نقد و بررسی فیلم استاد

«استاد» از آن دست فیلمهایی است که حتی پیش از تماشایش، نامش به واسطه حواشی و گمانهزنیها درباره الهامش از یک داستان واقعی، کنجکاوی برمیانگیزد. روایت رسمی این است که فیلم برگرفته از یک اتفاق واقعی در آمریکا و مرتبط با موضوع سوءاستفاده استاد دانشگاه از شاگردانش است، اما راستش را بخواهید این ادعا بیشتر شبیه یک پوشش رسانهای برای فرار از اشاره به ریشههای داخلی ماجراست.
یک استاد معماری – نقاشی ( حسن معجونی) پس از ابراز علاقه به یکی از شاگردانش، با مشکلاتی مواجه می شود که…
کارگردان:
سیدعماد حسینی: تا پیش از این بازیگر تئاتر بوده و در چند نمایش به ایفای نقش پرداخته است. ظاهراً، «استاد»، اولین تجربه نویسندگی و کارگردانی حسینی به شمار می رود.
نقد فیلم «استاد»:
«استاد» از آن دست فیلمهایی است که حتی پیش از تماشایش، نامش به واسطه حواشی و گمانهزنیها درباره الهامش از یک داستان واقعی، کنجکاوی برمیانگیزد. روایت رسمی این است که فیلم برگرفته از یک اتفاق واقعی در آمریکا و مرتبط با موضوع سوءاستفاده استاد دانشگاه از شاگردانش است، اما راستش را بخواهید این ادعا بیشتر شبیه یک پوشش رسانهای برای فرار از اشاره به ریشههای داخلی ماجراست. شواهد و نشانهها – و حتی فضای داستان – بهشدت بوی یک رخداد جنجالی در داخل کشور را میدهد؛ ماجرایی که به راحتی در افکار عمومی پیچید اما گفتنش اینروزها هزینه دارد. به هر صورت، هرچه که بوده، فیلمساز ظاهراً ترجیح داده ردپایی از آن فاش نکند و مسیر امنتری را انتخاب کند.
فیلم تکلوکیشن، آن هم با سه بازیگر اصلی، کاری است بس دشوار. تاریخ سینما بارها نشان داده که چنین محدودیتی میتواند به شاهکارهایی مثل «۱۲ مرد خشمگین» یا «Carnage» منجر شود؛ آثاری که در آنها تمام بار فیلم روی دوش شخصیتپردازی و دیالوگهای درگیرکننده است. کارگردان در چنین شرایطی نه میتواند با تغییر لوکیشن تنفس بدهد و نه با اکشنهای پرزرقوبرق تماشاگر را سرگرم کند. ستون اصلی روایت، دیالوگها و سیر تحول شخصیتهاست، اما «استاد» در همین نقطه کلیدی زمین میخورد. شخصیت اصلی، یعنی همان استاد، یک نمونه کلاسیک از شخصیت کاملاً منفعل است. در آغاز فیلم، او را میبینیم که از یک خانم خوشش آمده، قدمی برمیدارد، عقب میکشد، بعد اتفاقاتی میافتد، اما تا پایان، کوچکترین تحولی درون او رخ نمیدهد. نه لایه جدیدی از او میشناسیم، نه بینشی عمیقتر پیدا میکنیم. استاد از ابتدا تا انتها همان آدم است، با همان حرفهای تکراری و همان پافشاری بیثمر روی مواضعش.
در سوی دیگر، شخصیت زن داستان است که او هم گرفتار ضعف پرداخت شده. رفتاری کاملاً متناقض دارد که هیچ منطق داستانی در پسش دیده نمیشود. نه صلابتش در میانه فیلم باورپذیر است، نه نرمی ابتداییاش قابل درک. میتوانستیم در قالبی دقیقتر بفهمیم که او برای گرفتن امتیاز یا پیشبرد هدفی خاص در حال بازی دادن استاد است، اما این پتانسیل اصلاً گسترش نمییابد. بعد، شخصیت سوم، یعنی همان پسر جوانی که حتی از دو شخصیت قبل هم بدتر پرداخت شده، شبیه طلبکاری است که چک برگشتی دارد. خشمش قوام ندارد؛ یک بار فریاد میزند، بار دیگر سیگار به دست لم میدهد، بعد بیدلیل به یکی از کاراکترها گیر میدهد. او به جای شخصیت، بیشتر یک تیپ بیرمق است که معلوم نیست اصلاً چه میخواهد.
مسئله نگرانکنندهتر این است که فیلمنامه جز مجموعهای از گفتوگوهای تکراری، چیز دیگری ندارد. مدام در اتاق بسته میشود، باز میشود، و همان حرفها دوباره تکرار میگردد. تکرار دراماتیک زمانی ارزش دارد که هر بار بخشی تازه بر اطلاعات یا فشار داستانی بیفزاید، اما «استاد» تکرار را به کابوسی خستهکننده تبدیل کرده است. یکی از سختترین چالشها در فیلمهای تکلوکیشن، حفظ ریتم و کشش داستانی در طول مدت زمان فیلم است، اما «استاد» به جای بهرهگیری از این محدودیت بهعنوان فرصتی برای تمرکز، آن را به یک قفس بیهوا بدل کرده که تماشاگر را بهسختی تا پایان با خود میکشاند.
از حیث بازیگری، تنها حسن معجونی توانسته تا حدی کار خود را نجات دهد و از کلیشه «استاد بیجنبش» کمی فراتر برود. باقی بازیها یا مصنوعیاند یا اصلاً از خط شخصیت خارج میشوند. دیالوگها نیز فاقد ریتم و ظرافت لازماند و در مجموع، فیلمنامه بیشتر به یک پیشنویس خام شبیه است که انگار بدون پرداخت مجدد روانه تولید شده. و اما پایانبندی… جایی که فیلمساز میتوانست با یک ضربه داستانی یا حتی یک گرهگشایی ساده، بخشی از ضعفها را جبران کند. ولی «استاد» اینجا هم قافیه را میبازد و با یک پایان بیرمق و بیمنطق، پروندهاش را میبندد. نتیجه، تماشاییترین بخش فیلم نیست، بلکه مهر پایانی است بر فهرست بلندبالای مشکلاتش.
فیلمساز ظاهراً به ایده «شخصیت خاکستری» علاقه دارد و شاید تصور کرده که با نگفتن صریحِ حقیقت هر شخصیت، میتواند ابهامی ارزشمند خلق کند، اما ابهام زمانی کار میکند که ما موقعیتی پیچیده و چندلایه ببینیم که تصمیمگیری درباره آن دشوار باشد، نه اینکه مسیر اصلی روشن باشد ولی شخصیت عمداً بیدلیل از آن منحرف شود. اینجا «ابهام» بیشتر به شکل یک خلأ روایی جلوه میکند تا یک انتخاب هنری. «استاد» میخواهد به فضای جنبش «میتو» و روابط قدرت-جنسیت طعنه بزند، اما در نهایت، به خاطر همین شخصیتپردازیهای ناقص و عدم جسارت در موضعگیری، به اثری بدل میشود که نه متهمی دارد، نه قربانی روشنی. مشکل این نیست که فیلم جانب کسی را نمیگیرد؛ مشکل اینجاست که هیچچیز را روشن نمیکند و همهچیز را بیدلیل رها میسازد.
«استاد» میتوانست یک درام تکلوکیشن قدرتمند باشد که با تکیه بر بازیهای قوی و دیالوگهای حسابشده، تماشاگر را تا پایان میخکوب کند، اما شخصیتهای منفعل، دیالوگهای تکراری، فقدان سیر تحول و پایانبندی سردرگم، همه دست به دست هم دادهاند تا این فیلم را به نمونهای کلاسیک از هدررفت ظرفیت تبدیل کنند.
منبع: مووی مگ