تلاش ناموفقی برای تسخیر بدنش داشته، کنار بیاید و همکاری کند. میگی دیدگاه‌های بیگانه‌واری دارد که با شخصیت انسانی شینیچی تضاد دارد؛ اما در نهایت این دو به یکدیگر وابسته می‌شوند.

شینیچی که به طور مداوم در موقعیت‌های مرگ و زندگی قرار میگیرد، به مرور سردتر و منطقی‌تر می‌شود. در حالی که میگی آرام‌آرام شروع به درک احساساتی همچون عشق و ارزش زندگی می‌کند.

شینیچی که ابتدا حتی از زدن مشت هم هراس داشت، به مرور با خشونت علیه انگل‌ها کنار می‌آید. با مشاهده این تغییرات در شخصیت او، این سؤال برای بیننده مطرح می‌شود که آیا شینیچی همچنان انسانیت خود را حفظ کرده یا اینکه انگل در دستش بر افکار و اعمال او تأثیر گذاشته است. اما این تحول متقابل است؛ چراکه میگی هم به تدریج انسان‌گونه‌تر می‌شود.

به چالش کشیدن مفهوم انسان بودن

Parasyte داستانی را روایت کرده که بیننده را در مسیر از دست دادن تدریجی انسانیت همراهی می‌کند و در هر مرحله، اعمال شینیچی را از دیدگاه خودش منطقی نشان می‌دهد. این داستان به ما یادآوری می‌کند که اخلاقیات انسانی مبتنی بر دیدگاه انسانی است و نمی‌توان آن را به موجوداتی که ذاتاً انسان نیستند، تعمیم داد.

این انیمه حتی خود مفهوم انسانیت را هم زیر سؤال می‌برد. انگل‌ها با تغذیه از انسان‌ها در نظر ما به هیولا تبدیل می‌شوند؛ اما آیا واقعاً آن‌ها ذاتاً هیولا هستند و این چه تفاوتی با شکار حیوانات توسط انسان‌ها برای بقا دارد؟

شینیچی در ابتدا با اهداف قهرمانانه شروع به مبارزه کرده و با توانایی‌های میگی سعی می‌کند که از انسان‌ها دفاع کند. اما با گذشت زمان، این انگیزه‌ها عوض می‌شوند.

میگی هم شخصیت جالبی در داستان است که به یادگیری درباره انسانیت علاقه دارد. گفت‌وگو‌های فلسفی شینیچی و میگی درباره چیستی انسان بودن و اینکه چرا شینیچی از انجام برخی کار‌ها امتناع می‌کند، از جذابیت‌های داستان انگل است. کنجکاوی میگی نشان می‌دهد که انگل‌ها تنها هیولا‌هایی بی‌فکر نیستند و شینیچی و میگی نمادی از این هستند که انسان‌ها و انگل‌ها لزوماً مجبور نیستند که یکدیگر را نابود کنند.

منبع: روزیاتو

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید