سفر در زمان؛ همسر ناصرالدین‌شاه می‌گفت: «هر وقت فوزیه عروس رضاخان قدم به خاک ایران بگذارد، من خواهم مرد»

سفر در زمان؛ همسر ناصرالدین‌شاه می‌گفت: «هر وقت فوزیه عروس رضاخان قدم به خاک ایران بگذارد، من خواهم مرد»

سردر الماسیه که یک سرش در میدان سپه نزدیک کلانتری واقع شده بود دروازه زیبایی داشت که به دستور رضاخان مانند تمام دروازه‌های زیبای تهران آن را خراب کردند.

کد خبر : ۲۵۷۱۵۴
بازدید : ۲۱۲۹

سحرگاه سه‌شنبه، اول خرداد ۱۳۵۸، در اتاق شماره ۲۳۱ بیمارستان الوند، زنی چشم از جهان فروبست که روزگاری عنوان «بانوی اول ایران» را بر دوش داشت. پیکر او صبح چهارشنبه، همراه تنها دخترش و جمعی اندک از خواهران و برادرانش، بی‌هیاهو و با کمال سادگی به بهشت‌زهرا برده شد و در خاک آرمید. این زن، بدرالملوک والا، دختر شاهزاده ظهیرالسلطان، نواده عباس‌میرزا و نخستین همسر سلطان احمدشاه قاجار، واپسین پادشاه سلسله قاجار بود.

علی بهزادی مدیر وقت مجله «سپیدوسیاه» که نسبتی خانوادگی با بدرالملوک داشت، همان روزها از فخرالملوک والا، خواهر کوچک بدارالملوک (که گفته می‌شود خاله همسرش نیز بود)، خواست تا برای مجله یادگارهایی از روزگار گذشته بنویسد؛ یادگارهایی درباره آداب و رسوم و شیوه زندگی دربار قاجار و روایت روزهایی که هیجان تغییر سلطنت در هوای کشور جاری بود؛ ماجراهایی که او از زبان خواهر بزرگ‌ترش، همسر احمدشاه، شنیده بود. فخرالملوک این دعوت را پذیرفت و حاصل، مجموعه‌ای از خاطرات بود که در چند شماره «سپیدوسیاه» به چاپ رسید. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، چهارمین بخش از این خاطرات است که در شماره ۲۲ تیر ۱۳۵۸ آن مجله منتشر شده است .

در قدیم حتی در زمان رضاخان کسانی که در اندرون را دیده بودند خوب به خاطر دارند که در ورودی در اندرون معروف بود. خیابان سردر الماسیه که یک سرش در میدان سپه نزدیک کلانتری واقع شده بود دروازه زیبایی داشت که به دستور رضاخان مانند تمام دروازه‌های زیبای تهران آن را خراب کردند زیرا رضاخان تا جایی که دستش می‌رسید میل داشت آثاری از قاجاریه برپا نباشد. به هر صورت خیابان سردر الماسیه بسیار باصفا بود.

 وقتی از مدخل دروازه وارد می‌شدی در دو طرف درخت‌های کهنسال و خانه‌های قدیمی قرار داشت و برخلاف حالا که همه مغازه شده تمام خانه‌ها درهای‌شان به سبک قدیم بزرگ و با جلوخان سنگفرش و سکوهای سنگی و دستگیره‌های زیبا و درکوب‌های فلزی قشنگ بود که منظره خاصی به این خیابان می‌داد و وقتی وارد این خیابان باصفا می‌شدی روبه‌رویت در بزرگی بود که آن‌جا را در اندرون می‌گفتند؛ چون پشتش حیاط اندرون بوده که در آن‌جا به کاخ گلستان راه داشت.

وقتی وارد حیاط بزرگ که دور تا دور دیوارهایش با کاشی‌های مصور تزئین شده بود می‌شدی در شرق و غرب حیاط اتاق‌های سه‌دری و پنج‌دری قرار داشت. در قسمت شمالی حیاط ایوان بسیار بزرگی بود با ستون‌های سفید گچ‌کاری و سقف ایوان گچ‌کاری و تالار بزرگی با درهای «اُرُسی» که این تالار به سالن آیینه‌کاری کاخ گلستان راه داشت.

