سریال «دکستر: رستاخیز» ؛ تلاشی دیگر برای احیای یک داستان آشنا

سریال «دکستر: رستاخیز» ؛ تلاشی دیگر برای احیای یک داستان آشنا

در پارامونت‌پلاس، ادامه‌ای تازه از یک افسانه‌ی تلویزیونی دهه‌ی ۲۰۰۰ آغاز شده است. سریال اصلی «دکستر» پس از هشت فصل و نزدیک به صد قسمت در سال ۲۰۱۳ به پایان رسید، اما پایان‌بندی آن هنوز هم در فهرست‌های بدترین پایان‌های سریال‌ها جای می‌گیرد.

کد خبر : ۲۵۵۹۷۷
بازدید : ۱۴

در پارامونت‌پلاس، ادامه‌ای تازه از یک افسانه‌ی تلویزیونی دهه‌ی ۲۰۰۰ آغاز شده است. سریال اصلی «دکستر» پس از هشت فصل و نزدیک به صد قسمت در سال ۲۰۱۳ به پایان رسید، اما پایان‌بندی آن هنوز هم در فهرست‌های بدترین پایان‌های سریال‌ها جای می‌گیرد.

برای جبران این وضعیت، در سال ۲۰۲۱، کلاید فیلیپس، سازنده‌ی چهار فصل اول، دنباله‌ای با عنوان «خونِ تازه» ساخت. در این فصل اضافه، دکستر مورگان با تغییر نام در یک شهر کوچک ساکن می‌شود، اما پسر بزرگ‌شده‌اش، هریسون، به او ملحق می‌شود و همان تمایلات بیمارگونه را از خود نشان می‌دهد. پایان‌بندی این فصل قرار بود نقطه‌ی پایانی بر داستان باشد: پسر به درخواست پدر به او شلیک می‌کند.

81اما این پایان نیز به دلیل عجله و عدم انسجام، مورد پسند مخاطبان قرار نگرفت. علاوه بر این، طرفداران چندان به هریسون علاقه‌ای پیدا نکردند، در حالی که او می‌توانست قهرمان اصلی ادامه‌ی داستان باشد.

بنابراین، ابتدا پیش‌درآمدی با عنوان «گناه نخستین» به هواداران «دکستر» تقدیم شد، و سپس ادامه‌ای ساخته شد که در آن قاتل معروفِ «شرورِ دوست‌داشتنی»، به شکلی معجزه‌آسا به زندگی بازمی‌گردد. سریال اصلی بر اساس رمان «شیطان خفته‌ی دکستر» اثر جف لیندسی ساخته شده بود، اما از فصل دوم به بعد، داستان‌های کتاب و سریال از هم فاصله گرفتند. دکسترِ کتاب‌ها در سال ۲۰۱۵ و در هشتمین جلد از مجموعه، برای همیشه مرد.

اما دکسترِ سریال با کمک سرمای شدید که خونریزی را کند کرد، زنده ماند. سپس برای مدتی طولانی در کما بود و با شبح دوستان و دشمنان قدیمی‌اش گفت‌وگو می‌کرد. پس از به هوش آمدن، متوجه می‌شود که هیچ اتهامی متوجه او نیست. حتی آنخل باتیستا، هرچند به همکار سابق‌اش مشکوک است، وضعیت رسمی او را به عنوان یک فرد زنده بازگردانده است. دکستر به دنبال پسرش به نیویورک می‌رود و در خفا مراقب هریسون است که ناخواسته مرتکب قتل می‌شود.

در همین حال، به او خبر می‌رسد که قاتلی زنجیره‌ای در شهر فعال است که رانندگان تاکسی را هدف قرار می‌دهد. جالب اینجاست که نام این قاتل «مسافر تاریک» است، همان نامی که دکستر برای وجه خشن خودش استفاده می‌کرد. حالا پدر در حال پاک کردن ردپاهای پسر است و خودش به شکار این شرور رفته است. اما در نیویورک، افرادی خطرناک‌تر از یک قاتل معمولی هم وجود دارند.

82صرفِ وجود «رستاخیز»، نوعی طنز تلخ در دنیای «دکستر» و به‌طور کلی در روند ساخت دنباله‌های بی‌پایان برای سریال‌های افسانه‌ای گذشته است. در این مورد، می‌توان آن را «لغوِ پایانِ قبلی» نامید. در «خونِ تازه»، سازندگان تلاش کردند تا پایان ضعیف سریال را جبران و داستان را به روز کنند: لوکیشن عوض شد، شخصیتی جوان معرفی شد. اما حالا مجبورند به ایده‌های اصلی بازگردند، در حالی که دکستر می‌توانست به سادگی بمیرد و مانند پدرش، به صورت تصاویری در ذهن پسرش ظاهر شود. اما نه، سازندگان نه‌تنها شخصیت اصلی، بلکه فضای فصل‌های اول را نیز احیا کرده‌اند: فضایی طنزآمیز با گرایش به طنز سیاه، به‌جای خودکاویِ سنگین.

ایراد گرفتن به جان‌سختی غیرمنطقی این قاتل بی‌فایده است، چنین داستان‌هایی در دوران اوج فیلم‌های اسلشر هم در ژانر وحشت دیده شده‌اند. خود دکستر مورگان هم از فصل دوم به بعد مدام در آستانه‌ی مرگ یا افشا شدن بود، اما هر بار به شکلی از مهلکه گریخت؛ حتی وقتی با قایقی به دریای طوفانی زد، باز هم جان سالم به در برد.

ضمن اینکه غیرواقعی بودن اتفاقات از همان صحنه‌های اول مشخص است: تمام شبح‌هایی که برای دکستر ظاهر می‌شوند، به اندازه‌ی شخصیت‌های زنده‌ی سریال اصلی پیر شده‌اند. برای جلوگیری از ناامیدی در آینده، بهتر است از همین حالا بپذیریم که دکستر «رستاخیز» به سمت عناصر ماورایی گرایش دارد و حتی تلاشی برای باورپذیر بودن نمی‌کند.

در این مورد، این موضوع یک امتیاز مثبت است، در غیر این صورت، تمام پیچ‌و‌تاب‌های داستانی یا بیش‌ازحد طولانی می‌شدند یا اصلاً اتفاق نمی‌افتادند. اما اینجا دکستر مورگان به راحتی در نیویورک دوست و کار پیدا می‌کند و خیلی سریع قاتل را شناسایی می‌کند. در این میان، مخاطب با یک سورپرایز بزرگ روبه‌رو می‌شود: اهمیت «مسافر تاریک» در داستان بسیار کمتر از چیزی است که در ابتدا به نظر می‌رسد.

83این قاتل، زمینه‌ساز موضوعی بزرگ‌تر است که انگار از فیلم‌های ترسناک یا کمیک‌بوک‌ها الهام گرفته شده: یک ابرشرور که مجرمان دیگر را دور خود جمع می‌کند. حتی یک دستیار هم دارد که با ظاهری ترسناک حاضر می‌شود و در صورت لزوم، هر مشکلی را حل می‌کند. به نظر می‌رسد سازندگان «رستاخیز» تمرکز اصلی را روی این خط داستانی گذاشته‌اند، جای تعجب نیست که پیتر دینکلیج و اوما تورمن را برای نقش آنتاگونیست‌ها انتخاب کرده‌اند.

متأسفانه بخش مربوط به هریسون کسل‌کننده‌تر است. داستان او به یک بازی موش و گربه با پلیس تبدیل شده است. در این بخش، شرکای معمولیِ ژانر حضور دارند، و کادیا ساراف در نقش یک کارآگاه، به شکلی عجیب همزمان یادآور هیو دنسی در «هانیبال» (با تجسمِ صحنه‌های قتل) و ویلم دفو در «قدیسان بوندوک» (با عادتِ گوش دادن به موسیقی در محل جرم و رفتار گستاخانه با اطرافیان) است.

تنها نکته‌ی جذاب در خط داستانی هریسون، حضور نامرئی دکستر است. اما به وضوح مشخص است که چرا به هریسون یک سریال مستقل نسپرده‌اند: جک الکات در نقش یک نوجوان پریشان و خاص خوب عمل می‌کند، اما تماشای مداوم او چندان جذاب نیست. فعلاً او فقط می‌تواند انگیزه‌ای برای پدرش باشد.

حتی خوب است که دکستر دوباره کمتر به خودکاوی و عذاب وجدان می‌پردازد. درامِ «خونِ تازه» در میان کماگرفتگی‌های او گم شد، و حالا این قاتل بدون تردید به شکار دیگر شرورها می‌رود و فقط به ظاهر انگیزه‌ای دیگر دارد. احتمالاً آنخل باتیستا یا کل تیم قدیمی به دنبال او خواهند افتاد. و برای تأکید بر بازگشت سریال به ریشه‌هایش، حتی موسیقی متن نیز از آهنگ‌های قدیمی انتخاب شده است که جزئی از نکات مثبت سریال محسوب می‌شود.

سریال دکستر «رستاخیز» در حال حاضر بسیار بیشتر از «خونِ تازه» به خدمات‌رسانی به هواداران می‌پرد: با یادآوری گذشته و نقل‌قول‌هایی از فصل‌های اول سریال کلاسیک. اما این برای سریال مناسب است، حالا دیگر فقط کسانی این پروژه را تماشا می‌کنند که در دهه‌ی ۲۰۰۰ و زمانی که ضدقهرمان‌ها هنوز چندان معمول نبودند، عاشق «دکستر» شدند. پیش از هجوم استریمینگ‌ها و انبوه سریال‌های جنایی، مردم به شرورهای جذاب گرایش داشتند و در شخصیت‌های قاتل‌ها به دنبال کاریزما بودند، نه واقع‌گرایی. بنابراین بازگشت قهرمان محبوب در ظاهر و فضایی آشنا، یک منطقه‌ی امن است که تماشای هر قسمت را به تجربه‌ای لذت‌بخش تبدیل می‌کند.

84اما یک مشکل اساسی وجود دارد که سازندگان نمی‌توانند کاری برایش بکنند، و آن گذشته‌ی سریال است. «دکستر» دو بار به صورتی ناموفق به پایان رسیده است، آن هم در تمام معانی ممکن. خوشبختانه پیش‌درآمد «گناه نخستین» در تمام فصل اول خود سطحی قابل قبول داشت. اما آیا می‌توان امیدوار بود که این بار داستان قاتلِ عدالت‌جو با دقت و پیوستگی بیشتری نوشته شده است؟ اگر نه، شاهد نمونه‌ی بی‌نظیری از سه بار شکست یک فرنچایز یکسان خواهیم بود.

بنابراین، با قضاوت بر اساس قسمت‌های اول، «دکستر: رستاخیز» بازگشتی طنزآمیز به ریشه‌های سریال است. در داستان دوباره طنز و فضای شهری بزرگ وجود دارد که گم شدن در آن آسان است. مخاطب با حضور کوتاه شخصیت‌های آشنا و موسیقی متنِ ساخته‌شده از آهنگ‌های قدیمی سرگرم می‌شود. خط داستانی پسر دکستر به حاشیه رانده شده و فقط انگیزه‌ای اضافی برای قهرمان اصلی است، در حالی که او این بار نه با یک قاتل، بلکه با فردی قدرتمندتر و خطرناک‌تر روبه‌رو می‌شود. اگر داستان بتواند تا پایان در همین سطح باقی بماند، ممکن است پایانی درخشان‌تر از دو تلاش قبلی داشته باشد.

در غیر این صورت «دکستر: رستاخیز» تلاشی جسورانه‌ اما نامطمئن برای احیای دوباره‌ی یک فرنچایزِ به‌ظاهر تمام‌شده است. سریال با کنار گذاشتن منطق و واقع‌گرایی، به سمت طنز سیاه و نوستالژیِ فصل‌های اول بازمی‌گردد، اما این بازگشت بیشتر شبیه یک ترفند ناامیدکننده است تا یک احیای اصیل. حضور دکسترِ کم‌حوصله و کم‌فکر، مواجهه‌ی پیش‌بینی‌ ناپذیر با شرور جدید، و خط داستانی ضعیفِ هریسون، همگی نشان می‌دهند که این «رستاخیز» بیشتر از آن‌که ضروری باشد، تجملی است. اگر سریال بتواند در ادامه تعادل بهتری بین نوستالژی و داستان‌پردازی پیدا کند، شاید ارزش تماشا داشته باشد؛ در غیر این صورت، این سومین مرگِ غیرقابل‌باورِ دکستر مورگان خواهد بود.

منبع: گیمفا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید