بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «در رد سخنچینی!»

به انسانهای سخنچین و غماز اعتماد نکنید. سعدی در این اثر با مهارت، مفاهیم پیچیده اخلاقی را در قالب داستانهای کوتاه و اشعار دلانگیز بیان میکند که برای خوانندگان در هر دورهای جذاب و قابلفهم است. از نظر فرهنگی، بوستان بهعنوان یک متن آموزشی در مکتبخانههای ایران برای قرنها تدریس شده و نقش مهمی در شکلگیری ارزشهای اخلاقی و اجتماعی جامعه ایرانی ایفا کرده است.
فرادید| بوستان، که در سال ۶۵۵ هجری توسط مصلحالدین سعدی شیرازی سروده شده، منظومهای است که در قالب مثنوی به رشته تحریر درآمده است. این اثر در ده باب تنظیم شده و هر باب آن به موضوعی اخلاقی و اجتماعی اختصاص دارد.
به گزارش فرادید، سعدی در این اثر با مهارت، مفاهیم پیچیده اخلاقی را در قالب داستانهای کوتاه و اشعار دلانگیز بیان میکند که برای خوانندگان در هر دورهای جذاب و قابلفهم است. از نظر فرهنگی، بوستان بهعنوان یک متن آموزشی در مکتبخانههای ایران برای قرنها تدریس شده و نقش مهمی در شکلگیری ارزشهای اخلاقی و اجتماعی جامعه ایرانی ایفا کرده است. تأثیر این اثر در ادبیات پارسی و حتی در فرهنگهای همسایه، غیرقابلانکار است. بوستان، همراه با گلستان، بهعنوان دو بال ادبیات تعلیمی پارسی، منبعی غنی برای آموزش حکمت و اخلاق به نسلهای مختلف بوده است.
باب هفتم: در عالم تربیت
به انسانهای سخنچین و غماز اعتماد نکنید.
فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشن دل و دوربین دیده داشت
رضای حق اول نگه داشتی
دگر پاس فرمان شه داشتی
نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج
اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساند هم از پادشاه
یکی رفت پیش ملک بامداد
که هر روزت آسایش و کام باد
غرض مشنو از من نصیحت پذیر
تو را در نهان دشمن است این وزیر
کس از خاص لشکر نماندهست و عام
که سیم و زر از وی ندارد به وام
به شرطی که چون شاه گردن فراز
بمیرد، دهند آن زر و سیم باز
نخواهد تو را زنده این خودپرست
مبادا که نقدش نیاید به دست
یکی سوی دستور دولت پناه
به چشم سیاست نگه کرد شاه
که در صورت دوستان پیش من
به خاطر چرایی بد اندیش من؟
زمین پیش تختش ببوسید و گفت
نشاید چو پرسیدی اکنون نهفت
چنین خواهم ای نامور پادشاه
که باشند خلقت همه نیک خواه
چو مرگت بود وعدهٔ سیم من
بقا بیش خواهندت از بیم من
نخواهی که مردم به صدق و نیاز
سرت سبز خواهند و عمرت دراز؟
غنیمت شمارند مردان دعا
که جوشن بود پیش تیر بلا
پسندید از او شهریار آنچه گفت
گل رویش از تازگی برشکفت
ز قدر و مکانی که دستور داشت
مکانش بیفزود و قدرش فراشت
بد اندیش را زجر و تأدیب کرد
پشیمانی از گفتهٔ خویش خورد
ندیدم ز غماز سرگشتهتر
نگون طالع و بخت برگشتهتر
ز نادانی و تیره رایی که اوست
خلاف افکند در میان دو دوست
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان کور بخت و خجل
میان دو کس آتش افروختن
نه عقل است و خود در میان سوختن
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید
که از هر که عالم زبان درکشید
بگوی آنچه دانی سخن سودمند
وگر هیچ کس را نیاید پسند
که فردا پشیمان برآرد خروش
که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