تصاویر؛ تراژدی باورنکردنی «بیژن»؛ چرا کشتیای که قرار نبود غرق شود، حالا در اعماق دریاست؟

کشتی «بیژن» که نماد پیروزی یک میلیاردر بر «احتمالات» بود، به شکل کنایهآمیزی به محل مرگ تراژیک او تبدیل شد.
در ساعات پیش از سپیدهدم ۱۹ اوت ۲۰۲۴، صاعقههایی سهمگین، ابرهای ارغوانی و سیاه فراز مدیترانه را میشکافتند. متیو گریفیث ۲۲ساله، خدمه جوان بریتانیایی، از کنار نرده یک ابرکشتی ۱۸۴ فوتی، گوشیاش را بیرون آورد تا از این نمایش آسمانی ویدئویی ضبط کند. تنها یک هفته و نیم از آغاز اولین شغل رسمی او بر روی این کشتی تفریحی میگذشت؛ و البته نه هر کشتیای:
این «بیژِن» (Bayesian) بود، ستارهای ۴۰ میلیوندلاری در دنیای ابرکشتیها و شاهکاری در طراحی مینیمال و مهندسی دقیق.
همزمان که غرش تندر بهسوی کشتیِ لنگر انداخته در سواحل سیسیل میرسید، گریفیث موسیقی «Thunderstruck» از گروه AC/DC را روی ویدئوی خود گذاشت و آن را در اینستاگرام منتشر کرد. ساعت ۳:۵۵ بامداد بود. در پسزمینه فریمهای تاریک و آسمان متلاطم، دکل آلومینیومی سر به فلک کشیده «بیژن»، یکی از بلندترینها در جهان، برای لحظهای دیده میشد.
در طبقات زیرین، مایکل لینچ، مالک کشتی، احتمالاً عمیق و آسوده خوابیده بود. او با این سفر دریایی میخواست رویدادی خاص و بزرگ را در زندگیاش جشن بگیرد، جشن آزادی. تنها چند ماه قبل، لینچ از تمامی اتهامات خود در یکی از بزرگترین و جنجالیترین پروندههای کلاهبرداری تاریخ سیلیکونولی تبرئه شد و بهعنوان مردی آزاد از دادگاه فدرال سانفرانسیسکو بیرون آمد.
مایک لینچ، میلیاردر بریتانیایی که به «بیل گیتس بریتانیا» شهرت داشت، زندگیاش را براساس خواندن احتمالات ساخت؛ از کودکی فقیرانه در لندن تا خلق شرکت آتونومی و فروش میلیاردی آن به HP. او پس از ۱۳ سال نبرد حقوقی سرانجام در آمریکا تبرئه شد، اما چند هفته بعد در سفری خانوادگی با ابرکشتی شخصیاش، «بِیژِن»، گرفتار طوفانی نادر شد.
دکل غولپیکر کشتی، که همان نماد شکوهش بود، در لحظه بحران به نقطه ناپایداری تبدیل شد و ظرف کمتر از بیست دقیقه همهچیز را به عمق مدیترانه کشاند. مرگ لینچ نه نتیجه توطئه، بلکه حاصل سادهترین قوانین فیزیک بود؛ پایانی تلخ و استعارهآمیز برای مردی که سرنوشتش را بر پایه محاسبه احتمالات بنا کرده بود.
او ثروت خود را بر پایه درک احتمالات بنا کرده بود؛ بر پایه تبدیل ناممکنها به ممکنها. به همین دلیل کشتیاش نام «بِیژِن» را یدک میکشید؛ ادای دینی به قضیهی بیز، اصل آماریای که مسیر زندگی او را تغییر داده بود.

در کابینها، نزدیکترین حلقه اطرافیان و وفادارترین یاران لینچ حضور داشتند؛ کسانی که در طول ۱۳ سال مصیبت حقوقی نفسگیر، در کنارش ایستاده بودند. همسرش آنجلا باکارس در سوئیت اصلی، وکلایی که پیروزی حقوقی او را هدایت کرده بودند، چند همکار قدیمی با خانوادههایشان و دختر کوچکترش، هانای ۱۸ساله که قرار بود پاییز همان سال به آکسفورد برود.
آخرین رد این کشتی، ویدیویی بود که ملوان جوانی از صاعقهها گرفت و در اینستاگرام منتشر کرد
روز قبل، آخرین روز سفر، در آرامشی دلنشین گذشته بود: پیادهروی در خیابانهای سنگفرش چفالو، بازدید از کلیسای جامع و شام دستهجمعی در سالن اصلی کشتی. همه کمی بعد از نیمهشب به کابینهایشان رفتند؛ بیخبر از اینکه بسیاری از آنها هرگز به پروازهای بازگشت به خانهشان نخواهند رسید.
ویدئوی گریفیث، به آخرین رد بهجامانده و نشانهی زنده از «بیژن» تبدیل شد. دو دقیقه پس از انتشار آن، طوفان با خشمی غیرمنتظره کشتی را در هم کوبید. ساعت ۴:۰۶ بامداد، ابرکشتی واژگون شد و در کمتر از ۲۰ دقیقه، در عمق ۵۰ متری دریا ناپدید گشت. راز مرگ لینچ، از همان لحظه، سوختی شد برای شایعات و تئوریهای توطئهای که انگار هرگز خاموش نمیشوند.

مردی که احتمالات را میخواند
برای شناخت بهتر مایک لینچ، باید عقربهها را به دهه ۱۹۸۰ برگردانیم، زمانی که او دانشجوی دکترا در کمبریج بود و استنتاج بیزی هنوز از سوی بسیاری از آماردانان، روشی غیرعلمی و حتی بدعت تلقی میشد.
لینچ، پسر یک آتشنشان و پرستار مهاجر ایرلندی، زندگی را با حساب بانکی منفی آغاز کرد: چهار پوند بدهی. پسر ایرلندی بودن در لندنِ دهه ۷۰، همزمان با اوج بمبگذاریهای ارتش جمهوریخواه ایرلند، به او آموخت که چگونه با تبعیض روبرو شود و سریعتر از دیگران حرکت کند.
مایک لینچ از فقر در لندن به دکترای کمبریج و نبوغ در استنتاج بیزی رسید
او با بورسیهای که برای «پسران فقیر» وقف شده بود، به مدرسه رفت. همزمان در بیمارستانی که مادرش کار میکرد، زمین میشست و برای بیماران چای میبرد. همانجا بود که با صحبتکردن با بیماران در حال مرگ، درسی اساسی آموخت که تا آخر عمر با او ماند: «معطل نکن. هر کاری که میخواهی انجام دهی، فقط انجامش بده.».

لینچ در کمبریج دریافت که همان ریاضیاتی که برای پاکسازی نویز از نمونههای صوتی استفاده میکرد، میتواند برای هر نوع دادهای به کار رود کلید اصلی این رویکرد، «استنتاج بیزی» بود: روشی برای اندیشیدن به احتمالات که در آن میتوانید «دانش پیشین» خود را وارد محاسبات کنید و با دریافت شواهد جدید، فرضیاتتان را بهروزرسانی نمایید. در عصر کامپیوترها، این ایده ساده اما انقلابی، در تشخیص الگو بسیار مؤثر عمل کرد.
نرمافزار آیدل میتوانست «معنای» واقعی اطلاعات تولیدشده توسط انسان را درک کند
جایی که بیشتر دانشمندان فقط فرصتهای پژوهشی و علاقه آکادمیک میدیدند، لینچ چشماندازی تجاری یافت. در سکوت و بیسروصدا نخستین شرکتش، کمبریج نوروداینامیکس، را راهاندازی کرد؛ شرکتی که محصول شاخصش یک سیستم تشخیص اثرانگشت بود که میتوانست با اثر انگشتهای لکهدار یا ناقص کار کند. اما نقطه عطف مسیر حرفهایش مدتی بعد و با تأسیس شرکت آتونومی (Autonomy) فرارسید.

دستاورد بزرگ آتونومی نرمافزار «آیدل» (IDOL) بود؛ یک موتور تشخیص الگو که برخلاف جستجوهای کلیدواژهای ساده، میتوانست «معنای» واقعی اطلاعات تولیدشده توسط انسان را درک کند. برای مثال، آیدل میدانست سندی درباره «خودروها» (automobiles) به جستجویی برای «ماشینها» (cars) مرتبط است. این نرمافزار میتوانست از دل آشفتگی دادههای بدون ساختار، معنا استخراج کند. لینچ کلیدی برای یک باغ مخفی پیدا کرده بود؛ باغی که پشت ردیف اول گلهای رزش، سرزمینی کاملاً جدید گسترده شده بود.
لینچ بعدها در مصاحبهای در سال ۲۰۰۰ با مجلهٔ «وایرد» توضیح داد:
بیز کلید یک باغ مخفی را به ما داد. بسیاری از مردم دروازه را باز کردهاند، به اولین ردیف گلهای رز نگاهی انداختهاند، گفتهاند «چقدر زیباست» و دروازه را بستهاند. آنها نمیدانند که پشت آن گلهای رز، سرزمینی کاملاً جدید گسترده شده است.امپراتوری بیل گیتس بریتانیا
تا اواخر دهه ۲۰۰۰، «آتونومی» به بزرگترین شرکت نرمافزاری بریتانیا تبدیل شد. لینچ، حالا لقب «بیل گیتس بریتانیا» را یدک میکشید؛ کارآفرینی که توانسته بود از دل یک پایاننامه دانشگاهی، صنعتی جهانی بسازد. نرمافزار شرکتش توسط سازمانهای اطلاعاتی، مجریان قانون و شرکتهای بزرگ در سراسر جهان استفاده میشد.
لینچ مدیری سختگیر، وسواسی و کمالگرا بود؛ گاهی تندخو، اما درعینحال عمیقاً وفادار. برای جشنهای کریسمس، تمامی کارمندان بریتانیاییاش را سوار هواپیما میکرد و به هتلهای چهارستاره شهرهای اروپایی میبرد. آتونومی هر فصل عملکردی فراتر از انتظارات تحلیلگران داشت و تصویری از رشدی بیپایان را تداعی میکرد.

اما حفظ این تصویر رشد مداوم، مستلزم اقدامات خلاقانهتری بود که مسئولیت آن را سوشووان حسین، مدیر ارشد مالی و دوست دوران مدرسه لینچ بهعهده داشت. شرکتهای نرمافزاری با حاشیه سود بالا قضاوت میشوند. وقتی فروش نرمافزار کم میآمد، آتونومی سختافزارهایی را میخرید و به مشتریان میفروخت، اغلب با ضرر.
در بخش حسابداری اما بهجای اینکه این رقم زیر عنوان «هزینه کالاهای فروختهشده» ثبت شود (که حاشیه سود را پایین میآورد)، بخش زیادی از آن به «هزینههای فروش و بازاریابی» منتقل میشد. این ترفند ضمن بالابردن درآمد، توهم یک شرکت نرمافزاری خالص با حاشیه سود بالا را حفظ میکرد.
کسبوکار همچنان پررونق به نظر میرسید و لینچ زندگی یک مولتیمیلیونر را میگذراند. او در یک مزرعه وسیع در سافک، حیوانات کمیاب پرورش میداد و سگهایش را به نام قطعات مهندسی صدا میکرد: سوییچ، پینیون، ولو. به نظر میرسید هر چیزی که او لمس میکند، به طلا تبدیل میشود.
معامله قرن و سقوط آزاد
سال ۲۰۱۱، لئو اپوتکر، مدیرعامل وقت هیولت-پاکارد (HP)، به دنبال راهی بود تا غول سختافزاری آمریکا را به شرکتی نرمافزاری تبدیل کند. برای چنین تحولی، یک خرید استراتژیک لازم بود و آتونومی بهترین گزینه به نظر میرسید.

مذاکرات کوتاه اما فشرده پیش رفت و در نهایت HP پذیرفت آتونومی را به قیمت ۱۱٫۱ میلیارد دلار بخرد؛ رقمی ۶۴ درصد بالاتر از ارزش واقعی بازار. ارزیابیهای مالی (due diligence) به شکلی عجیب و شتابزده انجام شد.
در ۱۸ اوت ۲۰۱۱، HP در یک بیانیه مطبوعاتی واحد، اعلام کرد شرکت آتونومی را خریده است. شرکت همزمان فاش ساخت که به اهداف مالی خود نرسیده، پیشبینی درآمدش را کاهش میدهد و قصد دارد از کسبوکار کامپیوترهای شخصی خارج شود.
بازار از این خبر شوکه شد و ناگهان قیمت سهام سقوط کرد. تصاحب آتونومی، که قرار بود نشانهی تحولات مثبت HP باشد، در نگاه سرمایهگذاران به علامتی از آشفتگی تبدیل شد. هیئتمدیره وحشتزده، اپوتکر را از سمتش کنار گذاشت و تا مه ۲۰۱۲، لینچ نیز از شرکت اخراج شد.
خرید ۱۱٫۱ میلیارد دلاری آتونومی توسط HP خیلی زود به فاجعهای شرکتی تبدیل شد
شش ماه بعد، HP ضربه نهایی را وارد کرد: این شرکت ۸٫۸ میلیارد دلار از ارزش آتونومی را کاهش داد و ۵ میلیارد دلار از آن را ناشی از «تخلفات جدی حسابداری، کوتاهی در افشای اطلاعات و تحریفهای آشکار» در زمان مدیریت لینچ دانست.
از نگاه لینچ، ماجرا روشن بود: HP معاملهای نامطلوب را با سوءمدیریت به فاجعه تبدیل کرده بود و حالا برای پوشاندن اشتباهاتش به دنبال مقصر میگشت. از نگاه HP، آنها قربانی کلاهبرداری پیچیدهای شده بودند. خطوط نبرد ترسیم شد و به یکی از تلخترین منازعات شرکتی در تاریخ معاصر انجامید.
نبرد ۱۳ساله و حکمی برخلاف تمام احتمالات
مایک لینچ برخلاف توصیه وکلایش، سکوت نکرد. بیشتر مدیران در چنین شرایطی پشت درهای بسته میمانند، اما او خودش را به میدان رسانهها انداخت و HP را به بیکفایتی متهم کرد. این اقدام، نبرد را شخصی و سختتر کرد.
لینچ درحالیکه سایه دادگاه و تهدیدهای حقوقی بالای سرش سنگینی میکرد، بازهم بیکار ننشست. او صندوق سرمایهگذاری خطرپذیری به نام اینووک کپیتال راه انداخت و ۸۰۰ میلیون دلار از دارایی شخصیاش را به حمایت از استارتاپهایی در حوزه هوش مصنوعی اختصاص داد. همین سرمایهگذاریها به تولد شرکتهایی مثل دارکتریس (Darktrace) و فیچراسپیس (Featurespace) منجر شد؛ شرکتهایی که بعدتر به ارزش میلیارددلاری رسیدند.

اما پرونده آتونومی همچنان رها نمیشد. در سال ۲۰۱۸، سوشووان حسین، مدیر مالی سابق شرکت، در دادگاهی در آمریکا به کلاهبرداری محکوم شد. چهار سال بعد، در ژانویه ۲۰۲۲، دادگاه مدنی بریتانیا هم رأیی سنگین علیه لینچ صادر کرد و گفت که او «از تخلفات در رویههای حسابداری آتونومی آگاه بوده» و «به طور غیرصادقانه در دستکاری حسابها دست داشته است».
پس از استرداد به آمریکا، لینچ روی جایگاه شهود ایستاد و خود را قربانی سوءمدیریت HP معرفی کرد
این حکم بریتانیایی درست همان چیزی بود که دادستانهای آمریکا نیاز داشتند. پرونده جدیدی برای استرداد او به جریان افتاد و در مه ۲۰۲۳، لینچ به سانفرانسیسکو فرستاده شد تا با کیفرخواستی ۱۶ بندی روبهرو شود؛ پروندهای که در بدترین حالت میتوانست ۲۵ سال زندان برایش به همراه بیاورد.
لینچ، مردی که همهچیز را در قالب احتمال میدید، مدام از وکلایش میپرسید: «شانس ما چقدره؟»

بیشتر متهمان یقهسفید در دادگاه سکوت میکنند؛ اما لینچ اصرار داشت در جایگاه شهود حاضر شود. او خود را بهعنوان یک کارآفرین بریتانیایی خاکی و قربانی بیکفایتی شرکتهای آمریکایی معرفی کرد و با لحنی پراحساس به هیئتمنصفه گفت: «من تماشا کردم که آنها این شرکت زیبا را گرفتند و نابودش کردند. بعد بهقدری وقیح بودند که مرا بهخاطر بیکفایتی خودشان سرزنش کنند.»
ژوئن ۲۰۲۴، لینچ از تمام اتهامات تبرئه شد و آزادیاش را جشن گرفت
۶ ژوئن ۲۰۲۴ حکمی برخلاف تمام احتمالات صادر شد. وقتی سرپرست هیئتمنصفه برای تمام اتهامات، رأی «بیگناه» را خواند، لینچ گریست. او پس از ۱۳ سال نبرد، پیروز شده بود. بعدها به خبرنگاران گفت: «عجیب است، اما انگار دوباره زندگی تازهای دارم. سؤال این است که میخواهم با آن چه کنم؟».
آخرین جشن و غرقشدن کشتی
لینچ شخصاً برای این سؤال، پاسخ باشکوهی داشت: جشن بزرگی روی آب. او تابستانی طولانی را بر روی کشتی «بیژن» برنامهریزی کرد و در ماه آگوست، تمام کسانی را که در تاریکترین دوره زندگیاش در کنارش مانده بودند، به یک سفر دریایی آرام در سواحل سیسیل دعوت کرد.

اما جشن از همان ابتدا با تراژدی آغاز شد، وقتی اندی کانتر وکیل لینچ در دو تماس تلفنی خبرهای ناگواری را به او رساند: استیون چمبرلین، معاون مالی سابق آتونومی و متهم ردیف دوم در پرونده آمریکا که درست مثل لینچ تبرئه شده بود؛ هنگام دویدن با خودرو تصادف کرده و دچار آسیب شدید مغزی شده بود.
روز بعد، خبر رسید که بیمارستان در حال خاموشکردن دستگاههای حیاتی اوست. گروه حاضر در «بیژن» در کلیسای «چفالو» برای او شمعی روشن کردند؛ مراسمی کوتاه اما سنگین بر دل مهمانان.
هواشناسی هم خبر از احتمال رعدوبرق میداد، اما این امر در آگوست مدیترانه چیز غیرمعمولی به نظر نمیرسید. مسافران پس از شام به کابینهایشان رفتند. از دور، برق صاعقهها در افق دیده میشد، اما نشانهای وجود نداشت که طوفان راهی لنگرگاه شده باشد.

تحقیقات بعدی نشان داد که انگار آن شب همه عوامل لازم برای وقوع فاجعه در کنار هم جمع شده بودند: آبهای گرم غیرعادی دریای تیرنی، رطوبت را مانند سوخت به اتمسفر تزریق کرده و یک «اَبَرسِلول» ساخته بود. ساعت ۳:۵۷ بامداد، لنگر «بیژن» تحتفشار باد روی کف دریا کشیده شد. خدمه باعجله برای ایمنسازی کشتی شتافتند.
در ساعت ۴:۰۴، دوربین مداربسته لحظهای را ثبت کرد که سایبان پل فرماندهی در اثر نیروی طوفان تکهتکه شد. ناخدا سکان را چرخاند تا دماغه را مقابل باد قرار دهد، اما ثانیههایی بعد داونبرست (downburst) از راه رسید؛ ستونی از هوای یخزده که از ارتفاع ۳۰ هزار پایی (۹ کیلومتری) مثل پتکی نامرئی بر سطح دریا فرود آمد.
سرعت باد در یک چشم بههمزدن از ۳۰ گره به بیش از ۷۰ گره افزایش یافت. تندبادی با قدرت طوفانی سهمگین درست به دکل ۷۲ متری «بِیژِن» کوبید. کشتی بهیکباره به پهلو چرخید. تنها ۱۵ ثانیه بعد، واژگون شد. ساعت ۴:۰۶ بود.

درون کشتی، جهنمی از شیشههای شکسته، اثاثیهٔ پرتابشده و آب خروشان برپا بود. بازماندگان با دستهای لرزان زنجیرهای انسانی تشکیل دادند و یکدیگر را از میان راهروهای کج و تاریک بیرون کشیدند. افسر ارشد که در سالن اصلی گیر افتاده بود، در حبابی از هوا به سطح آمد و پس از دو تلاش ناامیدانه توانست خود را به دریا برساند. بعدتر به بازرسان گفت: «مطمئن بودم میمیرم.»
طوفان مرگبار کشتی را واژگون کرد؛ همسرش زنده ماند، اما او و دخترش هانا نجات نیافتند
بیرون، در دریایی که حالا آرامگرفته بود، مسافران به هر چیزی که روی آب میماند چنگ میزدند. سرانجام یکی از قایقهای نجات آزاد شد و ۱۵ نفر را در خود جای داد؛ از جمله آنجلا باکارس، همسر لینچ، زخمی اما زنده. اما مایک لینچ، دخترش هانا و پنج مهمان دیگر در داخل کشتی غرقشده باقی ماندند.
تا ساعت ۴:۲۴ بامداد، تنها ۱۸ دقیقه بعد از آغاز فاجعه، «بیژن» بهطور کامل در آبهای مدیترانه ناپدید شد.
پیامدها و یک نقص مرگبار
غرقشدن «بِیژِن» بهسرعت به تیتر اول رسانهها تبدیل شد. خبرنگاران برای یک عکس یا ذرهای اطلاعات، حتی به داخل آمبولانسها هجوم میبردند. روزنامههای ایتالیایی درباره هارد درایوهای رمزگذاریشده داخل گاوصندوق کشتی گمانهزنی میکردند و برخی هم پای سرویسهای اطلاعاتی را وسط میکشیدند.
همزمان، در تقارنی تلخ، استیون چمبرلین همکار دیرینه و متهم ردیف دوم پرونده آتونومی، درست یک روز بعد در بیمارستان درگذشت. مرگ دو مرد اصلی پرونده، آن هم در اثر حوادثی عجیبوغریب، هزاران مایل دورتر از یکدیگر و در فاصلهٔ ۲۴ ساعت، آتش تئوریهای توطئه آنلاین را شعلهور کرد.

طراحی تکدکله، کشتی را در برابر بادهای شدید بهشدت آسیبپذیر کرده بود
غواصان روزها برای بیرونکشیدن اجساد تلاش کردند. پیکر مایک لینچ و چهار مهمان دیگر درحالیکه در یک کابین در کنار هم پناه گرفته بودند، پیدا شدند. جسد هانا، دختر ۱۸ سالهاش، تنها در کابینی دیگر کشف شد.
تحقیقات رسمی خیلی زود نقصی حیاتی در طراحی «بیژن» را آشکار کرد: پیکربندی تکدکله همان ویژگی که ظاهر شیک و متفاوتش را ساخته بود، اما مرکز ثقل را بالا میبرد و ثبات آن را کاهش میداد.
مشکل وقتی جدیتر میشد که کیل کشتی؛ ستون سنگین زیر بدنه که برای پایین آوردن مرکز ثقل و ایجاد تعادل به کار میرود در حالت بالا قرار میگرفت. در این وضعیت، آستانه پایداری بهشدت پایین میآمد و اگر سرعت باد از ۶۰ گره (حدود ۱۱۰ کیلومتر در ساعت) فراتر میرفت، احتمال واژگونی وجود داشت. طوفانی که آن شب به کشتی برخورد کرد، در چند ثانیه این حد را پشت سر گذاشت.

کشتیهای همرده «بیژن» معمولاً دو دکل داشتند، نه یکی. حتی ممکن بود این مشکل زودتر شناسایی شود؛ ولی کشتیهای تفریحی لوکس خصوصی مجبور به رعایت همان استانداردهای سختگیرانه ایمنی نیستند که برای کشتیهای تجاری اعمال میشود.
احتمال وقوع همه این اتفاقات چقدر بود؟ شانس اینکه پسری از خانوادهای کارگری در شرق لندن به میلیاردر فناوری بدل شود، شاید یک در ۶۰۰ میلیون باشد. تبرئهشدن لینچ در آمریکا، درحالیکه مدیرمالیاش محکوم شد، اتفاقی نادر بود. برخورد یک داونبرست شدید درست به کشتی او، رویدادی در مقیاس یکبار در دو هزار سال. و مرگ همزمان او و چمبرلین در دو حادثه جداگانه؟ احتمال آن یک در ۷۶۰ میلیارد تخمین زده میشود.
بااینحال، شاید همهچیز فقط به شانس مربوط نباشد. نقص «بیژن» همان آشکارترین ویژگیاش بود و درنهایت فیزیک، بخشی جداییناپذیر از طراحی محسوب میشد. از میان تمام رویدادهای نامحتمل زندگی مایک لینچ، مرگ او به چیزی گره خورد که در واقع، کاملاً قابلشناخت و محاسبه بود: پایانی تراژیک و کنایی برای مردی که امپراتوری خود را براساس هنر محاسبه احتمالات بنا کرد.
منبع: خبرآنلاین