باز برای جوانان امروز لازم است در ارسی را تا حد ممکن تشریح کنیم؛ در ارسی به دری می‌گفتند که چهارچوب مخصوص داشت و در داخل آن چهارچوب از بالا به پایین حرکت می‌کرد و اغلب دارای چوب‌بری‌ها و شیشه‌های رنگین زیبا بود و در دو طرف چهارچوب چفت‌های ریزی بود که وقتی در یا پنجره را برای باز کردن بالا می‌بردند آن چفت‌ها را می‌بستند که در بالا بماند و نیفتد این نوع پنجره‌ها حسن بزرگی که داشت این بود که در زمستان محکم مسدود و مانع ورود سرما می‌شد و در تابستان هم مانع تابش نور آفتاب بود.

احمدشاه در این تالار که گفتیم به کاخ گلستان راه داشت زندگی می‌کرد و در هر گوشه اتاق‌هایی برای زندگی ساکنان دربار ساخته بود. درِ اندرون هم به شمس‌العماره راه داشت و به کاخ گلستان. روبه‌روی در اندرون مسجد مادر شاه بود که اکنون به نام مسجد ارک معروف است و این مسجد را گویا مهدعلیا مادر ناصرالدین‌شاه ساخته بود و ملکه جهان مادر احمدشاه در این مسجد نماز می‌خواند.

رفت و آمد شاه از در اندرون و کاخ گلستان در باغچه نسبتا بزرگ و پر از شمشاد و درخت‌های کهن بود. این ساختمان‌ها در زمان رضاشاه خراب و در جایش وزارت دارایی بنا شد. به هر صورت وضع دربار احمدشاه حتی به جلال و زیبایی ساختمان‌های بزرگ امروزی نبود، البته داخل کاخ گلستان بسیار زیبا ساخته شده و بخصوص تالار آینه آن کاخ دیدنی بود ولی بزرگی باغ و وسعت آن چندان چشمگیر نبود و به هیچ وجه آن‌جا را نمی‌توان با کاخ پادشاهان اروپایی مقایسه کرد.

افسوس که همه کاشی‌کاری‌های زیبای در اندرون برای ساختمان وزارت دارایی از بین رفت.

ضلع جنوبی در اندرون به تکیه دولت راه داشت که خود یک آمفی‌تئاتر بسیار زیبا بود که امروز جایش را به بانک ملی بازار داده. این تکیه به دستور ناصرالدین‌شاه برای تعزیه و روضه‌خوانی ساخته شده بود و این ساختمان کُروی بود و تماشاچی در هر گوشه آن که می‌نشست به‌راحتی پیست وسط را که تعزیه در آن‌جا اجرا می‌شد می‌توانست ببیند. مردها در بالای تکیه مستقر می‌شدند و خانم‌ها در پایین و هر قسمت دارای جایگاه‌هایی بود که برای پادشاه و حرم سلطنتی ساخته شده بود.

نامزدی احمدشاه

حالا برگردیم به جریان نامزدی بدرالملوک و احمدشاه؛ ملکه جهان شنید که بدرالملک براردزاده خانم توران‌السلطنه (معروف به جیران‌شکن) یکی از زنان سوگلی ناصرالدین‌شاه است، به این جهت تصمیم گرفت ملاقاتی با توران‌السلطنه بنماید به این جهت وسیله حاج مبارک یکی از خواجه‌سرایان مورد اعتماد دربار پیامی برای توران‌السلطنه فرستاد.

در آن زمان خیابان‌های منیریه و امیریه و جنت‌گلشن (امتداد امیریه تا چهارراه معزالسلطان فعلی را جنت‌گلشن می‌نامیدند) محله اعیان‌نشین قدیم بودند و خیابان‌های منیریه و انتظام‌السلطنه لواءالملک (انصاری فعلی) منشعب از خیابان امیریه بود که در آن زمان شخصیت‌های مهم آن‌جا منزل داشتند.

در خیابان منیریه شاهزاده مشدی برادر کامران‌میرزا نایب‌السلطنه باغی زیبا و کاخی بسیار دیدنی داشت و در خیابان انتظام‌السلطنه خود مرحوم انتظام‌السلطنه زندگی می‌کرد. در خیابان لوءالملک (انصاری فعلی) منزل مشاورالممالک انصاری پسر لواءالملک بود حتی تا چند سال پیش هم خانواده انصاری در همین خیابان زندگی می‌کردند. در جنت‌گلشن منزل عضدالسلطنه پسر بزرگ ناصرالدین‌شاه هم بود که با توران‌السلطنه مادر و خانمش فروغ‌السلطنه زندگی می‌کرد.

به هر صورت خواجه‌سرا حاج مبارک در یک روز عصر بهاری به منزل خانم توران‌السلطنه در جنت‌گلش می‌رود و دست‌خطی ممهورشده به دست خدمتکار می‌دهد. وقتی توران‌السلطنه نامه را می‌گشاید، ملاحظه می‌کند که خانم ملکه جهان مادر احمدشاه او را برای کار مهمی به اندرون دعوت نموده است.

توران‌السلطنه که در اردیبهشت سال ۱۳۱۸ بدرود حیات گفت نمی‌دانم روی چه احساسی همیشه می‌گفت: «هر وقت فوزیه عروس رضاخان قدم به خاک ایران بگذارد، من خواهم مرد.» نگارنده خوب به یاد دارم که در عید (۱۳۱۸) به اتفاق مادرم خدمت توران‌السلطنه رسیدیم و با این‌که در آن زمان سیزده سال بیشتر از سن من نمی‌گذشت به یاد دارم که یک کرسی در اتاق بود توران‌السلطنه بالای کرسی نشسته بود و با این‌که پیر بود ولی هنوز زیبایی صورت و چشمانش به چشم می‌خورد در قسمت دیگر کرسی دخترش خانم تاج‌السلطنه نشسته بود خوب به خاطر دارم که خانم توران‌السلطنه زن ناصرالدین‌شاه رو به مادرم کرد و گفت: «هر روزی که عروس شاه (منظور فوزیه) بود پایش به خاک ایران برسد همان روز عمر من هم به پایان می‌رسد»!

ولی بسیار عجیب و باورنکردنی است که درست روزی که فوزیه پایش به خرمشهر رسید توران‌السلطنه هم زندگی را وداع گفت، به هر صورت توران‌السلطنه وقتی دعوت‌نامه ملکه جهان را می‌بیند متعجب می‌شود چون او در سال جز یکی دو بار آن هم در روزهای عید یا ماه محرم که روزه‌خوانی اندرون شروع می‌شد به اندرون نمی‌رفت حال چه پیش آمده که از توران‌السلطنه دعوت شده و روز دعوت هم یک روز پس از وصول نامه بود نمی‌دانست.

در این بیست‌وچهار ساعت توران‌السلطنه هزار جور فکر می‌کرد تا این‌که روز موعود فرا رسید و توران‌السلطنه به اتفاق ندیمه‌اش نگار خانم به دربار رفت این نگار خانم از زمان دربار شاه شهید ناصرالدین‌شاه صندوق‌دار توران‌السلطنه بود و با این‌که سال‌ها از آن تاریخ می‌گذشت این خدمتکار باوفا نه‌تنها خانم خود را ترک نکرد بلکه همان عزت و احترام زمان دربار ناصرالدین‌شاه را بجا می‌آورد.

به هر صورت توران‌السلطنه با کالسکه شخصی به اندرون وارد شد ملکه جهان تا جلوی ایوان جنوبی که منزل خودش بود به پیشواز آمد و با احترام بسیاری خانم توران‌السلطنه را به تالار پنج‌دری برد.

پس از تعارف و احوال‌پرسی ملکه جهان سوال کرد شما چند برادر دارید؟ توران‌السلطنه در جواب گفت شش برادر دارم ولی از یک پدر و مادر دو برادر و دو خواهر هستیم.

پس از این‌که توران‌السلطنه برادرانش را به نام معرفی نمود ملکه جهان سوال کرد؟ بدری دختر کدام برادرتان است؟ توران‌السلطنه در جواب گفت محمدحسین‌میرزا معروف (به ظهیرالسلطان) که در دوران کودکی جزو غلام‌بچه‌های ناصرالدین‌شاه بود.

غلام‌بچه که در اندرون ناصرالدین‌شاه گفته می‌شد به این جهت نبود که آن‌ها بچه‌های غلام باشند بلکه بچه‌های شخصیت‌های قدیم که در دربار رفت و آمد داشتند غلام‌بچه نامیده می‌شدند.

منبع: خبرآنلاین

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید